حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات


آنان کـه خـاک را بـه نـظـر کیمیا کننـد

آیا بُوَد کـه گوشـه‌ی چشمی به ما کننـد

این غزل احتمالاً درپاسخ به غزلیست که شاه نعمت الله ولی سروده و‌ادّعاهایی مبنی برداشتن کرامات ومداواکردن ِ صد درد را به گوشه ی چشمی مطرح کرده است! ابتدا غزل شاه نعمت اله رامرورمی کنیم:

ما خاک  راه  را به  نظر کیمیا  کنیم
صددردرابه گوشه‌ ی چشمی دواکنیم
درحبس صورتیم وچنین شادوخرّمیم
بنگرکه درسراچه‌ ی معنا چه‌ها کنیم
رندانِ  لا ابالی و مستان  سر خوشیم
هشیار رابه مجلس خود کی رها کنیم
موج   محیط   گوهر در یای  عزّتیم 
ما میل دل به آب و گِل آخر چرا کنیم
در دیده روی ساقی وبردست جام می
باری  بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
ما رانفس چو ازدم عشق است لاجرم
بیگانه  را  به  یک  نفسی  آشنا  کنیم
ازخودبر آ و درصف اصحاب ما خرام
تا  " سیّدانه" روی  دلت با خدا کنیم 
                                                                                                                  

  • رضا ساقی



آن تُرک پری چهره که دوش از بر ما رفت

آیا چه خطا دید که از راه خطا (ختا) رفت

جای بسی تاسّف است که بعضی متعصّبِ ناآگاه، بدون اطلاع ازشان غزل، این غزل را درمدح امام زمان دانسته وجاهلانه وناآگاهانه درحق ِ امام زمان، حضرت حافظ، مخاطب غزل شاه شجاع و دوستداران حافظ جفاکرده اند.

  • رضا ساقی



آن پیک نامور که رسید از دیاردوست


آورد حرز جان ز خطِ مُشکبار دوست


دربعضی ازنسخه های قدیم به جای "آن" این ثبت شده که بنظردرست ترمی باشد. چراکه صحبت ازپیکی هست که به خدمت حافظ مشرّف شده است.
پیک: کسی که ماموررساندن چیزی یا پیامی باشد.قاصد
نامور: نامه بر، نامه ور،نامه رسان. بعضی نامور رابه معنای مشهور وسرشناس معنی کرده اند که بنظر درست نیست وهمین نامه ور درست می باشد.
                                                                                 

  • رضا ساقی





آن سیه چُرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرّم با اوست

            این غزل بسیارشیوا وشیرین باآهنگی دلنشین وموسیقی دلنوازسروده شده ودارای مضامین بِکرعاشقانه است. بسیاری بدون آگاهی ازشانِ نزولِ غزل، براین باورند که این غزل درمدح پیامبراسلام می باشد، 

  • رضا ساقی





آنشب قَدری که گوینداهل خلوت امشبست

یارب این تأثیردولت درکدامین کوکب است

شب قدر: به باورمسلمانان، قرآن درشب قدرنازل شده وعظمتِ آن آنقدرزیاد است که دراین شب اعمال هزاربرابرمحاسبه می شود.  درقرآن ازقول خداوند آمده است:....وتوچه می دانی که شب قدر چیست؟ 

  • رضا ساقی


آن غالیه خط گرسوی مانامه نوشتی

گردون ورقِ هستی ما در ننوشتی


غالیه: بوی خوش مرکّبی که به مُشک و عَنبر و باله آغشته شده باشد مرکّبی معطّر به رنگ سیاه 
"خط" ایهام دارد: ۱- دست خط ۲- موهای لطیفی که گِرداگِردِ صورت وپشت لبها درهنگام بلوغ می روید وسببِ جذابیّت وزیبایی می گردد(البته درچشم عاشق که همه چیزمعشوق خودرا زیبامی بیند) 

  • رضا ساقی


آن کیست کز روی کرم باماوفاداری کند

برجای بدکاری چومن یکدم نکوکاری کند

    

      شاعراحساسِ غریبی پیداکرده ودرپیِ شخصِ جوانمردیست که ازرویِ بزرگواری و بخشندگی،قدم پیش گذارد ودستِ دوستیِ شاعر رابفشارد ودر مقابلِ بدیهایِ اوخوبی ونیکوکاری واحسان نماید.البته خودِ شاعر نیزمی داندکه پیداکردنِ کسی که دارایِ چنین فضایلِ اخلاقی باشد ورفتار وکردارِبدِآدمی را با بزرگواری ونکوکاری پاسخ دهدبسیارسخت است، لیکن آرزوییست که ازرویِ ملالتِ خاطربرزبان جاری ساخته واین مضمون راپرورده است.

  • رضا ساقی




آن کـه پامال جفا کرد چوخاک راهم 


خاک می‌بوسم وعذرقدمش می‌خواهم 


شاعر از بابت دوریِ معشوق دچار زجر و اندوهی شدیدشده ومستأصل ودرمانده گردیده است. امازیباییِ کارعاشق دراین نکته ی لطیف نهفته که غم ودردِ دوری معشوق را با جان و دل می‌پـذیرد و این غم و اندوه را دوست دارد. 


  • رضا ساقی





آن که از سُنبل او غالیه تابی دارد


باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد


سنبل: استعاره اززلف معشوق است.
غالیه: بوی خوشی مرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند. در اینجا به غالیه شخصیّت انسانی داده شده است. غالیه با دیدن رنگ وبوی زلف معشوق از حسرت به پیچ وتاب افتاده است. معمول این است که زلف می بایست حسرت غالیه رابکشد تا به واسطه ی آن خوشرنگ وخوشبوشود لیکن به مدد نبوغ حافظ، دراینجا زلف معشوق چنان جلوه ای دارد که غالیه حسرت آن رامی خورد!.

  • رضا ساقی


آن که رُخسار تو را رنگِ گل و نسرین داد


صبر و آرام تواند به من مسکین داد


این غزل به استنادِ بیت پایانی درمدح "خواجه قوام الدین محمد صاحب عیار" است که از وزیران سلسله ی آل مظفّر و خدمتگزاران شاه شجاع در قرن هشتم هجری قمری بود. وی علاوه بر درایت در امر وزارت، مردی جنگجو و امیری دلیر بود و در اغلب جنگ های شاه شجاع به عنوان سردار قشون شرکت داشت و عامل اغلب پیروزی‌های پادشاه در مقابل مخالفینش بود. 

  • رضا ساقی


آنکس که بدست جام دارد

سلطانیِ جَم مُدام دارد

جام : ساغرشراب
جَم :  جمشید ، پادشاه باستانی که بارگاهی باشوکت وشکوه افسانه ای داشت.
مُدام : همیشه،پیوسته 
معنی بیت: هرکس که به جام شراب دسترسی راحتی دارد مسلّماً اوسلطانِ وقتِ خویش است وسلطانیِ اوبه همان شکوه وعظمتِ جمشیدشاه افسانه ایست.

ای که درکوی خرابات مقامی داری
جم ِوقتِ خودی اَرباده به جامی داری   

  • رضا ساقی






آن یار کز او خانه‌ی ما جای پـری بـود 

سرتاقدمش چون پری ازعیب بَری بود 

 بعضی ازشارحین محترم درمورد این غزل چنین اظهارنظرکرده اندکه حافظ این غزل را در عزا و فراق ِهمسر ویافرزندش سروده‌است. بعضی نیز براین باورند که غزل درغیبتِ شاه ابواسحاق که ازدوستان صمیمیِ حافظ بوده سروده شده است باتوجه به محتوایِ غزل، نگارنده ی این متن نیز بانظردومی موافق است . به گواهیِ مورّخین ،ابواسحاق که خوداهلِ شعر ودارایِ ذوق ِ شاعری بودمدتی به عدل ودادحکومت کردودرنهایت مغلوب امیر مبارز الدین گردید وبه امر وی به قتل رسید.
  • رضا ساقی



ابــر آذاری  بـرآمـد  بـاد  نــوروزی  وزیــد


وجه مِی میخواهم ومطرب که میگویدرسید


 آذار : ماه ششم از ماههای رومیست بعبارتی ۹ روزآزار در اسفند و ۲۱ روزش در فروردین است.  اکثر ابیات این غزل مزین به آرایه ی"حُسن طلب" می باشد. مفهوم"حسن طلب" آن است که شاعر به زیبایی و رندی با زبانی شیرین ولطیف درخواست وتقاضای خودرا مطرح سازد.

  • رضا ساقی



اَتَتْ رَوائحُ رَندَ الحِمی و زاَد غَرامی


فدای خاک دردوست بادجان گرامی 


اَتَتْ: آمد
رَوائح: شمیم و بوهای مطبوع ومعطّر
رَند: نام درختی بابوی معطّر
حِمی: منطقه وچراگاه اختصاصی، محوطه ی حرم خصوصی یار 
زاد:فزونی یافت،زیاد شد
غَرامی: عشق واشتیاق 

  • رضا ساقی


http://s9.picofile.com/file/8347494150/ac_image_4h15389843340l.jpeg



احمد الله عَلی مَعدِلة السّلطان ِ

احمدِ شیخ اویس ِ حسنِ ایلخانی

احمد الّله : خداراسپاس می گویم
علی: برای
مَعدِلت: عدل
السّلطان: پادشاه
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی: غزل در مدح سلطان احمد جلایر، از سلسله ایلکانیان بغداد است .  این پادشاه در تذکره دولتشاه سمرقندی چنین وصف شده است :
  • رضا ساقی



از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

انی رایت دهرا من هجرک القیامه


"ازخون دل نوشتم" ایهام دارد: ۱- ازدل ِخون شده ازدرد دوری ازاینکه دلم درفراق دوست خونین است تصمیم به نوشتن نامه گرفتم ۲- ازخون دل، مرکّب قلم تهیّه کردم"کنایه ازشدّت اندوه" هردومعنی مدّنظرشاعربوده است.
  • رضا ساقی

 


 ازدیده خون دل همه بر روی ما رود 


بر روی ما زدیده چه گویم چه‌هارود ؟


این غزل یکی از ناب ترین غزلهای خواجه ی شیرازاست که به آرایه ی ایهام مزین است. ایهام یکی اززینتهای غزل است. ایهام بکارگیری  واژه هابانظرداشت معانی گوناگون است. یعنی شاعر کلماتی رابا حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد درشعربکارمی گیرد تاذهن خواننده برسر دوراهی یاسه راهی قراگیرد ودرکشف معنای اصلی دچار چالش شود. قرارگرفتن ذهن برسردوراهی وتلاش بدای پیداکردن معنای مورد نظرشاعر وپیداکردن داستان یا ضرب المثل مرتبط با آن بیت یا مصراع، تولیدلذت خاصی درخواننده کرده وسبب فزونی علم و دانش می گردد. یکی دیگراز رازهای ماندگاری ومحبوبیت حافظ همین نبوغ ایهام گویی اوهست

  • رضا ساقی

    

از سرکوی توهر کوبه مـلالت برود


نرودکارش وآخر به خجالت برود


 حافظ درمبحث عاشقی نظریه یِ جالبی دارد، او معتقد است هرکس کوی وبرزنِ معشوق را با خاطری آزرده و ناراحت ترک کند. کارش به پیش نمی رود و سرانجام خوشی نخواهد داشت وکارش به شرمساری کشیده خواهد شد.


ازدرخویش خدارا به بهشتم مفرست

که سرکوی توازکون ومکان مارابس

عاشق حقیقی هرگز از بی توجهیِ معشوق ملول نمی شود ودست ازعشق ورزیدن برنمی دارد. 

" وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم  که در طریقت ما کافری است رنجیدن "

  • رضا ساقی



ازمن جدامشوکه تواَم نور دیده‌ای

آرام جان ومونس قلب رمیده‌ای

تواَم نور دیده‌ ای : تو نور چشم وعزیزمن هستی 
آرام جان: آرامش بخش جان من هستی.
مونس: همرازوهمنفس 
رَمیده: رم کرده،گریزان و فراری
خطاب به معشوق است.
  • رضا ساقی



افسرسلطان گل پیداشد ازطَرف چمن

مَقدمش یارب مبارک بادبرسروو سَمن

افسر: تاج، کلاه پادشاهی 
سلطانِ گل:  گل به سلطان تشبیه شده است، کنایه ازمخاطب غزل است مخاطبی که بتازگی به تخت پادشاهی جلوس کرده است. باتوجّه به سه واژه ی "پشنگ،ایذج ونام اتابک" که درمتن غزل آمده چنین بنظرمیرسد که این غزل به مناسبت به تخت نشستن  یکی ازاتابکان لر(اتابک پشنگ سُلغرشاه فرزند اتابک احمد) درزمان امیر مبارزالدّین سروده شده است. 
  • رضا ساقی



اگر آن طایر قدسی زدرم باز آید 

عمربگذشته به پیرانه سرم بازآید

طایرقدسی ایهام دارد :۱_ پرنده‌ ایی ملکوتی وپاک منزّه  و(همای سعادت) ۲_معشوق  و یار فرشته‌ سیرت

معنی بیت :  چنانچه آن یارفرشته سیرت که درحال حاضر ازفیض حضورش محروم هستم دوباره بازگرددبه خانه‌ام بیاید،  عمرِ ازدست رفته وسپری شده یِ من مجدداً بازخواهد گشت ومن ِپیرانه سر، دوباره جوانی آغاز خواهم کرد.

  • رضا ساقی
http://s8.picofile.com/file/8310592868/1509479042127image.JPG



اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را



   تُرکان شیرازی احتمالاً جاذبه های زیادی برای حافظِ عاشق پیشه داشته که حاضر بوده سمرقند وبخارا را فدای خال ِ دلربای آنها کند! منظور ازترکِ شیرازی ممکن است دخترزیبا روی شیرازی یا شاه شجاع  بوده باشدکه ازجانب مادر ترک تباربود وبه داشتن خال سیاه وزلف بلند معروف بود. این احتمال نیزوجود دارد  که غزل زمانی سروده شده باشد که بین حافظ وشاه شجاع شکرِآب شده بوده ، به همین سبب نیز حافظ ازعبارت:  اگربدست آرد دل مارا استفاده کرده است . یعنی اگرشاه شجاع ازمن دلجویی کند..... 
  • رضا ساقی



اگر به مذهب ِ تو خونِ عاشق است مُباح

صَلاح ماهمه آنست کان تو راست صَلاح

مذهب: روش،راه ورسم
مُباح: روا، جایز،حلال داشته شده
صلاح: مصلحت، شایسته
خطاب به معشوقی زمینیست.به احتمال زیاد روی سخن باشاه شجاع ِ خوش سیما ومحبوب دل حافظ است که بیشترین غزلهای عاشقانه ی شاعررا به خود اختصاص داده است. ازحال وهوای غزل چنین بنظرمی رسدکه این غزل درزمانی سروده شده که شاه شجاع علیرغم میل قلبی، تحتِ فشارتندرویان ودلواپسانِ آن روزگاران، ناگزیرشد فرمان تبعید حافظ به یزد رابه حکم تکفیر! صادرکند. البته این اقدام شاه شجاع بیشتر به منظور حفظ جان حافظِ عصیانگر و دورنگاه داشتن او ازخطراتی بود که بشدت وی راتهدیدمی کرد. لیکن حافظ انتظار بیشتری داشته و امیدواره بوده که شاه شجاع؛ درمقابل متشرعین وفقهای متعصب ایستادگی کرده وحکم تکفیر وتبعید راباطل کند.

 حافظ درزمان حکمرانی شاه شجاع، باغزلهای تند وآتشین حملات شدیدی علیه متعصبین ومتشرعین ریاکار داشته وبه همین سبب موردخشم وکینه ی آنها واقع شده ومحکوم به کفرورزی وارتداد شده بود.  
  • رضا ساقی



اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

وَر از طلب بنشینم به کینه برخیزد

شاعرعاشق پیشه ی ما که درطول زندگانی پربار خویش عشق های مجازی وزمینی زیادی راتجربه کرده است طبیعتاًبه موازات آن، موردِ بی توجّهی ها نامهربانی هاوکم لطفی های زیادی نیزشده وبارها شیشه ی نازک ِدل نازنینش به سنگ جورو جفا شکسته است.

بنظرمی رسداین غزل نیزکه  واگویه ای ازشرح حال دل شاعراست درهمین راستا بوده باشد.
  • رضا ساقی

 


اگربه کوی توباشدمرا مجال وصول

رسدبه دولت وصل توکارمن به اصول


 اگربه من این فرصت و اجازه داده می شد که به کوی تـو بـرسم ودر آنجاساکن گردم از نیکبختی و سعادتی که از وصال تـوحاصل می گشت، کار و بـار من هم سر و سامان می‌یـافت وگرنه درغیر این صورت هرگز من به سامان نخواهم رسید.
گدای کوی توازهشت خُلدمستغنیست
اسیرعشق تو از هردو عالم آزادست 

  • رضا ساقی

 



اگر شراب خوری جُرعه‌ای فشان برخاک

ازآن گناه که نفعی رسدبغیر چه باک ؟!
       
این غزل یکی ازبحث انگیزترین غزلهای حضرت حافظ است.چراکه شاه بیت این غزل وبیت های پایانی،اشاره یِ مستقیم به شراب انگوری داشته وازآن بی پرده به نیکی یادشده است. 

درنظرگاه حضرت حافظ،نه تنهاشراب مذموم ونکوهیده نیست بلکه برای زدودن غم واندوه ورسیدن به شادمانی، داروی بسیارتاثیرگذاری نیز هست. درقفسه های میکده ای که حافظ بنیادآن رابنانهاده انواع شراب بارنگها وطعمهای گوناگون موجودهست: شراب عشق ومحبت، شراب لعل لب،شراب معرفت وآگاهی ،شراب انگوری و.....وهرکس می تواند به مقتضای ظرفیت ومتناسب بادرک وفهم خویش از آنها استفاده کرده وبه عیش وعشرت بپردازد. 
بنابراین شراب درهریک ازغزلها معنای خاص خودرا دارد ومتناسب باکلمات وواژگان مجاور، معنی پیدامی کند. دراین غزل سخن ازشراب انگوریست.

  • رضا ساقی



اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

ببانگ چنگ مخورمی که محتسب تیزست

این غزل درزمان حاکمیّتِ امیرمبارزالدین سروده شده است.وی پس از قتل شیخ ابواسحق رفیقِ شفیق حافظ،فارس وشیراز راتصرّف و ضمیمه ی قلمرو خود ساخت.
امیرمبارزالدّین پادشاهی ظالم،بی ادب،مال اندیش، عامی و بی تربیت بوده است. زمانی مایل به افراط در می خوارگی و فسق و فجور می شود و زمانی کارش به دینداری ِ متعصّبانه می کشد ودستوربه بستن میکده ها وآزارواذیتِ میخواران صادرمی کند.
  • رضا ساقی



اگر بـه بـاده‌ی مُـشگیـن دلم کشـد شـاید


کـه بـوی خـیـر ز زهــد ریــا نمـی‌آیــد


باده یِ مُشگین:باده ای که با  با مُشگ آمیخته شده است  

مشگ:مادّه ای خوشبو ومعطّر است که در زیر پوستِ شکم ومجاورِ عضوِ تناسلیِ جنسِ نر از آهوی ختایی تولیدمی گردد. مشگِ تازه در موقع ترشّح مادّه ایست روغنی و بسیار معطر وبه رنگ شکلات و لزج می باشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوه اییِ تیره مایل به سیاه و طعمِ آن کمی تلخ است و بویی تند دارد .درقدیم شراب وشربت رابامشگ معطّرمی نمودند.

  • رضا ساقی


اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش


حریف خانه و گرمابه و گلستان باش


این غزل زیباودلنشین درعین حالی که ازپندواندرزهای حکیمانه غنی شده است، یک غزل عاشقانه وسیاسی اجتماعی نیزهست. حضرت حافظ به مدد بهره مندی از نبوغ فوق العاده واستثنایی، به زیبایی و باهنرمندی توانسته دراین غزل هم ارادت قلبی خودرا به محبوب ومراد دل ورفیق نامهربان وبی معرفت خویش که همانا شاه شجاع ِ جوان خوش سیما می باشدابرازدارد وهم اورا ازعواقب رفتارهای نادرست واشتباه دررابطه باسیاست و امورمملکت داری،اخلاقیات و امورشخصی، طرزبرخوردبا دوستان واطرافیان ودرنهایت ازاسرارو رموزعشقبازی آگاه وباخبرسازد. 

  • رضا ساقی




اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

نهیبِ حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

نهیب: هیبت،عظمت،ترس وبیم
معنی بیت: اگرنوشیدنِ باده نیزنتواند غم واندوهِ دل را ازخاطرماپاک کند، بی تردید ما نخواهیم توانست درمقابل فشارغم وغصّه مقاومت کنیم. بدون کمک گرفتن ازباده،  بنیادِ وجود ما ازترس وبیم غم فرومی ریزد ونابود می شویم.

چون نقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم ومدوا مقرّراست      

  • رضا ساقی



اگر چه عرضِ هنر پیش یار بی‌ادبیست

زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست

درقدیم به زبان عربی شعروغزل سرودن هنر ویژه ای محسوب می شده ونشان ازتسلّطِ شاعربه زبان عربی داشت. شان نزول این غزل احتمالاً چنین بوده باشد که شاه شجاع، انیسِ دل ومونس جان حافظ، به عربی شعری سروده ،و به رسم آن روزگاران، ازدوستان شاعر خودتقاضا نموده که دراستقبال ازآن غزلی به زبان عربی بسرایند.
  • رضا ساقی
                                       


  

 الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها


که عشق آسان نموداوّل ولی افتادمشکل‌ها


درموردِ مصرع اوّل این بیتِ زیبا ونغزسخنان زیادی گفته شده وبحث ها ی فراوانی در میان صاحبنظران و اندیشمندان صورت گرفته است. بعضی معتقدند که این مصرع در اصل از یزید ابن معاویه بوده وحافظ ازاو اقتباس نموده است! 
  • رضا ساقی


الاای طوطی گویای اسرار


مبادا خالیت شکّر ز منقار


طوطی ایهام دارد: ( قلم، نفس ناطقه، و طبع شاعر)
شکر استعاره ازسخنان شیرین ومنقار استعاره از زبان وقلم شاعرهست. 
معنای ظاهری: هان ای طوطی که رازها واسراررا بازگو می کنی ، منقارت خالی مبادازشکرتا همچنان به افشای اسراربپردازی.
 
 اغلب اشعارحافظ ایهامی وچندپهلوست وبایدبه همه ی مواردایهامی توجه شودتا مفهوم ومعنای صحیح بیت وسرانجام منظوراصلی شاعردرکل غزل روشن گردد. 
 انتخاب واژه ی طوطی بجای طبع ازآن روست که هردو انعکاس دهنده ی مطلبی هستندکه ازکسی یاجایی دریافت نموده و می شنوند. طوطی تازمانی که کلمه ای نشنیده نمی تواندکلمه ای ادا کند. تنها کلماتی راکه می شنودقادربه بیان آنهاست. طبع آدمی نیزچنین است تازمانی که الهامی ازجانب غیب صورت نپذیرد شعریاترانه ای سروده نمی شود. 

  • رضا ساقی



اَلمِنّة للّه که در میکده باز است

زان رو که مرا بردراو روی نیاز است

این غزل نیزهمانندِ بسیاری دیگرازغزلیّاتِ حافظ متاثّرازرابطه ی پرفرازو نشیبِ حافظ وشاه شجاع است. این دو بیش ازسی سال بایکدیگراُنس واُلفت داشته وهمین رابطه باعث شده که بیشترغزلیّاتِ حافظ تحتِ تاثیرآن سروده شود.
  • رضا ساقی

          



ای آفتاب آینه دار جمال تو

مُشک سیاه مِجمره گردانِ خال تو

باتوجّه به لحن عاشقانه ی کلام ولطفِ سخنی که درهمه ی ابیات این غزل جاریست بی شک مخاطب غزل کسی جزشاه شجاع نمی تواند باشد. همان شهسوار خوش سیمایی که بیشترین غزلهای عاشقانه ی حافظ رابه خود اختصاص داده ومرغک دل بیقرار و عاشق پیشه ی حافظ رادر چین وشکن زلف عنبرین خویش گرفتارساخته است.
  • رضا ساقی




ای بی‌خبربکوش که صاحب خبرشوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

بی خبر:کسی که ازچیستی وچرایی زندگانی جز خور وخواب چیزی نمی داند. 
صاحب خبر: دل آگاه وداننده،عارف، صاحب معرفت وآگاهی
منظوراز"خبر" دراینجا آگاهی پیداکردن درمورد چیستیِ زندگانی وانتخاب بهترین راه برای رسیدن به حقیقت است. بهترین راه درنظرگاه حافظ "عشق" است.
  • رضا ساقی




ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی توبه جان آمد وقت است که بازآیی

این غزل زیبا وعاشقانه جزومعروف ترین غزل های حضرت حافظ است. چنانکه پیشترنیزگفته شده عاشقانه ترین وعاطفی ترین غزلهای حافظ که با زبانی عارفانه وبامضامین عرفانی سروده شده اند اغلب تحت تاثیر رابطه ی احساسی وعاطفی حافظ باشاه شجاع خوش سیما  شکل گرفته اند. بایددانست که عشق حافظ درشخص معینی مثل شاه شجاع متمرکزنیست البته که اوراازصمیم دل دوست دارد اما عشقبازی حافظ به او وهیچ شخص مشخصی محدودنمی شود عشق کیفیت وجودحافظ است حافظ به زمین وزمان وهمه ی انسانهاعشق می ورزد. حافظ بادلباختن به شاه شجاع یاهرکسی دیگر؛ حقیقت خودعشق راکشف کرده؛ به ژرفای آن رفته وشیوه های عاشقی راآموخته است. درعشق حقیقی محدودیتهای نژادی وجنسی محوشده و مرزهاازبین می روند وتمام هستی عاشق سرشارازعشق می گردد. 
  • رضا ساقی




ای پسته ی توخنده زده برحدیث قند

مشتاقم  از  برای خدا یک شکر بخند


 «پسته»  استعاره از دهان تنگ است.   
«خنده زدن» دراینجااستهزا،طعنه وتحقیرکردنست.  ‌‌«حدیث» : داستان وحکایت  

معنی بیت: ای معشوقه ی من که شیرینی دهان تنگ تو، قندرا بی ارزش ساخته است. دهان تنگ توآنقدرشیرین است که حکایت شیرینی قندرابه فراموشی سپرده است. آرزوی دیدن لبخند تو رادارم محض رضای خدا یکبار لبخند بزن. 

  • رضا ساقی



ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

مقصود از"پیک راستان" باد صباست که معروف است ازجانب منزلگاه معشوق می وزد وبوی معطّراورابه عاشقان می رسانند ومتقابلاً اخبار عاشقان رانیزبه معشوق می برد.
 دستان سرا: داستان سرا، قصه گو
"گل" استعاره ازمعشوق و"بلبل" استعاره ازعاشق  وخود شاعراست. همانگونه که بلبل با آوازخوانی قصّه ی اشتیاق خودرابازگومی کند حافظ نیزبا غزلسرایی داستان عشق خودرابازگومی کند.
  • رضا ساقی



ای خُرّم از فروغ رخت لاله‌زار عمر


باز آکه ریخت بی گل رویت بهارعمر


خطاب به معشوق است : ای محبوب ودلبری  که از پرتورخسار تو گلستان زندگانی شاداب و سرسبز می گردد ؛ دوباره باز گرد که بدون گل روی تو، بهار زندگی من صفایی نداردوشکوفه های زندگانی من ریخته وپرپرشده است .

بازآی که بازآید عمر شده ی حافظ

هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

  • رضا ساقی




ای خون‌بهای نافه‌ی چین خاک راه تو

خـورشید سایه پـرور طَـرف کلاه تـو

خون بها: ارزش وقیمت 
نافه ی چین:مشک،عطر

نافه : کیسه‌ای در زیرناف نوعی آهوست که دربهاراز مشک پـُر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش میکند و آهوشکم خودرا بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می شودو بر روی سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی دلپذیر وخوش می‌گردد....
  • رضا ساقی



ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

درفکرت توپنهان صدحکمت الهی

         شارحان براین عقیده اند که این غزل یا قصیده ی کوتاه درمدح شاه شجاع سروده شده است. گویند که این غزل زیبا توسط حافظ به هنگام ورود پیروزمندانه ی شاه شجاع به شیرازدر دروازه ی سعادت آباد  قرائت شده است. 
  • رضا ساقی

 


ای دل آن دَم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی


"خراب" هم به معنای خمار بکارمی رود هم به معنای مست، دراینجا به معنای مستِ مست
می گلگون: می سرخ رنگ،به رنگ گل سرخ
حشمت: جاه وجلال ،شکوه و عظمت
قارون: ثروتمند معروف وپسر عموی حضرت موسی که به داشتن گنج وثروت زیاد شهرت داشت لیکن بی اندازه بخیل وجاه طلب بود.
  • رضا ساقی



ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

مخاطب این غزل نغزوزیبا دل شاعراست واگویه ای گلایه آمیز ازسستی واهمال کاریِ دل در پرداختن به عشق که حافظ شیرین سخن آن راباعبارات لطیف ونکته دار درقالب این غزل ریخته است. اغلب شاعران ازدل گله وشکایت می کنند که چرا هرچه دیده می بیند دل ازآن یادمی کند وصاحبش رادچارعشق وغم واندوه می کند امّا دراینجا حافظ مثل همیشه دست به کاری حافظانه زده ودل را تشویق به عشقبازی وگذربه کوی عشق می کند.
  • رضا ساقی



ای دل ریش مرابالب توحقّ نمک 

حق نگهدارکه من می‌روم اللهُ مَعَک
 

ازفحوای کلام پیداست که این غزل احتمالاً زمانی سروده شده که حکم تبعیدحافظ  به یزد قطعی شده ووی بناگزیرمی بایست برخلاف میل باطنی مدتی دورازوطن خویش باشد .
زمانیکه شاه شجاع جوان وخوش سیما وانیس ومونس حافظ به تخت سلطنت نشست حافظ فرصت راغنیمت شمرده وآتشین ترین غزلهای خودرا برعلیه قشر متشّرعین متعصّب وواعظان ریاکار سرود وبابرملاساختن شگردهای حقّه بازانِ به ظاهر زاهد وعابد، مشت دروغین آنها را یکی یکی باز ودرنزدمردم بی اعتبارنمود. آنها نیزآرام ننشته ومتقابلاً برعلیه حافظ صف آرایی کرده وبا بدگویی و سخن چینی درنزدشاه شجاع، شخصیت حافظ راتخریب ودرنهایت وی رابه کفرورزی متهم وحکم به تکفیروتبعید وی دادندتاشاید متنبّه شده ودست ازرفتارها وعقاید حافظانه ی خویش بردارد وبه نهضت آزاداندیشی وآگاهسازی مردم که به راه انداخته  خاتمه دهد! شاه شجاع نیز که دریافته بودبدون حمایتهای فقها ومتشرعین دربار نخواهدتوانست سلطنت خودراحفظ کند برخلاف میل درونی وبه منظور جلب رضایت علما وفقها به خواسته ی آنها تن داده وحکم تبعید حافظ را صادرنمود. حافظ گرچه ازشاه شجاع رنجیده خاطر ودلگیرشد لیکن ارادت وعشق اونسبت به شاه شجاع پایان نگرفت ورابطه ی عاطفی آنها همچنان تا آخرعمر باقی  ماند.

  • رضا ساقی



ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

هر جا که روی زود پشیمان به درآیی


چاه زنخدان: گودی چانه،سیب زنخ،چاه ذقن
درعاشق پیشگی هیچکس به پای حافظ نمی رسد اغلب شاعران ازدل خویش گله وشکایت می کنند که چرا دلشان اینقدر عاشق می شود وآنهارادچارغم واندوه می نماید به هرحیله ای دست می زنندتا دلشان راازعشقبازی بازدارند 
  • رضا ساقی



ای دل مباش یکدَم خالی زعشق ومستی

وان گه برو که رَستی ازنیستیّ و هستی


حافظِ عاشق پیشه وعاشق مسلک‌‌؛ دراین غزل ناب به ما "عشق ورزی بی قید وشرط" راتوصیه می کند همان چیزی که امروزه روانشناسان وفیلسوفان باتوسعه علم ودانش بدان رسیده وآن راتنها راه سعادت ونیکبختی بشردانسته اند. دراین بینش عاشق شدن آسانترین کارهاست لازم نیست منتظربمانیم تا آن اتّفاق نادررخ دهد وخرمن وجودمان رابه آتش بکشد فقط کافیست کمی بیشتر دوست داشته باشیم کمی بیشترازیک همراه....کمی بیشتر ازیک همسر....کمی بیشتر ازیک کارگر یاکارمندباشیم.  کافیست عینک عشق بر چشمانمان بزنیم وهمه چیزراشامل انسانها وحیوانات ومحیط زیست راازورای شیشه ی آبی عشق بنگریم تا شعله های مهرو محبت دردرونمان فروزان گردد.

  • رضا ساقی




ای رُخت چون خـُلد و لعلت سلسبیـل 

سلسبـیـلـت کرده جان و دل سـبـیـل
 

"شاه شجاع"انیس ومونسِ حافظ، غزلی دارد با این مطلع : 
ای به کام عاشقان حـُسنت جمیل  
کی گزینـد بـیـدلی بر تـو بـدیـل 
حافظ به استقبال از غزلِ "شاه شجاع" این غزل را سروده است
خـُلـد : بهشت   لعل : استعاره از لب 
سلسبیل: چشمه ای دربهشت که آبِ گوارایِ حیات درآن جاریست،می خوشگوار
سبیل :راه وطریق ، به رایگان در اختیارگذاشتن،وقف نمودن ، مباح ساختن ،کنایه از خونِ حلال
"جان و دل سبیل کردن" یعنی جان و دل را وقف کردن وفـدا کردن
  • رضا ساقی





ای روی ماه مَنظر تو نوبهار حُسن

خال وخط تومرکز حُسن ومدارحُسن 

منظر: تماشاگه، منظره،جای نگریستن و نظر انداختن. آنچه در برابر چشم واقع شود
ماه منظر:  ماه رخ
مدار: مسیردورزدن وگردش
حُسن: زیبایی، جمال،نیکویی
نوبهارحسن: حسن به نوبهار تشبیه شده است. 
"نوبهار" آغازفصل بهاراست ظاهراً معشوق حافظ درایّام آغازجوانیست وگل جمال وزیبایی اوتازه شکوفاشده است.
معنی بیت: خطاب به معشوق، ای که رخسارزیبای تو تماشاگه تابش ماه است وزیبایی وشور وحال آغازبهاردارد گلشن جمال وزیبایی تو درحال شکوفندگیست و خال و خطِ دلکش تو مرکز و مدار دایره ی زیباییهاست. 
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهارما رخ فرخنده فال تو    
  • رضا ساقی



ای سرونازحُسن که خوش میروی به ناز


عشّاق را به ناز تو هـر لحـظـه صد نیاز


 منظور از سرو ناز معشوق بالا بلند و خوش اندام است.خطاب به معشوق : ای بالابلند و خوش اندام زیبایی که با عشوه و ناز می روی. و یا ای که درحُسن چونسروناز هستی و به عشّاق خویش هیچ توجّهی نداری.  عاشقانِ  تو هرلحظه  و همواره  به کرشمه و دل رباییِ تو نیازمند هستند

  • رضا ساقی



ای شاهد قدسی که کشد بندِ نقابت ؟

و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

بعضی ازشارحان این غزل را خطاب به تورانشاه، بعضی دیگر به شاه شجاع ،بعضی دیگرخطاب به دل دانسته اند. بعضی ازبافندگانِ محترم آسمان و ریسمان نیز مثل همیشه آن راعارفانه پنداشته اند! بنظر نگارنده باتوجّه به الفاظ وواژه هایی که بکار رفته،غزل خطاب به یک معشوق زمینی (جنس مخالف) سروده شده است لیکن مطابق معمول درلابلای سخنان عاشقانه، لطایف حَکمی ونقطه نظرات عرفانی نیزگنجانیده شده تاهمه ی مخاطبان وخوانندگان غزل به فراخور حس وحال خویش برداشت معنی کرده ومحظوظ گردند!.
  • رضا ساقی






ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت


قابل توجّهِ عرفان زدگانی که دوست دارند ازاشعارحافظ بلا استثنا برداشت های عرفانی کنند،وقتی حافظ معشوق غایب ازنظر را به خدا می سپارد،بی هیچ تردیدی، معشوق زمینیست وبرداشت عرفانی،ناشی ازعدم آگاهی ازعرفان، سودجویی وعدم آگاهی ازشانِ نزول غزل است واصراربراین کارپایمال کردن ظرافت ها ولطایفِ شعریست.

  • رضا ساقی



ای فروغ ماهِ حُسن ازروی رخشان شما

آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

بعضی براین باورند که مخاطبِ غزل شاه یحیی حاکم یزد هست واین غزل به هنگام تبعید وحرکت از شیراز به یزد برای شاه یحیی سروده شده است امّا بااین فرض بعضی ازابیات ارتباط عمودی وپیوند معنایی خودرابایکدیگرازدست می دهند
  • رضا ساقی



ای قبای پادشاهی راسـت بربالای تو

زینت تاج و نگیـن از گوهر والای تـو


مصرع دوم در نسخه‌های مختلف ، به این صورت آمده است :
نسخه‌ی هـنـد : "تاج شاهی را فروغ از گوهر والای تـو"
نسخه ی قزوینی : "زینت تاج و نگین از گوهر والای تـو"
ایاصوفیه  : "تاج شاهی را فروغ از لؤلؤ لالای تـو"

  • رضا ساقی




 ای قصّه ی بهشت زکویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی


جمال:حُسن، زیبایی
حور: زنان سیاه و درشت چشم بهشتی.
معنی بیت: ای محبوب،  داستان هایی که از جاذبه های بهشت نقل می شود درحقیقت یک روایت مختصرازویژگیهای کوی توست. زیبائی هایی راکه به حوریان بهشتی  نسبت می کنند توصیف روی زیبای توست.
 ازدرخویش خدارابه بهشتم مفرست
که سرکوی توازکون ومکان مارابس  
  • رضا ساقی






ای صـبـا  گر بگـذری  بر ساحل رود اَرس 

بوسه زن برخاک آن وادیّ ومُشکین کن نفس


         احتمالاً این غزل خطاب به یکی ازدوستان صمیمی و نزدیک شاعراست که به هرعلتی مدتی  دراین منطقه مسکن گزیده بود. ازفحوای کلام وبیت پایانی پیداست که مخاطب موردنظر شاه یا حداقل وزیر می باشد. 
بعضی شارحان معتقدند که : " سلطان احمد ایلکانی که در تبریز حکومت داشته از "حافظ" دعوت کرده بوده که به تبریز برود و حافظ نیزدرپاسخ به دعوت او ، این غزل را سروده و ارسال نموده ‌است .
  • رضا ساقی



ای صبا نکهتی ازخاک ره یاربیار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

حال وهوای این غزل با غزل "ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر" تقریباً یکی ودریک راستا طبقه بندی می شود. شاعرعاشق پیشه ی ما در فراق یار اندوهباراست وازباد صبا مدد می خواهد تاباخود شمیم روحپرور خاک راه یاررابرای این عاشق دلخسته بیاورد وازسلامتی یاخبرآمدن یار،خبرهای خوشی بازگوکند.
  • رضا ساقی


ای صبانَکهَتی ازکوی فلانی به من آر


زار وبیمار غمم راحت جانی به من آر


صبا باد ملایم صبحگاهیست که درادبیات کهن ازاین باد بعنوان پیک و پیام رسان ورابط بین عاشق و معشوق یادشده است.

نـَکهت:بووشمیم روح پرور، عطر نفس یار 

ای باد صبا ازکوی فلانی(معشوق) شمیم جانپرور و عطرنفس یار را برای من که به بیماری (هجران) دچارشده ودرعذاب وشکنجه یِ روحی بسر می برم بیاور وجانم را ازاین درد ورنج راحتی بخش.

  • رضا ساقی



ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی

سود و سرمایه بسوزیّ و محابا نکنی

اغلب غزلهای عاشقانه ازاین دست که کلام شاعر به چاشنیِ شُکروشکایت مزیّن است بی هیچ تردیدی خطاب به شاه شجاع خوش سیما و شیرین حرکات است که دل عشق پیشه ی حافظ را گرفتارخود کرده است. رابطه ی حافظ با شاه شجاع تحت تاثیر عشق وعاطفه ی عمیق وفراتر ازرابطه ی شاه وشاعر بود. از همین رو همواره حسودان وکینه توزانی که این رابطه رابرنمی تابیدند به بهانه های گوناگون سعی درتیره کردن این روابط داشتند وتاحدودی نیزدراینکار موفّق بودند.غرض ورزانی که دراین غزل نیز ازآنها یاد شده است.
  • رضا ساقی





ای که در کوی خرابات مقامی داری

جَم وقت خودی اَر دست به جامی داری



خرابات: جمع "خرابـه" است، خانـه های ویـران وغیرقابلِ استفاده برای مردمِ عادی، امابهترین وامن ترین مکان برای  خلافکاران که بی هیچ هزینه ای، در آنجا هارفته و کارهای خلاف شرع ، مانـنـد : قـمـار ، شـرابخواری و زنـا و .... انجام می‌دادنـد.بنابراین شرابخواران  وگناهکاران را اهل خـرابـات می‌گـفـتـند امروزه نیزاینچنین است،بسیاری ازجنایات وخلافکاری ها درخرابه ها وویرانه ها ی حاشیه ی شهرهاصورت می پذیرد.
  • رضا ساقی




ای که برماه ازخط مِشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

چنانکه ازمقطع غزل برمی آید این غزل درمدح نصرت الدین شاه یحیی سروده شده است. 
شاه یحیی ملقّب به نصرةالدین شاه ممدوح ودوست رندِشیراز که از طرف امیر تیمور به سال 789ه.ق به حکومت شیراز رسید. امیرتیمور وقتی خطّه ی فارس راتسخیرنمود پس ازتصرّف شیراز تصمیم گرفت حاکمی ازجانب خویش انتخاب وبه حاکمیّت شیرازبگمارد. شاه یحیی که فردی سیاستمدار، فرصت طلب ومحافظه کاربود با نقشبازی و وسیاست ورزی به تیمورنزدیک شد وباجلب نظراو سرانجام به آرزوی دیرینه ی خود رسید وبه جای سلطان زین العابدین بر کرسی امارت مظفری نشست.
  • رضا ساقی



ای که با سلسله ی زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای

سلسله: زنجیر
سلسله ی زلف: زلف به زنجیر تشبیه شده است. زنجیری که برای بستن دلهای دیوانه وشیدا مناسب ترین بنداست. 
فرصتت باد: دوران ازآن ِتوباد
دیوانه نواز: نوازنشگردلهای عاشق ودیوانه 
معنی بیت: ای دلسِتانی که با زنجیرزلف به تجلّی درآمده ای دوران ازآن توست یکٓه تازی کن امیدوارم که مجال کافی داشته باشی   جلوه گریهای تونوازشگردلهای عاشق وشیداست.
من دیوانه چوزلف تورهامی کردم
هیچ لایقترم ازحلقه ی زنجیرنبود   
  • رضا ساقی



ای که دایم به خویش مغروری

گر تو راعشق نیست معذوری


مخاطب این غزل، مدّعیان  ومنکران عشق شامل صوفیان وعابدان متظاهری هستند  که خود پنهانی شراب می خورند لیکن است عشق رابشدت نفی می کنند. درآن روزگاران،متشرّعین ومتعصّبین متکّبرانه خراباتیان ورندان باده نوش را به اتهام شرابخواری وعشقبازی ،موردنکوهش وسرزنش قرارداده وجایگاه عقل را والاترازعشق می دانستند.
  • رضا ساقی




ای که مَهجوری عشّاق روا می‌داری

عاشقان رازبر خویش جدا می‌داری

مَهجوری : دوری، جدایی
روا می داری : جایز می شماری.
معنی بیت: ای معشوق وای حیبب، صلاحدید تو این است که عاشقان همواره ازتو دوربمانند تو پیوسته آنهارا ازدور وبرخویش دورمی کنی.
مشتاقی ومهجوری دورازتوچنانم کرد
کزدست بخواهدشدپایاب شکیبایی 
  • رضا ساقی



ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مهِ عاشق کش عیّار کجاست


گویند که حافظ این غزل را زمانی سروده که امیرمبارزالدّین  شیرازرابه تصرّفِ خویش درآورده بود. دراثر این یورش، شیخ ابواسحاق حاکم شیراز و دوستِ صمیمی حافظ،  ازترس جانش متواری شده ودرنتیجه حافظ متاثّرازاین اتّفاق احساسات وعواطف درونی خویش را درقالبِ این غزل زیبا ابرازنموده است.
 
  • رضا ساقی


این خرقه که من دارم دررهن شراب اولی

وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی

خرقه: لباس مخصوص صوفیان ودرویشان. حافظ درسراسردیوان گهرباربارخویش ازخرقه بیزاری جسته وآن رامستوجب آتش دانسته است.
 خرقه گرچه نمادِ پرهیزگاری وتزکیه ی نفس است لیکن حافظ بدان سبب که خرقه پوش باپوشیدن لباس مخصوص، ادّعای پرهیزگاری داشته وخودراانگشت نمای خلق می کند آن رانمی پسندد وبراین باوراست که برای دینداری وپرهیزگاری نیازی به پوشیدن لباس مخصوص نیست وپرهیزگاری باید درباطن وقلب وجان آدمی صورت پذیرد نه درظاهرولباس. ضمن آنکه درآن روزگاران کم نبودندصوفیانی که باپوشیدن خرقه ووانمودکردن به تقوا ودینداری مردم را فریب داده وازاعتماد آنها درجهت حفظ منافع شخصی استفاده ی سوء می نمودند و چون به خلوت می رسیدند آن کاردیگرمی کردند. به همین سبب حافظ درطول تمام عمرخویش از"خرقه وخرقه پوش" بیزاری می جست وآن رااسباب ریا وتظاهر وحُقّه بازی می دانست.
  • رضا ساقی




ای نورچشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پراست بنوشان ونوش کن

"چون ساغرت پراست"کنایه ازداشتن دارایی و ثروت ،سلامت جسمی ودرنازونعمت بودن است. لیکن مطابق روال همیشگی، حافظ دراینجا نیز که سخن پیرامون خیررساندن به خود ودیگران است منظور خودرابا ادبیّات موردعلاقه ی خویش که همان ادبیّات شیرین،بی  ریا و صادقانه ی میکده ایست بیان می کند والحق که چه زیبا و لطیف ازعهده ی اینکاربرمی آید.
  • رضا ساقی




ای هُدهُدِ صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که ازکجا به کجامی‌فرستمت


حافظ این غزل رابانظرداشتِ داستانِ "سلیمان وبلقیس" خَلق کرده است. برای درک بهتر مضامین وعباراتِ ابیات حتماًباید پیشاپیش از این داستان پیش زمینه ی ذهنی داشت. درشرح واژه ها وعبارات به گوشه هایی ازاین داستان اشاره خواهدشد. 
  • رضا ساقی



ای‌همه‌شکل‌تومطبوع وهمه جای توخوش
  
دلم از عشوه‌ی شیرین شکر خای توخوش 


گرچه این غزل ساده وروان سروده شده واز پیچیدگیِ معنایی برخوردار نیست. اما توصیف ها وتعریف های عاشقانه ی نابی دارد که شنیدن وخواندن آنها خالی ازلطف نیست.
 این غزل ازابتداتاانتها درراستای تاثیرات اعجاب انگیز زیباییست. زیبایی بهترین وخیال انگیزترین نشانه ی الوهیت است زیبایی امضای خالق کائنات هست زیبااندیشان وزیبادوستان درحوالی مقدس ربانیت وکوی معشوق نفس می کشند هرچشمی زیبا؛ هردرخت وگلی زیبا‌هرپرنده ی زیبانشانه ی روشنیست که خداوند درهمان نزدیکیست. جاذبه وجادوی همه ی زیبارویان پرتوی ازفروغ رخ ساقی کائنات هستند ومارابه منبع لایزال زیبایی رهنمون می سازند. 

مطبوع : مورد پسند طبع ، دلـپـذیر     
 عشوه : کرشمه و ناز   ،   
شکرخا : نرم کننده‌ی شکر ، دراینجا منظور ازشکرخا " لب" است   
خطاب به معشوق است 
معنی بیت:
 ای یاری که چهره‌ ی تو دلنشین؛ قیافه‌ وشمایل تو دلپذیـر ودل آراست و جای جای وجودت نیکو و پسندیده است دل من از ناز و غمزه و لب شیرین  تـو شاد و خوش خرّم است...... 
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزآنقدر که رقیبان تندخوداری

  • رضا ساقی



بــارهـا گــفــته‌ام و بار دگـر می‌گویم

که منِ دلشده این ره نه به خودمی‌پویم


         ازآن هنگام که دردوراهی "عشق وعقل" بین حافظ وعلمای دینی وفقها اختلاف افتادوحافظ عشق راانتخاب کردتاپایان عمر،پایِ اصراربراعتقادِ خویش فشردوهرگز یک قدم عقب نکشید. دراغلبِ غزلیات واشعارِ خویش به درستی وبرحق بودنِ "عشق" وارجحیتِ آن بر"عقل ومصلحت اندیشی" اشاره کرده وبارها وبارها، بلکه هزارهاباربه این حقیقت تأکیدنموده وتاواپسین نفس برخطِ فکریِ خویشتن پایبندمانده است.

  • رضا ساقی




باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم


مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم



 "ساقی" در لغت به معنیِ سقـّاست ؛ کسی که آب یا شراب می‌دهد و در اصطلاح عرفانی عامل وواسطه‌یِ فیض رحمانیست است.


ازاین غزل نیز مثل غالب غزلهای حافظ هم می توان برداشت عرفانی نمود هم برداشت غیرعرفانی. دربرداشت عرفانی ، شاعرآرزوی خدمتگری معشوق آسمانی را دردل خویش می پرورد وخواهان فیض ورحمت الهی وراه نجات ورستگاریست است.


  • رضا ساقی


بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش

وین سوخته رامحرم اسرارنهان باش

       دل شیدای حافظِ عاشق پیشه بشدت به تنگ آمده وبنظرچنین می رسددرشرایط اندوهباری بسرمی برد که اینگونه دلداررامی طلبد تابازگردد وبرای دل تنگش ،اَنیس ومونس جان باشد. امّاطبق معمول، غزل صرفاً درامتدادِ ابرازاحساسات عاشقانه پیش نرفته است. یکایک ابیات این غزل،همانند سایرغزلها هرکدام به تنهایی (خارج ازگودغزل نیز ) مستقلاً یک بیت الغزل معرفت، وصفحه ای ازکتاب منشور رندیهای حافظ به شمارمی روند زیرااین ابیات نغزولطیف درحقیقت از اندیشه های پرنیانی  وباورهای حافظانه مایه می گیرند وظرایف ولطایف افکارخواجه راانعکاس می دهند.

  • رضا ساقی




باغبان گرپنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش 

درادبیات عاشقانه "گل" نمادِ معشوق و"بلبل" نماد عاشق است.
صحبت گل: همنشینی ومصاحبت کردن باگل
صحبت گل بایدش: درپی هم نشینی باگل است
جفا: ظلم وستم،نامهربانی وآزار
خارهجران: هجران به خارتشبیه شده است
  • رضا ساقی



باغ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است

شمشادِ خانه پرور ما از که کمتر است؟ 

اگراشتباه نکرده باشم حافظ بیش ازهشت بار از واژه ی "شمشاد"استفاده کرده ودر همه ی این ابیات، اشاره به قدوقامتِ شاه شجاع نموده است. بنظرمی رسد این واژه نیز همانندِ واژه ی "شهسوار" کلیدیست واختصاص به این پادشاه خوش قد وقامت داشته است. سرو وصنوبر معمولاً درتوصیفِ قامتِ دختر وشمشاد در توصیفِ قد وبالای پسربکارمی رفته است.
  • رضا ساقی




بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصّه ی زهد دراز من

بالا بلند: بلند بالا، بلندقامت 
عشوه گر: عشوه پرداز، دارای نازواِفاده
نقش باز: حیله گر، کسی که توانمندی فرورفتن درنقش های متفاوت رادارد.
قصّه ی زهدِ درازمن : ماجرای دراز تقوی وپرهیزگاری من.
معنی بیت: معشوق خوش قد وقامت، خوش حرکات وبازیگرماهر من، با وعشوه پردازیهای دلبرانه، سرانجام دلم را  به یغما بُردوبه ماجرای پرهیزگاریهای طولانی من پایان داد. من که عمری باتقوی وزهد زندگی کرده بودم بناچار تسلیم عشق شدم وزهد وتقوی راکنار گذاشتم.
زهد من باتوچه سنجد که به یغمای دلم
مست وآشفته به خلوتگه راز آمده ای
  • رضا ساقی
 




با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

مدّعی: کسی که درمورد چیزی یامطلبی ادّعایی دارد. مدعّی درفرهنگ حافظانه غالباً  کسیست که به آنچه ندارد ادّعامی کند.

مدّعی،زاهد،صوفی وواعظ دریک صف واز شخصیّتهای منفور ومنفی درفرهنگ حافظانه هستند. روشن است که هیچیک ازاین شخصیّتها ذاتاً منفی ومنفورنیستند امّا زمانی که متظاهر،حقه باز ودروغگو می شوند منفورمی گردند. این قشرمنفور ، دیگران ودگراندیشان راباطل وخودرابرحق می پندارند وسعی می کنند ادّعای خودرابازور شمشیربه دیگران تحمیل کنند. وقنی که زاهد وعابدومدعی ،ریاکاری پیشه گرفته وبه فریب مردم مشغول می شوند و پس ازدین فروشی وجلوه فروشی درفرازمنبر،مردم رامی فریبندسپس در خلوت  به آن کاردیگرمی پردازند حافظ ِ روشندل وروش ضمیر برنمی تابد و به مقابله باآنها برمی خیزد ودست به آگاهسازی مردم میزند.
  • رضا ساقی


بـبـرد از من قرار و طاقت و هـوش


بتِ سنـگیـن دلِ سـیمین بُناگوش


بُتِ سنگین دل  :یارِ زیباروی ، استعاره از نگار و محبوبِ سخت دل و بی‌رحم   

سیمین : نقره‌ای ، سفید ، بلورین

«بُناگوش» در اصل «بـُنِ گوش» است ، به نرمه‌یِ گوش  وقسمتی از گردن و چهره که در پایین واطراف نرمه‌یِ گوش است ، گفته می‌شود.

معنی بیت:

عقل و توان وتاب و آرامشِ مرا، دلبرِ سنگ دلِ گردن بلورینی ،برباد داده است . 

رشته یِ تسبیح اگربگسست معذورم بدار

دستم اندردامنِ ساقیِ سیمین ساق بود... 


  • رضا ساقی



ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح

که ماه اَمن واَمانست وسال صلح وصلاح


این غزل راحافظ خطاب به شجاع سروده است. ظاهراً شاه شجاع برای ادب کردن شاه محمود لشکری عازم اصفهان کرده وبدون جنگ و خونریزی به هدف و خواسته ی خودنایل شده بوده که حافظ اینچنین امیدوارانه اورابه باده نوشی دعوت می کند.
  • رضا ساقی




بُتی دارم که گِردگُل زسُنبل سایه بان دارد

بهارعارضش خطی به خونِ ارغوان دارد

بُتی دارم: معشوقه ای زمینی دارم
گِرد گل :رخسارمعشوق به"گل" تشبیه شده است، گِرداگردِ چهره
سُنبل: گل سنبل که برگهای دراز وبلند دارد وتداعی کننده ی زلف معشوق است که بررخسار اوسایه انداخته است.
عارض: صورت
  • رضا ساقی



بخت از دهان دوست نشـانم نمی‌دهـد


دولت خـبـر ز راز نـهـانـم نـمی‌دهــد


بخت واقبال بامنِ عاشق سرِسازگاری ندارد،شانس وا قبال بامن نیست،"دهانِ دوست" (که درنظرِعاشق سر چشمه ی ِ آب حیات است)ازدسترسِ من خارج است و دولت (بخت واقبال) نیزیاری نمی کندوهیچ نشانی ازآن بی نشان(دهانِ یار)دراختیارِمن نمی گذارد.

  • رضا ساقی



بروبه کار خودای واعظ این چه فریادست؟

مرا فتاده دل از ره تو را چه افتادست؟

واعظ: کسی که وَعظ وسخنرانی می کند زیبا حرف می زندلیکن زیبازندگی نمی کند همان کسیست که به آنچه که به دیگران توصیه می کند خود عمل نمی کند. واعظ در دیوان حافظ، در راس ِ هِرم ِ ریاکاری وحقه بازی نشسته  وبه نکوهش و نصیحتِ دیگران مشغول است، در حالی که خود وقتی به خلوت می رسد آن کار دیگر می کند.!
  • رضا ساقی

 



برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز

برامیدجام لَعلت دُردی آشامم هنوز

این غزل بسیار دلنشین،آهنگین، نغز وزیبا بامضامین شورانگیزوکاملاًعاشقانه هست شاعرمثل همیشه به مددِنبوغ خویش  گلایه ها وشِکوه های خودرارندانه درلفّافه ی مضامین لطیف عاطفی پیچیده وباآهنگی دلنوازبه گوش مخاطب خودرسانده است. اگرچه هیچ اسمی ازمخاطب غزل برده نشده لیکن با توجه به فحوای کلام ،جنس سخن ومفاهیم مضامین مطرح شده،به احتمال قریب به یقین،  روی سخن باشاه شجاع، همان جوان خوش قدوقامت وخوش سیماست که دل ازحافظ ربوده واغلب غزلهای عاشقانه ی اورابه خوداختصاص داده است.
  • رضا ساقی



بـر سر آنـم که گر ز دست بـر آیـد


دست به کاری زنم که غصّه سرآید


برسرآنـم : قصد آن دارم، تصمیی گرفته ام   
ازدست برآید : اگرمیّسرباشد ،چنانچه امکان پذیر باشد   
معنی بیت:
تصمیم گرفته‌ام اگرممکن گردد کاری بکنم، دست بکاری بزنم تاکه حسرت و اندوه وغمی که درحالِ حاضردچارِ آنم به پایان برسد.

  • رضا ساقی



بشنواین نکته که خودرا زغم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

حافظِ فرزانه دراین غزل زیبا یک الگوی رفتاری حافظانه ای برای سعادت ونیکبختی ارایه می دهد. الگویی که ثمره و تاثیر آن رهایی ازغم وآماده شدن برای پذیرش شادمانیست. شادی درنظرگاه حافظ، تنها خندیدن دایمی و خوشگذرانی  نیست بلکه زندگانی متفکّرانه، عشق ورزی و جستجوی حق وحقیقت است. دراین الگوی رفتاری  رضابه داده دادن،قناعت ومهمترازهمه دل سپردن به عشق است که آدمی رابه سرمنزل سعادت رهنمون می سازد. یک آدم شاد هزاربار بهتر وباکیفیّت ترازیک آدم عبوس، عبادت می کند بهتر عشق می ورزد وبهترمی تواند بردَم غنیمتی ودرلحظه زندگی کردن تمرکزکند. کسی که به خرسندی رسیده ودارای چهره ای خندان است درزدودن غم واندوه غمدیدگان ،پاک کردن اشک دیگران ونشاندن لبخند برلب آنها بسیارتاثیرگذارتر وموفّق تراز دیگران عمل می کند وحافظِ فرهیخته دراین غزل ناب وحکمت آمیز می خواهد مارابا این الگوی سعادت بخش آشناسازد.
  • رضا ساقی



بعدازاین دست من ودامن آن سروبلند

که به بالای چمان از بُن و بیخم بَرکَند
غزلی زیبا ،روان ،بامضامین ادبی خیال انگیز، عاشقانه،آنسان که ازدل برآمده بردل می نشیند وجان ودل راصفا ونورمی بخشد.
بالای چمان: قدوقامت ِ نازنین وپُرازعشوه، خرامان ودلنشین
بُن وبیخم: اساس وریشه ام
  • رضا ساقی




بگرفت کار حُسنت چون عشق من کمالی

خوش باش زان که نبود این هردو را زوالی

 حُسنت: جمال و زیبایی تو
کمال: کامل شدن، به نهایت واوج رسیدن
 زوال: فروریختن و نابودشدن
معنی بیت: جمال وزیبایی توهمانندِ اشتیاق و علاقه ی من به اوج کمال وپویایی رسیده است هیچ دغدغه ا ی به دل راه مده نه زیبایی تو کاستی می پذیرد نه نیازمندی من، خوش باش که هردودایمی وجاودانه هست.
نصاب حُسن درحدّکمال است
ذکاتم ده که مسکین وفقیرم
  • رضا ساقی



بـگـذار تـا ز شــارع مـیـخـانه بگذریـم


کزبهر جـُرعه‌ای همه محتـاج ایـن دریـم


گفتیم که حافظ وفقها زمانی دوشادوشِ هم درطریقِ عبودیت وبندگیِ خداوندِمنّان به پیش می رفتندتااینکه دردوراهیِ "عشق وعقل"دچارِاختلافِ نظرشده و از یکدیگر جداشدند.حافظ راهِ عشق رابرگزیدوتا آخرِ عمر دراین راه ثابت قدم وپایدارماند.

شأنِ نزولِ این غزل درپاسخ به کسانیست که حافظ را ازعشق ورزی ورفتن به میخانه یِ معرفت باز می‌داشتند. (زاهدانِ متعصّب وواعظانِ متظاهر)

  • رضا ساقی



بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می‌خوانددوش درس مقامات معنوی

گلبانگ: آواز 
پهلوی: پهلوی زبان متدوال درزمان اشکانیان و ساسانیان بود.زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را به زبان پهلوی ترجمه کردند، بعدها درزمان حمله ی اعراب، ضربه ی بزرگی به زبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خودرا با الفبای عربی بکار می بردند.
  • رضا ساقی



بلبلی برگِ گلی خوش رنگ درمنقار داشت

واندرآن برگ ونوا خوش ناله‌های زارداشت

برگ: برگ گل، ساز وبرگ و لوازم، میل و رغبت.
منقار: نوک پرندگان
نوا: آواز، دارایی.
برگ ونوا: وسایل معیشت،دراینجا اشاره به برگ ِگل وناله وآواز همزمان درمنقاربلبل
معنی بیت: بلبلی رادیدم یک برگ خوش رنگِ گلی را برمنقارگرفته گرفته بود. امّا شگفتا این بلبل،به رغم آنکه به وصلِ گل رسیده بود گویی که درآتش افتاده باشد بازهم ناله وفغان می کرد. معلوم نبود دلیل این ناله وزاری  اوچه بود! ازهمین رو سئوال کردم:
  • رضا ساقی



بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

"بلبل" درادبیات ما نماد عاشق وگل نمادِ دلبر ومعشوق است. باتوجّه به ابیات پیش رو "گل" دراینجا کنایه ازفرزند شاعراست که دارفانی راوداع گفته است. 
گلی حاصل کرد: کنایه از فرزندیست که بازحمت زیاد پرورش داده شده بود.
  • رضا ساقی



بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم وکار مازاریست

بامن اَت: با من تورا،یا تورا بامن
سَرِیاری : میل ِ همراهی، قصدِهمنوایی، 
عاشق زاریم: عاشق نالانیم
معنی بیت:ای بلبل اگربامن سریاری  داری ومی خواهی همنوایی وهمدلی کنی پس ناله سرکن که من وتو دودلداده ی نالان هستیم وکارهردوی مانالیدن است. 
  • رضا ساقی



بنفشه دوش به گل گفت وخوش نشانی داد

که تابِ من به جهان طُرّه فلانی داد

بنفشه: گلهایش نامنظم و دارای 5گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته می شود. اغلب شاعران پارسی گو "بنفشه " را درسرودع های خویش بکارگرفته ومضامین زیبا خَلق کرده اند.
  • رضا ساقی




بود آیا که در میکده‌ها  بگشایند؟

گره ازکارفروبسته ی ما بگشایند؟

باتوجّه به معنا ومفهوم عبارات ومضامین غزل، احتمالاً حافظ عزیز ونازنین، این غزل را در اعتراض به بسته شدن میخانه ها به توسط امیرمبارزالّدین که به محتسب نیزمعروف بود سروده است. امیرمبارزالدّین که خودزمانی به فسق وفجور وشرابخواری مشغول بودپس ازروی کارآمدن، به نیّتِ خوش خدمتی به متشرّعینِ یکسویه نگر ودلواپس، وباهدف بدست آوردن حمایت آنها دستوربه برچیدن میکده هانمود وباشرابخواران بشدّت برخورد کرد.
  • رضا ساقی



بوی خوش تو هر که زبادصباشنید 

ازیار آشناسخن آشنا شـنیـد 

آشنا : شناخته شده ومعروف ، دوست و قوم خویش "یار آشنا" استعاره از باد صباست که رابطِ میان عاشق ومعشوق است.
  • رضا ساقی



بهاروگل طَرب انگیز گشت وتوبه شکن

به شادیِ رُخ گل بیخ غم ز دل برکن

طَرب : شادی
معنی بیت: موسم بهاراست گلها شکفته و وسوسه انگیزشده اند وسوسه برای شکستن توبه ونوشیدن شراب، به برکت شادی روی گل، به عیش ونوش بپرداز وریشه ی غم واندوه را ازوجودخویش برکن وسرشارازشادمانی باش.
  • رضا ساقی



به آب روشن می عارفی طهارت کرد

علی الصباح که میخانه را زیارت کرد

دراین غزل زیبا حافظ جبهه ی زاهدان وعابدان متعصّبِ خودبین رابه توپ طعنه بسته وفاصله ی خودرا ازمتشرّعین بیشترو بیشتر کرده است.
  • رضا ساقی



بـه تـیـغـم گـر کـُشَـد  دسـتـش نـگـیـرم


و  گــر تـیــرم  زنــد ، مـنـّت پــذیــــرم


بعضی ها بـه "بـه تـیـغـم گـر کِـشـد"می خوانند که هردو درست است.به تیـغ کشیدن" به همان معنای کـُشتن است ، مثل : "به میخ کشیدن" ، "به صـُلاّبه کشیدن" .

اگر معشوق با شمشیر قصدِکشتنِ مرا بکـُند مانعش نمی‌شوم و چنانچه بخواهد با تیر مرا بـزند بادل وجان وباکمالِ منّت درخواستِ اورامی پذیرم.هرضربه ای که ازجانبِ دوست برمن واردشود،کرم واحسانِ دوست هست ومن بارغبت پذیرایِ آن خواهم بود.چراکه کشته‌یِ معشوق ، زنده وجاوید است وهرعاشقی آرزو دارد به این مقامِ والا نایل گردد.

  • رضا ساقی


به حُسن وخُلق ووفاکس به یارمانرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد


این غزل نغزوزیبا برخلاف تصوّربعضی ازعرفان زدگانِ خودشیفته که درفنّ ِ بافندگیِ آسمان وریسمان مهارت فوق العاده ای دارند،یک غزلِ سیاسی،اجتماعیست ومعنای عرفانی ندارد. غزل درموردِ نفوذِ کینه توزان دردستگاه دولتی شاه شجاع، ومظلومیّت وکشته شدنِ وزیرباکفایت، دوست، همکار ورفیق صمیمی و قدیمی حافظ، خواجه قوام الدّین محمدصاحب عیاراست.
  • رضا ساقی




به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

"خواجه" لقبی بوده که درآن روزگاران بیشتربه صاحب منصبان وافرادی داده می شد که دارای صفاتِ بارزاخلاقی ونفوذکلام بودند. مقصود حافظ از "خواجه" دراغلبِ غزلیّات، وازجمله همین غزل،جلال الدّین محمد وزیر شاه شجاع است. ضمن آنکه خودِ حافظ نیز به خواجه مشهوربود. حافظ هم باتورانشاه وهم باشاه شجاع که هردو اهل دل وشعر وادب بودند،دوستی ورفاقت صمیمانه داشت.
  • رضا ساقی



به جان او که گرَم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش ِبندگانش آن بودی

این غزل با غزل " چه بودی اَردل آن ماه مهربان بودی" ازلحاظ وزن وقافیه وجنس کلام همزاد و همایند هستند وبنظرچنین می رسد که مخاطب هردوغزل یکنفر (احتمالاً شاه شجاع) می باشد ودریک مقطع زمانی سروده شده است. 
  • رضا ساقی



به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

به چشم کردن: برگزیدن، درکانون توجّه ونظرقرار دادن
به چشم کردن ابرو: درچشم جای دادن ابرو، طوری که هرسونگاه کنی ابروی اوبینی
  • رضا ساقی

م



بـه عزم توبه سـحر گـفـتـم استخـاره کـنـم


بهارتوبه شـکن می‌رسد چـه چـاره  کـنـم؟!


   دراین غزل طنزی بسیارلطیف وحافظانه نهفته است. طنزی که بیانِ آن منحصراٌ دراختیارحافظ است وکمتر شاعری می تواندچنین ظریف ورندانه حقِ مطلب رااداکند. حافظ دراینجا به نمایندگی ازبخش عظیمی ازآدمیان سخن می گوید. آدمیانی که دایما درکشمکش وتضاددرونی هستند ودرانتخاب خیروشر به تردید ودودلی گرفتارمی شوند. پیشنهادهایی که ازسوی نفس آدمی باهدف پرداختن به شر مطرح می شوند اغلب وسوسه انگیزتر وفریبنده تر از پیشنهادهایست که ازجانب ندای خیرخواهانه ی درونی مطرح می گردند. آدمیان باتاثیرپذیری ازهمین تفاوت اغوا کننده،  ابتدا سردرگم شده، برسردوراهی قرارمی گیرند وسپس کشمکشهای درونی شکل می گیرند. 

  • رضا ساقی




به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است

بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

برای درک بهتر این غزل باید دانست که حافظ دل عاشق پیشه دارد  گرچه داشتن چنین دلی،نشانه ی خوش اقبالی وسعادت است وصاحبان دل عاشق پیشه، همواره درفضای لطیف عاشقی نفس می کشند لیکن علیرغم نعمت بودن این ویژگی احساس برانگیز، صاحبان این نعمت، اغلب ازدلباختن ها ودلدادگیهای مکرر، دررنج وزحمتی ناتمام گرفتارهَستند وتمام امورات زندگی آنان تحت تاثیراین ویژگی ذاتی قراردارد. 
دل عاشق پیشه دلیست که پیشه ی اوشیدایی وعاشقیست وبامشاهدی هرپیچش زلف وکمان ابرو ودریافت جاذبه ای ازجانب کسی، بلادرنگ بدون اندیشیدن وبدون درنظرگرفتن عاقبت کار، خودراباخته وصاحب خودرادچاردردسرو گرفتاری می نماید. حال اگرصاحب چنین دلی، از خردمندی وهشیاری ودرایت نیزبی بهره بوده باشد روشن است که  داستان زندگی او چه میزان  غم انگیزو اندوهبارخواهدبود. 
شک نیست که حضرت حافظ نیزدارای دلی عاشق پیشه بوده وعشق های زیادی را تجربه نموده است. اما ازآنجاکه حافظ شخصی فرهیخته وخردمندبوده بخوبی توانسته دلباختگیها وشیدائیهای خودسرانه ی دل عاشق پیشه ی خودرا مدیریت کند واجازه ندهد سایرامورات زندگی تحت تاثیراین ویژگی دستخوش بحران ونابسامانی گردد. 
دراین غزل تصویری ازهمین چالش عاشق پیشگی رامشاهده می کنیم که به قلم زیبای حافظ ترسیم شده است. 

دل مبتلای خویشتن است: دل به میل و اختیار خود آمده وخودرابه بندِ زلفِ توبسته وگرفتار ساخته است.
بکُش به غمزه: به جفای دلبرانه بکُش.
  • رضا ساقی




به غیرازآنکه بشددین ودانش ازدستم 

بیا بگوکه زعشقت چه طَرف بربستم 

طـَرْف بربستن : سود جستن –نفعی به دست آوردن . شاعر بارندی وبازبانِ حافظانه، گلایه می کندتاشاید که در کانون ِتوّجهِ معشوق زمینی خود قرارگیردمی فرماید :
  • رضا ساقی



به دورِ لاله قدح گـیر و بی ریــا می‌باش


به بـوی گل نفسـی هـمـدم صبـا می‌باش


دور : دوران، فصل ، زمان   

دورِ لاله: یعنی دورانِ گل ،بهار  "دور" گرداندن و به گردش در آوردنِ جامِ می در مجلس رانیزتداعی می کند. به گِرد گل نشستن. ضمن آنکه لاله ازنظرظاهربه شکل جام شراب و یادآورِ مجلس عیش ونوش می باشد.

قدح: پیاله، پیمانه شراب

به بـوی گل : ایهام دارد : 1- شمیم،رایحه ، عطر 2- میل ، آرزو،امید   

صبا : بادِ ملایمِ صبحگاهی که از شمال می‌وزدوپیام رسانِ عاشق ومعشوق است.

بین "بو" - "بادِ صبا" و "دَم" ایهامِ تناسب برقرار است .


 درمجلسی که جامِ شراب به گردش درمی آید،خالصانه وبی هیچ تظاهری حاضرباش، هنگامِ بهار جامِ شراب سربکش و تظاهر و ریا را از خود دور کن ، خالص باش وبا استشمامِ عطرِ گل،ازفیض بخشیِ بادِصبا نیزبهره مندشو....

  • رضا ساقی




به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد

که خاک میکده کُحلِ بَصر توانی کرد

جامِ جم: جام وآئینه ای افسانه ای که اسرار روزگار رابرملا می کرد ونادیدنی ها وپیشآمدهای آینده رانشان می داد.در اینجا استعاره ازدلِ روشنِ عارفِ آگاه ووارسته است. وقتی که عارفی به معرفت ودانایی واشراق نایل گردد دلش همچون جام جم، وهمانندِآیینه ،حقایق واسرار راانعکاس می دهد وصاحبِ معرفت وکرامات می گردد.
 آیینه ای که اسکندر وجمشید قصدداشتندبا زور و قدرت ولشکرکشی به دست آرند،لیکن موّفق نشدند،چراکه "جامِ جم" متاعی نیست که بازر وزور به دست آیدبلکه بلعکس با ازدست دادن ورها شدن از زر وزور وعلایقِ دنیویست که به دست می آید. 
  • رضا ساقی




به صوت بلبل و قُمری اگر ننوشی می

علاج کی کنمت آخرالدّواء اَلْکَی

آخِرُالدَواء: آخرین دارو، معالجه نهایی.
اَلْکَی : داغ کردن، سوزانیدن
  «آخر الدواء الکی» به معنی داغ کردن وسوزانیدن زخم است. اصطلاحی پزشکی است که از عربی وارد زبان فارسی شده است. این اصطلاح زمانی بکارمی رفت که درمعالجه‌ی زخم‌های شدیدهیچ کاری نمی‌شد کرد دست آخر باید زخم را می سوزانیدندتاعفونت نکند. دراینجا منظور داغ کردن وسوزانیدن نیست بلکه ازابتدا به سراغ کارآخرین گزینه ی درمان رفتن است.
  • رضا ساقی



به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

دری دگر زدن اندیشه ی تَبه دانست

 «کوی میکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 
  • رضا ساقی





به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود


که جوش شاهدوساقی وشمع ومشعله بود


  «میکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 
  • رضا ساقی



 بمژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم


بیاکزچشم بـیمارت هـزاران دردبرچینم


این غزل نغزوزیبا یکی ازبهترین غزلهای عا‌شقانه هست و بسیارشیرین وشیوا باموضوعیت حدیث آروزمندی وشرح اشتیاق سروده شده است. 

رخنه: نفوذکردن

خطاب به معشوق:

جذابیّتِ مـژگانِ سیاهِ تو آنقدرگیرا واثربخش است که همانند تـیـر هایِ نابودگر، دیـن وایمانِ مرانشانه گرفته، نـفـوذ کرده وبرباد داده است.

سیاهیِ مژگانِ معشوق،سیاهی وظلمتِ کفری راتداعی می نمایدکه روشناییِ دین وایمانِ شاعر را ازبین برده است. درجایِ دیگری بجایِ "سیاهیِ زلف" ازواژه یِ "کفرِزلف" استفاده کرده ومی فرماید:

زِ کفرِ زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی

زِسحرِچشم توهرگوشه ای وبیماری

  • رضا ساقی



به مُلازمانِ سلطان که رساند این دعا را

که به شُکر پادشاهی ز نظر مَران گدا را

مُلازمان: همراهان وخدمتگران
بعضی ها این غزل راعارفانه درنظرگرفته و معناهای به اصطلاح عارفانه برداشت کرده اند! معناهایی که بااین غزل هیچ تناسبی نداشته  ونه تنها حافظانه نیست،بلکه بسیارخنده دار و نابجاست. چراکه کاملاً روشن است که مخاطبِ موردِ نظرِحافظ دراین غزل، پادشاهِ وقت(احتمالاً شاه شجاع) است که حافظ با او رابطه ی عاطفی واُنس واُلفتی روحانی داشته وحال روابطشان بنابه دلایلی روبه تیرگی گرائیده ویاقطع شده است.  حافظ ازشاه می خواهد به شکرانه ی این پادشاهی، گدارا(حافظ را) فراموش نکند.  مگرمی شود  خداوندراخطاب قرارداد و گفت: به شکرانه ی این که خداوندهستی، گدایان را فراموش مکن؟!؟ 
  • رضا ساقی


به وقت گل شدم ازتوبه‌ی شـراب خـَجـل


که کس مـباد ز کــردار نـاصـواب خـَجل


باتوّجه به اینکه یکی از چیزهایی که در "وقتِ گل – موسم ِبهار" خوشایند نبوده ونیست ،ترکِ شادی وتوبه از شادیخواری(باده نوشی ) است"شاعر"که ازشراب خوری توبه کرده بوده بامشاهده یِ بهار وگل وسرسبزی، ازتوبه یِ خویش شرمنده و پشیمان شده وقصدِ شکستنِ آن کرده است وآرزومندِ این است که هیچ کس نیز همانندِشاعر درچنین شرایطِ نادرستی قرارنگیرد.

حافظ فرزانه بهترازهرکسی می داندکه باید باطبیعت وفصول وتغییرات آن همراهی کرد تاهمه چیز بصورت طبیعی پیش رود. اونیک می داند که هرجاازهمراهی باطبیعت بازماند قطعا مشکلی پیش خواهد آمد..... 

  • رضا ساقی

 



بی توای سرو روان باگل وگلشن چکنم؟ 


زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم


خطاب به معشوق:

ای سروِ روان (اشاره به قدوبالایِ رعناوبلندِیار و خرامیدن،چمیدن وبه طنازی رفتنِ او دارد) بدونِ حضورِ تـو ، من با گل و گلستان چه کاردارم؟ 

وقتی توحضورنداشته باشی باغ وبستان هیچ لطفی برای من ندارد. حضورتو رخسار زیبای تو ازهرباغ وبستانی دل انگیزتر وباصفاتراست. 

 من بی حضورِتو از گیسوانِ سنـبـل و رخساره یِ  سوسن، هراندازه هم دلکش و افسونگر باشند هیچ لذّتی نمی برم.

مرابه کارِجهان هیچ التفات نبود

رخِ تودرنظرِمن چنین خوشش آراست.

  • رضا ساقی



بی مهرِرُخت روز ِ مرا نور نماندست 

وزعمر مرا جز شب دیجور نماندست

مِهر:  آفتاب
دیجور: تاریک، ظلمانی
معنی بیت: روزهای من که با آفتاب رخسارتو روشن بود، حال که رفتی، هیچ روشنایی درروزهای من نیست. وازعمر جز ظلمت وتاریکی،چیزی برای من باقی نمانده است. ازفراق تو درتاریکی فرورفته ام.
  • رضا ساقی



بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم


فلک راسقف بشکافیم طرحی نودراندازیم



"گل برافشاندن" : گلریـزان ، بر سر کسی گل ریختن، به رقص ‌وسماع درآمدن وجشن گرفتن ِ  «بودن» که به تنهایی معجزه ای عظیم هست. 

"می در ساغر انداختن" : شراب در جام ریختن ، "اقدام به بـاده نـوشی کردن"

"گل برافشانیم" و "می در ساغر اندازیم"  هر دونماد و رساننده ی شادی و شادکامی وتصمیم برخوش وخرم زیستن است. امروزه نیز روانشناسان براین باوررسیده اند که منشأخوشحالی وبد حالی خود آدمیست هرکس می تواند تصمیم بگیرد بدبخت یا خوشبخت زندگی کند. 

«فـلـک را سقـف بـشـکافـیـم» بقدری انرژی زا وانگیزه بخش است که قادراست هر آدمی رابرانگیخته وبه او امید وانرژی دهد تادوباره برخیزد وآغاز وتولدی نو رقم بزند.

همچنین «طرحی نودراندازیم» نیزبسیار هوشیارانه وبرانگیزاننده هست و اراده یِ آدمی رابه خلّاقیت وابتکار تشویق می کندوروح وروانش راپویامی نماید. کاملاً ازاین شاه بیت ناب پیداست که رسالت شاعر دراین غزل؛ تشویق مابه درک عمیق لحظات زندگی وحرکت بسوی کشف قدرتهای پنهان درونیست اوماراترغیب می کند که کنجکاوی رامتوقف نکنید ترس را رها کرده و هرجاکه احساس کردید می توانید مقداری جلوتر ازاینکه هستید بروید  درنگ نکنید وگامی جلوتربگذارید پشت هیچ مرزی متوقف نشوید تابه معرفت وخلوص غایی دست پیداکنید. 

معنی بیت:

بـیا... نترسیم تصمیم بگیریم که خوش وخرم باشیم بیا گل افشانی کنیم برقصیم آواز بخوانیم بانشاط وشادمان باشیم  زندگی را جشنی بگیریم و به بـاده نـوشی بـپـردازیـم اگرماقدرزندگانی رادانسته وشادمانه وقدرشناسانه نفس بکشیم همین لحظات به عبادت ونیایش تبدیل می شود وخداوند ازهرگوشه کناری ازراه می رسد.  مانبایدهرگز درمقابل ناملایمت ها ومشکلات تسلیم شوییم مامی توانیم حتّاسقفِ آسمـان را بشکافیم و شـالـوده‌ و اساسی تـازه ونو بـنـا نهیم.

حافظ خاطرنشان می سازدکه انسان با توانایی  «خداشدن» به دنیا آمده وبایددریک سفرمعنوی خودرا به خدا برساند. آزادی واختیارآدمی دراین غزل برجسته شده وموج می زند. درست که طلوع آفتاب دراختیارمانیست اماهنگامی که طلوع کرد ما این اختیار راداریم که درها وپنجره هارا بسته ومانع تابش آن به درون خانه شویم یا برعکس عمل نموده وازنورزندگی بخش آن بهرمندگردیم. 

 او به ما یادآوری می کند که آدمی نـیـرویِ شگفت انگیزِ عظیم و نهفته‌ای دارد  می‌تـوانـد کارهای عظیمی انجام دهد، تـا آنجا که می‌خواهد دست به آفریـنـشِ عالم و آدمی دیگر بزنیم :

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و ز نـو آدمی.......


اگرغم لشکرانگیزدکه خون عاشقان ریزد


من وساقی بهم سازیمُ بنیادش براندازیم


 «عاشقان» دراینجا همان عاشقان زندگی هستندکه  «بودن» رامعجزه ای بزرگ می داند وهرلحظه اززندگی را به تمامیت وشادکامی زندگی می کنند. 

"به هم ساختن" : متّحد شدن

درادامه یِ بیتِ قبلی باهمان شورِ حماسی می فرماید :

 چنانچه غـم واندوهِ دنیا، لشکری فراهم کرده، وقصدِجانِ عاشقان را بکند،هیچ جای نگرانی نیست، من با کمک ومددِ ساقی،ریشه واساسِ غم واندوه را ازبین خواهیم برد.

ساقی به دست باش که غم درکمین ماست

مطرب نگاه دار همین ره که می زنی


شرابِ ارغوانی راگلاب اندرقدح ریزیم


نسیم عطرگردان راشکردرمجمراندازیم



"ارغـوانی" : به رنگ ارغوان ، سرخِ پـر رنـگ ، آتشگون

"قـدح" : جام بزرگ شراب

بادرنظرداشتِ اینکه درقدیم برایِ معطّر ساختنِ شراب،گلاب اضافه می کردند،می فرماید:

شرابِ ارغوانی را با افزودنِ گلاب،غنی سازی می کنیم تاکیفیّتش افزون ترگردد  سرخوش تروسرمست ترشویم و به دردِ سرِ وخماری آن دچار نـشویم ، آن را با گلاب آمیخته می‌کنیم.

"مـِجـمـَر" : مـنـقـل ، آتـشـدان ، بخشِ پایین عطرگردان که آتش در آن قرارمی گیرد.

"عطر گردان" : بـخـوردان ، وسیله‌ای که در آن آتش می‌افروختند بعد عـود ، اسفند و ... می‌ریختند و می‌گرداندند تا دود خوش‌بـوی آن در فضا پخش شـود."شکر در مجمر انداختن" بـه ایـن منظور است که بـوی عـود ماندگار شود.

همچنین در مجمری که نسیمِ خوش  می پراکند، شکر می‌ریـزیم تا بکاممان شیرین ترگردد.

شکر ریختن به مجمر وگلاب ریختن به شراب، به عبارتی دیگر معنایِ دیگری نیز دارند:

دربسیاری ازشهرها رسم براین است که وقتی کسی کاسه ای غذا به عنوانِ هدیه یانذری به کسی می دهد، اونیز متقابلاً هنگامِ برگرداندنِ ظرفِ غذا،آن راپر ازشیرینی وشکر ونبات وگلاب می کند.ازاین منظر می فرماید:

به شرابی ارغوانی  قدحِ خالی‌اش را از گلابِ خوشبو پرمی کنیم و در مجمرِ نسیمِ عطرگردان، به پاداش اینکه رایحه ی دل انگیز گل رایگان به همه جا می پراکنده شکر می‌نهیـم.

معنی بیت: به شراب ارغوانی وسرخ رنگ شراب گلاب اضافه می کنیم تاخوشگواروخوش طعم گردد برای اینکه رایحه ی مشام نواز عود پایداربماند شکراضافه می کنیم. (هرکاری که ازدستتمان برمی آید درعیش وعشرت دریغ نمی کنیم)

چنگ بنواز وبسازارَنبود عودچه باک؟

آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر


چودردست است رودی خوش بزن مطرب


 سُرودی خوش


که دست افشان غزل خوانیم وپاکوبان


 سراندازیم


"رود":

معناهای زیادی دارد. نهرِبسیار بزرگ‌که‌پس‌ ازعبوراز خشکیها ‌داخل‌ دریا شود، زه، زه‌کمان‌حلاجی، تار و رشته یِ‌ساز، سازو آواز, فرزند، پسریادختر باتوّجه به مهارتِ فوق العاده یِ شاعر درایجاد ابهام وایهام،تقریباً تمام معناها موردِ نظرشاعربوده وبامفهومِ بیت سازگاری دارند.

"خوش" : خوش دست و خوش صدا

"مـُطـرب" : نـوازنـده

"سـُرود" : آواز ، تـرانـه ، آهنگ

"دست افشان" : دست زدن و شادی کردن ، رقصیدن با حرکات دست

"غـزل خوانـدن" : شعر خواندن ، آواز خواندن

"پـا کـوبـان" : رقصیدن

"سـر انداختـن": 1- حرکت دادن سر در حال رقص.   2- ازشدّتِ مستی نتوان سر را کنترل کرد و سر دائـماً به چپ وراست و پایین بیفتد.   3- سر به پای کسی انداختن کنایه از : سرباختن و جانفشانی کردن است.

شاعر دراین بیت؛ به مدد نبوغ خود‌؛ واژگانی را که با موسیقی خویشاوندی دارندرا به صورت یکجا به کار گرفته و 9 کلمه: (رود، خوش، بزن، مطرب، سرود، دست افشان، غزل خوانی، پاکوبان، سرانداز) را که در عالمِ موسیقی؛ پیوند معنایی دارند، دریکجا نشانده که شاهکاری ادبی وبی نظیر به حساب می آید.

معنی یبیت:

ای نـوازنـده؛ حال که فرصتی این چنین دست داده، و ساز خوش دست و خوش صدایی در دست داری ویادرکنارِ رودخانه ای باصفا هستیم،ویاحال که باشاهد ونگاری زیباروی هم صحبت وهمنشینیم ، به منظورقدردانی ازاین لحظات ارزشمند؛ آهنگی شاد و زیبا بـنـواز تا با آن برقصیم  شادی کنیم و در حال رقص وپایکوبی ازشدتِ شادمانی ومستی سروجانمان را در راه معشوق بـبـازیـم....

مباش بی می ومطرب که زیرطاق سپهر

بدین ترانه غم ازدل بدر توانی کرد


صباخاک وجودمابدان عالیجناب انداز


بُوَدکآن شاه خوبان رانظربرمنظراندازیم



"صـبـا" : بادِملایم وروح پروری که بشارت دهنده است. بعضی ها معتقدند از زیرِ عرش می‌وزد و از عرش(آسمان) برفرش(خاکیان) پـیـام می‌آورد. نسیمِ صبحگاهی ، باد خنکی که از شمالِ شرقی می‌وزد ، "باد صبا" در ادبیات ما جنبه‌یِ اساطیری پیدا کرده ، در کوی معشوق رفت آمد دارد و پیام رسانِ عاشق و معشوق است .

"خـاکِ وجودِما" : منظور این است که وجودِ ما درمقابلِ وجودمعشوق بی ارزش است وهمانندِ خاک وگرد وغباراست چون خاک را باد راحت تر را جا به جا می‌کند،"وجود" رابه خاک تشبیه کرده تادرخواستی که دارد {انداختنِ خاکِ وجود برآستانِ بارگاهِ جانان} امکانپذیرترگردد.

"جـنـاب" : پـیـشـگـاه ، درگـاه

ممکن است منظورشاعر از "خاکِ وجودِ ما" ازتبدیل به خاک شدنِ بدن پس از مرگ باشد،درآنصورت می‌خواهد بـگـویـد : 

ما که وقتی زنـده بـودیـم به وصال نـرسیـدیم حداقل پس از مرگ، خاک ما را به کوی معشوق بـرسـان تابهره مندگردیم.

"بـُـوَد" : بـاشـد ، به ایـن امـیـد

"شاه خوبان" : سلطانِ زیـبـارویـان، معشوق

"مـَنـظـَر" : دو معنی دارد : 1- اسم مکان است به معنی محلِّ نگاه کردن ، پـنـجـره ، روزنه .  2- استعاره از : "چـهره" و ظاهر شخص 

معنی بیت:

ای نسیم صبا؛ ای پیام آآو؛ ای رابط عاشق ومعشوق؛ خاک وجودمارا به محضرمبارک معشوق ببربه این امید که بتوانیم از پنجره‌ی آن بارگاه بلند مرتبه معشوق را تماشا کنیم.

یا: به این امید که بـتـوانـیم در آن بارگاهِ بلند مرتبه ، چهره‌یِ زیبایِ معشوق را ببینیم. یا به این امید که بـتـوانـیـم در آن بـارگاه بلند مرتـبـه نـظـر معشوق را به سوی خود جلب کنیم.

حافظ چوره به کنگره یِ کاخ وصل نیست

با خاکِ آستانه یِ این دَر بسربریم


یکی ازعقل می‌لافدیکی طامات می‌بافد


بیاکاین داوریها رابه پیش داوراندازیم



"می لافـد" : لاف می زند ، ادّعـای بی‌جا و بـیـهـوده می کند. درموردحقیقت زندگانی که رازی سرپوشیده هست باقطعیت سخن می گوید (فقط نادانها وابلهان باقطعیت سخن می گویند)  ازقول خداوند نقل قول می کند (کشیشان وروحانیان) 

"طـامـات" : ادّعایِ مقام و مرتبه‌ی عشق و عرفان کردن که معمولاً یاوه سرایی وحُقه بازیست. سخنانِ گزافه با ادّعایِ کرامت و فضل و خودنمایی بر زبان راندن،  حرف های دروغین وبی اساس سرِ هم کردن ، بیانِ تـوهـّمـات ، خیال بافی و.....

"داوری" : قـضـاوت کردن ، تشخیص حق از باطل

"داور" : قاضی ، منظور خـداوند تعالی است.

معنی بیت:

(زمانه یِ شاعر زمانه ایست که هرکس متناسب بامنافعِ شخصی وگروهی خویش ادّعاهایی  مطرح می کنندوجالب اینکه همه اصراردارندکه درست می گویند) 

یکی ادّعـایِ عقل و خردمندی ودانایی دارد و یکی ادّعایِ دروغِ فضیلت و وکرامت می نماید هیچکدام ازحقیقت آگاه نیستندوره افسانه بافی پیش گرفته اند.... بیـا تا تشخیص و قضـاوت آن را بر عـهـده‌یِ خداوند بـگـذاریم که او بهترین قاضی است و از حقیقت و اسرارِ همگان آگاه است.

جنگِ هفتادوملّت همه راعذربنه

چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند


بهشتِ عَدن اگرخواهی بیابامابه میخانه


که از پایِ خُمت یکسربه حوضِ کوثر اندازیم



"بهشتِ عـدْن" : ازمنظر ادیان قصری در بهشت که از لـؤلـؤ ساخته شـده است، جایـگاهِ مـقـرّبـان حق تعالی در بهشت،بهترین نقطه ی بهشت

"مـیـخـانـه" : در اصـطـلاح عـرفـا جایی ست که ازشراب آگاهی ومعرفت؛ سرمست شده ومستانه و عاشقانه، زندگانی را جشن گرفته ومعشوقِ ازلی راباشادیخواری وشفقت ورزی نیایش کـنـنـد.

مـیـکده ای که "حـافــظ" بنا نهاده، نقداست نه نسیه؛ از بهشتِ عدن هم بـهـتـر است و شـرابی که در آنجـا یافت می شود در کـوثـر هم پـیـدا نمی‌شود:

معنی بیت:

اگـر آرزویِ بهشتِ عدن را می‌کنی با ما به میخانه‌یِ عشق بـیا،(تابصورت نقدی نه وعده ای) از کنارِ خمخانه‌یِ معرفت، تـو را بی واسطه وبی هیچ شرط وشروطی، یکراست به چشمه‌یِ کـوثـربرسانیم.شرابی که ازکوثرِ بهشت گواراتر است. طعنه ایست به کسانی که خدارا به طمع بهشت پرستش می کنند وبهشت رادرجایی دیگر درآسمانها تصورمی کنند. 

رسالت حافظ دراین غزل واین بیت دراین هست که مارا از شرّاین توهمّات پوچ وخرافات  برهاند وبه ما این نکته رابرساند که جهنم ودوزخی درجایی دیگرجز در «اینجا واکنون وامروز» وجودندارد هرچه هست به خودمان بستگی دارد اگر شادمانه وعاشقانه وخدایگونه زندگی کرده وآن رابه جشن وضیافت تبدیل کرده باشیم دربهشت هستیم واگر زنجیرهای سنگین خرافات بردست وپاهای خودبسته ونتوانسته باشیم همراه بانسیم به رقص درآمده وآوازبخوانیم وشادیخواری کنیم درجهنم بسرخواهیم برد. 

بـیـا ای شیـخ و از خـمـخانه‌ی مـا

شرابی خور که در کـوثـر نـبـاشـد

"حوض کـوثـر" : چشمه‌ای است در بهشت. اهل تسنّن ساقیِ کـوثـر را اوّل ابـوبـکر ، دوم عـمـر ، سـوم عثمان و چهارم علی می‌دانند ، امـّا شیعیان تنها عـلـی  را ساقیِ کـوثـر می‌دانند.


سخندانیّ وخوشخوانی نمبورزنددرشیراز


بیاحافظ که تاخودرابه مُلکی دیگراندازیم



"ورزیدن" : "پـرداختـن" و "تـوّجـه کردن" است.

زمانِ سرایشِ غزل، گویا زمانی بوده که تمامیّت خواهان متعصّب دینی؛ عرصه رابردگراندیشان وفرزانگانی چون حافظ تنگ کرده وآنهارادرتنگناقرارداده بودند. درچنین شرایطی روشن است که رقص وآواز وشادباشی ممنوع شده وارزشی به شعر وادب وترانه خوانی قائل نمی شوند. شاعر ازاین وضعیت نامطلوب و اوضاعِ بدزمانه  دلگیرشده و می فرماید:

شوربختانه در شـیـراز به شعر و شاعـری و آواز خوانی تـوجـّهی نـدارند ، ای حـافــظ بـیـا تـا به شهر دیـگـری بـرویـم.

ضمنِ آنکه خودِ حافظ بنابه روایاتِ فراوان خوش صدا وخوش آوازنیزبوده  وازبخت بد درشرایط خفگان قرارگرفته است :

دلم از پـرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست

 تـا بـه قـول و غـزلـش ساز و نـوایی بـکنیم.

غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرد

درآن مقام که حافظ برآورد آواز

 


  • رضا ساقی



بیاباما مَورزاین کینه داری

که حق صحبت دیرینه داری


باتوجّه به بیت چهارم مخاطب این غزل "شیخ" است. ظاهراً بنظر می رسد که حافظ مدّتی بااین شیخ مراوده ودوستی داشته است لیکن پس ازاینکه حافظ طریق عشق ورندی اختیارمی کند دوستی آنها قطع شده وشیخ مبادرت به کینه ورزی وبدگویی حافظ می نماید.
  • رضا ساقی



بیا وکشتیِ ما درشطِ شراب انداز

خروش وولوله درجان شیخ وشاب انداز

"کشتی ما": بسیاری ازشارحان براین عقیده اند که باتوجّه به اینکه درقدیم جام شراب رابعضاً بشکل وشبیهِ کشتی درست می کرده اند منظور حافظ از"کشتی"همان جام شراب است!یعنی ای ساقی بیاوجام یاپیاله ی مارا ازرودخانه شراب پرکن تابرجان شیخ وشاب ولوله بیفتد. لیکن بنظر نگارنده ی این مطلب، جام شراب با رودخانه ی شراب سنخیّت وتناسب شاعرانه ندارد وبرای پرکردن جام شراب، رودخانه لازم نیست ضمن آنکه بااین برداشت، لطف مصرع دوم نیزازبین می رود زیراروشن است که شیخ بامشاهده ی شراب خوردن معمولی دیگران واکنش خاصی نشان نمی دهد بلکه صرفأواحتمالٱ به تذکر ونصیحت اکتفامی کند . خروش وولوله درشرایطی برجان شیخ  می افتد که کاری غیرمعمول و شگفت آور صورت بگیرد نه برای پرکردن جام شراب! 
  • رضا ساقی



بیا که تُرکِ فلک خوان روزه غارت کرد

هلالِ عید به دور قدح اشارت کرد

حافظِ رندِعاشق پیشه ی خرابات نشین، دراین غزل ناب ونغز، عُصاره ی جهان بینی وافشرده ی باورها واعتقاداتِ شخصی خود رابه مخاطبین غزل ودوستاران خویش هدیه کرده است.
  • رضا ساقی



     بیاکه  رایَت منصور پادشاه رسید

نویدفتح وبشارت به مهروماه رسید


رایَت : پرچم ، درفش  

منصور : پیروزمند ، سرافراز – همچنین نامِ واپسین پادشاهِ سلسله یِ آلِ مطفرکه در سال 795 قمری در نبردی شجاعانه باتیمورلنگ کشته شد.

شاه منصور، فرزند شرف‌الدین مظفر و برادر زاده یِ شاه شجاع بود. هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه یِ منصور در مطلع غزل است که هم به عنوانِ صفت برای رایت و هم به  عنوان  اسم برای  پادشاه مورد نظر است، قابل توّجه  وتأمّل است.

  • رضا ساقی



بیاکه قصراَمل سخت سُست بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بر باد است

قصر امل: کاخ آرزو. قصر امل همان کاخیست که هرکس برای خود می سازد. آرزوها وهدفهائیست که برای خویش رقم می زنیم. تااینجای کارنه تنها بد نیست بلکه بسیارخوب ودرحقیقت پی ریزی ،برنامه ریزی واقدام برای هرچه بهترساختن ِ آینده ایست که ماباآن روبروخواهیم شد. امّا کاراز آنجا خراب می شود که مابرای دستیابی به آرزوها وآمالمان بی تابی کرده وزمان ِ حال را که مهمترین بخش عمراست قربانی می کنیم.! وحتّا حاضریم به هرقیمتی ازجمله پایمال کردن حقوق دیگران،به زمین زدن  دیگران وشکستن ِدل آنها ، به آرزوها و خواسته هایمان برسیم.
  • رضا ساقی



پیش ازاینت بیش ازاین اندیشه‌ی عشّاق بود


مهــرورزّیِ تـو با ما شُـهره‌یِ  آفاق بود


دربعضی از نسخه‌ ها، در این غزل بیت دیگری بشرح: " پیش از این کاین نُه رواقِ چرخِ اخضر بَرکشند   /   دورِ شاهِ کامکار و عهد بو اسحق بود " ثبت شده که شاهدی روشن بر این ادّعاست که این غزل خطاب به "شاه شیخ ابواسحاق" سروده شده است .

می‌فرماید : قبل از این نسبت به عاشقان توِجهِ بیشتری می‌کردی و بیشتربه فکرشان بودی . اظهار وابرازِ محبّت تو به ما، زبانزدِ اقصی نقاطِ جهان و تمام اهلِ عالم بود.مامشهور به لطف توبودیم.

  • رضا ساقی



پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به دَرافتاد

از"پیرانه سر" چنین برمی آید که این غزل در دوران کهنسالی حافظ سروده شده است. شاعر عاشق پیشه ی نازنین ما دردوران پیری، گرفتارعشقی ازنوع جوانی که چنانکه افتد و همگان دانند شده است.
  • رضا ساقی

                       

  


تاب بنـفشه می‌دهد طُرّه‌ی مُـشکسای تو 


پـرده‌ی غنچه مـی‌درد خنده‌ی دلـگشای تو


تاب : پیچ  دادن - تابیدن - پرتو افکن -نور افشان  -گرمی پیچ وخم که درریسمان وزلف وامثالِ آن بیافتد. ، طاقت و تحمّل وتوانایی ، داغ کردن و سرخ کردن (تابه : داغ کننده) دراینجا علاوه برمعانیِ یادشده، "خشم و عتاب" نیز موردِ نظر ومقصودِ شاعراست.

  • رضا ساقی





تاسرِ زلف تودردست نسیم افتادست

دل سودازده از غصّه دو نیم افتادست

سرزلف دردست نسیم بودن: کنایه ازشوخ وهرجایی وشهرآشوب بودن بودن، جلوه گری ودرکانون ِ توجّهِ دیگران قرار گرفتن، دردسترس دیگران بودن
  • رضا ساقی

   


تازمیخانه و می نام ونشان خواهد بود


ســر ما خاک ره پـیر مغان خواهد بود


«میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.

باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 

  • رضا ساقی

 

  


ترسم که اشـک در غـمِ ما پرده‌در شـود


ویـن راز سر به‌مُهر بـه عالَم سـمـر شـود


پرده در : پرده درنده ، فاش کننده ، افشا کننده   

سر به مُهر : سِرِّسربسته ، لاک و مُهر شده   

سَمر : افسانه هایی که درشبهای مهتابی تعریف می کردند ، داستان،قصه.


‌ترس وواهمه یِ من از این است که در غمِ عشقِ تو آبِ دیدگانم جاری گردد و رسوایم سازد و این رازِ سربسته ( راز عشقِ من به تو ) همچون افسانه وداستان در همه‌یِ جهان بازگو شودسرشکم آمدوعیبم بگفت روی به روی

شکایت ازکه کنم خانگیست غمّازم

غمّاز:پرده در، برملاکننده،غمزه کننده ....

  • رضا ساقی



تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

برخی بدون ارایه ی دلیل قانع کننده، معتقدند حافظ این غزل برای همسرش سروده است!! برخی دیگر معتقدند که مخاطبِ این غزل شاه شجاع،محبوب دوست داشتنیِ حافظ است که دربستربیماری افتاده بود وحافظ قصد عیادت ازاونموده وغرلی سروده است.
  • رضا ساقی



توراکه هرچه مُراداست درجهان داری

چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری

مُراد: آرزو و خواسته، کام، 
معنی بیت: ای حبیب، توکه خود کامیاب هستی وبه خواسته های خویش رسیده ای ازحس وحال ضعیفان وناتوانان فارغی وذرّه ای غم آنهارا نمی خوری.
خفته برسنجاب شاهی نازنینی راچه غم؟
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب؟
  • رضا ساقی



تومگربرلب آبی به هوس بنشینی

وَرنه هرفتنه که بینی همه ازخود،بینی

فتنه: بلوا، شلوغی وآشوب
همه از خود، بینی: همه از وجود خود ببینی
اغلب شارحان محترم ازاین بیت زیبا برداشت نازیبایی کرده وبه اتّفاق آرا چنین معنایی ارایه نموده اند: " ای معشوق  تو مگر لحظه ای از روی میل وهوس بر لب جوی آبی بنشینی، و گرنه تا وقتی که ایستاده ای و جلوه گری می کنی فتنه و غوغا به پاست، پس هر آشوبی که ببینی از جانب قامت رعنای توست" بعضی نیزپارافراتر گذاشته وبه جای "بنشینی" "ننشینی " راجایگزین نموده اندتا به ظنّ خویش معنای قابل قبولی ارایه داده باشند! 
  • رضا ساقی


توهمچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم 


تبسمی کن وجان ببن که چون همی سپرم


"شمعِ سحر" در اینجا استعاره از عاشق است.شمعی است که چیزی از آن باقی نمانده و در حالِ جان سپردن و خاموشیست . هنگامی که صبح طلوع می کنـد،دیگر شمع در حالِ جان دادن و تمام شدن است و چنانچه نوری هم داشته باشد با طلوع روشناییِ صبح، دیگر روشناییِ شمع خنثی وبی اثر می گردد. 

شاعردرغمِ هجران،جانش به لب رسیده ومنتظراست که باپذیرش از سویِ معشوق، چونان شمعی که در روشناییِ سحرادغام می شودفنا گردد.. 

  • رضا ساقی



تویی که برسرخوبانِ کشوری چون تاج

سزد اگر همه دلبران دهندت باج

ازآنجاکه هیچ اسم ونشانی ازکسی بُرده نشده به درستی معلوم نیست که این غزل درمدح چه کسی سروده شده است. آنچه که روشن است این که غزل درمدح معشوقی زمینیست وبرداشت عرفانی ندارد.
  • رضا ساقی



جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد

جمال: حُسن وجلوه ی زیبایی رخسار
درمصرع دوّم "این" که اشاره به "میل جهان" وآن اشاره به "جان"است
معنی بیت: جان من بی حضور معشوق وبدون تجلّیِ زیبائیهای او، میلی به ادامه ی زندگانی ندارد. حقیقت این است که هرکسی ذوق به جهان وزندگانی نداشته باشد مسلّماً روح وجانی نیزدرجسم ندارد ومرده ی متحرّکی بیش نیست من بی فروغ رخسارمعشوق وبی جمال عالم آرای او درچنین وضعیّت نامساعدی قراردارم.
بی جمال عالم آرای توروزم چون شب است
باکمال عشق تو درعین نقصانم چو شمع
  • رضا ساقی



جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سرمرابه جز این در حواله گاهی نیست

آستان: درگاه.
سرمرا: برای سرمن.
حواله گاه: محلّ رجوع وبازگشت،جائی که مرتبط بامن ومتعلّق به من است.
احتمالاً این غزل درزمان شاه شجاع وخطاب به اوسروده شده است. حافظ ارادتِ خاصّی به شاه شجاعِ زیباروی واهل شعر وادب داشته و عاشقانه ترین غزلهایش رابرای اوسروده است.این دو سالهای سال انیس ومونس همدیگربودند. ضمن آنکه حافظ همواره ازاین رابطه ی عاطفی بهترین استفاده را کرده ودرلابلای سخنان عاشقانه، این پادشاهِ خوش قدوقامت را به رعایتِ انصاف،عدالت،مردم داری وفتوّت ترغیب وتشویق کرده است.
  • رضا ساقی
.
  



جمالت آفتاب هر نظر باد

ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
این غزل عاشقانه خطاب به معشوقی زمینیست وبرداشت عرفانی،باعث ازبین رفتن ظرافتهای شعری می گردد و جایگاهی ندارد. متاسّفانه شاهدهستیم که بعضی ازعرفان زدگان عزیز، همچنان براین نکته پای اصرارمی فشارند وازتمام غزلیّات حافظ برداشت های بنظرخودشان عرفانی می کنند! این واژه ها وعباراتی که دراین غزل بکارگرفته شده، درصورتی جالب و حس انگیزهستند که به معشوقی  زمینی گفته شودنه خداوند. 
  • رضا ساقی



جـــوزا سـَحـر نــهـاد حـمـایــل بـرابـرم 


یـعـنـی غـلام شـاهم وسوگند می‌خـورم


      برایِ روشن شدنِ مفهومِ این بیت لازمست بدانیم که

"جـوزا" برج سوّم از 12 برج منطقةالبروج است که به شکلِ انسانِ ایستاده‌ای به نظر می‌رسد.ایستاده ای که حمایل (کمربندچرمی ) بسته و به شمشیرش تکیه داده است .


حمایل : کمربندِ چرمیِ دوتکّه‌ایست که ازرویِ شانه عبور می‌کند و دورِ کمر قرار می‌گیرد. درقدیم شمشیر را به آن می‌بستند ، امروزه اسلحه‌یِ کمری به آن بسته می‌شود . حمایل به تسمه و دوال ابریشمی نیزگفته می شدکه پادشاهان به خدمتکارانشان می دادند تا به شانه بیاویزند. رنگ آن مشخص کننده‌یِ درجه و نوعِ خدمتگزاری بوده است ....  

 

  • رضا ساقی


شاهین‌صفت چوطعمه چشیدم زدست شاه

کی بـاشــد الـتفـات به صید کبوترم


شاهین صفت: همانند پرنده‌یِ شکاریِ شاهین     التفات : تـوجـّه

 در قدیم پادشاهان  بـاز یا شاهینِ دست آموزی داشتند که هنگامِ شکار آن را با خود به شکارگاه می‌بردند و شاهین را روی مچ‌بند چرمی که به ساعد می‌بستند قرار می‌دادند ، کلاه (سرپوش) چرمی کوچکی هم روی سر شاهین قرار می‌دادند به طوری که روی چشم او را هم می‌گرفت ، وقتی خرگوش یا صید کوچکی را می‌دیدند کلاه را از سر شاهین برمی‌داشتند و شاهین می‌رفت خرگوش را شکار می‌کرد و می‌آورد و شاه به عنوان جایزه تکّه‌ای گوشت به شاهین می‌داد ، در اینجا هم حافظ خود را به پرنده‌یِ شکاریِ شاه تشبیه کرده و "طُعمه" استعاره از "صله" ای است که از پادشاه می‌گیرد ، صیدش هم حتمن سخن و واژه‌های زیبا و خیال انگیز است .

  • رضا ساقی


جهان برابرویِ عیدازهلال وَسمه کشید

هــلال عید در ابــروی یار باید دید


وسمه : گیاهی از تیره‌ی صلیبیان که در برگ آن ماده‌ای به رنگِ سبز متمایل به آبیست، در قدیم برگِ آن را می‌جوشانده و برای رنگ کردنِ ابرو استفاده می‌کرده‌اند؛ امّادراینجا وسمه کشیدن به این معنانیست بلکه فقط آرایش کردن مدِّ نظرشاعراست.

  • رضا ساقی





چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا،نه

باتوجّه به توصیفاتی که ازخال ورخ وچهره ی برافروخته ی مخاطب غزل صورت گرفته بنظرمیرسد که حافظ درحال نازکشیدن ازشاه شجاع جوان ِ خوش سیماست. به تجربه دریافته ایم که حافظ درهمه ی غزلهایی که دروصف این شهسوارشیرین کار سروده حتماً به خال معروف رخساراو،زلف دلکش ولب لعل شکرفشان اوبا احساساتی عاشقانه اشاره کرده است بطوریکه این واژه ها تبدیل به نشانه شده وبه شکل کلیدی برای تشخیص شان نزول غزل درآمده اند.
  • رضا ساقی





چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

چرانه خاک سر کوی یارخودباشم

عزم: قصدِ چیزی کردن
گویندکه حافظ اهل سیروسفر نبوده وسفرهایش بیشتر درونی،معنوی وذهنی بوده است. او درتمام عمرخویش،دو بارسفرکرده که یکی ازآنها اجباری (تبعید به یزد)ودیگری نیزبه هندبوده که ظاهراً آن نیزناتمام مانده وبه سببِ بروز مشکلات ونامساعدبودن هوا ازنیمه ی راه به شیرازبازگشته است!. اکراه وامساکِ حافظ ازسفرکردن باتوجّه به استنباطی که ازغزلیّاتِ او می شود به حدّی شدیدبوده که این ظن وگمان راایجادمی کند که احتمالاًحافظ بیماریِ "هراس ازسفر" داشته است. دراین غزل نیز به صراحت به این موضوع اشاره کرده است.
  • رضا ساقی


    



چِل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

کـز چـاکـران پـیـر مـغـان کـمـتـریـن منم


"لاف زدن"  :  ادّعای  بیهوده  کردن ،  خودستایی  کردن  

"پـیـر مغان" :  پـیـرِ می فروش و راهنمایِ خیالیِ حافظ، 

در اصطلاحِ عرفانی ، پـیــر و مرشدِ کامل ، قطب و مرادِ مریـدان که از مسایلی  باخبر است که دیگران از آنها بی خبرنـد. .....

 

با توّجه  به اینکه  به پیشوایانِ  زرتشتیان  


"مغان" گفته می شد و "باده یِ مغان" همان  


شرابیست  که  زرتشتیان بعمل می آورند، 


ممکن است که مقصودِ شاعر


 ازپیرمغان همان 


"حضرت زرتشت"باشد.


خاصه  آنکه حافظ  احترامِ  ویژه ای به 


ایشان قائل بوده ودر سراسرِدیوانِ خویش 


همواره به نیکی ازاویادکرده و در برابرِ پیر 


مغان تواضع وفروتنیِ قابلِ تأمّلی


 ازخویش نشان داده است:


گرپیرمغان مرشدِمن شدچه تفاوت؟

درهیچ سری نیست که سرّی زخدانیست


گرچه بعضی ها بااستنادبه این ابیات معتقدندکه حافظ پس ازمدّتی صوفیگری به مذهبِ زرتشت گرویده است،لیکن باوجوداین همه ارادت به زرتشت ازسویِ حافظ،همانگونه که قبلن نیزتوضیح داده شده، بنظرِنگارنده یِ این شرح،وی یک آزاداندیش بوده وهرگز درقالبِ هیچ مکتب ومذهبی نمی گنجیده است. اوخود یک مکتب ومذهبِ خاص ومنحصربفرد است وتعریف وتمجیدِ اوازکسی به ویژه(زرتشت) نشانه یِ ارادت وحق شناسی وعلاقه به فرهنگ وآیینِ آباواجدادیست.


معنـیِ بـیت :  بیش از چهل سال است که من به دروغ ادّعـا می‌کنم{نوعی شکسته نفسیست} که از کوچکتـرین خدمـتـگـزارانِ پیرِمغان هستم،درحالی که نمی توانم اعمال ورفتارم رامطابقِ خواستِ اوتطبیق دهم .

گرم نه پیرِمغان دربه روی بگشاید

کدام در بزنم چاره ازکجا جویم ؟


هـر گز به یـُـمـنِ عـاطـفتِ پـیر می فـروش

سـاغـر تـُهــی نـشـد ز مـیِ صـافِ روشنم


"یـُمـن" : مبارکی ، برکت   

"پیـرِ می فروش" : همان پیرمغان است   

 معنایِ سطحیِ این بیت نیز اشاره به مجازبودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت دارد:

به لطف ومرحمتِ پیرِ می فروش(حضرت زرتشت) ساغر وپیمانه یِ من هرگز ازشرابِ صاف وناب خالی نگردید.

امِا ازنظرگاهِ عرفانی "ساغـر" دراینجا کنایه از دلِ شاعراست که همواره به برکتِ عنایاتِ پیرِ خیالی، از شرابِ آگاهی بخش خالی نبوده وتاریکیهایِ دل وجانش را روشن نموده است. به میمنتِ راهنمایی هایِ آنحضرت ومحبت هایِ بیدریغِ او هیچگاه دل من از معرفت و حقیقتِ حق تعالی خالی نشده است.

به جانِ پیرِ خرابات وحقِ صحبتِ او

که نیست درسرِ من جزهوایِ خدمتِ او

چراغِ صاعقه یِ آن صحاب روشن باد

که زد به خرمنِ ما آتشِ محبّتِ او


ازجاهِ عـشـق ودولـت رندانِ پـاکبــاز

پـیوسته صدرمـِصطبه هابُوَدمَسـکنم


"جـاه" : جایـگاه ، مقام و مرتبه

"دولت" : اقبال ، سعادت و نیکبختی  

"پـاکـبـاز" : پاک باخته،و به کسی گفته می‌شود که تمام دار و نـدارش را یکباره ببازد ، در اصطلاح عرفان ؛ به سالکی گفته می‌شود که همه‌یِ هستی‌اش را فدای معشوق کند .

"مـِـصـطـَبه" : سـکـو ، تختـگاه ، در میکده ها و قهوه خانه های قـدیـم سکو هایی می‌ساختند و روی آن را برای نشستنِ میگساران و مشتری ها فرش می‌کردند مثل قهوه‌خانه های سنّتی امـروز ، بعضی از این سکوها و تختــها بلندتر و جایـگـاهِ افراد خاص و پهلوانان بـوده که به آن "صـدر مـِصطبه" می‌گفته‌اند .

"مـیـکـده" در اصطلاح عرفان ؛ محلِّ راز و نیازِ سالکان طریق معرفت و محفل و مجلسِ رندانِ عارف است .

درسایه یِ مقامِ والایِ عاشقی که بدست آورده ام و به لطف وبرکتِ همراهی،همدلی وهمنواییِ رنـدانِ پاکباخته، همیشه در میکده‌یِ معرفت جایگاهِ مخصوص و مرتبه‌یِ بالایی داشته‌ام .  

به صدرِ مَصطبه ام می نشانداکنون دوست

گدایِ شهرنگه کن که میرِ مجلس شد.


 درشـأنِ مـن بـه دُرد کـشی ظـَنِّ بد مـَبـَـر

کــآلـوده گـشـت جـامـه ولی پـاکـدامـنـم


"شأن" : قـدر و مرتبه   

"دُرد کشی" : شرابخواری ، "شراب را تا ته و با دُرد سر کشیدن"

دردکشان همان رندانِ پاکباخته ای بودندکه هرچه داشتندهزینه‌ی شراب می کردند و دیگر پـولی برایشان باقی نمی ماند وازهمین رودر میکده ها پرسه می زدند و دُردِ تهِ جام ها را جمع می‌کردند ومی نوشیدند.

ظـَنِّ بدمبر : حدس و گـمـانِ بدمکن ،

به شرابخواریِ من وطرزِ اندیشه وجهان بینیِ من گمانِ بـدمـبـر،من رندم ،شایدظاهرآلوده وگناهکاری داشته باشم لیکن باطنِ پاکی دارم.من سالکِ راهِ عشقم وهرچه که پیرمغان فرمایدآن کنم وازسرزنشِ دیگران نیندیشم:

گفتم شراب وخرقه نه آیین مذهب است

گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند.

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید

که سالک بی خبرنبودزِ راه ورسمِ منزلها


شهبازِدست پادشهم این چه حالتست؟!

 کــز یـاد بـرده‌انـد هــوایِ نشیمنـم


"شـهـبـاز" : بـازِسفید ، (عقاب) پرنده ی شکاری

 "پادشاه" : استعاره از پیرمغان است ،

 در قدیم پادشاهان ، شهباز را دست آموز و برای شکار تربیت می‌کردند ، روی مچ دست چپ پاشاه دست‌بندی چرمی می‌بستند که نـشیـمن‌گاهِ شهباز بـود.

من درنزدِ پیرِمغان جایگاهِ ویژه ای داشتم،نمی دانم چرااینگونه رقم خورد....؟ این چه وضعیتی است که پیش آمده وتـمـایـل و آرزویِ رسیدن به نشمین‌گاه اصلی و مسکنِ مألوف را از یـادم برده‌اند؟ .

"دست پادشاه" کنایه از نزدیک بودن،همدم وهمنفس بودن باپیرِمغان است.

حافظ جنابِ پیرمغان جایِ دولتست

من ترکِ خاکبوسیِ این درنمی کنم


حـیفست بلبلی چومن اکنون دراین قفس

بااین لـسـان عَذب که خامُش چوسـوسـم


"حیف" : ستم ، افسوس      

"لسان عذب" : زبان فصیح و شیرین  

 "سـوسـن" : نام گل است ، چون پنج کاسبرگ و پنج گلبرگ دارد و کاسبرگها به رنگ گلبرگ هستند به گل "ده زبان" نیزمشهور شده است .

بسی مایه‌یِ ستم و جفاست که شاعرِ شیرین زبانی همچون من در این شرایط{وضعیّتِ بیتِ قبل}قرارگرفته ام.گویی که بلبلی رادرقفس زندانی کرده باشندواجازه یِ آوازخوانی راازوبگیرند. سوسن نیزبااینکه ده زبان دارد خاموش است وقادربه بیانِ احساساتِ درونیِ خویش نیست.من هم ناگزیرم ساکت باشم ونمی توانم آنچه راکه دردل دارم واضح بیان کنم.

دراین غوغاکه کس کس رانپرسد

من ازپیرِ مغان منّت پذیرم


آب وهوای فـارس عـجـب سـِفلـه پرور سـت

کو همرهی ؟کـه خـیمه از ایـن خاک بر کنم


"سـِـفـلـه" : لـئـیـم ، پست و فرومایه  

"خیمه برکندن" : کوچ کردن و سفر کردن همراه بادل کندن است.

شاعر ازشرایطِ حاکم برشهرِخویش و اوضاع و احوالِ جامعه، دلشکسته ودلگیراست،به حدّی که قصد دارد با همسفری همدل وهمفکر،مهاجرت کرده ودرجایِ دیگری رَحلِ اقامت بیافکند.

اوضاعِ فارس به کامِ فرومایگان است . کجاست همسفرِ هم رأیی که باهمراهیِ او از این دیار کوچ کـنـم .

دولتِ پیرِ مغان بادکه باقی سهلست

دیگری گوبرو ونامِ من ازیادببر


حـافظ به زیر خرقه قدح تابه کی کشـی؟!

در بـزم خـواجـه پـرده ز کـارت بـر افـکـنم


 "قدح کشیدن به زیر خرقه" : جام وظرفِ شراب حمل کردنِ پنهانی تحتِ پوششِ خرقه  

می‌دانیم که خرقه‌یِ زهدکه اسباب ووسیله یِ ریاوتظاهربوده، درنظرگاهِ حافظ بسیار ننگ آور و کثیف است .دراینجا خطاب به خودش می‌فرماید:

ای حافظ تاکی به زیرِ خرقه،پنهانی شراب حمل می کنی؟ این کارننگ است،پلیدیست وشیوه یِ شیّادان است.به عبارتی به دَر می‌گویـد تا دیـوار بشنود .

از طرفی دیگرمی‌خواهدبـگـویـد که درشرایطِ اختناق و خفقانی که حـکـومتِ وقت ایجاد کرده، ناگزیرم برخلافِ میلِ قلبی،من نیزهمانندِ ریاکاران وسالوسان،ظرفِ شراب را زیر خرقه پنهان ‌کنم{ریاکاری کنم وعقایدم را نتوانم ابرازکنم}   

"خواجه" : "خواجه جلال الـدین تـورانـشاه" از وزرایِ شاه شجاع و از ممدوحانِ حافظ است و حافـظ بسیار به او علاقه‌مند بوده است

"پـرده بر افکندن" : افشاگری و رسوا کردن است .

خودراتهدیدبه افشاگری کرده ومی گوید:

اینبار دربزمِ خواجه تورانشاه،همانندِ گذشته پرده پوشی وپنهانکاری نخواهم کرد.بی ریاابرازعقیده خواهم نمود وضمنِ پوزش ازپیرِمغان ازسرزنشِ دیگران اِبایی نخواهم داشت.

پیرِمغان زِتوبه یِ ماگرملول شد

گوباده صاف کن که به عذرایستاده ایم.


توران‌شـهِ خجـسته که در"مـنْ یـَزید" فضل

شـد مـنـّت مـَـواهـِـب او طــــوق گــردنــم


"مـَنْ یـَزیـد" : مخفّفِ "هـَلْ مـَن یـَزیدُ"است { آیا کسی هست که برقیمتِ پیشنهادی بیافزاید؟} این عبارت در مـزایـده وحراجِ یک کالا به کار می رود.   

"فـضـل" : دانش ،برتری ، شایستگی ، احسان ، لطف

"مـِنـَّت" : احسان ، نیـکی کردن    

 "مـواهـب" : جمع موهبت به معنیِ  عطا و بخشش

 "طوق گردن شدن" : مـدیـون شدن ،زیربارِدِینِ کسی قرارگرفتن وبدهکاراوشدن

از آنجا که تـورانـشـاهِ فرخنده پی وسعادتمند، در احسان کردن و بخشش همیشه دستان گشاده ای دارد وازهمگان دراینکاربرتر است و نیزبرای دانش و معرفت ارزشِ بیشتری قائـل می‌شود، با لطف و عنایاتی که درحقِ من کرده ، مرا مطیع و فرمانبرِ خودش کرده است.

خوشم آمدکه سحرخسروِخاورمی گفت

باهمه پادشهی بنده یِ تورانشاهم

  • رضا ساقی




چـنـدان کـه گـفـتـم غـم بـا طـبـیـبــان

درمـــان نـکـردنــد مـسـکیــن غریـبـان


"چـنـدان" : بسیار زیـاد،هرچقدر،آنقدر.....

"طبیب" : هم شغلِ طبابت وپزشکی مدِّنظراست و هم طبیبانِ مدّعی،که ادّعایِ فضل ودانش و کرامات دارند،چراکه هردو از دردِ عشق بی‌خبر هستند واز علاج ِآن ناتوان.

"مسکیـن" : بـیـچـاره ، درمـانـده ، هم می‌تواند طبیب مدِّنظر باشدبه این معناکه طبیبان بادردِعشق ناآشنا هستند وازمداوایِ این درد درمانده وعاجزند، بیچاره وغریب (ناآشنا) هستند. "مسکین" هم می تواندصفتی برایِ عاشقان باشد،به این معنا که عاشقان ،بیچارگانی هستندکه کسی آنهارادرک نمی کند. آنهاغریبانِ دروطن وتنهاماندگانِ درجمع هستند.

  • رضا ساقی


چو آفتابِ می از مشرقِ پـیـاله بر آیـد


ز  باغِ عارضِ  ساقی هزار لاله بر آیــد


آفتاب می : شراب از جهتِ درخشندگی به آفتاب تشبیه شده است که ازشرقِ پیاله سربرآورده وپرتوافشانی می کند.

عارض : چهره ، رخسار   

باغِ عارضِ ساقی : رخسارِساقی به باغی تشبیه شده که گلگون و لاله زار است،سرخ رنگ است.

در این بیت تشبیهِ زیبایِ حافظانه ای رقم خورده است 

  • رضا ساقی



چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا اینجاست

     این غزل  پُرمایه ونغز،یکی ازپخته ترین غزلهائیست که حافظ عزیز،احتمالاً دراواخر عمر گرانمایه ی خویش سروده وسعی کرده جهان بینی ونگرش خودرابی پرده ولی پروااعلام کند. گویا خودمی دانسته که مخاطبین درموردِسخنان ِ اوبرداشت های مختلف خواهند کرد.
 بنابراین ازهمین ابتدای سخن، به متعصّبین، متشرّعین ِ یکسونگر وخام اندیشانی که دوست دارند درشهرت واعتباردیگران سهیم شوند هشدار داده که قصدِ مصادره کردن اوراننمایند واوراهمانگونه که هست ببینید نه آنگونه که دلخواهِ آنان هست.........

  • رضا ساقی





چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد 

نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد 

مُشک: سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی خطایی تولید می شود.
مشکبار: عطرآگین وخوشبو
معنی بیت: همچون باد بی درنگ وشتابان بسوی کوی معشوق خواهم تاخت نفس خویش راازبوی معطّرمعشوق عطرآگین خواهم ساخت.
هوای کوی توازسرنمی رودآری
غریب رادل سرگشته باوطن باشد
  • رضا ساقی



چو بَرشکست صـبـا زلف عنـبـر افشانش


به هر شکسته که پیوست تازه شدجانش


برشکست : پیچ وخم داد    

صبا : بادِ خنکِ ملایمی که سحرگاهان از شمال شرقی می‌وزد ورابطِ ومعشوق نیزهست

عنبر : ماده‌ی سیاه و خوشبویی که از شکم ماهی "عنبر" می‌گیرند.زلف به دوعلّت به عنبرتشبیه می گردد: 
  • رضا ساقی




چو سرواگر بخرامی دَمی به گلزاری

خورد زغیرت روی توهر گلی خاری

خرامیدن: باناز واِفاده راه رفتن
معنی بیت: اگرهمانند سرو باناز واِفاده به گلزاری قدم نهی وخرامان خرامان جلوه فروشی کنی هرگلی بادیدن رخسارتو نیش خار رشک وحسرت خواهد خورد.
بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
  • رضا ساقی



چوگل هردَم به بویت جامه درتن
کنم چاک از گریبان تا به دامن

چوگل: مانند گل جامه: لباس
به بویت: ۱-به عطروبوی تو، ۲- به امید و در انتظارتو.                         
معنی بیت: همانند غنچه ی گل که درزمان شکفتن پیراهن برتن می دَرد من نیز به امید دسترسی به تو ازشدّتِ اشتیاق، جامه ی خویش ازگریبان تابه دامن پاره می کنم.
  • رضا ساقی

     


چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من


ور بگویـم دل بگـردان رو بگـــرداند ز من


خاک راه شدن : کنایه ازشکسته نفسی و نهایت فروتنی است.

دامن افشاندن : کنایه از روی‌گردانی و بی توّجهی نمودن، با غرور و تکبّر از کسی دور شدن و کسی را نـپذیرفتـن

دل بگردان  : تغییر نظر بده

روی گرداندن  پشت کردن

منِ عاشق اگر روزی به این امید بمیرم که خاکِ راهش شوم تا مگر دردامنش بنشینم، اومسیری دیگربرمی گزیند تاخواست من میسر نگردد ازبختِ بدی که دارم،  مرا نمی‌پـذیرد و چنانچه به هرزبانی از او بخواهم که تغییرِ  رأی دهد و به من  متمایل شود و توّجه کند ازمن روی برمی گرداند  و دور می شود.

  • رضا ساقی



چه بودی اَر دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی اَر چنان بودی

این غزل با غزل " به جان او که گرَم دسترس به جان بودی" ازلحاظ وزن وقافیه وجنس کلام همزاد وهمایند هستند وبنظرچنین می رسد که مخاطب هردوغزل یکنفر (احتمالاً شاه شجاع) می باشد ودریک مقطع زمانی سروده شده است. 
  • رضا ساقی



چه لطف بودکه ناگاه رَشحه ی قلمت
حقوق خدمتِ ما عرضه کردبر کرمت

           بی تردید بانظرداشتِ موضوع ِغزل وباتدبُّر و واکاویِ مضامین وعبارات بکارگرفته شده، شخص بسیار عزیزی حافظ راغافلگیرکرده وبانامه ی محبّت آمیزی احوالاتِ اوراجویاشده وبه عبارتی ازوی دلجویی کرده است. 
  • رضا ساقی


چه مستیست ندانم که رو به ما آورد؟


که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟


این چه حالت مستانه ایست که به ما دست داده است؟ 

باتوجّه به ادامه یِ غزل،شگفتیِ شاعراز کیفیّتِ عالیِ باده می باشدکه نوشیده وسرمست شده است. 

البته همانگونه که قبلا  گفته شده، مجازی یاحقیقی بودنِ  باده ومستی درغزلیاتِ حافظ بیشتربستگی به برداشتِ شخصیِ دارد....     

 معنی بیت: نمی دانم این چگونه مستیست که  به ما دست داده است؟ این ساقی که بود؟ و این باده ی ناب را از کجا آورده بود؟

می ایی درکاسه ی چشم است ساقی رابنامیرد

که مستی می کندباعقل ومی بخشد خماری خوش  

  • رضا ساقی




حاشاکه من به موسم گل ترک مِی کنم


من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم ؟!


حاشا :اینگونه مباد، هرگز، دورباد، محال است ، غیر ممکن است.  
"موسم گل" : فصل بهـار    
"لاف زدن" : ادّعـای بیهوده وبی مورد کردن ،کسی ادعای داشتن
چیزی کند که آن رانداشته باشد.
"لاف عقل می‌زنـم"  ایهام دارد: ۱-  من  ادّعای عاقل بودن می‌کنم.من
خوب ازبد راتشخیص می دهم من صلاح ومصلحت خودرابهترمی دانم.
 ۲-من فقط ادّعای عاقل بودن می‌کنم  عقل درنظرگاه من هیچکاره ای
 بیش نیست من عاشق ورندهستم.

  • رضا ساقی





حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آرکه اسباب جهان اینهمه نیست

حاصل: محصول
کون و مکان: هرآنچه که در جهان هستی می بینیم، کلّ کاینات وهرچه دراوست
اسباب: ، وسایل،هرآنچه که هست ومی بینیم
باده: شراب
"این،همه نیست" : اینهایی که می بینیم همه ی آنچه که وجود دارد نیست، گوشه ای ازآنچه که هست می بینیم. ما ناتوان هستیم ازدرکِ همه ی اسباب جهان.چیزهای زیادی هست وما ازآنهابی خبریم.
  • رضا ساقی



حـالـیا مـصلحتِ وقـت در آن می‌بـینم

که کشم رَخت به میخانه وخوش بنشیم

"رخت به میخانه کشیـدن": کنایه از ساکن میکده شدن است.    
"خوش نشستـن" : چند معنا دارد : 1- آسایش یافتن ، سرخوش و سرمست شدن ، شادمانه زیستن  2- قـرار و آرام گـرفتـن   3- اقامت موقتی داشتن .به عشایرنیز که موقـتـاً در جایی اقامت می‌کنند "خوش نشیـن" می‌گـویـنـد  4- به جا ، مناسب و زیبا نشستن هم معنی می‌دهد: .......
  • رضا ساقی





حال خونین دلان که گوید باز
وزفلک خون خُم که جویدباز

این غزل به زبانی کنایه آمیز گوشه ای از وضعیّتِ حاکمیّت متشرّعین ِ یکسونگررا بازتاب داده و تصاویری ازسختگیریها، خشونت وتمامیّت خواهی ریاکاران را ارایه می دهد.
  • رضا ساقی



حال دل با تو گفتنم هوس است

خبر دل شنفتنم هوس است

این غزل ،همانگونه که خودِ خواجه ی عزیز نیز درمقطع غزل اشاره کرده ازرندانه ترین غزل های حافظ به شمار می رود.
وقتی شاعر،اساس وبنیان ِغزلی اینچنینی راتعمّداً رندانه وچند وجهی،پی ریزی می کند،روشن است که قصد دارد مطلبی رابیان نماید که به هردلیلی نمی تواند به صراحت بیان کند. چون درجامعه ای نفس می کشد که افراطیّون ِدینی حاکمیّت دارند، براساس تجربیّاتِ تلخی که ازمتعصّبین ِ یکسویه نگردارد،احتمال می دهد که گفتارش دردسر دیگری رارقم زند واورا به بهانه های واهی گرفتارسازد.
  • رضا ساقی


حجاب چهره‌ی جان می‌شود ، غبار تـنم


خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم


"حجاب" : پـرده ، پـوشـش ، در اصطلاح عرفانی : مانع میان عاشق و معشوق را گویـنـد 

"چهره‌ی جان" :جان به انسانی تشبیه شده که دارای چهره است .

"غـبـار تـن" :بدان علت که جسم انسان ازخاک آفریده شده،تـن به غبار تشبیه شده است.

"خـوشـا" : شبه جمله است به معنی : چه خوش

است.چه نیکو

"پـرده":همان حجاب است.

  • رضا ساقی


حسب حالی ننوشتیّ و شد ایامی چند

مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

بعضی ازشارحان محترم معتقدند "ننوشتیم" به جای "ننوشتی" درست است امّا بنظرنگارنده همان "ننوشتی" مناسب تراست چراکه شاعردر مصرع اوّل به مخاطب یا معشوق می فرماید: شرحی ازحال وروزخویش ننوشتی ودرمصرع دوّم می فرماید: من هم به محرمی دسترس ندارم تا به تونامه بنویسم. یعنی دراینصورت هست که موازنه وتعادل دریک بیت برقرارمی گردد توازن وتعادلی که موردپسندحافظ بوده و همیشه سعی کرده دراغلب بیت ها برقرارنماید.
  • رضا ساقی






حُسنت به اتّفاقِ مَلاحت جهان گرفت

آری به اتّفاق جهان می‌توان گرفت

این غزل ِزیبا،نغز وپُرمایه،چنانکه ازلطفِ سخن ولَحن کلام پیداست درمدح شاه شجاع ِخوش قد وقامت،خوش سیرت وخوش صورت، محبوبِ دوست داشتنی ِحافظ ودرتعریف وتمجید ازرشادت ها ودلیری های اوسروده شده است. شاید این سئوال پیش بیاید که چرا اغلبِ غزلیّات حافظ دررابطه با شاه شجاع سروده شده وچرا حافظ این همه مضامین وعبارات عرفانی رادر مدح این پادشاه بکاربرده است؟
  • رضا ساقی



حُسن تو همیشه در فزون باد

رویت همه ساله لاله گون باد

دراین غزل زیبا وعاشقانه نیزهیچ اسمی ازمخاطب برده نشده است بهتراست به جای کاوش دراینکه مخاطب غزل چه کسیست ازحس وحال عاشقانگی غزل حظ ببریم وخاطرمان را بامضامین عاشقانه طراوتی دیگربخشیم.
  • رضا ساقی



خدا چو صورتِ ابروی دلگشای تو بست

گُشادِ کار من اندر کرشمه‌های تو بست

ابروی دلگشا: ابرویی که جاذبه ی دلکشی دارد وگشاینده ی دلِ گرفته ی عاشق است. ابرویی که پیوسته نیست ومیانه ی دوابروفاصله وجود دارد. "ابرو گشاده "کنایه از کسی است که دست ودل باز وبشُاش باشد......... 
  • رضا ساقی


خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رُخ از رندان بی‌سامان مپوشان

خرقه پوشان: صوفیان، زاهدان وعابدان
رندان: آزادگان ووارستگان ازقید وبند دُنیی ودینی
ظاهراً حافظ دراین غزل درتلاش است که دوست والامقام وبا پادشاهِ عزیزی را ازنزدیک شدن به متشرّعین ِ متعصّب، زاهدان ریاکار ویکسویه نگر پرهیزدارد. خرقه پوشانی که خودبین وتمامیّت خواه هستند وجزخود دیگران راناحق وباطل می شمارند.
  • رضا ساقی



خرّم آن روزکزین منزل ویران بروم

راحتِ جان طلبم وازپی جانان بروم

به استناد بیت سوّم ، بنظرمی رسد که این غزل زیبا درزمانی که حافظ درشهریزد مشغول تحمّل کیفرتبعید بوده سروده شده است. حافظ گرچه به لحاظ داشتن طبع لطیف ودلی نازکترونرم ترازبرگ گل، درزمان تبعید رنج ومشقّات فراوانی متحمّل شد لیکن به برکتِ همین درمضیقه قرارگرفتن ودچارغم واندوه دوری ازیار ودیارشدن بود که طبع گهربار اوبرانگیخت وغزلیّات ناب وآبدار عاشقانه ی فراوانی خَلق گردید. 
  • رضا ساقی



خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است؟

چون کوی دوست هست به صحراچه حاجتست

حافظ استاد جمع بستنِ ضدین وبه وحدت رسانیدنِ نقیضین است. جمع بستنِ ضدین شاید درنگاهِ سطحی غیرممکن وسُفسطه به نظردرآید. امّا چون نیک بنگریم می بینیم که اساس پیدایش هستی ازوحدتِ ضدین است.  ازدرآمیزش نقیضین است که تکامل وجهش به سوی "شدن" صورت می پذیرد. 
  • رضا ساقی

 



خــطّ عـذار  یــار کـه بـگـــرفت ماه ازو


خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو


خطّ عذار :همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولا درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد وموجب جذابیت وزیبایی بیشتر می شود. 
دراینجا ظاهرا  «خط عذار» محبوب حافظ، رویِ همچون ماهِ او را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . 

  • رضا ساقی



خَمی که ابروی ِشوخ تودرکمان انداخت

به قصدِ جان ِ من زارِ  ناتوان انداخت

خَم : انحنا وقوس
به قصدِ : به نیّتِ
شوخ : بی پروا و گستاخ
کمان : وسیله ای برای تیراندازی، قوس ابرو معمولاً به کمان تشبیه می شود. معشوق بااین کمان است که تیر مژگان وتیرغمزه به طرف عشّاق خود پرتاب می کند......
  • رضا ساقی



خستگان راچوطلب باشدوقوّت نبود

گر تو بیداد کنی شرط مروّت نبود

مطابق معمول روی سخن باپادشاهست بعضی براین باورند که غزل دردوران تحملّ ِ مجازات تبعیددریزد سروده شده و مخاطب غزل حاکم وقت یعنی شاه یحیی می باشد.
  • رضا ساقی



خسروا گوی فلک در خَم ِچوگانِ تو باد

ساحتِ کون ومکان عرصه ی میدان تو باد

ازهمین " خسروا" به معنی پادشاهی که صاحب شوکت وشکوه است پیداست که غزل معنای عرفانی ندارد.گرچه بعضی با این نظرمخالف بوده وبراین باورند که منظوراز"خسرو" خداوند است. مخاطب قراردادن خداوند باعنوان خسرو راشاید با اکراه بتوان پذیرفت امّا این که حافظ به خداوندمی فرماید: "گوی فلک درخم چوگان تو بادا" را نمی توان پذیرفت! چراکه با این برداشت، هیچ ذوقی در دل وجان خواننده وشنونده ی غزل ایجاد نمی شود زیرااین چیزیست که همه بارها شنیده ودیده ومی دانند وبرای چندمین بارشنیدن لطف خاصی ندارد!ضمن آنکه شاید خداوند نیزازشنیدن این جمله اززبان بندگان خود بااین مضمامین وعبارات خرسند نشود! خدا که مثل پادشاهانِ ضعیف نیست ازاین تعریف ها خشنود گردد!. پادشاهان چون همیشه احساس خطرمی کنند و ضعیف هستند دوست دارند باشوکت وباشکوه دیده شوند وقوی به نظربیایند تا بیم جان کمرنگ تر گردد......
  • رضا ساقی


خوشا دلی که مُدام از پی نظرنرود
به هردرش که بخوانند بی‌خبرنرود
مُدام: پیوسته ، همیشه .
نظر: نگاه کردن ، دراینجا به معنی نظرکردن درزیباییِ چیزی یاکسی وحظّ روحانی بردن ودل ازکف دادن
معنی بیت: ای خوشا به احوال کسی که پیوسته نظربازی نمی کند پی درپی نظرکردن ودلباختن، دردسرها ومشکلات فراوانی تولیدمی کند.  ای خوشا به احوال کسی که به هرمکانی یابه هر چیزی دعوتش می کنند بدون آگاهی وبدون بررسی عواقب آن، دعوت رانمی پذیرد بلکه در ابتدای کارسرانجام کارراازنظرمی گذراند وسپس تصمیم می گیرد.
  • رضا ساقی


خوشاشیرازووضع بی مثالش
 
خداو ندا  نگهدار  از  زوالـش 

خوشا : صوت یا شبه جمله است ، چه خوش است ، چه زیباست.

وضع : وضعیت ، موقعیت 

زوال :نیستی ، نابودی

شیراز و موقعیت بی مانندش چه زیبا و 

نیکوست  

خداوندا شیرازراازنیستی

 و نابودی حفظ کن...... 

اگرچه زنده رودآب حیات است
ولی شیرازماازاصفهان به

  • رضا ساقی
۰



خوش آمدگل وز آن خوشترنباشد

که در دستت به جز ساغر نباشد

به استناد بیت نهم، مخاطب این غزل سلطان اویس حاکم بغداد وتبریزاز قبیله ی آل جلایر از ایلاتِ مغول می باشد. میان او و حضرت حافظ دوستی ورفاقتی برقرار بوده وظاهراًسلطان اویس بارها ازحافظ دعوت نموده تا به بغداد عزیمت کند تااینکه حافظ این غزل ناب را درپاسخ به دعوت اوسروده وارسال کرده است.
  • رضا ساقی





خوشترزعیش وصحبت وباغ وبهارچیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست


عیش: به خوشی وشادمانی پرداختن
معنی بیت: آیا کاری شایسته تراز پرداختن به خوشی وشادمانی وگردش درباغ به موسم بهارهست؟ ساقی کجا رفته،علّت ِ این تعلّل وتاخیردرگردش کاسه ی شراب چیست؟
شگفتاحافظ به هرزبان وبه هرواژه ای که به نظرش می رسد تلاش می کند بسیار ساده وروشن به مخاطبین اش برساند که دراین دنیای وانفسا هیچ کاری بهترومهمتراز شادکامی وپرداختن به عیش وعشرت نیست، بازهم یک عدّه متشرّع ِ متعصّبِ افسرده دل،بخیلانه  سعی دارند ازفرمایشات این فرزانه ی روشن ضمیرسواستفاده نموده و مطابق میل وخواستِ شخصی خود برداشتهای به اصطلاح عارفه نمایند. به یک نمونه  ازاین تعبیراتِ متعصّبانه توجّه کنید: 
دراین غزل کاملاً روحانی وعارفانه، منظور از"عیش" همانا عبادت! مقصوداز"صحبت" رازونیاز ! ومعنای "باغ" همانا  «قرآن» ! و"بهار" مصاحبتِ باخداست!!!
چنانکه ملاحظه می شود شارح محترم، هرآنچه راکه خود دوست داشته جایگزین ِ معناهای اصلیِ این واژه ها کرده وتمامی ظرایف ولطایفِ شعری را پایمال ساخته است.
این خودخواهان بخیل وبیمار ازبس که خود، میل به شادمانی نداشته ودردنیایی وَهم آلود ، بسته وتاریک نفس کشیده اند به دگرآزاری روی آورده وسعی براین دارند دیگران را نیزدراین بدبختی خود شریک نمایند. 
اینان باپیچیده کردن سخنان روشن وواضح حضرت حافظ؛ همان کارابلهانه ای راانجام می دهند که قوم احمق وابله باحضرت موسی کردند. 
گویند قومی مرتکب گناهی شده بودند،ازترس اینکه مبادا خداوند بلایی برآنهانازل کند به دامن حضرت موسی پناه آوردند تا میان آنها وخداوند وساطت کند. حضرت موسی به دیدارحق شتافته  ودر بازگشت گفت:  خداوند فرموده یک گاوقربانی کنید تا موردبخشش قرارگیرید. مردم پرسیدند: گاو باشد یا گوساله؟ فرمود: گاوباشد بهتراست. پرسیدندنرباشد یا ماده ! موسی دید مردم موضوع راخیلی جدّی گرفته اند گفت :ماده باشد بهتر است! مردم سئوال کردند چه رنگی باشد؟ موسی ناچاراً رنگی را گفت وگمان کرد که موضوع همین جا فیصله پیدا می کند! اما دوباره مردم پرسیدند: چندساله باشد؟ موسی باز پاسخی داد وعزم رفتن کرد تاشاید سئوالاتِ این مردم نادان پایان پذیرد. مردم به دنبال اوروان شده وپی درپی سئوالاتی مطرح کردند : آیا این گاو چندشکم زائیده باشد بهتراست؟ آیا..... خلاصه آنقدرسئوال کردند وپاسخ شنیدند تااینکه سرانجام دیگرسئوالی به ذهن آنها خطورنکرد و بدنبال پیداکردن ِ گاو مورد نظررفتند تا قربانی کنند. پس ازجستجوی زیاد به معمّای عجیبی برخوردند! آنها هرچه گشتند گاوی با این مشخصّاتِ عجیب وغریب یافت نشد. ناامیدانه به نزد موسی آمده وماجرا راتعریف وازاو درخواست استمداد کردند. موسی گفت: خداوند فرموده بود یک گاو قربانی کنید تا مورد بخشش قرارگیرید،حالا چه فرقی می کرد چندساله باشد ،چه رنگی باشد و.... شما آنقدرسخت گرفتید وازروی نادانی و جهالت موضوع راپیچ وتاب دادید که درنهایت نتیجه این شد! حال یاباید گاوی بدان نشان که خودآفریدید پیداکنید یا منتظرعذاب الهی باشید!
این عرفان زدگان ِروان رنجور خودآزار ودگرآزار؛ نیز از بازماندگان همان قوم ِجاهل هستند وبه همان سیاق عمل می کنند. آنقدر موضوع را پیچ وتاب داده وبرداشت های خودخواهانه از سخنان گهربار این اندیشمند فرزانه، به دیگران القا نموده اند که تمام اشعار نغز آن شاعرعزیز راتبدیل به معمّا ساخته اند!  باورکنید حافظ اگرخودش اینها رابشنود ازتعجّب شاخ درمی آورد وبه اشعار خود باتردید می نگرد که آیا من اینگونه شعرگفته ام وکلماتم این همه تفسیر وتعبیر داشته وخود ازآن بی خبربودم!
 بگذریم ......
دراین غزل تمامی واژه ها وعبارات، به قصدِ تشویق ِ مخاطبین به شادیخواری وخوشگذرانی درکنارهم چیده شده وهیچ معنا ومفهوم پیچیده ی عارفانه ندارد؛ جزاینکه: "شاد باشید وغم روزگار رانخورید، غصّه ی گناهان کرده وناکرده رابرخودتحمیل نکنید که خدا بخشنده ترازآنیست که ماتصوّرمی کنیم" 
امّاچراحافظ این همه مخاطبین خودرا به خوشگذرانی دعوت می کند؟
حافظ این اندیشمندِ روشنگر، رسولِ عشق وعیش وشادمانیست ونیک می داند که درزندگی فقط یک چیز مهم و زیباست وآن شادیست وفقط درصورتِ شادمانه زیستن است که انسان فرصتِ اندیشیدن به خدا ،عشق و انسانیّت راپیدا می کند نه درعبوس نشستن ِ زاهدانه وتند خویی ِصوفیانه! ازهمین روست که پیوسته عیش وشادمانی راتوصیه وابلاغ می کند.
نشاط وعیش جوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ


هر وقت خوش که دست دهد مُغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست


مغتنم: غنیمت شمردن وارزش وقت دانستن‌؛ درلحظه زیستن
وقوف: آگاهی
انجام کار: پایان کار
معنی بیت: هرگاه که وقت مناسب وخوشی بدستت افتاد آن راقدر بدان و غنیمتی بشمار که پایان کارراهیچ کسی نمی داند به چه سان خواهدبود. خوش باش وشادی رابه پیرامون خویش نثارکن که هیچ کارمهمتر وباارزش ترازاین دراین دنیای ناپایدار وجودندارد. 
غنیمتی شمر ای وصل شمع پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند.


پیوندِعمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست


پیوند: پیوستگی، اتصال
هوش‌دار: به هوش باش، حواست را جمع کن
معنی بیت: پیوستگی وتداوم عمرآدمی هیچ تضمینی ندارد،هرآن احتمال دارد این اتّصّالی که به مویی بنداست پاره گردد بنابراین غم روزگار را مخور درفکرخویشتن باش ولحظه را به شادمانی سپری کن که تنها راهِ رستگاری دَم غنیمت شمردن ودرلحظه زیستن است وبس. دردوغم اغلب آدمیان  درگذشته واضطراب واسترس ونگرانی در آینده هست اگرآدمی باتمرین وتکرار توانسته باشدکه همواره در «لحظه» وحال زندگی کند هیچ اندوه واضطرابی نداشته وشادمانی ازدرون او جوشش خواهدنمود. دم غنیمت شمردن تنهارازشادمانه زیستن؛ وشادمانه زیستن تنهارازنیایش خالصانه به درگاه جهان هستیست. 
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمرعزیز بی بدل است.


معنیّ ِ آب زندگی و روضه ی اِرم

جزطَرفِ جویبارومی خوشگوارچیست


آب ‌زندگی: آب حیات، چشمه‌ ای در تاریکی که گویند هرکس ازآن بنوشد چون خضر عمر جاودانی یابد.
روضه: چمن، باغ بهشت
 طَرف: کنار
معنای آب حیاتی که درافسانه ها آمده همین باده ی خوشگواراست که به آدمی سرخوشی ونشاط می بخشد، بانشاط وشادمانی آدمی درجریان زندگی قرارمیگیردوبه لحظه ی حال بازمیگردد. لحظه ی حال ابدی وازلیست وهرکس درلحظه ی حال سکونت داشته وازگذشته وآینده بریده باشد او نامیرا وکامروان ورستگارخواهدبود. 
منظوراز باغ بهشت نیز همین لبِ سرسبز جویبارانست آن را درجایی دیگر یا آسمانها جستجومکن   «این لحظه واینجا» رادریاب تا عمرگرانمایه بیهوده سپری نکنی که درآنصورت تمام نشاط ولذت زندگانی راازدست خواهی داد. .
صوفی گلی بچین ومرقّع به خاربخش
وین زهدخشک به مِی خوشگواربخش


مستور ومست هردو چوازیک قبیله‌اند

ما دل به عشوه ی که دهیم اختیارچیست


مستور: پوشیده، کنایه اززاهدان وعابدان  پرهیزگار
مست: شراب خورده عقل از دست داده، استعاره از رندان باده نوش وخراباتیان
معنی بیت: زاهد بظاهر پارساوپرهیزگار ورند بظاهر مست و لااُبالی هردو،بنده وآفریده ی خداوندگارند، هردو فرزندان آدم وازیک خانواده ویک جنس هستند،امّا درموردِ زندگانی،بندگی ورستگاری باورهایی متضاد دارند ما کدام یک را بپذیرم ما که ازخود اختیاری نداریم!
حافظ دراینجا به یک نکته ی کلیدی اشاره کرده است یک سئوال بی پاسخ ویک ابهام که درهیچ دوره ای، به آن پاسخ درست داده نشده است چراکه اصلا پاسخی وجود ندارد. آیا ما درزندگانی حقیقتاً اختیاری ازخود داریم؟ یااختیارما صرفاً درحدِّ پوشیدن ونپوشیدن یک پیراهن ویانوشیدن وننوشیدن یک لیوان آب است!.
بحثِ محدوده ی اختیارآدمی بسیارپیچیده و دامنه داراست ودراین مجال اندک پرداختن به آن غیرممکن. 
لیکن ناچاریم برای درک بیشتر ازاین عبارتِ "اختیارچیست" توضیحاتی دراین زمینه داشته باشیم. 
منظورازاختیاردراینجا آن بخش وسیعی از زندگانیست که ما هیچ اراده واختیاری درتغییرات آنهاازخود نداریم. مثل به دنیا آمدن یا نیامدن، انتخاب پدرومادر وخواهروبرادر،محل تولّد، ژنهایی که به ارث می بریم و اینکه باچه فرهنگی ودرچه محیطی رشدونمو کنیم وخیلی چیزهای دیگر که هیچ امکانی برای تغییرات درآنها نداریم.
 ماوقتی متوجّه اختیار واراده دروجود خودمان می شویم که زمان مفید شکل گیری شخصیتمان سپری شده است؛ سنگ بنای شخصیّت ما گذاشته شده واخلاق دروجود ما نهادینه شده است. ما وقتی متوجِه اختیارمی شویم که کارازکارگذشته است. یعنی پدر و مادرمان ،مکان زندگیمان؛ فرهنگمان وحتی دین ومذهبمان و خیلی از چیزهای دیگر رابرای ماانتخاب کرده اند وما باآنها ساخته وپرداخته شده وگام به اجتماع گذاشته ایم.   درچنین شرایطیست که به ما می گویند توصاحب اختیار واراده هستی! اگر دوست  نداری تغییربده! 
امّاواقعاً بعد ازاین مرحله، انسان چقدر توان دارد که دست به تغییربزند! اصلاًآیا کسی می تواند ژنهای به ارث برده شده؛ خانواده وآثاربنیادیِ فرهنگی را که درآن رشد کرده است تغییردهد؟ آیااصلا دینی که ازطرف جامعه وخانواده وبه ما تحمیل شده است اجازه ی خروج به مامی دهد؟ آیااین امکان وجود دارد انسان همه ی هزاران مذاهب وادیان را تحقیق وبررسی کند وسپس دست به انتخاب بزند؟ آیا برای همه این امکان وجود دارد که مکان زندگی خودرا از کشوری به کشوری دیگر تغییر دهند؟ برای روشن شدن سختی این امرتقریباً محال ، فرض کنید کودکی نگون بخت، ازپدرو مادری که معتاد هستند،چشم به جهان هستی می گشاید، اوبی آنکه خودخواسته باشد به مواد افیونی آلوده شده وباشیرآلوده تغذیه می کند، درخانه ای که هوای آن آلوده هست نفس می کشد وبا همین شرایط نامطلوب رشد ونمو می کند. قطعاً اوهرگزنخواهد توانست درس بخواند،آداب زندگی ومهارت زیستن بیاموزد. چیزی جزافیون درذهن و زبان اوجای نمی گیرد اوناگزیراست حداقل تازمان بلوغ ،همین وضعیّت راتحمّل کند. به راستی آیا این نگون بخت بیماربرفرض محال اگربه بلوغ سنی وفکری برسد بعد ازبلوغ، چقدر شانس تغییر دارد؟ او که راه درست ازنادرست رانمی شناسد، اوکه درس نخوانده، اوکه طعم سلامتی نچشیده، اوکه عقل وخردش راافیون زایل نموده و راهنما ورهبریی ندارد چگونه خواهد توانست دست به تغییر بزند؟ حال آیا می توان اورا گناهکارومسئول دانست وبه محاکمه کشید؟
عکس این قضیّه نیزصادق است. یعنی ممکن بود این نگون بخت مادرزاد، کمی شانس داشت واندکی آن طرف تر درخانه ی همسایه، پا به این جهان خاکی می گذاشت وصاحب شخصیّت ،سرنوشت ودارای جسم وروحی متفاوت تر می شد!
البته شاید آدمیان اندکی باچنین شرایطی دست به گریبان بوده باشند امّا اگرنیک بنگریم وضعیّت همه ی آدمیان به نوعی شبیهِ چنین وضعیّتی هست وشخصیّت همه ی ما تحت تاثیرمحیط زندگی ووراثت شکل گرفته است . به فرض اگر هرکدام ازما نه دریک کشور دیگر،بلکه درهمین نزدیکی وتنها دریک کوچه ی دیگربه دنیا آمده بودیم شخصیّت وسرنوشتِ هر کداممان متفاوت تر ازالآننمان بود. نتیجه اینکه می توان گفت بخش عمده ای ازشخصیّت ما،دین ما،خُلق وخوی ما تحتِ تاثیر محیط  ووراثت شکل می گیرد وما اختیارچندانی درتغییر بنیادیِ شخصیّت وهویّتمان  نداریم. 
بنابراین ناگزیریم به همدیگر بگوییم:
رضابه داده بده وزجبین گره بگشا
که برمن وتو دراختیارنگشادست


راز درونِ پرده چه داند فلک خموش

ای مدّعی نزاع تو با پرده دار چیست


"مدّعی" دراینجا کسی هست که نادانسته به روزگاراعتراض می کند.
پرده‌دار: حاجب، دربان، در اینجا منظور آفریننده ی فلک هست.
معنی بیت: ای مدّعی توکه ازرازدرون پرده ی اسرارآگاهی نداری، چرا بی جهت اعتراض می کنی وباچرخ فلک می جنگی، روزگار وچرخ فلک نیز چیزی ازدرون پرده نمی دانند وخود بازیچه ای بیش نیستند،به هوش باش که تودرحقیقت بازندگی و باخداوند به ستیزبرخاسته ای.
ماازبرون در شده مغرور صدفریب
تاخود درون پرده چه تدبیرمی کنند


سَهووخطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست


سَهو: غفلت.
خطا: لغزش، جُرم
اعتبار: معتبر، باارزش
آمرزگار: آمرزنده ی گناهان،خداوند
این بیت متاثّرازدیدگاه وفلسفه ی خیّامیست که طرفداران خودرا داردحافظ نیز بدان معتقداست. دراین بینش، گناه وخطای آدمیست که سببِ بارش ِ رحمت ومرحمت الهی شده است بنابراین سهو وخطای بندگان اعتبار وارزش دارند که مشمول عنایت خداوندی قراذگرفته اند . یعنی اگرگناهی صورت نگرفته باشد، عفووبخششی نیزوجودنخواهدداشت. بهانه ی تجلی رحمت وبخشش خداوند،سهو وخطای گناهکارانست.  خیّام معتقد بود اگر درقبالِ کارهای نیک، مابهشتی می شویم این مزدِ اعمال نیک ماست پس لطف وعطای پروردگارچه می شود؟
معنی بیت: خطا ولغزش ما دارای اعتبار وارزش است. زیرا سببِ نزول بخشش خداوندی می گردد. اگرچنین نیست وگناهان ما بی اعتبار هستند، پس بااین حساب عفوو بخشش خداوند چه معنایی دارد. باید گناهکارباشد تا عفو درمورد اوجاری گردد.
 البته دیدگاه حافظ مطلق خیّامی نیست. حافظ ازآن جهت گناه راسبک می شمارد که مردم را ازترس ووحشت کاذبی که ادیان ومذاهب برآنهاتحمیل کرده برهاند. حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد. ادیان ومذاهب؛ سعی می کنندباایجاد احساس گناه آدمیان را سرشارازتنش ودرگیری کرده اند.  روشن است انسانی که خودراگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد ومتقابلا کسی که احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه ادیان؛ گناهکارشناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی متعصب وخشن می شوند.
حافظ به بخشندگیِ خداوند اعتمادکامل دارد:
لطفِ خدابیشترازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش

زاهد شراب کوثروحافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته ی کردگار چیست

تا: باید صبرکرد ودید 
"پیاله" باتوجّه به اینکه درتقابل باشراب کوثرآمده، کنایه ازشراب انگوریست.
معنی بیت: زاهد دل به بهشت وشراب کوثربسته وپرهیزگاری پیشه کرده تا درآن دنیا بدان دست یابدلیکن حافظ شراب انگوری راانتخاب کرده ودراین دنیا به عیش وعشرت می پردازد باید صبرکرد ودید درآن دنیا خداوندچگونه قضاوت خواهد کرد.
ترسم که صرفه ای نبرد روزبازخواست
نان حلال شیخ زآب حرام ما

  • رضا ساقی





خوشترازفکرمی وجام چه خواهدبودن

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

این غزل زیبا درعین روانی و سادگی، سراسرپندو اندرزحکیمانه و حافظانه هست پند واندرزی که لحظاتی مارا ازوابستگی به تعلّقات دُنیی ودینی که  غم واندوه بی شمارببارمی آورندمی رهاند وما را به وارستگی ورهایی رهنمون تشویق می کند. 
  • رضا ساقی





خوش خبرباشی ای نسیم شمال

که به ما می‌رسد زمان وصال

  بعد از ورود اسلام به ایران،ادبیّات ما تأثیرات زیادی چه ازنظر قالب و وزن و قافیه و چه از نظر زبان و مفهوم از اشعار عربی پذیرفته است. با بررسی سیر تحوّلات اشعار فارسی از زمان ورود اسلام مشخص می‌شود که شاعران ایران، به اشعار عربی دسترسی داشته، مطالعه کرده و شاعران آنها را می‌شناخته‌اند .
  • رضا ساقی






خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

معنی بیت: خلوت کردن برای من درشرایطی ایده آل ولذّت بخش است که یاردر کنارم باشد همدل وهمنوا وهمسو بامن باشد نه اینکه من درسوزوگدازباشم واو شمع جمعی دگرباشد وبه محفل اغیارودیگران صفا وروشنی بخشد.

شمع هرجمع مشو ورنه بسوزی مارا
یادهرقوم مکن تا نروی ازیادم
  • رضا ساقی
 


خوش کرد یاوری فلکت روز داوری

تا شُکر چون کنی و چه شکرانه آوری

چنین گویند که این غزل دراستقبال ازشاه زین العابدین فرزندشاه شجاع سروده است آن هنگام که شاه زین العابدین با عمویش سلطان بایزید و پسر عمش شاه یحیی دچار کشمکش وجدل شده ودرنهایت  فاتحانه به شیرازبازگشته است.
  • رضا ساقی



خوابِ آن نرگس ِ فتّان تو بی چیزی نیست

تاب آن زلفِ پریشان تو بی چیزی نیست

خواب: خماری،خرابی
نرگس: چشم
فتّان: فتنه انگیز
بی چیزی: بی سبب، بی حکمت
تاب: توان،  طاقت، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن،  پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور ، حرارت، سوزش، گرمی،   آرام،  
 پایداری، تحمل، دوام، مقاومت 
  • رضا ساقی



خیال روی تودرهرطریق همره ماست

نسیم ِموی توپیوند ِجان ِآگهِ ماست


باتوجّه به عبارات لطیف وعاشقانه ای که دراین غزل زیباوجود داردبنظرمیرسدکه مخاطب سخن کسی جز شاه شجاعِ زیباروی وخوش قدوقامت نیست،کسی که باجذابیّت ها وجمال دلربای خویش دل ازحافظِ عاشق پیشه ربوده واغلب غزلیّات عاشقانه ی او رابه خوداختصاص داده است. 
  • رضا ساقی


 


خیال روی توچون بگذردبه گلشن چشم 
 
دل از پی نظر آیدبه سوی روزن چشم



"خیال": تصوّر ، تصویری که در ذهن آدمی نقش می‌بندد ودرچشمانش متجلّی می گردد.
"گلشن": گـلـزار ، گلسـتـان 
"گلشنِ چشم": چشم به گلشن تشبیه شده است از آن روی که تصـاویـرِزیبایِ رخساره ی همچون گلِ معشوق، در چشم به نمایش درآمده است آن را به گلزاری تبدیل کرده است.        

 "ازپی نـظـرآید": به منظورتماشا کردن می آید. 

  • رضا ساقی




خیال نقش تودر کارگاه دیده کشیدم 

به صورت تـو نگاری ندیدم ونشنیدم 

– "خیـال" : تـصـوّر ، تجسّم و نقاشی. "نقش" معانی مختلفی دارد که پیشتر چند بار تـوضیح داده شده در اینجا به معنای شمایل و صورت آمده است . "کارگاه" : نگارستان و کارگاه نقاشی ، چهارچوب بـوم ، چهارچوب قالی و گلیم و پارچه بافی ، کارخانه و... را کارگاه می‌گویند.
  • رضا ساقی


خیزتاازدرمیخانه گشادی طلبیم


به ره دوست نشینیم ومرادی طلبیم


«میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.

باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 

  • رضا ساقی



خیزتا خرقه‌ی صوفی به خرابات بریم 

شَطح وطامات به بازار خرافـات بریم
 
"خـرقه" : دلق ، لباسی پشمینه ای که صوفیان می‌پوشیدند ونمایش می دهند. خـرقـه پوشیدن ازنظرگاه "حافظ"نوعی خودنمایی وجداکردن خود ازخَلق و ریاکاری وتظاهراست. 
  • رضا ساقی





دارم امید عاطفتی از جناب دوست

کردم جنایتی وامیدم به عفواوست

برداشتِ عارفانه ازاین غزل بنظر درست نیست. زیرا باتوجّه به فحوای کلام ، گویا شاعر مرتکبِ خطایی شده که باعثِ رنجش خاطرنازکِ دوست شده است.
  • رضا ساقی



دارم از لف سیاهش گله چندان که مپرس 

که چنان زوشده‌ام بی سروسامان که مپرس 

"زلف" قسمتی از موی سر از دو طرف بر چهره ریخته می‌شود . "طـرّه" موی جلوی سر ، و "گیسو" به موی پشت سر گفته می‌شود ، اما هر یک از این اسمها گاه به جای هم به کار برده می‌شوند و گاه هر کدام از آنها به معنی تمام موی سرنیز بکارگرفته می‌شوند. "زلف" با آنکه "حجاب" است و مانع ازدیده شدنِ سیمای معشوق است، وسیله‌ی اتّصال عاشق به معشوق نیزهست.
  • رضا ساقی



دست درحلقه ی آن زلفِ دوتانتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و باد صبا نتوان کرد

ازفحوای کلام وجنس واژه هابنظرمی رسد که مخاطب غزل شاه شجاع ِ خوش سیما وخوش قدوقامت ومحبوبِ دل حافظ می باشد. بدان دلیل که حافظ اغلب غزلیّاتی که درمدح شاه شجاع سروده باهمین لحن وباهمین سوزوگداز بوده است. رابطه ی این دو که مدّتی  انیس ومونس یکدیگربودند رابطه ا ی عاطفی و فراترازرابطه ی شاه وشاعررقم خورده بود چنانکه بسیاری ازغزلهای حافظ تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است. 
  • رضا ساقی





دارای جهان نصرت دین خسروکامل

یحیی بن مظفّر مَلکِ عالِم عادل

نصرةالدین یحیی از نواده های امیرمبارزالدین محمدبن امیر شرف الدین از آل مظفراست. شاه یحیی فرزند بزرگتر ومحبوب امیرمبارزالدین  بود. توجّه ویژه ی پدر به او موجب نفرت پسران مبارزالدین از شاه یحیی گردید لذا پس از آنکه شاه شجاع به قدرت رسید یحیی را دستگیر و  در قلعه ی «قهندز» شیراز زندانی ساخت. اوپس ازاتفاقاتی درنهایت به یزد رفت وحاکم آنجاشد وشروع به مخالفت با شاه شجاع کرد تااینکه  شاه شجاع با خواجه قوام الدین و لشکری فراوان از شیراز به قصد یزد حرکت نمود خود در ابرقو ماند و خواجه قوام الدین را به محاصره ی یزد فرستاد چون کار بر شاه یحیی تنگ شد نامه ی معذرت خواهی نوشت و شاه شجاع او را بخشید.  ولی شاه یحیی مجدداً برای برانداختن شاه شجاع به اتفاق شاه محمود (برادر شاه شجاع ) و سلطان اویس (سلطان آذربایجان ) رو به شیراز نهاد و عاقبت در سال 789 امیر تیمور فرمانداری شیراز را به شاه یحیی واگذاشت..... 
  • رضا ساقی





دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده

صد ماه رو زرشکش جیب قصب دریده

دامن کشان: کنایه ازبی اعتنایی کردن و با ناز واِفاده راه رفتن
همی شد: تاکید بررفتن
شَرْبْ: نوعی پارچه ی کتانی نازک و لطیف که از آن دستار یا پیراهن می‌دوختند.
  • رضا ساقی




در آکه در دل خسـته توان در آیدباز 


بـیا که در تن مرده، روان در آید باز 



این غزل ، زبان حالِ عاشقی منتظرو دیده به در دوخته هست که ازشدّت اشتیاقِ دیدار،جانش برلب رسیده وآرزومندِ دیدارمعشوق است.
خطاب به محبوب است:
  • رضا ساقی



درازَل هرکوبه فیض ِدولت ارزانی بوَد 


تا ابد جام ِمرادش  همدم جانی بُوَد


ازَل :  زمان بی‌آغاز، زمان خلقت، زمان تولد

کو: که او          

هرکو: هر کس که او

فیض :   جوشش ، بخشش، بهرمندی    

دولت : معانی بسیاری دارد از جمله ؛دستگاهِ قضاوقدر

، ثروت،حکومت، بخت  واقبال و حُسن وزیبایی  ،خوشبختی وآنچه که درمقابلِ نکبت وبدبختی باشد.

ارزانی :شایسته وبرازنده     

 ابـد :زمان بی‌پایان     

مُـرادایهام دارد:  1- مقصود ، آرزو 2- شیخ و مرشد   

همدم : مونس ، هم‌صحبت   

زمان بین "ازل" و "ابـد" را "سرمـد" می‌گویند..........

دولت را دراین بیت می توان به عنوان دستگاهِ قضاوقدر وخوشبختی ویا حُسن و زیبایی درنظر گرفت. 
  • رضا ساقی



در اَزل پرتو حُسنت ز تجلّی دَم زد

عشق پیداشدوآتش به همه عالم زد

ازَل : زمان بی‌آغاز،برای هرکسی زمان آغازی وجود دارد و همان زمانِ آغاز برای او اَزل می باشد. امّا برای خداوندکه همیشه بوده وهست و خواهد بود زمان ازل همان لحظه ایست که اراده فرمود تابه جلوه درآید البته نه خود خداوند، بلکه بخش ناچیزی اززیبائیهای اومیل به جلوه گری نمود. خداوندمنبع مطلق حُسن وجمال وزیبائیست و این همه لطافت وظرافت وزیبایی که می بینیم تنهابخش ناچیزی ازآن منبع مطلق است که تاب نیاورده ومیل به تجلّی نموده است.
پرتو: روشنایی که ازیک منبع نورانی ظاهرمی شود. فروغ
  • رضا ساقی



دراین زمانه رفیقی که خالی ازخلل است

صُراحی مِی ناب و سفینه ی غزل است

خَلَل: اختلال ،رخنه، شکاف، منفذ نقص، نقصان، کاستی ، آشفتگی ، تباهی، عیب، فساد، آسیب،  گزند ، تفرق، فاصله
صُراحی: ظرف شراب،ظرفی تقریباً همانندِ پارچ های امروزی که به اشکال مختلف پرندگان ساخته می شد.
  • رضا ساقی



درخت دوستی بنشان که کام دل ببارآرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

روشن است که به استنادبیت پایانی،این غزلِ بسیارنغزوزیبا دردوران کهن سالی وپختگی سروده شده است. معجونی ازشراب عشق ومعرفت ورندیست وتک تک بیتها آنقدرعمیق ،پرمایه وحائز اهمیّت هستند که به ضرب المثل تبدیل  شده وحتّازینت بخش نوشته ها وکلام رجال مهم بین المللی نیزواقع شده اند.....
  • رضا ساقی
"



درخرابات مـُغان گـرگذر افـتد بـازم 

حاصل خرقه وسجّاده روان دربـازم 

"خرابات"ازواژه های کلیدی دردیوان حافظ است. ستونهای اعتقادات سرحلقه ی رندان جهان خواجه ی شیراز برعرصه ی خرابات برافراشته شده وبنای  میکده یِ او راچنان استوار نگاهداشته که قرنهاست ازگزند وآفاتِ دورانها دراَمان مانده است.  حتّاپتک های کینه ونفرت تندروهای  متعصّبین وجاهلان آن دوره تا به امروز نیز نتوانسته کوچکترین خللی براستحکام این بناواردکرده وآن رافروریزد. علاوه براین روزبروز نیزاین میکده ی عشق پررونق تر شده وانسانهای فرهیخته ورندان  آزادمنش بیشتری راگِرد خود جمع وجذب کرده است
  • رضا ساقی



در خـراباتِ مـُـغان نـور  خــدا می‌بـیـنم 

این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم 

در خـراباتِ مـُـغان نـور  خــدا می‌بینم 
این عجب بین که چه نوری زکجا می‌بینم 

خرابات: جمع "خرابـه" است، خانـه های ویـران وغیرقابلِ استفاده برای مردمِ عادی، امابهترین وامن ترین مکان برای  خلافکاران که بی هیچ هزینه ای، در آنجا هارفته و کارهای خلاف شرع ، مانـنـد : قـمـار ، شـرابخواری و زنـا و .... انجام می‌دادنـد. 
  • رضا ساقی





درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان الغیاث

الغیاث: هنگام دادخواهی وطلبِ دادرسی گویند. فریاد،ای وای
 معنی بیت:
فریاد ازاینکه برای دردهای ما  مداوایی نیست. ای وای که پایانی برای جدایی ما ازیاروجود رقم نمی خورد.
دراین غزل لاعلاجی وفروماندگی موج می زند وشاعرازشدّتِ درد واندوه فریادِ وامصیبتا سرمی دهد تاشاید فریادرسی صدای اوراشنیده وبه یاری اَش بشتابد. این غزل ازایهام حافظانه وصنایع بدیع ادبی تُهیست. احتمالاً ازسروده های اوایل کارشاعربوده باشد. گرچه بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درزمانی که به یزدتبعیدشده بودسروده است. به هرروی چون ازدل وذهن وزبانِ حضرت حافظ تراوش کرده متبرّک وعزیز وخواندنیست. 
دردم ازیاراست ودرمان نیزهم
دل فدای اوشد وجان نیزهم
  • رضا ساقی


درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهرهجری چشیده‌ام که مپرس

این غزل احتمالاً کنایه ایست به صوفی مشهورشاه نعمت الله ولی.
این صوفی پرآوازه درغزلی شروع به تعریف و تمجید ازخود کرده وادّعانموده که درسیرو سلوک به مقاماتی رسیده است! 
احتمالاً حافظ تحت تاثیراین غزل قرارگرفته وبه منظوربه رُخ کشیدن ِ قدرت عشق ونشان دادن مناظرزیبا وخیال انگیزطریق عشق، تصمیم به خَلق این اثرزیبا  (درپاسخ به صوفی شهر) گرفته است..........
  • رضا ساقی


دردم از یـارست و درمان نیزهم 
دل فدای او شـد و جان نیز هم 
حافظ درعاشقی  بی مانند وتمام عَیار است. وقتی ازشدّت درد واندوه ناگزیرزبان به شِکوِه بازکند و حقیقتی از نامهربانی وتندخویی یار را بیان کند که تلخ است وچه بسا ممکن است که به طبع ِ نازک یار بَربخورد،بلافاصله دست بکارمی شود وچیزی رابه زبان می آورد که تاحدّی آن تلخی را خنثی کند. تمام ِ دَغدغه ی ِ او این است که مبادا چیزی گفته باشد که یاررنجیده خاطرگردد! دو واژه یِ "نیز" و"هم" که دارای ِ یک معنی هستند وبه عنوان ردیف در نظرگرفته شده وتاپایان غزل تکرارمی شوند،ازروی ِ اتّفاق یا ازروی کمبودِ وقحطی ِ واژه نیست که شاعردرمضیقه گرفته ونتوانسته واژه ای دیگری برای ِایجادِ توازن پیدا کرده باشد، بلکه عمداً وازرویِ انتخاب درکنارهم قرارگرفته اند تا تاکیدی موکّد وبی وچون چرا برسخن باشد.این دو واژه درکنارِ همدیگرنشسته اند که نگرانی ِ شاعر ازرنجش ِ احتمالی ِ معشوق مرتفع گردد.
  • رضا ساقی



در دیر ِ مُغان آمد  یارم قَدحی در دست

مست ازمی ومیخواران ازنرگس مستش مست
دیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشه‌گیری و عبادت بپردازند؛صومعه.
دیر مغان:  آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیان
به استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان بوده، امّا چرا حافظ  به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی وآشکاراوبه زرتشت است.
  • رضا ساقی



درعهد پـادشاهِ خطابخش جُرم پوش 

حافظ قَرابه کش شدومُفتی پیاله‌نوش 

قَرابه : صراحی ، شیشه‌ی  بزرگ ِشکم دارِشراب 
قرابه‌کش :استعاره از شرابخواری حرفه ای ، کسی که  شیشه های بزرگ شراب را از جایی به جایی حمل می کند.
پیاله : ظرف شراب ، جام شراب
مُفتی : فقیه،فتوی دهنده ، رهبر 
پیاله‌نوش : باده نوش،
  • رضا ساقی



در نظربازی ما بی خبرانان حیـرانند 

من چنینم که ننودم،دگرایشان دانند 

نظردر لغت به معنای نگاه کردن با چشم ظاهری یا چشم  دل وجان است برای درک زیبائیها و حقایق پیرامون خویش. 
در نزد صاحب‌نظران این واژه به معنای تأمّل و بصیرت است  و در نزد عموم به معنای دیدن و نگاه کردن ِ لذّت بردن است.
کسی که حُسن وخط دوست درنظردارد
محقق است او حاصل بَصَر دارد
 نظربازان فرهیخته مثل حافظ،تجلّی جمالِ حق را در چهره ی خوبرویان می بینند.
نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمیگنجد. نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن کامل معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد، هفتادمن کاغذنیاز دارد.....
"نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ پیام آورآن است،اوّلین گام ازعاشقیست.  عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازد.
"نظربازی" نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریاست. نظربازی سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها،  کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتار پرندگان و انگشت به دهان فروماندن است. نظربازی به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،ر قصیدن و آوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.
اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت،دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته وعواطف درونی رابرانگیخته اند.
بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن ازاسرارخلقت است.
سعدی که خود را به صفتِ «مُفتی ملّتِ اصحاب نظر» می‌خواند، می گوید:هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است. و به همین دلیل است که نظربازی را دینِ خود برمی‌شمرد:
نظر کردن به خوبان دین سعدیست 
مباد آن روز کو برگردد از دین...!
وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بی‌عقلی می‌شمارد:        
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.
اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند : 
" زان می نگرم به چشم ِ سر در صورت
زیرا که ز معنی  است اثر در صورت 
 این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم  
معنی نتوان دید مگر در صورت "
استادشهریار پادشاه  مُلکِ عشق وادب، خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:
رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیست
درتوتماشایِ من گناه ندارد
بگذریم.:
 
چنینم : اینگونه هستم 
نمودم : نشان دادم
معنی بیت : انکارکنندگانِ عشق،از رَمز و راز نظر بازیِ ماعاشقان بی خبرند، اینان از نظربازی ما در شگفت وحیرت فروافتاده اند، من که اینگونه هستم(نظربازی می کنم) وهمینگونه که هستم نشان می دهم(پنهان کاری نمی کنم ریاکاری نمی کنم) من نظربازهستم بی خبران ومنکران اگربرنمی تابند برنتابند هر طور می خواهند تعبیر کنند برای من اهمیّتی ندارد. 
حافظ چه شداَرعاشق ورند است ونظرباز
بس طورعجب لازم ایّام شباب است


عاقـلان نقطه ی پرگار وجودندولی 

عشق داند که دراین دایره سرگرانند 

پرگار ِوجود : وجودبه پرگاری تشبیه شده که نقطه ی ثابت آن عقل  است. یعنی درست است که چرخ وجودآدمی برمحورعقل می چرخدلیکن درمسئله ی عشق هیچکاره ای بیش نیست. 
 معنی بیت : با وجودیکه عاقلان (صاحبان خردودانایی،دانشمندان) پای ثابت پرگارهستی وجودآدمی هستند امّا  خودِ عشق بهترمی داند که عاقلان دربحث چیستیِ عشق سرگردان ومتحیّر وناتوان هستند. دراینجا عاقلان دیگر پای ثابت پرگارنیستندبلکه خود دردرون دایره سرگشته وسرگردانند.
چرخ فلک ازقدیم به شکلِ دایره دیده شده، صرفنظر ازشکلِ واقعیِ اشان، خورشید وماه به شکل دایره درآسمان ظاهر می شوند، زمین صرفنظرازاینکه بیضی شکل است یاکُروی، درادبیات ما همواره به شکلِ دایره ظاهرشده است.
 "هستی" نیز به سبب اینکه، دریک دورِ تسلسل همیشه درجریان بوده،به دایره تشبیه می شود.  دانه ای کاشته می شود،پس ازشکوفایی وثمردهی، دانه ای دیگرازآن باقی می ماند تا دوباره همین تسلسل،دایره وار جریان پیداکند. سرگردانی نیز مفهومِ دایره راتولید می کند.آدمِ سرگردان دور ِ خودش یا گِردِچیزی بیهوده دور می زند وبه جایی نمی رسد.
حافظ ازعاقلان با احترام یاد می کند ومقدم آنهارا گرامی می دارد، اما به صراحت وباقاطعیت می فرماید که عاقلان چیزی از عشق نمی دانند و مُفتی عقل (عقل حسابگر ، عقل معاش) در کشف اسرار حقیقتِ آفرینش لایعقل است. 
عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشست

عاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیرما



جلوه گاهِ رخ اودیده ی من تنها نیست 

مـاه وخورشید همین آینه می گردانند 

جلوهِ گاه :محل تماشا  
آینه گرداندن : آئینه مقابل ِ روی کسی گرفتن وتصویر ِ رویِ اورا به نقطه ای دیگرمنعکس کردن 
 معنی بیت : نه تنها چشم من محلّ ِ جلوه ی معشوق اَزلیست ،بلکه ماه و خورشید نیز آینه دار جمال اویند وهرلحظه فروغ ِ زیبائیهای ِ اورا به زمین منعکس می کنند. ازهمین روست که ژرفایِ معنیِ واژه یِ "نظربازی" پدیدارمی گردد. نظرباز به هرطرف که چشمانِ خودرابچرخاند ونظربیافکند، همانجا راتجلّیگاهِ زیبائیهایِ حضرتِ دوست خواهد یافت.
درجایی دیگربه بیانی دیگرمی فرماید:
نه من برآن گُلِ عارض غزل سُرایم وبس
که عندلیبِ توازهرطرف هزارانند

همه آینه داران رخسارزیبای توهستند، همه بلبلان ِ غزلسرای ِ گل ِ روی ِ‌ تواَند……



عهدمابالب شیـریـن دهنان بست خدا 

ماهمه بنده و این قـوم خداوندانـنـد 

  شیرین دهن:خوش گفتار ، استعاره از یار و محبوبی که لبش شیرین وبوسیدنیست وکلام شیرینی دارد.
بنده :چاکر زرخرید ، مملوک   
خداونـدان: خواجگان ، مولایان ،صاحبان  
معنی بیت :
همچنان موضوع ِ سخن پیرامون ِ "نظربازیست." خداوند از روز ِ اَزل ما را دلباخته ی زیبارویانِ خوش سیمای شیرین دهن قرارداده است تابا نظرافکندن درزیباییهایِ آنان، پی به منبع وذاتِ زیبائیها(خداوند) ببریم. اگراین زیبارویان نبودند ما هرگز قادر به درکِ زیباییِ اونبودیم.بنابراین، این زیبارویان برگردنِ ماحقّی بزرگ دارند. ماابتدا عاشق آنها می شویم (عشق ِ زمینی) وسپس ازروی ِ این پل به عشقِ آسمانی رهنمون می شویم. درگام ِ نخست(عشق مجازی وزمینی) آنها خداوندانند ومابندگان،آنها معشوقانند وماعاشق.  امّادرگام بعدی(عشق حقیقی وآسمانی) عاشق ومعشوق هردوبنده وعاشق آن معبودبی همتاهستند.
آنها(دلبران ودلستانان) خواجگان و سروران ما و ما(دلدادگان) چاکر و مملوکِ  آن خوبرویان ِ نوشین لبانیم. 
یادبادآن صحبتِ شبها که بانوشین لبان

بحثِ سِرّ ِعشق وذکر ِحلقه ی عشّاق بود.



مُفلسانیم و هوای می ومطرب داریم 

آه اگر خرقه ی پشمین به گرونستانند

مفلس : تهیدست   
هوا : میل ، آرزو 
 معنی بیت :درادامه ی ِ بیتِ قبلی، مابندگانِ تهیدست و فقیریم و چیزی جز این خرقه یِ بی مقدار ِ درویشی نداریم.امّا میلِ وآرزوی ما فراتر ازحد واندازه ی ظاهری ماست. ماآرزوی ِ عیش وعشرت  داریم ما میل ِنوشیدن شراب و گوش دادن به سازوآواز داریم . اگر این خرقه که تنها سرمایه ی ماست به اِزای وجهِ شراب نیاَرزد، اگراین خرقه رابه گرو نگیرند چه چاره کنیم؟ 
مدام خرقه یِ حافظ به باده درگرواست
مگرزخاک ِ خرابات بود فطرتِ او؟

وصلِ خورشیدبه شب پرّه ی اَعمی نرسد 

کـه درآن آینه صاحب نظران حـیـرانند 

"خورشید" دراینجا استعاره ازدوست است‌ در اصطلاحِ عرفان "خورشید"  بازتابننده ی فروغ تجلّیات الهی است.
 شب پره :خفاش
 اَعمی : کور 
معنی بیت : شب پره همان خفاش است ، پرنده ای کور. دراینجاکنایه ازکوردلانیست که چشم برزیبائیهابسته وآنهارانمی بینند.
 "آینه" اشاره به بحث نظربازیست که بحث اصلی غزل است.
معنی بیت : کوردلان (منکرانِ نظربازی، زاهدان وعابدانِ ریایی) به سبب نابیناییِ دل، نمی توانند بازتاب جلوه های معشوق را ببینند بنابراین نعمت دیداردوست نیز بدانها  نخواهدرسید. درجائی که فرزانگان ونظربازان با تماشای تجلّیاتِ فروغ ِحضرتِ دوست، هنوز درحیرت وشگفتی فرو رفته وازبُهت وحیرانی نتوانسته اندقدمی پیشتر گذارند حال روز کوردلان ازپیش روشن است.
گفت حافظ آشنایان درمقامِ حیرتند
دورنبودگرنشیند خسته ای مسکین غریب 

 لاف عشق وگِله ازیار زهی لاف دروغ

 عشقبازان ِ چنین مستحق هجرانند 

لاف: ادّعای ِ دروغین ،گزافه گویی
معنی بیت : ادّعای عشق و عاشقی داشتن وهمزمان ازیار گِله کردن باهمدیگرمطابقت نمی کند. اگرازیارگله مندباشی، ادّعایِ عاشقی ،ادعایی دروغین است، و عاشقانی که ادّعای دروغین دارند سزاوار آنند که در فراق و هجران بمانند وازوصل خورشیدمحروم گردند. اینان به وصال نخواهند رسیدبار ِ کج به منزل نمی رسد.
دلاطمع مبُرزلطف بی نهایت دوست
چولاف عشق زدی سرببازچابک وچست

مگرم چشـم سیاه تـو بـیـاموزد کـار 

ورنه مستوری ومستی همه کس نتوانند 

مستوری : پوشیدگی(اشاره به حجابی که برمقابل چشم گیرند تاچشم ازنظر پوشیده بماند  ،پاکدامنی،پرهیز کردن
مستی : مست بودن،مستی معمولا باگستاخی وبی پروایی نیزهمراه می باشد. وقای یک نفرمست می شود ازخودبیخود شده وهرچه که دردل دارد می گوید.حتّاچیزهای مگو که درحالتِ عادی رعایت می کرد ونمی توانست بگوید، آنهارا نیزبه راحتی برزبان می آورد.ازهمین رو می گویند: "مستی وراستی"
معنی بیت: مگر چشمانِ تو این مهارت  را به من بیاموزد که من هم بتوانم  همانندچشمان تو درعین مستی، هوشیارباشم وازفاش کردن اسرار مگوی بپرهیزم. من وقتی مست می شوم توان ِ پرهیز از افشای ِ راز راندارم ولی چشمانِ توبه رغم  مست بودن همزمان رازآلود واسرارآمیز نیز هستند واجازه نمی دهند رازوجادوی چشمانت برملا گردد.هیچ کس نمی تواندبااین مهارت مستی ومستوری  کند.
 چومستم کرده ای مستور منشین
چونوشم داده ای زَهرم منوشان

گر بـه نُزهـَتگـهِ ارواح بَرَدبوی توباد 

عقل وجان گوهرهستی به نثارافشانند 

نزهتگه : جای باصفا   
 نزهتگه ارواح : عالم ارواح تفرجّگاه وگردشگاه  
گوهر هستی : اضافه ی تشبیهی ، هستی به گوهر تشبیه شده است.
 معنی بیت : اگر باد رایحه یِ فرح افزای ِ تورا به تفرجّگاه ودنیای  ارواح  ببرد ، عقل و جان که شیفته وشیدای تواَند، گوهرهستی خودرافدا و نثارمی کنندتابه عالم ارواح رفته وازنسیم جانفزای توبهرمندگردند.
ازصبا پرس که ماراهمه شب تادم ِ صبح
بوی زلفِ توهمان مونس ِ جانست که بود.

زاهداَر رندی حافظ نکندفهم چه شد؟ 

دیوبگریزداز آن قوم کـه قرآن خوانند 


رندی: آزاداندیشی، پشت پازدن به قوانینی که دروغگویان وضع کرده ورنگ شریعت بدان زده اند. وارستگی ازهرگونه تقلید وقیدوبند دینی ودنیوی. 
دیو: شیطان وابلیس. موجودخیالی وافسانه ای ترسناک که اغلب با شاخ ودم، پنداشته می شود ومظهرترس ووحشت است. 
دردوره ای که این غزل گفته شده، ریاوتظاهر ازسوی زاهدان قرآن خوان، به اوج خودرسیده بوده ومتظاهران وریاکاران درپوشش زهد وقرآن خوانی، به فسادوفحشاوپایمال کردن حقوق مردم می پرداختند. اندک مردم به ویژه جویندگان حقیقت،با آگاهی از کردار ورفتارزاهدان ریاکار، خودراازاین ورطه کنارکشیده وبه گوشه ای پناه می بردند. حافظ نیز که پرچمدارمبارزه باریاکاری بودطریق رندی درپیش گرفت و ازجمع زاهدان دروغگو کناره گیری کرد. 
 ازاین بیت زیبادومعنای متفاوت رامی توان برداشت نمود. 
برداشت اول: زاهدمتظاهر اگر دلیل آزاداندیشی، رویگردان شدن ومذهب گریزی حافظ رادرک نمی کندو خودرابه نفهمی می زند هیچ ایرادی نداردچراکه همگان به آگاهی رسیده وازاعمال شرم آور زاهدان وقرآن خوانان دروغین باخبرشده اند ونه تنهاآدمیزادگان بلکه دیوان نیز ازاین قوم روبرگردانیده وگریزان شده اند. زاهدان باتوسل به نیرنگ ودروغ، بیشرمانه کاررابجایی رسانده و تبدیل به موجودی چنان پلیدوترسناک شده اندکه خوددیو نیز که همه ی آدمیزادگان ازاومی ترسند ازاین قوم به وحشت افتاده ومی گریزد. 
دربرداشت دوم،منظوراز «رندیهای حافظانه» صفای درونی، نظربازیهای عارفانه وآزادگی ودینداری حقیقیست. دراینجا زاهد وابلیس دریک جبهه وحافظ وقوم قرآن خوان درجبهه ی مقابل قرارداده شده است. (باتوجه به حافظ قرآن بودن) 
 بااین نگرش حافظ می فرماید:
 اگر زاهد ظاهربین وکج اندیش نمی تواند اندیشه های پرنیانی وآسمانی حافظ و نظربازی های ِ عارفانه ی اورا درک کند،هیچ اشکالی ندارد بگذار ازاو دوری کنند ومتهم به کفرورزی نمایند.  چراکه مطابق آیات وروایات متعدد، ابلیس وشیطان نیز از درک لطایف قرآنی عاجزهستندوازقومی که قرآن می خوانند دوری می جویند. دراینجا زاهدِ کج فهم همانندِ دیوی که ازصدای قرآن می گریزد ازرندی های حافظ ولطایف رندیهای عارفانه اومی گریزد زیرا دینداری بی غل وغش اورابرنمی تابد وقادربه درک رفتارهای اونیست، وبه ناچار ازاومی گریزد.
حافظا مِی خور ورندی کن وخوش باش ولی 
دام ِتزویرمکن چون دگران قرآن را


گرشـوند آگه از اندیـشه ی ما مُغبچگان 

بعد ازاین خرقه ی صوفی به گِرو نستانند 

مُغبچه : پسرکی که در میکده خدمت می کرده  وبرای میگساران شراب می ریخت. نظربازان ورندان بادنوش نیزگهگاه نظربرزیبائیهای آنها انداخته(بدورازهوسرانی) وحس وحال عاشقی را دروجودخویش زنده نگاه می داشتند. امّا دراین میان نیز بودند کسانی که درپوشش نظربازی به هوسرانی می پرداختند. حافظ دراینجا لباس صوفی به تن می کند واززبان آن صوفی که درپوشش نظربازی، به شهوترانی می پردازد می فرماید:
معنی بیت : اگر "شاهدان" (پسران زیباروی، مغبچگان)  ازحقیقت افکار ِما پشمینه پوشانِ ریاکار آگاه شوند، اعتمادشان نسبت به ماخدشه دارمی شود وازآن پس دیگر اندک حرمت واعتبار ظاهری ما نیزبربادمی رود وخرقه ی ما را در گِرو باده به گروگان نمی گیرند. دیگر ازچشم ونظرآنها خواهیم افتاد.
گرچنین جلوه کند مغبچه ی باده فروش
خاکروب درمیخانه کنم مژگان را


  • رضا ساقی



درنمازم خم ابروی تواَم یادآمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

بااینکه دراین غزل زیبا ی عاشقانه نامی از مخاطب برده نشده لیکن ازجنس واژه ها وحال وهوای غزل چنین بنظرمی رسد که شاه شجاع ِ خوش سیمای خوش قدوقامت مخاطب این غزل می باشد 
  • رضا ساقی


درهمه دیرمغان نیست چومن شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

دیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشه‌گیری و عبادت بپردازند؛ صومعه.
دیر مغان:  آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیان

به استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان وارسته ازتعلّقات دُنیی و دینی بوده است. امّا چرا حافظ  به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی ،آشکار وبی پایان اوبه زرتشت واندیشه های ناب اومی باشد. بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان،بیتها وغزلیّاتی که حافظ در آنها ازپیرمغان، دیرمغان، مغبچگان و.... استفاده کرده راکنارهم  چیده و به این نتیجه رسیده اند که حافظ  دراواخرعمرش به دین زرتشت گرویده بوده است! امّا باشناختی که از حافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین او آزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی جای نمی گرفته و به همین خاطر در غزلیّاتش،سعی کرده از وابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مذهبِ اصلی اوعشق و دلدادگی به معشوق ازلیست واگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی رابا وسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زرتشت، نمی تواند دلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیر ازاین بود بی شک، غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاو سراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان در مقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزاز همین منظربه شعارهایی چون: پندار نیک، گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به نیاکانمان می باشدگرامی می داشته است. بنابراین دراینجا "دیرمغان" کنایه ازخرابات ومیکده ی عشق است.
  • رضا ساقی



در وفای عشق تومشهورخوبانم چو شمع


شب نشین کوی سربازان ورندانم چوشمع


خوبان : نیکان ، در اشعار حافظ بیشتر به معنی "زیبارویان" آمده است امّادراینجابه همان معنیِ خوب وبهتراست. درفاداری به عشقِ تو بهترینم وازاین جهت شهرتی کسب کرده ام.
شب نشین : بی‌خواب وگِردهم نشینی شبانه  
سرباز : ایهام دارد : 1- لشکری 2- سر بازنده که صفت شمع نیزبه حساب می آید.
  • رضا ساقی



درنهانخانه‌ی عشرت صنمی خوش دارم 

کـز سرِ زلـف و رُخش نَعل درآتش دارم 

نهانخانه :خانه‌ای که در زیر زمین می‌ساخته‌اند (سرداب،زیرزمین) تا در فصل گرما در آنجا بیارامند ، خوابگاه ، حرمسرا 
عشرت : شادی ، شادمان
نهانخانه‌ی عشرت" استعاره از دل یا خیال است، درخلوتگاهِ دلم،
  • رضا ساقی



دلا بسوزکه سوزتو کارها بکند

نیازنیم شبی دفع صد بلابکند
 
بسوز :  شعله ورباش وبه آتش عشق بسوز،تحمّل ِدرد ورنج را داشته باش وهمچنان سختی و ریاضت بکش وپا پس مکش.
نیاز : تمنّا و خواهش ، دعا و مناجات   نیم‌شب : نیمه‌ی شب ، نزدیک ِسحر  
معنی بیت : خطاب به دل خود می فرماید:
 ای دل ؛ در راه عشق وزی ورسیدن به وصال،لحظه ای ازسوز و گدازازپای منشین،آه بِکش،ناله کن،ناله ی ِ عاشقان روح انگیز وجانفزاست،درد و رنج ِ فراق رابااشتیاق ووَلَع تحمّل کن، گلایه نکن نق مزن و فروزانتروشعله ورتر همچنان بسوز.
لافِ عشق وگِله ازیارزهی لاف ِدروغ
عشقبازان ِ چنین مستحق ِ هجرانند.

  • رضا ساقی



دل سراپرده ی محبّتِ اوست

دیده آیینه دار طَلعتِ اوست

سراپرده: بارگاه،خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده وبه چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه وفضای اندرونی. وقتی حافظ ازسراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده وهیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
  • رضا ساقی



دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز توسلامت برخاست

این غزل شرح حال ِ حالتی ازحالتهای عاشقیست، مرثیه ای درناکامیست. شاعرواگویه های خودرا به زبانی حافظانه بیان کرده است. گرچه سخن با گِله آغازشده وشِکوِه آمیزاست امّا حافظ مثل همیشه خیلی زود، به خودآمده وسخن را درراستای بیان زیبائیهای معشوق به پیش بُرده است. چراکه حافظ گِله وشکایت را درعاشقی شایسته وروا نمی دارد ومعتقداست که هرچه معشوق کند عین عنایت است وحُکم ازآن اوست..........
  • رضا ساقی



درِسَرای مغان رُفته بود و آب زده


نشسته پیروصَلایی به شیخ وشاب زده

     یکی ازویژگیهای شعرخوب این است که علاوه برانگیزش احساسات وعواطف شنونده وخواننده ی شعر، تصویری روشن ازمعنا ترسیم وارایه دهد این غزل ناب ونغز آنقدر تصاویر روشن وشفّاف پی درپی ومتحرّک درپس زمینه ی متن خَلق می کند که گویی آدمی درحال تماشای فیلمی ازیک جشن باشکوه است! آن هم تماشای فیلمی عتیقه و ارزشمند ازروزگارانی که هنوزدوربین وصنعت فیلمبرداری کشف نشده بود! 

  • رضا ساقی



دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلبرحافظ که به احتمال زیاد همان شاه شجاع ِ خوش قد وبالا وخوش حرکات است ناگهانی به سفررفته وعاشقانش را درغم واندوه فروبرده است.
  • رضا ساقی



دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد

که چوسروپایبنداست وچو لاله داغ دارد

به دور رویت : دوره ی ِ شکوفندگی ِ گل رخسار تو ، زمان اوج جلوه گری سیمای تو، دردوره ای که توسلطان خوبرویان هستی
"فراغ" سه باربه عنوان قافیه دراین غزل زیبا و عاشقانه،تکرارشده امّا هرکدام به مددِ نبوغ حافظ باخوانشی متفاوت ومعنای متفاوت بکار گرفته شده است.
  • رضا ساقی



دل من در هوای روی فرّخ

بود آشفته همچون موی فرّخ

روشن است که فرّخ دراین غزل ممدوح دویت داشتنی ِ حافظ بوده که دست به قلم شده وزیبائیهای صورت وسیرتِ اورا درآئینه ی این غزل منعکس نموده است. امّا اینکه این فرّخ چه کسی بوده وچه ارتباطی باحافظ داشته هیچ سند ومدرک قابل قبولی دردست نیست. بعضی اورا ازاُمرای ارتش شاه شجاع، بعضی اوراخدمتکار خوش چهره در بارگاه شاه شجاع وبعضی نیز فرّخ رابه عنوان "شاهدی" برای عیش وعشرتِ حافظ دانسته وازاین غزل سندی برعلیهِ اودرست کرده و وی رامتّهم به همجنس بازی نموده اند. درهرحال باتوجّه به فقدان سند ومدرک معتبر،هراظهارنظری درموردِ این ممدوح ِ شاعر جز حدس وگمان چیزی بیش نخواهدبود. آنچه که روشن است این است که اوهرکه بوده مورد قبول وتوجّه حافظ قرارگرفته وحافظ ازاوتعریف وتمجیدنموده است.
  • رضا ساقی



دلی که غیب نمای است وجام جم دارد

زخاتمی که دَمی گم شود چه غم دارد

جَم: جمشیدپادشاه باستانی که دارای قدرت وشوکتِ افسانه ای داشت.
جام جَم : جام جمشید، گویند که جمشیدجامی افسانه ای داشته که به وسیله ی آن ازرویدادهای جهان آگاه می شده است. بعضی براین باورند که جام جمشید همان جام شراب است که با نوشیدن آن سرمست می شده وبه یک نوع آگاهی می رسیده است. بعضی گویند که چون جمشید اوّلین بارشراب راکشف کرده،به همین سبب جام جمشید شهرت پیداکرده است.
  • رضا ساقی





دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدارا

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

صاحب دلان: ۱- کسانی که هنوز عاشق نشده ودل ازکف نداده اند. ۲- کسانی که صاحب فهم وشعور واهل ذوق هستند.خردمندان واهل دل، صاحبدلان درمقابل  "بی دل شدن وپنهان در مقابل آشکارا"  آرایه ی تضاد ایجادکرده وبه زیبایی شعر افزوده اند. تمام اشعار حافظ این ویژگیِ آرایش تضاد درظاهر وباطن واژه ها را داراهستند. واین نکته ی ظریف یکی ازآن دهها نکته ی باریکیست که ماندگاری وجذابیّتِ اشعار این نادره گفتار روزگاررارقم زده اند.....
  • رضا ساقی





دل از من برد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

معنی بیت: محبوب نازنین من  دل مرا به نازوعشوه ربود لیکن روی نازخود راازمن پنهان کرد محض خاطر خداقضاوت کنید وبگوئید که کدام سنگدل چنین کاربی رحمانه ای می تواند باکسی انجام دهد!
دین ودل بردند وقصد جان کنند
الغیاث ازجورخوبان الغیاث
  • رضا ساقی



دلم رمیده‌ یِ لولی وشی ست شور انگیز


دروغ وعـده و قـتـّال وضع و رنگ آمیز


رَمیده : باخته، ترسیده و گریخته

لولی : کولی ،ظریف و نازک وعشوه گر

وَش : پسوند شباهت ، مانند

شورانگیز : شورآفرین ، فتنه‌انگیز

دروغ وعده : کسی که به وعده‌اش وفا نمی‌کند

قتّـال : بسیار کُشنده ،مبالغه درعاشق کُشی

وضع : شیوه ، روش

رنگ‌آمیز: حیله‌گر، فریبکار و فریبنده

"لولی" همان "کولیست" به معنی زنان ِ آوازخوان ِ شوخ وشورآفرین ،دوره گردِ طنّاز وظریف.

معنی بیت : دلم درپِی جَذَبه ی ِ شورآفرین ِ یک کولی،خودش راباخته، دچار ِ دگرگونی شده وازسینه ام گریخته است.این لولی درعین ِ حالی که بسیار شورآفرین ،زیبا وجذّاب است ،فریبنده، فتنه‌انگیز و عاشق کُش نیز هست. اوبه وعده‌اش وفا نمی‌کند وهرلحظه رنگ عوض می کند وحیله ای بکارمی بندد. دلم ازشیطنت های این نیرنگ باز به خودش راباخته وآواره وسرگردان شده است.

حافظ درجای دیگری دلش برای این لولی ِ شنگول وشورانگیزتنگ شده وازصبا جویای ِ حالِ اومی شود:

صبا زان لولی ِ شنگول ِ سرمست

چه داری آگهی چون است حالش

  • رضا ساقی
               



دلـم رَمیده شد و غافلم من ِ درویش 

که آن شکاریِ سرگشته راچه آمدپیش 

رَمیده : گریخته 
غافل:بی خبر
درویش : دل ازدنیا بریده وگوشه نشین ، فقیر و بینوا
شکاری : پرنده ی شکاری ،استعاره از دل است که همیشه  به دنبال شکارکردن ِ زیباییها وغمزه های دلبرانه هست. امّاپس ازشکار همیشه خودش به دام  افتاده  وشکارمی شود.
سرگشته : آواره ، حیران 
دل ِ آدمی هرگز قرار ندارد همواره به دنبال چیزی سرگردان است.به ویژه دل عاشق که درجستجوی معشوق سرگردان وحیرانست. دل عاشق بی وقفه درفکر گریختن ازسینه ی عاشق وپیوستن به دلدار است.
  • رضا ساقی



دَمی باغم بسربردن جهان یکسرنمی ارزد


به می بفروش دَلق ماکزاین بهترنمی ارزد


 این غزل درعین سادگی،به سبب دارابودنِ پیام های کاربردی ومفیدوارزشمند،آنقدر دلچسب وشیرین است که هرکس باهر دیدگاهی بشنود یابخواند،بی هیچ تردیدی تحت تاثیر قرارگرفته واگرتمام غزل رابه خاطر نسپارد،حدّاقل یک بیت یایک مصرع رادرلوحِ خاطرخواهد نوشت. بارها مرور خواهد کرد،درخلوت وجلوت زمزمه خواهد نمودو کوتاه سخن اینکه همه ی مخاطبین از مضامینِ دلنشینِ تک تک بیتها ومصرع هالذت خواهند بردوغم ها وشادی های خودرابااین عباراتِ عبرت انگیزوسازنده،سرو سامان خواهند بخشید.

  • رضا ساقی



دوستان دختررَزتوبه زمستوری کرد

شدسوی مُحتسب وکاربه دستوری کرد

این غزل زیبا ونغز ازآن دست غزلهائیست که عرصه رابرعرفان زدگانِ خودشیفته تنگ ترکرده وزبانشان رابه بندکشیده است. چراکه حافظ دراین غزل به صراحت ازمی انگوری سخن به میان آورده تا هیچ مغرض خودپسندی نتواند برداشت هایی به میل وپسندشخصی داشته باشد. گرچه دورازانتظارنیست وهستند آسمان به ریسمان بافانِ ماهری که دیگران رانیزبه کیش خود پنداشته وجاهلانه هنوزپای اصراربراین نکته می فشارندکه منظورحافظ از"دختررَز"همان فیوضات الهی! ومقصود از"می انگوری" همانا مستی حاصله ازعشق به معشوق ازلی و ابدیست!! جل الخالق!

  • رضا ساقی



دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشیم

سخن اهل دل است این وبه جان بنیوشیم 

"وقت گل" : موسم بـهـار
"آن به": بهتر آنست 
عشرت:خوشگذرانی وخوشباشی
اهل دل:ادب دوست، صاحبدل، رندِخوش مشرب، عاشق،اهل دل: دردنیا دونوع آدم وجود دارد. آدم ذهنی؛ آدم دلی. بسیاری ازآدمیان درذهن خویش ساکن هستند وبامن ِ ذهنی دمخورشده اند اینها به گمان خودسعی دارند با کسب دانش  ووام گرفتن ازاطلاعات دیگران ذهن خودراتقویت کنندتابه درک عمیق ازجهان هستی رسیده وبه حقیقت نزدیکترگردند. امازهی خیال باطل! چراکه بسیاری ازاین آدمیان ذهنی؛ باانباشت دانشهای مسموم مدرسه ومذهب وجامعه؛ تنها بارشان راسنگین ترکرده وچالاکی وطراوت درونی خودراازدست داده اند. اینها بافرهنگ ودانش بالا هنوز یک مسلمان افراطی؛ یک مسیحیِ متعصب یایک هندوی جنگجو درباتلاق خرافات دست وپامی زنند دانش وفرهنگ بالای آنها تنها تاثیری که داشته استدلالهای چوبین راتقویت وپالایش نموده است. اماگروه دوم آدمیان که ازذهن به سمت دل سفرکرده ودرمرکزدل ساکن شده اند بالطایف؛ احساسات وعواطف طبیعی درون تغذیه شده وبه حقیقت هستی نزدیکترند. 
ساکنان دل اغلب مردمانی لطیف وپاکباطن‌؛ وشاعرونقاش ونوازنده ورقاص هستند که به سمت خدایگونگی درحرکتند. اما ساکنان ذهن اغلب مصلحت گرا؛ تصاحبگر؛ حسابگرو بعضاً بسیار حقه باز وحیله گرند( کشیشان؛ زاهدان؛ وواعظان ریاکار) 
بنیوشیم:نوش جان کنیم،به پذیریم،بشنوییم
معنی بیت:
حافظ دراین غزل مارادرموسم گل وبلبل،به شادیخواری وعشرت دعوت می کند. سفارش به خوش باشی وتوصیه به خوشگذرانی.
اوتاکیددارد که چون این سخن(این دعوت)از طرفِ کسیست که خود،صاحبدل وادب دوست و رند است پس بی آنکه تردیدی به دل راه دهیم، بااطمینانِ خاطر،بی چون و چرابه پذیریم وبدان عمل کنیم.
  • رضا ساقی



دوش از مسجد سوی میخانه آمدپیرما

چیست یاران طریقت بعدازاین تدبیرما

بعضی ازشارحان براین باورند که میخانه دراینجا محلّی روحانی در امتدادِ مسجد است.! یعنی پیرما ازمرحله ی عبادت درمسجد به مرحله ای بالاتر ترقّی پیداکرده وبه درجه ی ازخودبیخودی نایل شده است!!
اوّل اینکه ما مکانی روحانی با چنین کاربَری که آدمی باورود درآنجا به ازخودبیخود شدن نایل گردد نه درگذشته داشتیم ونه درحال! که پیر ازمسجد درآمده وبه آنجا رود تابه ازخودبیخودی برسد وادامه ی عبادت وبندگی رادرچنین مکانی انجام دهد! دوّم اینکه اگر منظور، حال روحانی ِ شیخ بوده که ازمرحله ی عبادتِ ظاهری به عبادتِ روحی وباطنی رسیده، اینکه یک اتّفاق خوب ومتعالی هست وتعجّبی ندارد تا حافظ اینچنین ازمریدان راه چاره ای طلب کند وبگوید حال چه کارباید بکنیم؟ .....
  • رضا ساقی




دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد

جناب : درگاه ، مجازاً به معنی ازسوی و جانب
دراصل "آصف" همان آصف ابن برخیا وزیر و مشاور حضرت سلیمان است. امّا حافظ این لقب رامعمولاً به وزیران لایق وفاضلی همچون  خواجه جلال الدین تورانشاه و خواجه قوام الدّین محمدصاحب عیارداده وازآنهابه سببِ لیاقت وکاردانی، با عنوان آصف یادمی کرده است. این دووزیر باکفایت، هردوبا حافظ انس والفتی داشته اند. این غزل احتمالاً به هنگام به وزارت رسیدن صاحب عیار سروده شده است.
  • رضا ساقی



دوش بامن گفت پنهان کاردانی تیزهوش


و زشماپنهـان نشایدکردسرّ می فروش



      شب گذشته روشن ضمیری هوشیار وکاردان به من پنهانی گفت  :

 شما اهل معرفت هستید و شایسته نیست راز می فروش را از شما پنهان داشت . 

 «می فروش» دراشعار حافظ پیر و مرشد ومراد است که مریدانش را ازمی حق وشراب عشق سرمست می سازد وناراستی ها وتاریکی های وجودرا می زداید. معمولا این پیر درکارگاه خیال حافظ حضور دارد وواقعیت وجودی ندارد. حافظ دراغلب غزلها پندها واندرزها وفنون مهارتهای زندگی واسرارحقیقت را اززبان این پیرخیالی بازگو می کند ومخاطبان خودرا باشراب آگاهی سرخوش ومسرورمی سازد. 

کاردان تیزهوشی قصد دارد پرده ازاسرار این می فروش برداشته ونزدحافظ فاش کند.چراکه حافظ را سزاوار وشایسته ی شنیدن این راز می داند؛ اما این رازچیست؟ وآن کاردان چه گفت :


  • رضا ساقی






دوش بیماریِ چشم تو ببُرد ازدستم

لیکن لطف لبت صورت جان می‌بستم 

این غزل عاشقانه وعارفانه هست، ازاول تاآخر سخن دراحوالاتِ عاشق است وحضرت حافظ، عشق وعاشقی را از زاویه ای دیگربه تصویر کشیده است.گرچه عشق یک قصّه بیش نیست، امّا به قول خود آنحضرت،داستانِ عشقبازی ازهر زبان وازهرزاویه ای نامکرّراست وشنیدنی……
بیماری چشم : حالت خُماری وخواب آلودگی ِ چشم معشوق که جذّابیّت بیشتری به اومی بخشد. 
بِبُرد از دستم : بی قرار وواله و شیدایم کرد
  • رضا ساقی



دوش سودای رُخش گفتم زسربیرون کنم 

گـفـت:کـوزنجیر؟تاتدبیراین مجنون کنم 

"دوش" : شب پیش ، دیشب   
"سـودا" معانی متفاوتی دارد: معامله، تندخویی، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه  یِ بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، سیاه، دیوانگی و...
ســودا"در اینجا به معنی ِ اندیشه و خـیـال ، فکر ِعشق ،است.  
  • رضا ساقی



دوش رفتم به درمیکده خواب آلوده

خرقه تردامن وسجاده شراب آلوده

بنظرچنین می رسد که این غزل نیزهمانند  «غزلهای دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند» یا «به کوی میکده یارب سحرچه مشغله بود» شرح جریاناتیست که درعالم مکاشفه برای شاعررخ داده است.   «مکاشفه» لطفیست ازجانب غیب که نصیب عارفان وصدیقان ووارستگان میگردد. حالتی رویاگونه هست که دربیان نگنجد معمولا درعالم مکاشفه اسرار وحقایق برفردآشکارشده وموردلطف وراهنمایی قرارمیگیرد.
«میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.

  • رضا ساقی



دوش دیـدم کـه مـلایـک درمـیـخـانـه زدند 


گِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـد


برایِ درکِ عمیقِ شأنِ نزولِ این غزل لازمست یادآوری شودکه حافظ گرچه بواسطه یِ قرارگرفتن دریک منطقه یِ جغرافیایی ِ خاص، مدّتی درعنفوانِ جوانی درپیِ یافتنِ حقیقت به گروههایِ مذهبی(البته اهل تسنن) ،صوفیگری ودرویشی پیوسته بود،لیکن پس ازکسبِ آگاهی واندوختنِ علم ودانش وآشنایی بامذاهب ومسالکِ گوناگون،اندک اندک باعشق آشناشده  وجهان بینیِ خاصی پیداکرده وطریقِ دیگری  درپیش گرفته است.

  • رضا ساقی





دوش درحلـقه‌ی ماقصه‌ی گیسوی تو بود


تادل شـب سـخن ازسلسله‌ی موی تو بود



حلقه های مو به حلقه‌های زنجیر تشبیه شده است بین "دوش" (هم به معنی کتف و شانه و هم به معنی شب) و "حلقه" و "گیسو" و همچنین بین "حلقه" و "سلسله" ایهام تناسب  زیبا و دل انگیزی وجود دارد. 

  • رضا ساقی


   دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند      
 واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند    
 
"دیشب" چه شبی بوده برای حافظ!چه فرخنده شبی بوده که همه درآرزوی تجربه ی ِ چنین شب  فراموش ناشدنی هستند؟
  • رضا ساقی



دوش می‌آمد ورخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

برافروختن: ۱- روشن کردن ۲- گلگون وسرخ کردن ۳- خشمناک شدن.
رخساره برافروخته بود دراین بیت  کنایه ازسرخ شدن گونه ها، آرایش کردنِ دلبرانه هست.
تا کجا: باید ببینیم کجا
"غمزده" کنایه ازعاشق
سوخته بود: سوزانیده وبه آتش کشیده بود.
  • رضا ساقی



دویارزیرک وازباده ی کُهَن دومنی

فراغتیّ و کتابیّ و گوشه ی چمنی

زیرک: هوشیار
باده ی کُهَن: شراب کهنه
دومنی: به اندازه ی دومن شراب
معنی بیت:  دونفر رفیق هوشمند دومن شراب کهنه ورسیده، خاطرآسوده وکتاب شعری وگوشه ی گلشنی... اینها چیزهاییست که حافظِ خوش ذوق وخوش اشتها برای برپایی بساط عیش وعشرت آرزومنداست تا به واسطه ی آن بیخ غم واندوه ازدل بَرکند.
  • رضا ساقی






دیشب به سیل اشک رهِ خواب می‌زدم

نقشی به یاد خطّ ِ تو بر آب می‌زدم

غزلی ناب وخیال انگیز یکدست عاشقانه ورویایی که دربیان حالات عاشقانه سروده شده است.
ره خواب می زدم: برراه ورودخواب سدمی بستم تا نگذارم خواب برچشمانم راه پیداکند
  • رضا ساقی





دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

دربعضی نسخه ها "دیریست" ثبت شده که خوش آهنگ تراست. شاید درآن دوران دیراست معمول بوده، شاید خطایی ازجانب نسخه نویسان رخ داده باشد گرچه درمعنا تفاوتی ایجاد نمی شود.
  • رضا ساقی


دی پیرمی فروش که ذکرش به خیرباد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
پیرمی فروش:
به استناد اغلبِ غزلیّاتی که ازحافظ به دست مارسیده است، تنهاشخصیّتی که مورد قبول بی چون وچرای وی بوده، پیرمی فروش یا پیرمغان،یاهمان پیرخرابات است. حافظ به این شخصیّت که به درستی روشن نیست چه کسی بوده، احترامی خاص قائل است.
  • رضا ساقی



دیدار شد میسـّروبوس و کنار هـم 

از بـخـت شـکر دارم و از روزگــار هـم 

"مـُیـَسـّر" : امکان پـذیـر ، مـمـکـن    

 "بـوس و کـنـار" : یکدیـگر را در آغوش گـرفتن و بـوسیـدن 

دراین غزل یابه قول بعضی ازشارحان محترم قصیده،شاعر از بخت و روزگار شاکرو سپاسـگـزار است . زیـرا بخت و اقبال به او رو کرده و روزگار او را به وصـال رسانـده است.
مـعـنـی بـیــت : دیـدار وملاقات با یار امکان‌پـذیـر گـردیـدو وآرزوی ِ همآغوشی و بـوسـیـدن ِمعشوق نیزمحقّق شده است. به همیـن سبب هم ازبخت و طـالع ِخویش سپاسگزاری می‌کنم وهم ازوفق ِ مرادبودن ِروزگار شاکرهستم.
منم که دیده به دیداردوست کردم باز
چه شکرگویمت ای کارسازبنده نواز

  • رضا ساقی




دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 


واندرین کار،دل خویش به دریا فکنم


این غزل زیبا نیزهمانند اغلب غزلها؛ غزلی عامیانه وزبانحال آدمیست.  به جرأت می توان گفت هرآدمی  درطول عمرخویش یکبار چنین احساساتی راتجربه کرده ودرغم دوری ازیارومحبوب خویش بی اختیاراشک ریخته وکاسه ی صبرش لبریزشده است. 

دل خویش به دریافکنم: ایهام دارد هم به معنای بی پروایی وشجاعانه عمل کردن است هم به معنای اینکه دلِ عاشق پیشه ی خودرا به دریا بیندازم تا ازدردسرهای ناتمام آن خلاص گردم. هردو معنا راشاعرمدنظر داشته است.

  • رضا ساقی




دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کزعکس روی اوشب هجران سر آمدی

این غزل زیبا درفراق شاه شجاع ِ خوش سیما وخوش حرکات سروده شده است هم اوکه حافظ نه به یک دل بلکه به صددل عاشق اوست وهیچ رخدادی نمی تواند آتش فروزان ِمِهراورا خاموش گرداند.
شاه شجاع مدّتی حدود سه سال توسط شاه محمود ازشیرازبه بیرون ازشهررانده شد دراین مدّت غزلهای عاشقانه وسوزناک ی زیادی ازجانب حافظِ عاشق پیشه سروده شد ویکی ازآنها همین غزل زیباست.
دوش: دیشب
ماهی: ایهام دارد: ۱- یک ماه آسمانی ۲- یک نفربارخساری همچون ماه زیبا
برآمدی: نمایان شد،طلوع کرد
سرآمدی :به پایان آمد.   
  • رضا ساقی



دیدم بخواب خوش که به دستم پیاله بود 

تعبیر رفت و کار به دولت حـواله بـود
 
دولت : بخت نیکو ، اقبال خوب
حواله بود : سپرده شده بود
شاعرخواب خوشی دیده که دردست جام شرابی داشته،    این خواب اینگونه تعبیر شد که کار در مسیر سعادت وثروت وخوشبختی قرار می‌گیرد .
  • رضا ساقی


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
غزلی بسیارزیبا، نغز وپرمایه  باموسیقی دلنشین وروح افزا که به احتمال زیاد درفراق دوست وانیس ومونس شاعر، شیخ ابواسحاق سروده شده است. حافظ با شاه شجاع وشیخ ابواسحاق سالها رابطه ی عاطفی و صمیمانه ی فراترازشاه وشاعرداشته وبیشترغزلیّات عاشقانه تحت تاثیر این رابطه خَلق شده است.
  • رضا ساقی


دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟


بشکست عَهد وز غم ما هیچ غم نداشت!


سرجوروستم داشتن: درسرقصدِ بیداد وجور کردن، تعمّداً ستمکاری نمودن
عهد: پیمان
ازغم ما هیچ غم نداشت: اندوه وغصّه ی ما برای او هیچ اهمیّتی نداشت. 

  • رضا ساقی


راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست


آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست


دراینجاواغلب غزلهای حضرت حافظ؛ عشق  به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودرا ازدست داده است نیست.  اغلب رابطه های به اصطلاح عا‌شقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظار بیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه آنهاهمدیگررا زندانی کرده وبشدت محافظت می کنند. روشن است که عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد. 

 درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد. 


معنی بیت: راهِ عشق بی کناره است، جاده ایست که شانه وپارکینگ واستراحتگاه ندارد. وقتی کسی برای رسیدن به حقیقت طریق عشق را برمی گزیند وگام دراین جاده می گذارد باید دانسته باشد که این راه پرخطراست،ظلمات است، شیرهم که باشد ازوحشت وبیم وسختیِ راه روباه می شود،پس باید بی ادّعا وفروتن باشد باید  که جان درآستین داشته باشد تا درموقع لازم ایثارکند. این راه برای تن پَروری وآسودن نیست. ایثارجان یکی ازشرط های ضروریست  هیچ راه فراری پیش رونیست. 

  • رضا ساقی





راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

شعری بخوان که بااورَطل گران توان زد

راه:  نام دستگاه موسیقی مثل راهِ عراق
برسازآن: مطابق نوا ومتناسب باآهنگ آن،
رطل گران: پیاله ی بزرگ ،پیمانه ی سنگین
معنی بیت: ای نوازنده وای مطرب مجلس، دردستگاهی بنواز که بتوان آهی ازدل کشید ودرغم واندوه فرورفت.( البته که منظورحافظ غم واندوهِ روزگارنیست اودلی عاشق پیشه داردو می خواهد درغم عشق فرورود) ای مطرب وای آوازه خوان ، تونیزشعری به آوازبخوان که بتوانیم برانگیخته شویم وتوانسته باشیم پیاله های سنگین شراب بنوشیم.
مطربا پرده بگردان وبزن "راه" عراق
که بدین راه بشدیار وز ما یاد نکرد
  • رضا ساقی


رسید مژده  که  آمد بهار وسبزه دَمید 


وظیفه گربرسدمصرفش گُلست ونَبید  



وظیفه : الف-مقرّری و حقوق ماهیانه یا سالیانه   ب- رزق و روزی ، 
سَهم و قسمتِ تعین شده  نَبید : شراب ،شراب خرما یا کشمش معنی  
بیت :  موسم ِ بهار فرا رسیده و جهان سرسبزشده است. الآن وقت 
شادیخواریست.  اگر مقرّری و حقوق ماهیانه به موقع واریزشود وبه 
من بدهند، باید صرف خرید شراب و گل بکنم...........
بهار درادبیات فارسی به فصل ِ شادمانی وآغاز دوباره ی ِ زندگانی،هماهنگ با رویش ِ سبزه وگیاهانست. شاعرعیش وعشرت وشادمانی را دراولویت ِ اوّل قرار داده ومقرّری ماهیانه را پیشاپیش به خرید گل وشراب ومهّیا ساختن ِ بساط شادخواری اختصاص داده است.......

  • رضا ساقی



رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی

آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

چِنَم: بچینم
معنی بیت:هنگام صبح به باغ رفتم که گلی بچینم ناگهان آوازبلبلی به گوشم آمد
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
  • رضا ساقی



روشنی طلعت تو ماه ندارد

پیش تو گل رونق گیاه ندارد

طلعت :  روی ،رخسار
معنی بیت: ای معشوق، روشنایی وگیرایی ِ رخسارتو راماه ندارد توازماه نیززیباتری، گل باآن همه لطافت وزیبایی درقیاس با گل روی تو،ازگیاه نیزکمتراست.
عارضش رابه مثل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هربی سروپا نتوان کرد
  • رضا ساقی



روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

مِنّتِ خاکِ درت بر بَصری نیست که نیست

نظر: فکر،نگرش، اندیشه،نگاه، در اینجا به معنی چشم است.
پرتو: فروغ، بازتاب نور، روشنایی.
منّت: وام دار ومرهون احسان کسی بودن.
بَصَر : دیده، چشم
"نیست که نیست" دراین غزل علاوه براینکه باعثِ زیبایی ،ایهام ،ابهام ،پیچدگیِ  کلام  وتولیدِ موسیقی ِ حُزن انگیزشده، درهربیت به مقتضای مضمون معنای خاص خودرا دارد.
  • رضا ساقی



روز هجران و شبِ فُرقتِ یار آخر شد

زدم این فال وگذشت اختر وکارآخِرشد

ازحال وهوای غزل چنین بنظر می رسد دولتِ مستبّد، بیدادگروسختگیری، روزگار رابه کام همگان تلخ کرده بوده که حافظ ازبه پایان رسیدن این دوره اینچنین اظهارشادمانی وشکرگزاری کرده است. گرچه حافظ اسمی ازپادشاه ودولت جدید ذکرنکرده است لیکن باتوجّه به نوع کلام واحساسات وعواطفِ شاعر،احتمالاً شاه ابواسحاق که یکی ازدوستان صمیمیِ حافظ بشمارمی رود برمسندحکومت تکیه زده وموجب خرسندی وشادی وی شده است.
  • رضا ساقی



روزوصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

معنی بیت:
یادش به خیر ونیکی باد آن روزی که دوستان با فراغت خاطر وبدون تشویش ودغدغه با همدیگر دیداروملاقات می کردند یادبادآن روزگار وصال و آن روزگارانِ بانشاط وخرّم یادش به خیر.
بشد که یادخوشش باد روزگاروصال
خودآن کرشمه کجارفت وآنعتاب کجا؟
  • رضا ساقی



روزه یک سو شدوعیدآمد ودلها برخاست

مِی زخُمخانه بجوش آمدومی بایدخواست

این غزل زیبا ونغز یکی دیگر ازغزلیّاتِ بحث برانگیز حافظ عزیز است. این غزل رامی توان تابلویی ازباورها واعتقاداتِ شخصیِ خواجه دانست. خواجه ای که ازهمه نظر با همه ی عارفان ،دینداران وحتّاشاعران تفاوتهایی اززمین تاآسمان دارد. اودارای جهان بینی ِ ویژه ای هست وبه برکتِ اندیشه های نابی که دارد به تنهایی یک مکتب ویک مَسلک رابَنا نهاده است........
  • رضا ساقی



روزگاری شدکه درمیخـانه خدمت میکنم


در لباس ِ  فـقر کـار اهـل دولت مـیکنم



"روزگاری شد" : مدت زیادی سپری شد ، مدتی گذشت.

میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.


باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 


  • رضا ساقی



روزگاریست که سودای بُتان دینِ من است

غم ِ این کار نشاط ِ دل غمگین ِ من است

سودا: معامله کردن،شیدایی و شیفتگیِ شدید به کسی یاچیزی تاسرحدِّ جنون
بُتان: بت‌ها، زیبا رویان وخوش چهره ها
دین: مذهب، راه وروش، کیش و آیین.
معنی بیت: زمان زیادیست که من پیشه ی عاشقی پیش گرفته وخیال عشق زیبارویان را در سر می پروانم. عشقبازی با خوش چهره ها دین ومذهب من است. من آنقدردراینکاراشتیاق دارم که غم واندوه ِ عشقبازی سببِ نشاط وشادمانی من می گردد.
چند به ناز پرورم مِهربُتان سنگدل
یادپدرنمی کننداین پسران ناخلف
  • رضا ساقی
 


روزگاریست که مارانگران می داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

معنی بیت: ای محبوب، مدّتهاست که  ما(عاشقان) را دلواپس نی کنی وچشم به راه می گذاری توبه هواداران صادق خویش التفاتی نداری درحالی که غم اغیارمی خوری و برای دیگران لطف وعنایت بیشتری روامی داری.
یاربیگانه مشوتانکنی ناشادم
غم اغیارمخورتانبری ازخویشم
  • رضا ساقی





رونقِ  عَهدِ شباب  است دگر بُســتان را

می‌رسدمژده ی گل بلبل خوش اَلحان را

عهد: روزگار، دوران
شباب: جوانی
بستان: باغ وبوستان
خوش الحان: خوش آوار،خوش آهنگ
معنی بیت: صحرا وباغ وبوستان را صفا وشادابیِ جوانی فراگرفته (ایّام بهاراست وهمه جا سرسبز وشکوفاشده است.)
نویدومژده (ازطریق انتشاربوی گل)به  بلبلِ خوش آواز(عاشق) می رسد که آماده باش، گل (معشوق) درحال ظهورو شکوفندگیست.
  • رضا ساقی



روضه ی خُلد برین خلوت درویشان است

مایه ی مُحتشمی خدمتِ درویشان است

حافظ هرچه فریاد دارد برسرصوفی وزاهد وعابد ومدّعی وشیخ کشیده وهرگزبا آنان ازدرصلح وسازش درنیامده است،لیکن هرگاه به درویشان رسیده سراحترام وارادت فرودآورده وازآنان به نیکی یادکرده است. زیرا درویشان نسبتاً دراغلبِ دوره های تاریخی، بی ادّعا وبی توقّع وبی نام و نشان، بی هیاهو وبی صدا، تمام همّ وغمّ خودرا صرف پالایش درون ازآلودگیها، منیّت ها، خودخواهی ها وپلیدی هاکرده  وهرگزاز سادگی و صداقت مردم به نفع خوداستفاده ننموده وبه کسی آزاری نرسانده اند.....
  • رضا ساقی



رواقِ منظر ِچشم من آشیانه ی توست

کرَم نما و فرودآ که خانه خانه ی توست

به باوربعضی شارحان محترم، شاه شجاع دریکی ازسفرهایِ خود، دلش برای انیس ومونس خویش تنگ شده بوده وبه واسطه ی فرستاده ای یا پیامی ازحافظ، دعوت کرده تا اورا دراین سفر همراهی کند. حافظ که اهل سفرنبوده این غزل رادرپاسخ به اوسروده وارسال کرده است.!! 
  • رضا ساقی





رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

چشم داشتم:  توقّع و انتظار داشتم
معنی بیت : روی خود رابه خاک راهِ معشوق گذاشتم به این امیدکه شایدپای مبارکش رابر رخسارمن بگذارد ازاوانتظارعنایت فراوان داشتم امّااو راه خودراعوض کرد تاازمسیری دیگربگذرد. 
برخاک راه یارنهادیم روی خویش
برروی ما رواست اگرآشنارود 
  • رضا ساقی




روی بنما ومرا گو که ز جان دل برگیر

 

 پیش شمع آتش پروانه به جان گو در گیر


معنی بیت:

ای دوست ازمن چهره مپوشان وازفیض دیدارمحروم مگردان رخ بنما تاسیمای زیبایت راتماشاکنم من آنچنان دراشتیاق دیدارتوبی تابم که حاضرم برای تماشای تو دل ازجان بردارم ودرپیشگاه شمع فروزان رخسارتو همانندپروانه ی بی پروا هستی خودرابه آتش بکشم وقربانی توگردم. 

همچوصبحم یک نفس باقیست تادیدارتو

چهره بنما دلبرا تاجان برافشانم چوشمع


  • رضا ساقی





روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

این غزل نکته های عرفانی زیادی دارد ازهمین برخی شارحان، دچاراشتباه شده وازکلّ غزل معنای عرفانی برداشت کرده اند. درحالی که مخاطبِ غزل خداوند نمی تواند بوده باشد. زیرا اوّل اینکه خداوند رقیب (هم به معنای امروزی "رقابت کننده" وهم به معنای آن روزگاران "نگهبان" ندارد) دوّم اینکه خداوند رانمی توان با این عبارت که درغنچه هستی خطاب کرد.......
  • رضا ساقی



زان می ِعشق کزاوپخته شودهرخامی

گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

مِی عشق: عشق به "مِی" تشبیه شده است. "میِ عشق " شرابی نیست که آن رابتوان درجامی ریخت وبه کسی نوشانید! دراینجا حافظ ازکسی می خواهد کاری برای او انجام دهد کاری که به عشق وعشقبازی مربوط می شود ازهمین رو به کنایه می فرماید ازمی عشق جامی بیاور. 
  • رضا ساقی


این غزل زیبا ونغز وپُرمایه،یکی ازبحث انگیزترین غزلهای سرحلقه ی رندان جهان خواجه حافظ شیرازیست. بسیاری ازکسانی که نسبت به اسلام ومذهب شیعی به ویژه امام حسین تعلّق خاطر دارند ازروی  علاقه مندی وتعصّب، بدون داشتن استدلالهای منطقی،تنها بااستناد به بیت:

"رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت"
براین باورپای اصرارمی فشارند که این غزل درارتباط با واقعه ی کربلاست!!! 
  • رضا ساقی



زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

درحق ماهرچه گویدجای هیچ اکراه نیست

این غزل جزونغزترین وپُرمایه ترین غزلیّات حافظ است. برای پی بردن به اندیشه ها وباورهای حافظانه، کافیست این غزل را خواند ومعناهای عمیق آن رادریافت. اغلب ابیات این غزل  در راستای تبیینِ عقایدِ رندانه سروده شده وبسانِ آوردگاهیست که دریکسو شریعتِ زاهدانه باسلاح ریا وتظاهر وکینه ودر سوی دیگر،حقیقتِ رندانه وحافظانه با سلاح راستی ودرستی وبی آزاری صف آرایی کرده اند. دراین آوردگاه خواهیم دید که چگونه عقایدِ خواجه درتقابل با باورهای زاهدانه، سرافراز وظفرمندانه میدان راترک کرده و باورهای خشکِ زاهدانه، شکست خورده پشتشان به خاک می مالد........
  • رضا ساقی

 

     


زبان خامه ندارد سر بـیان فـراق


وگرنه شرح دهم باتوداستان فراق


خامه یعنی قلم 

فراق: جدایی وهجران

معنی بیت:

  قلم نیک می داندکه حکایت فراق، سخت وتوان فرساست ازهمین رو قصد ندارد دوری و جدایی از معشوق را شرح دهد، وگرنه شرح حال روزگار جدایی را برای تـو توصیف می‌کردم که چه داستانی دارد........


نکته ی جالب وحافظانه ای که دراین غزل به چشم می خورد اینست که حافظ درابتدای غزل، به مخاطب می گوید: قصدبازگویی داستان دوری راندارم ولی برخلاف سخن،  تا آخر غزل ازفراق صحبت می‌کند! حافظ باطرح این ضدونقیض بااین شیوه ی رندانه،کش داربودن ودردناک بودن این حکایت رادرهمین ابتدای سخن برملا وبرجسته کرده ومی فرماید‌:

  • رضا ساقی



زدر درآ و شبستان ما منوّر کن

هوای مجلس روحانیان معطّر کن

شبستان:خوابگاه،دراینجا خوابگاه نیست بلکه محفل عاشقان است که درنبودِ معشوق به تاریکخانه ای مبدّل شده است.
منوّر: نورانی
مجلس روحانیان: محفل عاشقان واهل شعروادب و معنویّت. 
معنی بیت: بیا که بی حضورگرم ونورانی تو محفل عاشقانت به تاریکخانه ای مبدّل شده است بیا ومحفل مارانورباران کن بیا تافضای محفل عاشقانت به بوی جانبخش تومعطّر گردد.
بیا به شام غریبان وآب دیده ی من بین
بسان باده ی صافی درآبگینه ی شامی
  • رضا ساقی



ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صباگرهمی‌کندکرمی

نوازش قلمی : نامه ی ازروی لطف ومهربانی 
پیک صبا: باد صبا رابط میان عاشق ومعشوق است که به پیک تشبیه شده است.
معنی بیت:  ازدلبرمن(احتمالاً شاه شجاع ِ خوش قدوبالا محبوب دل حافظ) چه کسی  نامه ی مهرآمیزی می آورد؟ کجاست باد صبا؟  اگر پیک صبا همیشه به ما لطف داشته وپیام معشوق را می آورد الان کجاست تاپیامی نامه ای برای من بیاورد؟
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
  • رضا ساقی





زلف آشفته وخوی کرده وخندان لب ومست

پیرهن چاک وغزل خوان وصراحی دردست

این غزل بسیار زیبا ،خوش آهنگ وبامضمونی بِکر وحافظانه است. ضمن آنکه بنظرنگارنده این غزل عارفانه ترین غزلیست که حافظ آن را درراستای بیان دیدگاه ونگرش ِ خودسروده است. علّت اینکه این غزل ناب،عارفانه ترین غزل حافظ است را دربیت های پایانی درخواهیم یافت.
  • رضا ساقی





زلف بربادمده تاندهی بربادم

نازبنیاد مکن تا نکَنی بنیادم

بنیاد :  بیخ؛ پایه؛ اصل؛ شالوده، بنیاد کردن: بنا کردن، آغازکردن؛ شالوده ریختن، بنیاد مکن : بنا مکن، پایه گذاری مکن 
تا نکَنی بنیادم : تا ریشه ی مرا از برنکَنی، تامرااز پایه و اساس  تخریب نکنی.
معنی بیت: ای محبوب من، زلف خویش به دست بادمسپارواینچنین دلسِتانانه  گیسوانت رو پریشان مکن که تحمّل دیدن پریشانی رلف تورا ندارم وبربادمی روم. دلبری رابرنازو عشوه پایه گذاری مکن  که بااینکارریشه ی وجودمن کنده می شودوبنیادهستی من زیروزبرمی گردد.
  • رضا ساقی


http://s9.picofile.com/file/8314007400/1708f_30.png



زلفت هزار دل به یکی تارموببست

راه هزار چاره گر از چار سو ببست

این غزل زیبا وبسی عاشقانه، درراستای نگرش حافظ به جهان هستی ونشان دادن ِبرتری عشق درتقابل باعقل چاره گراست‌. حافظ درتمام طول عمر پُربارخویش، براین عقیده استوار وپابرجاماند که عشق تنها راهِ رستگاریست. اوبه راستی که پیامبرعشق ومحبّت است وهمه رابه عشق ورزی دعوت می کند. عبادت وبندگی او ،اندیشه های ناب او،قوانین زندگانی او، خوروخوابِ اوهمه وهمه تحت تاثیرعشق بود......
  • رضا ساقی



ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

مردم چشمم: مردمکِ چشمانم، ضمن آنکه چشم ها به مردمی تشبیه شده که درفراق معشوق ازاندوه وغم درخون دل نشسته وبه اصطلاح خونین دل اَند......
  • رضا ساقی





ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد اَر مدد خواهی چراغ دل برافروزی

این غزل ناب ونغزکه سراسرپند واندرز حکیمانه وعبرت انگیز است همانگونه که درابیات پایانی اشاره شده به بهانه ی مدح خواجه تورانشاه وزیر باکفایت وکاردان شاه شجاع ودوست صمیمی حافظ سروده شده است.
  • رضا ساقی
  •     


زین خوش رقم که برگلِ رخسار می‌کشی

خط بر صحیفه ی گل و گلزار می‌کشی

بنظرمی رسد که مخاطبِ این غزل، شاه شجاع جوان ِ خوش قد وقامت است که هم سیرتِ زیبا وهم صورتی زیبا داشت. زیبای خوش طالعی که دل ِشاعرعاشق پیشه ی ماراربوده وشیفته ی خود کرده است. غزلیست کاملاًعاشقانه ، با مضامین بِکرحافظانه،که خطاب به معشوق زمینی سروده شده است......
  • رضا ساقی




سالها پیروی ِ مذهـب رندان کردم  

تابفتوای ِخِردحِرص به زندان کردم  

"رنـد" به معنی لااُبالی، بی قید وبند است. امّا حافظ "رند" رااز پایه واساس فروریخته ودست به بازسازی وبِه سازی زده ومعناهای متفاوتی به آن بخشیده است. رند درفرهنگِ حافظ ، انسانی پاک نهادِ پاک پنداراست گرچه ممکن است رند، به ظاهرفردی بی قید وبند و شرابخواربوده باشد، امّاهرچه که باشد، نهاد وباطنِ پاکیزه ای دارد.خدارا همانندِ یک دوست صمیمی ِخود  می داند، ازاو نمی ترسد بلکه به اوپناه می برد، به او ازصمیم ِ دل وجان  عشق می وَرزد وبا او دردِ دل می کند. ......
  • رضا ساقی



سـالها دفـتـر ما در گـرو صَهـبـا بـود 

رونقِ مـیکـده از درس و دعای ما بود 

میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی  میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد.  حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است. 
  • رضا ساقی



سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنّا می ‌کرد



اگرپنج غزل ازشاهکارهای حضرت حافظ راانتخاب کنیم،بی گمان یکی ازاینها همین غزل مورد بحث است. 
ازآغازخلقت وپیدایش انسان، چندمسئله ی اساسی یا آرزو، فکر آدمیان رابه خود مشغول کرده وهنوزنیزبرهمان شدت وروال جریان دارد. یکی ازاین مسئله ها "آرزوی پرواز" بوده که خوشبختانه به مددِ اندیشه وخلّاقیت آدمی محقّق شده است.
 دوّم مسئله این بوده که آدمیان ازروی حس ِ کنجکاوی درپِی این بودند که بااختراع وسیله ای آنسوی دیوار یا آنسوی دریاها وشهرها راببینند.
 گویند جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی، بامشورتِ حکیمان جامی را اختراع کرده بود که به وسیله ی آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد. این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید.
 صرفنظرازصحّت وسُقم این حکایت، خوشبختانه این آرزونیز امروزه تحقّق پیداکرده(جای جمشید پادشاه خالی) وانسانها می توانند به لطفِ توسعه یِ تکنولوژی وماهواره ها، نه تنهاآنسوی دیوارها  ودریاها، که آنسوی کُرات رانیزمشاهده کنند.....!
سوّمین مسئله ای  که همچنان لایَنحل باقی مانده" ازکجا آمده ایم وبه کجا می رویم" است که متاسّفانه به هرحیلتی دست می زنیم هیچ روزنه ی امیدی برای این معمّا گشوده نمی شود.
که آگه است که کاووس وکِی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تختِ جَم باد؟
جام جَم: جام گیتی نمایا جام جهان نما. 
درادبیّات وعرفان ایرانیان، منظور از این جام اسرارآمیز، همان دل آدمیست. دل خزینه ی  اسرارالهی وسرچشمه ی عشق و ایمان و جایگاهِ معشوق  است. دلِ عارفان وعاشقان، ازمِهرورزی وابرازمحبّت،  صیقل خورده و آئینه ی  حق نما می شود.
البته ذاتِ دل ِ همه ی آدمیان  آئینه  هست، وجام جهان بین پیشاپیش  دردرون آدمی وجود دارد لیکن باید برای دستیابی به آن؛ لازمست که ازمحضرذهن به مقصد محضردل یک سفر روحانی انجام داد ودرآنجاسکونت گزید. درگام بعدی باید به بهداشت معنوی دل توجه نمود گرد وغبارِ کینه وحَسد وبد  بینی ها، را پاک کرد تاصفا وجَلای ذاتی آن آشکارگردد  وقابلیت انعکاس ِ جلوه ی ازجمال ِحق وجلال کبریایی راپیداکند. پالایش دل فقط باعشق ومعرفت خالص ومحبّت صورت می گیرد.
حافظ نیزهمانندِهمگان، امّا کنجکاوتر وتشنه ترازدیگران، مدّتهای مَدیدی به این دَر وآن دَر زد،به مکتب خانه ها رفت،خرقه پوشی کرد، به فرقه های گوناگون سَرَک کشید تااینکه سرانجام جُرعه ای ازچشمه ی فیّاض الطاف پروردگارمتعال راچشید وبه حقیقتی ناب و عظیم دست یافت. 
حقیقتی که کلیدِ قفل ِ موفقیّت وسرنخ ِ بسیاری از گِره های ناگشوده ی زندگی وپیش نیازِ طریق رستگاریست.
امّا اوچه چیزی راکشف کرد؟
پاسخ درشاه بیتِ همین غزل است  «خودشناسی ورسیدن به معرفتی خالص» 
معنی بیت:
سالهای سال بود که کنجکاوی می کردیم، دلمان می خواست جام گیتی نمایی همچون جام افسانه ای جمشید بدست بیاوریم امّا توفیقی حاصل نمی شد! دراین حسرت وآرزو می سوختیم وعطش ِ پیداکردن ِ این جام اسرارآمیز رهایمان نمی کرد.!  تااینکه ازگشتن خسته شدیم وازجُستن ناامید، به ناگاه دریافتیم که آنچه که درپِی یافتن ِ آن هستیم دردرونِ مابوده وما این همه مدّت غافل ازاین مسئله بودیم وآن راازدیگران طلب می کردیم.!
 آری "خودشناسی" وکاوش در درون،پیش شرطِ همه ی توفیقات دنیوی واُخرویست. روشن است که کسی که ازشناختِ خود ناتوان باشد، چگونه می تواند  خداو پیرامون ِ خویش رابشناسد؟ 
نتیجه اینکه :اگر درطلبِ جام جهان نماهستی،اگرمی خواهی خدارا بشناسی، اگر می خواهی معرفت وآگاهی کسب کنی،اگرمی خواهی رشته ی تحصیلی انتخاب کنی،  برای خودهمسر بگزینی واگر.... باید بارفتن به درون؛ ازخودشناسی آغاز کنی. بایدنقاط قوّت وضعف خودراشناسایی کنی تاآنجاکه بتوانی تمام کارهارا ازروی آگاهی انجام دهی نه مکانیکی واتوماتیک. 
خودشناسی اگربصورت ِ درست، صادقانه وجدّی به انجام برسد،پروژه یِ تغییر، نوسازی وبِهسازی کلید خواهد خورد، خلّاقیت، شکوفایی، شور و هیجان واستعدادهای نهفته بیدارشده وانرژی ونشاط  تولید خواهدشد دل هایمان جلاپیداکرده وجام گیتی نمای ِ درونمان نمایان خواهد شد. همانگونه که برای حافظ این اتّفاق رخ داد. اگردل او جام جهان نمانبود،پس چگونه پس ازقرنها سرازخاک بیرون آورده وباماسخن می گوید؟ 
درخودشناسی،موتوراندیشه استارت زده می شود. "فکر" انرژیِ خالص وناب است. هرفکری که ما اکنون داریم یا قبلاً داشتیم یا در آینده خواهیم داشت خلاّق ودگرگون کننده هستند. انرژیِهای حاصل از فکر، هرگز نمی میرند. این انرژی هااز فکر ما و ازذهن ما  وارد عالم هستی می شوند و تا اَبد باقی می مانند. در مسیرِاعجاب انگیز "خودشناسی"  انرژی های تولیدشده ازاندیشه، با هم تلاقی پیدا می کنند و نقشِ بدیع و زیبایی از پیچیدگی های غیر قابلِ باور به وجود می آورند. توده ای از انرژی خالص دراختیارما قرارمی گیرند وتفکّراتِ نوینی خَلق می گردد وخودشکوفایی آغاز می شود......
 از"سقراط"پرسیدند خلاصه وچکیده ی دانش خودرا دریک جمله بگو؟ سقراط پاسخ داد : "ای انسان خودت رابشناس"
دلی که غیب نمایست وجام جم دارد
زخاتمی که دمی گم شودچه غم دارد


گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود

طلب از گمشدگان ِ لب دریا می ‌کرد


"گوهری" همان "جام جم" دربیت اوّل است که "دل" سالهای سال بود ازما طلب ودرخواست می کرد.
"جام جم"به مُرواریدی ارزشمند تشبیه شده، وکون ومکان (دنیا) به صدف. امّا این مُروارید بسیار ارزشمندتروعظیم تراست. گوهری که در صدفِ کون و مکان جای نمی گیرد. این جام جم ازجنس جام جم ِ جمشید نیست.  جام اواگرراستین بوده باشد آئینه ای ساختگی و دنیوی بود. امّا جام جمی که حافظ ازآن سخن می گوید گوهریست که درصدفِ معنویّت وروحانیّت قرار می گیرد. مربوط به اخلاقیات و "خودشناسی" است.
معنی بیت:
این بیت درادامه ی بیت قبلیست. شاعراحوالاتِ قبل از دریافتِ عنایت وقبل ازکشف حقیقت را توضیح می دهد وافسوس می خورد که چقدر ازمسیرِ درست  منحرف شده بود.
البته این حکایتِ غفلت ِ همه ی آدمیان است. شاعرغفلت را به خودنسبت می دهد تا تلنگری به مابزند وبیدارمان کند که آنچه را که ازبیگانگان باهزارالتماس وتمنّا درخواست داریم خودمان بهترازآن را داریم ونمی دانیم!  می فرماید:
"دل" که نمی دانست خود قابلیّتِ جام ِ حق نما شدن را دارد، ما را وادار به گشتن وجُستن ِ جام جَم دربیرون ازخانه می کرد. (آب درکوزه وما تشنه لبان می گشتیم، یاردرخانه وما گِردِ جهان می گشتیم!) ومانیز غافل بودیم، نمی دانستیم که این گوهر درصدفِ گوش ماهی های ساحل دریا قرار ندارد. ناغافل وناآگاه،آن را درصدف های ساحل دریا(گوش ماهی ها،استعاره ازمادّیات) که توخالی هستند می جُستیم.! صدف های لبِ دریا،همان اسباب دنیوی می باشند که همه بی ارزش،توخالی وخودگمگشته ای بیش نیستند. آنهاچگونه می توانستند مارا به هدفمان رهنمون سازند! "مامصداق مثل معروف ِ  کوری عصاکشِ کوری دگر شود شده بودیم" وازگمگشتگان نشانِ راه می پرسیدیم.!
تااینکه سرانجام دریافتیم که دریغا بیهوده وقت ونیرویمان راتلف کرده ایم! گوهری را که ما درجستجوی آن بودیم، معنوی وروحانی  ودراندرون خودمان بود وما غافل بودیم. 
شاعرازهمین رو، درمسیراین جستجو؛ دست به دامان "پیرمُغان" می شود:


مشکل خویش برپیرمُغان بردم دوش

کو به تایید نظر حل معمّا می‌کرد


«پیرمیکده؛ می فروش؛ یاپیرمغان» درحقیت همان مرشد روشن ضمیریست که به خودشکوفایی رسیده وتوانمندی بیدارکردن دیگران رادارد. اینکه مرشدحافظ چه کسی بوده هیچ اطلاع دقیقی وجودندارد. لیکن ازآنجاکه پیرمغان(حضرت زرتشت) دربسیاری ازغزلهای حافظ جایگاه بسیاررفیعی دارد وهمواره مورداحترام قلبی حافظ هست بنظرمی رسد این فرزانه ی بی مثال وپیغامبر گل ونور ورسول عشق ومحبت؛ راهنماودلیل راه حافظ بوده است.
تایید: درست تشخیص دادن 
نظر: درنگ کردن ومهلت دادن برکسی
برای بهتردرک کردن  «تاییدنظر» بایددرنظرداشت که این شیوه ی درمان وحل معما؛ بهترین وخردمندانه ترین روش هست. دراین شیوه؛ درمانگر بدون مخالفت بانظرپرسشگر‌؛ ابتدانظرجوینده راتایید می کند، درنگی کرده ومهلت می دهد؛ نقاط قوّتِ نظر راتقویت می سازد، سپس به رفعِ معایب اقدام کرده و مشکل مطرح شده را مرتفع می نماید. همان کاری که امروزه پس ازقرنها روانشناسان کشف کرده وبیماران را به این روش مداوا می کنند.!  گویند شخصی متوهّم شده وازروی توهّم گمان می کرد ماری درشکم اوزندگی می کند اومدام ازدرد می نالید وطبیبان پس ازمعاینه ی بسیار نظراوراردکرده وباجدیت به اومی گفتند که تو متوهّم شده ای هیچ ماری درشکم تووجودندارد. حال وروز او روزبه روز وخیم ترشد تااینکه طبیب خردمند وماهری اورامعاینه کرد وبه اوگفت راست می گویی یک ماردرشکم توست وبایدهرچه سریعترخارج گرددو گرنه زندگی تودرخطرجدیست. مرد متوهّم ازاینکه سرانجام کسی پیداشدکه مشکل اورادرست تشخیص داده باشد بسیارخرسندشدوآرام گرفت طبیب بیماررابیهوش کردوبه اطرافیان اوگفت که سریعا ماری راگرفته وبه نزد اوآورند. طبیب نیز مشغول کارشد وبخشی ازشکم اورابرید ودوباره دوخت. وقتی که ماررابه نزدطبیب آوردند آن رادرشیشه ای کرد وبالای سربیمارگذاشت بیمارپس ازبهوش آمدن وقتی ماررامشاهده کرد ازتوهم خارج شد وازطبیب بسیارتشکرکرد وبدینصورت درد بی درمان او باخردمندی طبیب مداواگردید. 
شیوه ی درمان وحل معمای پیرخردمندِ حافظ نیزبه همین شیوه ابتدا با تاییدنظر شروع شده وبه حل معما ختم می شد. 
معنی بیت:
مشکل خودرا باآن روشن ضمیر مطرح نمودم، هم او که باخوشرویی ومهرورزی ، وتشخیص درستِ فکرواندیشه؛ معماهای سخت وبی پاسخ را حل می کرد. 
نیکی پیرمُغان بین که چوما بَدمستان
هرچه کردیم به چشم کرَمش زیبا بود!


دیدمش خرّم و خندان قدح ِ باده به دست

وَ اندرآن آینه صد گونه تماشا می ‌کرد


قدح باده: جام شراب، پیمانه ی می. بعضی قدح باده را استعاره ازدل دانسته اند! غافل ازاینکه چگونه می توان دل را دردست گرفت وتماشایش کرد؟ دراینجا منظور ازباده همان باده یاشراب انگوری ِ شفاف وزلالیست که همانندآئینه عمل می کند وعکس راانعکاس می دهد. 
صدگونه تماشامی کرد: بادقت ودرنگ زیاد درجام شراب نگاه می کرد. 
معنی بیت:
پیرمُغان را بانشاط وسرمست، پیمان ی باده به دست دیدم  اودرحالیکه خنده برلب داشت به جام باده عمیقا نگاه می کرد ودرنگ می نمود ومنظور خود رابااشاره بیان می کرد. 
فرزانگان وخردمندان حقیقی؛ زیادحرف نمی زنند آنهانیک می دانندکه حقیقت تجربه کردنی ویافتنیست با کلمات انتقال نمی شود. اماواعظان وزاهدان زیاد حرف می زنند آنهانمی دانند که بازی پرسش وپاسخ؛ سرانجامی ندارد. زیراهیچ پاسخ قانع کننده ای وجودندارد. خردمند حقیقی هرگزباجدیت پاسخ نمی دهد اوبازبان اشاره ومختصر وشوخ طبعی جواب می دهد اگرکسی بصورت جدی وعبوس نشسته ودرمورداین مسایل توضیح می دهد یک احمق وابلهی بیش نیست. جدی بودن بخشی ازجهل ونادنیست. 
شاعر درعالم رویای شاعرانه؛ به نزدِ پیرمغان آمده تا ازاو دریافتن ِجام جهان نما کمک بگیرد. مشاهده می کند که پیر مغان جام شراب بدست گرفته وبانوعی بازیگوشی وشوخ طبعی به جام شراب اشاره می کند یعنی نکته دراین پیمانه هست. 
شاعر ازرفتارپیرمغان بیشتر درشگفتی فرومانده وسئوالش را به گونه ای دیگرمطرح می کند.


گفتم این جام جهان بین به توکی دادحکیم؟

گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد


گنبدمینا: کنایه ازآسمان وجهان هستیست وبه شکل پیمانه ی واژگون هست.  شکل پیمانه و شکل گنبدمینا باهمدیگرپیوندی پنهانی دارند.
 «مینا» نیز نامی دیگربرپیمانه هست. آن روزکه خداوند به جهان هستی شکل گنبدی(پیمانه ای) می بخشید همان دم نیز دل آدمی رابه شکل پیمانه رقم زد تا فیوضات ونزولات آسمانی رادریافت کند. 
معنی بیت :
پرسیدم این جام جهان نما را خداوند کی به توعنایت کرد؟ چگونه بدست آوردی؟ ماسالهاست که به این دَر وآن دَرمی زنیم!
پیرروشن ضمیر پاسخ می دهد: خداوند این جام حق نما را همان روز "اَزل" روزی که جهان را خلقت می کرد عطانمود. منظوراین است که بشر ازابتدای خلقت این جام جهان نما(دل) راهمراه دارد،لیکن مراقبت ونگهداری می خواهدهمانگونه که ساختن شراب؛ مراقبت لازم دارد تا به شفافیت برسد نمایان شدن جام جهان نمای آدمی نیزبه همین طریق کاردارد بایدابتدا به خودشناسی پرداخت، عشق ورزی کرد، مِهرورزی نمود، ازآزار خودو دیگران دست برداشت. باید این پیمانه ی دل از منیّت ها وکینه وحسدونفرت خالی وتهی گردد تاظرفیت پذیرش فیوضات الهی ونزولات آسمانی راپیداکند.  آنگاه است که دل تبدیل به پیمانه ی تهی می شود تا ازباده ی ازلی پرگردد وهمانندآئینه هرچه راکه ازفیض وعنایت وجلوه های جمال وجلال خداوندی دریافت می کندهمان راانعکاس دهد. 
آنچه اوریخت به پیمانه ی مانوشیدیم
اگرازخمربهشت است وگرباده مست


بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد


"بی دلی" : یک نفر  دلباخته وعاشق 
دراغلب نسخه های قدیمی به اشتباه «خدارا می کرد» ثبت شده است که درستش   «خدایامی کرد» هست  یعنی خدایا کجایی؟ یاخدا فلان درخواست دارم. اما«خدارا» به معنی محضِ رضای خدا؛  وبخاطرخداهست که دراین بیت بامعنا همخوانی ندارد. 
پیرمغان درادامه ی سخن گفت:
معنی بیت: دلباخته ای را که هنوز دراول راه بود ومعرفتی دراین راه نیاندوخته بود مشاهده کردم که خدایا خدایا می کردودرپی یافتن خدا دردوردستها وآسمانهابود غافل ازاینکه خدا همیشه دردرون او موجود ودردسترس بوده لیکن اوازاین موضوع بی خبربود. اوهنوز خود رانمی شناسدونمی داند که دراَندرون چه گوهرگرانبهایی داردچگونه خواهد توانست خدارادرآسمانها پیداکند؟ 
روانشادسهراب سپهری چه زیبا می فرماید:
......
و خدایی که در این نزدیکی است
لایِ این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهیِ آب، روی قانونِ گیاه .من مسلمانم:
 قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه، مُهرم نوردشت سجاده یِ من. من وضو با تپشِ پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست .همه ذرّات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم:
که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته ی سرو.من نمازم را پی "تکبیره الاحرام"ِ علف می خوانم، پیِ "قد قامت" موج.
کعبه ام بر لبِ آب، کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر"حجر الاسودِ" من روشنیِ باغچه است.


این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد


شعبده: حُقه بازی، بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی؛ ترفند ودغلکاری
خویش: خود؛ذات؛ نفس؛  
شعبده ی  خویش: حقه بازی نفس
سامری: شعبده بازمعروف سامرا که درمقابله با معجزه ی حضرت موسی(اژدها شدن عصا) دست به حقه بازی زد ودرغیابِ موسی، گوساله ای از طلا ساخت و با حیله گری صدایی از آن گوساله درآورد و به مردم گفت: موسی بدقولی کرد، موسی دیگر برنمی گردد، بدبختی های ما هم به سبب این است که ما بُت نداریم! اینک من بُتی از طلای خالص ساخته ام بیائید واین بت سخنگو راپرستش کنیم تاازاین بدبختیهانجات پیداکنیم. مردم نادان هم اطراف او جمع شدند و چون حیله یِ او را نمی دانستند حرفهایش را باور کردند و بت پرستی را پیش گرفتند...
دراینجا مقصودحافظ ازاشاره به این داستان این است که می خواهدبگوید نفس آدمی میل به لذت جویی دارد وباحقه بازیهای متنوع به سبک سامری؛ سعی می نمایدآدمیان رافریب داده وازتوجه آنهابه درون خویش ودستیابی به  «جام جهان نما» جلوگیری نماید. زیرا اگر آدمی به این حقیقت دسترسی پیداکند که دل آدمی پیمانه ایست که ظرفیت پذیرش باده ی ازلی رادارد  «نفس» شکست خورده وازبین خواهدرفت.
حافظ دراینجا پس ازآنکه  راز معمای  «جام جهان نما» رااززبان پیرمفان می شنود باخود می گوید:
 معنی بیت:
این همه حقه بازی های دروغینی که نفس خویشتن؛انجام می داد وتوجه مارا ازحقیقت ماجرای  «دل» منحرف می کرد همانند حقه بازی آن سامری شعبده بازاست که درتقابل با معجزه ی حضرت موسی نمود. سامری نیز برای گمراه ساختن مردم وکمرنگ نمودن معجزه ی موسی اقدام به حقه بازی کرد. 
 حافظ دراینجا به مدد راهنمائیها وروشنگریهای پیرمغان؛ آگاه شده  ونفس شکست می خورد. 
بانگ گاوی چه صدا بازدهدعشوه مخر
سامری کیست که دست ازیدِبیضا ببرد



گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد


درمورد منصور حلّاج وبرسر دار رفتنِ اوداستانهای ضد ونقیضی نقل شده است.معتبرترین آنها زندگینامه ی حلّاج از زبان عطارنیشابوریست. درتذکره الاولیاء عطار می خوانیم:
بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگرست و حسین منصور مُلحدی دیگرست و استاد محمد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است. و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد. اگر او ملعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی. اما ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و درزب اهل صلاح و در شرع و سنت بود که این سخن ازو پیدا شد. اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دین بود، بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد. نقلست که در زندان سیصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمی دهی؟! گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم. اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است. اشارتی کرد رخنه ها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید. گفتند تو نمی آئی؟ گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کردیم. گفتند تو چرا نرفتی؟! گفت: حق را با من عتابی است نرفتم. این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید. پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد می آورد و میگفت: حق، حق، اناالحق…. نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، یعنی عشق اینست.... پس بر سر دار شد.
معنی بیت:
پیرمغان درادامه ی سخنانش گفت: وقتی که موردِ عنایت حق قرار گرفتی وجام جم غیب نما  رابه دست آوردی، باید مُهر بردهان بزنی وپیش کسی بازگو نکنی. منصورحلّاج به سببِ بازگوییِ اسرار برسرِداررفت.
هرکه رااسرارحق آموختند
مُهرکردند ودهانش دوختند.


فیض روح القدس اَر باز مَدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

معنی بیت:
اگرکسی مورد عنایتِ ویژه یِ حق قرارگیرد،می تواند همانند حضرت عیسی،معجزه کند. معروف ترین معجزه ی عیسی زنده کردن مردگان بود.
حافظ معتقد است که حضرت ِعیسی چون موردِ عنایتِ ویژه قرار گرفت،آن همه توانمندیِ اِعجاب انگیز به دست آورد. یک نفر عادی هم اگرموردِ توّجه خداباشد، اونیز خواهد توانست هر آنچه که حضرت عیسی انجام می داد،انجام دهد. همه چیز بسته به عنایتِ حق است وبس. 
ازازل هرکو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد
تااَبد جام مُرادش همدم ِ جانی بُوَد


گفتمش سلسله ی زلف بُتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

از پیرمغان پرسیدم زنجیرِ زلف خوبرویان به دنبال چه هستند؟ خوبرویان با این همه لطافت وظرافت، چراباید باخودزنجیر حمل کنند؟ کسی که زیباست چه نیازی به بندوزنجیردارد؟ فلسفه ی این تضاد درچیست؟ 
پیرمُغان که فرهیخته ودانای آگاهست نیک می داند که چرا حافظ ازفلسفه ی زنجیرزلف خوبرویان سئوال می کند چون دلش گرفتارشده واوازبیان این موضوع واهمه دارد.  
با شوخ طبعی پاسخی کنایه دار، می دهد! می گوید:
ای حافظ  توبظاهر درحال پرسش چیستی ِ زلف خوبرویان هستی اما من نیک می دانم که دل شیدای تو درحلقه های  زنجیرخوبرویان گرفتارشده است لیکن ازروی شرم وحیا؛ بجای گله وشکایت ازدل خویش؛ اززنجیرزلف خوبرویان خُرده می گیری؟ روشن است که تو ازدل شیدای خودگله مندهستی. 
دلا مباش چنین هرزه گرد وهرجایی
که هیچ کارزپیشت بدین هنر نرود

  

  • رضا ساقی



ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی

طامات تابه چند وخرافات تابه کی

قدح لاله: گل لاله به قدح تشبیه شده است.
طامات:  لاف و گزافِ صوفیان در باب اظهارکشف وکرامات 
خرافات: مجموعه ی اعتقادات وباورهای ناشی از جهل ونادانی، ترس از ناشناخته‌ها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علت‌و‌ معلول‌ها، و مانند آن.
  • رضا ساقی





ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مَروادازیادت

ازفحوای کلام وشادمانی حافظ چنین بنظرمی رسد که این غزل درایام فرارسیدن عید نوروز یا عیدرمضان بوده باشد که مصادف با روی کارآمدن ِمجدد شاه شجاع یا یکی ازدوستان صمیمی وبه عبارتی هم پیاله ی وی ، پس ازفروپاشی ِاستبداد وخفگان شده است.
  • رضا ساقی



ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را

غزلی نغزوزیبا،ساده وروان وبسیار خوش آهنگ که حضرت حافظ، ضمن بیان ِ گوشه ای ازجهان بینی نابِ خویش،  دردِ دل خود راباساقی درمیان نهاده است.
"ساقی" درغزلیّات حافظ معانی مختلفی دارد.گاه استعاره ازخودِ معشوق اَزلی ،گاه پیرمغان،گاه معشوق زمینی وگاه به معنای لغوی که همان شراب دهنده است می باشد.
بعضی ازشارحان محترم برپایه ی اعتقاداتِ شخصی وبه قصدِ اختصاصی کردن این شاعر عزیز وسودجستن ازاعتبار جهانی اوکه خیلی دوست دارند ازتمامی اشعارآن حضرت، برداشتهای عرفانی نمایند، ازاین غزل نیزبرداشت عرفانی کرده ومعتقدهستند که منظور حافظ ازباده، باده ی عشق است! غافل ازاینکه باچنین برداشت های نادرست،خواسته یاناخواسته،درحقِ اعتقاداتِ خود وهمچنین این رندِ روزگاران، جفا روامی دارند. بانظرداشتِ لَحن کلام ومعنا ومفهوم عبارتِ ساقیا برخیزو..... کاملاً روشن است که مخاطبِ شاعر، ساقی به معنای شراب دهنده وپیشخدمتِ میکده هست. زیرا حافظ که استادبی بدیل سخن، زبان وادبیّات است هرگز پیر مغان یامعشوق اَزلی یا بزرگان دینی رابا این لحن خطاب قرارنمی دهد که برخیز وبرای من باده بیاور وخاک برسرغم ایّام کن!!! 
  • رضا ساقی



ساقیا سایه ی ابر است و بهارو لب جوی

من نگویم چه کن اَراهل دلی خودتو بگوی

اهل دل: اهل ذوق و حال، صاحبدل
معنی بیت: ای ساقی، موسم بهاراست ودرزیر سایه ی ابربهاری برلب جویبار نشسته ایم من نمی گویم که دراین شرایط مطلوب چه کاری لازم است انجام دهی اگرتواهل ذوق واهل حال هستی خودت بگو.
 ساقی به نورباده برافروزجام ما
مطرب بگوکه کارجهان شدبکام ما
  • رضا ساقی





ساقی اَرباده ازاین دست بجام اندازد

 عـارفان را همه درشُـرب مدام اندازد

 
" از این دست" دو معنا دارد: 1 – این گونه 2- با این دست ، مدام نیز ایهام دارد : 1- پیوسته 2- شراب
معنای بیت : اگر ساقی همیشه  به این شیوه ی دلکش وبا این دست و ساعدبلورین شراب در جام بریزد ؛ بی تردیدعارفان نیز بامشاهده و دریافت طراوت؛حلاوت وظرافتاین شیوه؛ شیفته ی شراب نوشی شده وپیوسته خودرابا این متاع مشغول خواهند نمود. 
خط ساقی گرازاینگونه زند نقش برآب
ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد

  • رضا ساقی



ساقی به نورباده برافروز جام ما

مُطرب بگوکه کارجهان شدبکام ما

ساقی: شراب دهنده، دربسیاری ازغزلیّات حافظ "ساقی" خودِ معشوق است. امّادراینجا همان شراب دهنده است.
نورباده: درخشندگی وروشنایی باده ی انگوری
مُطرب: نوازنده وآوازه خوان
معنی بیت: ای ساقی باده بریز و پیاله های مارا با روشنایی باده بیفروز. ای نوازنده آهنگی بنواز وبا صدای دلکش به همه بگوکه ماکامیاب هستیم..........
  • رضا ساقی





ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت

درده قَدح که موسم ناموس ونام رفت

این غزل برخلاف نظر بعضی از متعصّبین ومتشرعیّن ،معناهای عرفانی ندارد ودر صورت برداشتِ عرفانی،لطایف وظرایف کلام وطنز وطعنه های حافظانه به متشرِّعین ریاکاران ازبین می رود. گرچه خود شیفتگانِ عرفان زده، آنقدرمهارت آسمان وریسمان به هم بافی پیداکرده اند  که نه تنها ازغزلیّات واشعار بزرگان، بلکه ازهرچیزپیش پاافتاده وبی مصرفی نیزقدرت برداشت عرفانی دارند وبه  لطایف  وظرایف کلام توجّهی ندارند. 
  • رضا ساقی






ساقی بیا که یار ز رُخ پرده برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز درگرفت

دانستن شان نزول غزل به ما در درک بهترزیبائیها ولطافت وظرایف شعری کمک می کند تا لذّتِ بیشتری بُرده وبا روح لطیف وملکوتی حافظ احساس نزدیکی بیشتری داشته باشیم. بعضی ازحافظ خوانان عزیز که ضرورت واهمیّتِ شانِ نزول غزل را نادیده گرفته ودوست دارندازتمام غزلیّات حافظ برداشتهای منطبق با میل وخواستِ خود داشته باشند مثل همیشه  درمورد این غزل نیزبه بیراهه رفته ومعنی های حقیقتاًخنده داری برداشت نموده اند.
  • رضا ساقی



ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود 

ویـن بحث با ثلاثه‌ی غسّاله می‌رود 

درباره‌ی شأن نزول این غزل روایات مختلفی گفته‌شده است.بیان همه ی آنها سببِ اطاله ی کلام می شود.بنابراین به یکی ازاین داستانها فارغ ازصحت وسُقم ِ آن، نگاهی کرده وبه شرح غزل می پردازیم.
جناب آقای " مهدی پرتوی آملی" در کتاب "ریشه تاریخی امثال و حکم" در ذیلِ این ضرب المثل: 
 " این طفل یک‌شبه ره صد ساله می‌رود" می‌نویسد :
 « در دربار "سلطان غیاث الدین" پادشاه هند (بنگال) سه دختر بودند به نام های  (سرو ، گل ، لاله) که یکی آوازخوان و دیگری نوازنده و سومی رقاصه بود. مادر این سه دختر غسَال بوده ، شبی سلطان که طبع شاعری نیز داشته از رقص و آواز آنان به وجد آمده این مصرع " ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود" را فی‌البداهه می‌گوید اما از ادامه‌ی آن باز می‌ماند و از شاعران می‌خواهد که آن را ادامه دهند ، آنان نیز نمی‌توانند ، چند بارزگان ایرانی که در مجلس حضور داشته‌اند می‌گویند که در شیراز شاعری است به نام خواجه حافظ ،این کار حتماً از او برمی‌آید ، بازرگانان آن مصرع را به شیراز نزد خواجه آورده و او یک‌شبه این غزل را سروده و نزد سلطان می‌فرستد »........
  • رضا ساقی
 


سَبَت سَلمی بصُدغیها فُؤادی

و روحی کُلُّ یومٍ لی یُنادی

این غزل  به سه زبان (پارسی، عربی وگویش محلّی) سروده شده است. هرشاعری برحسب مسئولیتی که برگردن خویش احساس می کند دوست دارد باسرودن شعر وغزل به زبان محلّی، گویش مردمان سرزمین خویش رازنده وجاوید نگاهدارد وحافظ نیزازاین انرمستثنی نمی باشد.
  • رضا ساقی



ستاره ای بدرخشیدو ماه مجلس شد

دل رمیده ی ما را رفیق و مونس شد

این غزل یکی اززیباترین  ودرعین حال بحث انگیزترین غزلیّات حضرت حافظ است.به این سبب که بعضی "دانسته وبعضی نادانسته" ، درتفسیر وبرداشت معنابه خطا رفته وآن را در مدح پیامبراسلام (ص)شمرده اند.
  • رضا ساقی





سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

حدیث آرزومندی : داستان شورواشتیاق، شرح آرزوها و امیال درونی
خطاب آمد: صدایی آمد،ندا آمد
واثق شو: اطمینان داشته باش ، مطمئن شو
الطاف: لطف ها، وکرامت ها 
معنی بیت: سحرگاه با نسیم سحری درد دل می شمردم وآرزوها واشتیاق درونی رابه شرح می گفتم  ناگاه ندایی شنیدم: ناامیدمباش به لطف وعنایت خداوند امید واطمینان داشته باش.
به بوی مژده ی وصل توتاسحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
  • رضا ساقی





سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد

 به استناد بیت پایانی، حضرت حافظ این غزل را در مدح  کمال الدین ابوالوفا سروده است. ابوالوفا از مردان سرشناس وهم روزگار حافظ، وظاهراً آدم خیّروخوشنامی بوده که شاعرعزیزما غزلی رابنام اوسروده است.
صبح گاهان بلبلی با باد صبا درد دل می کرد وازماجرای عشقِ گل می گفت که براوازاین دلدادگی چهاگذشته است. ازسوزاشتیاق خویش تعریف می کرد وازبی توجّهی گل گلایه می نمود.
فکربلبل همه آن بود که گل شدیارش
گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش
  • رضا ساقی





سحرچون خسرو خاورعَلَم برکوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

"خسرو خاور": خورشید؛ دراینجااستعاره ازپادشاهِ ممدوح شاعر(شاه منصور به استناد بیت دهم)  می باشد که پیروزمندانه وارد شیرازشده وهمه جا راغرق نور وسرور کرده است. حافظ در دهها غزل ازاین پادشاه یادکرده وعملکرد اوراستوده است. 
عَلَم زدن نشانه ی فتح وپیروزیست.
معنی بیت: سحرگاهان که خورشیدِ عالم تاب (شاه شاهان عالم منصورشاه) ازسمت مشرق فاتحانه درودشت و کوهساران رافتح کرد.  شاه منصور با این پیروزی؛ با دستِ لطف وکرامت، دلهای امیدواران را به نورامید روشن ساخت وبه جامعه ی شب زده ی ما جانی دوباره بخشید. 
تشبیه روند طلوع خورشید خاوری که درودشت وکوههارابسرعت به تسخیرخویش درمی آورد با روند توفیق وپیروزی شاه منصور وفتح شهرها ودرودشت وکوهساران‌؛ بسیار شاعرانه وخیال انگیز ودلنشین است. 
برمن فتاد سایه ی خورشید سلطنت
واکنون فراغت است زخورشید خاورم. 

  • رضا ساقی



سحربه بوی گلستان دَمی شدم درباغ 

که تا چوبلبل بیدل کنم علاج دِمـاغ 

حافظ دراین غزل زیبا باتوصیف شاعرانه ی صحنه ی گلشن وبزم خیال انگیزگلها، مارابه تماشاگه رازگلها می برد تاباسِیرکردن در عالَم شوق انگیز گلستان ولحظاتی همنفس شدن باآنها، اندوه روزگار فراموش کرده واز گلها شیوه ی شادخواری وطرزخوشباشی بیاموزیم. 
بو : ایهام دارد : 1- هوس و آرزو ، خواسته 2- رایحه ، شمیم 

 شدم : رفتم 
بیدل : عاشق ، دل از دست داده    
علاج : درمان   
دَماغ : بینی وآلت بویایی، درونِ "مغز" که محلّ ِ سودا وخیال و فکر و حال است .
معنی بیت :
 به هوس ِ سیاحت درفضای گلستان، سحرگاهان، لحظاتی به باغ رفتم تا همانندِ بلبل بیدل حال و هوایی تازه کرده وقراری بردل بیتاب خودببخشم.
خوشترزصحبت باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گوسبب انتظارچیست؟
  • رضا ساقی




سحر زهاتفِ غیبم رسید مژده به گوش 

که دور شاه شجاع‌ست میِ دلیر بنوش 

هاتف :سروش ِ غیبی ، فرشته‌ای که از عالم غیب ندا می‌دهد،ندای درونی.
دور:ایهام دارد ۱- زمانه ،دوره،عصر ۲- مجلس و حلقه‌ی می خواران.
پیشترگفته شد که بینِ "شاه شجاع" وحافظ روابط صمیمانه ،دوستانه وعاطفی حاکم بود. به قدرت رسیدنِ او،باعث شد حافظ دوباره شان ومنزلتِ اجتماعی خودراهرچند موّقت به دست آورد. چرا که قبل از "شاه شجاع" پدرش امیر مبارزالدین ِ ظالم ومتعصّب برمسند قدرت تکیه زده بود وشاعران وآزاده مردان وآزاداندیشان راسخت درفشار ومضیقه قرارداده بود. باسرنگونی ِاو شادی مضاعفی نصیبِ شاعر شده بود. ازیکطرف جوان ِخوش سیمای خوش حرکات، مردمی  وادب پرور باطبعی شاعرانه برتختِ سلطنت نشسته وازطرفِ دیگر بساط ِ دیکتاتوری، زهد فروشی وریاکاری برچیده شده است.
  • رضا ساقی



سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

مخمور: خمارآلوده،مست ، سرخوش
بعضی مخمور رابه معنی مست گرفته که بنظر حافظانه نیست گرچه معنای مخمور مستی رانیز شامل می گردد. دراینجا منظو رازمخمورهمان معنای خمارآلوده هست بدان دلیل که شراب رادرسحرگاهان(صبوحی) می نوشیدند نه شبانه. حافظ اشعارزیادی دارد که به این موضوع تاکید کرده است. دلیل دیگراینکه تنها یک خمارآلوده ی شبانگاهی هست که  اینچنین می تواند بااشتها باده به دست بگیرد نه مست. بنابراین شاعر درطول شب، خمارآلوده بوده وسحرگاهان با وَلع واشتها روی به نوشیدن باده کرده است.
  • رضا ساقی



سحرگه رهروی درسرزمینی

همی‌گفت این معمّا با قرینی


رَهرو: کسی که درجستجوی حقیقتی قدم درراهی گذاشته که گمان می کندبه سرمنزل مقصود منتهی می گردد، سالک
معمّا: سخن نکته دارو پیچیده 
قرین: هم صحبت وهم نشین.
معنی بیت: سحرگاهان رهروی درشهری باهمدم وهمراه خویش این سخن نکته دارمطرح کرد وگفت:
که ای صوفی شراب آنگه شودصاف
که درشیشه بماند اربعینی
  • رضا ساقی




سحرم دولت بیدار به بالین آمد


گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

بعضی ازعرفان زدگان خودشیفته بدون توجّه به شان نزول غزل، ازاین غزل نیزبرداشت عرفانی کرده وچنین تعبیرنموده اند که سحرگاهان حالتی ملکوتی به حافظ دست داده! طالع بیداربه بالینش آمده وگفته برخیزبه عبادت وبندگی بپرداز که هنگام نیایش وستایش آن معشوق ازلیست!!
این عرفان زدگان خودشیفته ازاین نکته غافل شده اند که خسروشیرین یا به تعبیرآنهامعشوق ازلی کجا بوده که اینک آمده وطالع بیدارحافظ راازخواب بیدارکرده وبه اوگفته برخیز به نیایش بپرداز!! مگرمعشوق ازلی همیشه درهمه جا حاضروناظرنیست؟ مگرغیبتی داشته وجایی رفته بوده که سحرگاهان بازگشته باشد؟؟! 
  • رضا ساقی





سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی

هاتف: آوازکننده‌ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود؛ آوازدهنده.
حسّ وحال این غزل،مشابه غزل عرفانی "دوش وقت سحرازغصّه نجاتم دادند" می باشد هردو غزل عارفانه ودریک راستا سروده شده اند. درهر دو غزل شاعرفرخنده شب ومبارک سحری داشته وموردلطف ونوازش حق قرارگرفته است.
 مراداز "میخانه" دراینجانیزمیکده ی عشق ومعرفت،یاعالم لاهوت  وبه عبارتی باطن پاک عارف  که منبع ذوق و شوق و معرفت است می باشد وباده ای که دراین میخانه عرضه می شود باده ی تجلّی صفات خالق عشق ومحبّت است که انوارش به ضمیرآدمی می‌تابدو تاریکیهای درون راروشن می سازد.
  • رضا ساقی






سر ارادت ماوآستان حضرت دوست

که هرچه برسرمامیرودارادت اوست


ارادت: دوستی ازروی اخلاص ومیل قلبی،محبّت ومهرورزی
سرارادت: سری که سرشار ازعشق ومحبّت است 
حضرت: پیشگاه، مَحضر.
حضرت دوست: معشوق ازلی وابدی (خداوند بی همتا)
معنی بیت: سرِسرشار ازمحبّت  ودلدادگی خودرابرخاکِ بارگاهِ حضرت دوست نهاده ایم. جزخیال عشق ومحبّت، فکری دیگری درسرما وجود ندارد. راه ورود افکارِ غیرازارادتِ دوست رابسته ایم، وجزاندیشه ی سودای عشق اورا راه نمی دهیم‌ ونمی پروریم.
ماقصّه ی سکندرودارا نخوانده ایم
ازما بجزحکایت مِهر و وفامپرس
  • رضا ساقی



سرم خوشست وبه بانگ بلند می گویم


که من نسیم حیات ازپیاله می جویم 



حیات: زندگی

پیاله: جام شراب

معنی بیت:

سرمست وشنگول هستم وباندای بلند اعلام می کنم که من نسیم خوش زندگانی را ازجام شراب دریافت می کنم. اما چرا؟ 

زیرا دردیدگاه حضرت حافظ‌؛ شادمانی وخوش وخرم بودن نشانه ی حقیقی زنده بودن هست. آنهاکه افسرده وملول واندوهبارند درواقع مردگانی متحرک هستند که فقط نفس می کشند ومی خورند ومی خوابند آنها ازموهبت وبرکت زندگی محروم وبی نصیب می باشند. 

  • رضا ساقی



سَروچَمان من چرامیل چمن نمی‌کند 

همدم ِگل نمی‌شود یادِ سمن نمی‌کند

سرو : استعاره از معشوق با قامتی بلند وقدی راست وکشیده
چَمان : از مصدر چمیدن ، خرامان خرامان راه رفتن، با ناز و غمزه راه رفتن
سَمن :گل یاسمن 
این غزل عاشقانه است وموسیقی خاصی دارد. موسیقیِ غزل باتکرار پی درپی حرف"چ" و"م" از اوّلین مصرع آغازشده وشنونده را  به شنیدن آهنگی دلنشین دعوت می کند. گویی که عاشق دلباخته ای درگوشه ای، زانوی غم درآغوش گرفته، درحُزنی عمیق فرورفته،وبی اختیار با پیرامون خویش حرف می زند. این غزل تصویر روشن ِعاشقی به نقطه ای خیره مانده را به ذهن متبادر می سازد.عاشقی که بی آنکه کسی رامورد خطاب قراردهد واگویه های سوزناکش را، که از عواطف و احساساتش برمی خیزد  برزبان آورده وبا خودسخن می گوید.
  • رضا ساقی





سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده ی روشنایی

شاه بیتِ این غزل زیبا ازهرشعروترانه ای معروف تراست، لیکن متاسّفانه شارحان محترم معنای درستی ازاین بیتِ زیباارایه نداده اند وبعضی نیز همانندِ دکتر...به صراحت اعلام فرموده که :از آنجاکه "بدان مردم دیده ی روشنایی" هیچ معنای قابل روشنی ندارد بنابراین این عبارت جایگزین می شود: "بدان مردم دیده راروشنایی"!! وسپس یک معنی غیرحافظانه نیز ارایه داده ورفع مسئولیّت نموده اند.! درحالی که بااندکی تامّل برروی واژه ها، منظورنظر خواجه ی عزیزقابل دسترس است ومعنای بسیارزیبا وخیال انگیزی رامی توان برداشت نمود.
  • رضا ساقی





سلامُ الله ما کَر اللّیالی

وَ جاوبتِ المثانی و المثالی

سلامُ الله: سلام خدا.
ما:تا زمانی که
کَرْاللّیالی: شبهاتکرارمی شوند
وَ جاوَبتِ : جواب می دهد
مَثانی:  تار و سیم دوّم از تارهای عود
مَثالی :  تار و سیم سوِم از تارهای عود.
علی: بر
مَثالی: دراصل مثالث است به معنای  تارهای سوم عود که به ضرورت شعری تبدیل به مثالی شده است:
  • رضا ساقی


سُلیمی مُنذُ حَلّت بِالعَراقِ
اُلاقی مِن نَواها مَا اُلاقی
سُلَیمی:معشوقی درشعرو ادبیّات عرب که در دیوان حافظ  بیشتربه سلما شهرت دارد 
مُنْذُ: از
حَلَّت:   نزول کرد، منزل کرد
بِالعِراقی: در عراق ، ایالت جبال را در قرون وسطی غالب اوقات عراق عجم می نامیدند تا با عراق عرب اشتباه نشودکه شامل شهرهای بزرگی  از قبیل کرمانشاه ، همدان و اصفهان بود. 
  • رضا ساقی



سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درفراق همسرخویش سروده است. همسری که از نظربازی وعاشق پیشگی ِ حافظ به تنگ آمده ووی راترک کرده است.! گرچه این نظریّه چیزی جزحدس وگمان نیست لیکن بعضی ازابیات در تاییدِ این حدس وگمان می باشند. به هرحال چون اسمی بُرده نشده،دلیل روشنی براین ادّعا دردست نیست. هرچه هست   غزل سوزناک است  وشاعر غزل را در غم واندوهِ کسی سروده که بسیاردوست می داشته وظاهراًمدّتیست نسبت به اوبی توجّهی می کند......
  • رضا ساقی



سینه مالامالِ درد است ای دریغا مَرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی


مالامال:پُر ولبریز
مرهم: دوا ودارو
معنی بیت : سینه لبریزازدرد واندوه است افسوس ودریغ که هیچ دارویی برای تسکین این همه درد وجودندارد جانِ دل ازغم واندوه تنهایی برلب رسیده محض رضای خدا کاش همدمی، دلآرامی نصیبم می شد.
ای پادشهِ خوبان دادازغم تنهایی
دل بی توبه جان آمدوقت است که بازآیی
  • رضا ساقی



شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که بمژگان شکندقلب همه صف شکنان

حافظ با اغلب پادشاهان هم روزگار خویش ارتباطات نزدیکی داشت بعضی اوقات بنابه دلایلی این ارتباط تیره وبعضی اوقات روشن وصمیانه وعاطفی بود. این غزل نیزچنانکه ازفحوای کلام برمی آید زمانی سروده شده که ظاهراًحافظ ازمسئله ای مکدّرشده وخودرا کنارکشیده است  بنظرچنین می رسد که پادشاه وقت درحال نازکشیدن ازحافظ وباز گرداندن اوبه بارگاه است لیکن چنانکه خواهیم دید اوبا پاسخهای عارفانه،کنایه های حافظانه ومقتدرانه این دعوت رارد کرده وحفظ عزّت نفس ومناعت طبع را برعیش وعشرت زودگذر ترجیح داده است‌.
  • رضا ساقی



شاهدان گردلبری زینسان کنند 

زاهـدان را رخنه در ایمان کنند 


شاهد : زیبا رو ،بیشتر به پسرانِ زیبا رویی گفته می شدکه درمیکده های ِ زرتشتیان به عنوان ساقی کارمی کردند. رندان ونظربازان نیز گاهی گوشه ی چشمی به آنان داشتند وشیفته وشیدای آنها می شدند.......
  • رضا ساقی



شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده ی طَلعت آن باش که آنی دارد

"شـاهد": بدانکه خدامنبع ِ بی پایانِ زیبائیهاست. هرچیزی شامل انسان ،حیوان، مناظرطبیعت جلوه ای ازجمال آن زیبای مُطلق هستند. بنابراین عشقبازی بانهاد وباطن پاک، فارغ ازهرگونه بدبینی وشَرّ وشهوترانی،بازیبائیهای پیدا ونهان این جهان، قدردانی وسپاسگزاری ازخالق ِ زیباست. "شاهد" به معنای ِ زیبارو،درحقیقت یک فروغ ازتجلّی ذاتِ زیبای مطلق است در لباس شهود. ونظربازی وعشقبازی حافظانه،عین ِ بندگی، عبادت وشکرگذاریست."شاهد"به معنای زیبا رو ،بیشتر به پسرانِ زیبا رویی گفته می شدکه درمیکده های ِ زرتشتیان به عنوان ساقی کارمی کردند. رندان ونظربازان نیز گاهی گوشه ی چشمی به آنان داشتند وشیفته وشیدای آنها می شدند وبانظرکردن درزیبائیهای آنان به خالق زیبائیها رهنمون می شدند......
  • رضا ساقی



شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست

صَلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست

گل حمرا: گل سرخ. 
صَلا: صداکردن وبا خبر کردن با بانگ وآواز، دعوت نمودن – صلا مخفّف الصّلوة و ذکر بلند این کلمه، دعوتِ مردم به نماز است. صوفیان، به ظاهر پرهیزگار وباتقوابودندوازخوردن شراب پرهیزمی کردند امّا حافظ که مدّتی باآنها نشست وبرخاست کرده بود به این رازپی بُرده بود که اغلب حُقّه باز وریاکارهستند وشراب پنهانی نیز می خورند!لیکن باتغییر اوضاع سیاسی وروی کارآمدن دولت مذهبی ، رنگ عوض کرده،توبه نموده وژستِ تقوا وپرهیزگاری به خودمی گرفتند ودوباره باتغییرحکومت، طاقت نیاورده وتوبه می شکستند.
  • رضا ساقی



شنیده‌ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت

فراق ِ یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

پیرکنعان: حضرت یعقوب ، پدر حضرت یوسف بود. اوبه سببِ آنکه سالهای زیادی درفراقِ دُردانه ی خویش گریست، درعرصه ی ادبیّاتِ عاشقانه تبدیل به نمادِ بی تابی وبی قراری درفراق یارشده است.
  • رضا ساقی





شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

روی مَه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

شربت: استعاره ازبوسه ی شیرین وآبدار، همچنین شربت دراینجا می تواند استعاره ازکلمات شیرین وسخنان گهربار شخصیتی مهم ودوست داشتنی بوده باشد. 
لب لعل: لب سرخ همچون یاقوت
مه پیکر: ماه پیکر،بدن زیبا همچون ماه بی آ لایش وپاک ولطیف
معنی بیت:  درحالی که ازلبان نوشین وسرخ آبداریار بوسه ای نچشیده بودیم عزم رفتن کردومابی نصیب ماندیم واورفت. یا:
ماتشنه ی شنیدن سخنان گهربار وشیرین ازآن لبهای همچون لعل سرخ آن محبوب دوست داشتنی بودیم وجرعه ای ازاین شربت گوارا ننوشیده بودیم ازمیان مارفت. 
ازتماشای سیمای آن ماه پیکر، هنوزسیر نشده بودیم که ناگهان عزم رفتن کردو ماراازفیض دیدارجمال ماهش محروم نمود........
درقلم آوردحافظ قصه ی لعل لبش
آب حیوان می رودهردم زاقلامم هنوز
  • رضا ساقی



شراب بی‌غش وساقیّ خوش دو دام رهند

که زیرکان جهان از کمندشان نرهند

بی غش: بی آلایش وصاف، ناب
معنی بیت: شراب صاف شده وبدون آلودگی و ساقی خوش قلب وخوش حرکات وخوش سیما وسوسه انگیزند حتّازیرک ترین وباهوش ترینها نیز قادرنیستند دربرابر این وسوسه مقاومت کنند وازکمند آن خودراخلاص کنند. 
ساقی اَرباده ازاین دست به جام اندازد
عارفان راهمه درشُرب مُدام اندازد
  • رضا ساقی






شراب لَعل کَش وروی مَه جبینان بین

خلاف مذهب آنان جمال اینان بین

لَعل: سرخ رنگ مانند یاقوت
کَش: سربکش، بنوش
مَه جبینان: زیبارویانی که پیشانیهایشان مثل ماه می درخشد.
خلافِ مذهبِ آنان: برخلاف شیوه و روشِ‌ آنها. امّا منظورازآنان واینان کیست؟
باتوجّه به بیت بعدی، چنین به نظرمی رسد که حافظ دراین غزل زهد وکردارریاکارانه ی صوفیان رادریک کفه ی ترازو وجمال وچهره ی مه جبینان را درکفه ی دیگرنهاده تا مخاطبین غزل آزادانه قضاوت کنند ودست به انتخاب بزنند. بنابراین "آنان" اشاره به  زاهدان عبوس وتندخو و صوفیان ریاکار،  و"اینان" اشاره به مه جبینان درمصرع اوّل می باشد.
جمال: زیبایی وجاذبه ،خوشگلی
  • رضا ساقی





شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَدزورش 

که تا یکدم بیاسایم  زدنیا و شر و شــورش 

شراب ِتلخ ِمردافکن : شرابی که گیرایی ِ قوی داشته باشد.به قدری  که
 پهلوانی رااز پای درآورد!
شروشور :ناآرامی، فتنه و آشوب، متضاد آرامش، کنایه ازمشکلات وگرفتاریهای ِ آزارنده و ناتمام ِ زندگانی که روح وجان رامی فرسایند......
"شراب تلخ" :شرابِ کهنه وخالص وناب که  ناخالصی وآب در آن نباشد. 
درطبِّ سنتی و قدیم از "شراب تلخ" برای تقویت معده و به عنوان دارو استفاده ‌می‌شده است.

  • رضا ساقی



شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

خواجه ی شیراز علاوه بررندی، خوش سلیقه نیزهست شرابخواری وباده گساری ِ پنهانی رانمی پسندد. اوطالبِ عشرتی به رسم رندان وآشکاره هست. رندانی که نام واعتبار اجتماعی زیرپامی نهند وبه اینکه اگرچنین کنیم چنان می شود یا "دیگران چه خواهندگفت" نمی اندیشند. آنها چراغ دلشان راهمیشه باشادیخواری روشن نگاهداشته وهرگزریاکاری نمی کنند. ازهمین روست که حافظ عیش نهانی راکاربی اساس وبیهوده می پندارد. ریاکاری که فقط درعبادت نیست ریاکاری ازهرنوع که باشد درموردهرکاری، ازهرکسی ناپسند وزشت است.
  • رضا ساقی



شَمَمتُ روحَ وِدادٍ وشِمتُ برقَ وصال

بیاکه بوی تو را میرم ای نسیم شمال


شَمَمتُ :بوئیدم،به مشامم خورد
رَوحَ : راحت ،شمیم خوش
وِداد : رفاقت ودوستی
شِمتُ :مشاهده کردم
برق وصال : نور وصلت،آذرخش
میرم :  می میرم، بمیرم،کنایه ازخیلی دوست داشتن
نسیم شمال: بادصبا بادی که بابوی خوش معشوق، مشام جان عاشقان رامی نوازد.
  • رضا ساقی





شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

گویند که حافظ این غزل زیبارا درزمان به میمنتِ به تخت نشستن شاه زین العابدین فرزند و جانشین شاه شجاع سروده است. باتوجّه به اینکه هیچ اسمی برده نشده وهیچ سند موثّقی دراین مورد وجود ندارد ازاظهارنظردراینباره خودداری می گردد.
  • رضا ساقی



صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی مُعنبر دوست

صبا:بادبرین، بادی لطیف وروح افزا که گویند اززیرعرش وزیدن آغاز می کند وغنچه ها را می شکفد. درادبیّات عاشقانه رابط میان عاشق ومعشوق است. برمنزلگاه معشوق دسترسی دارد وپیام وعطر وبوی اورا برعاشقان می رساند.حافظ اغلب با این باد درد دل می کند.
  • رضا ساقی





صبا وقتِ سَحر بویی ز زلف یار می‌آورد

دل شوریده ی ما را به بو درکار می‌آورد

دربعضی نسخه ها به جای "شوریده" 
"دیوانه" ثبت شده که درمعناچندان تغییری ایجاد نمی کند.
حافظ ازسحرخیزی واستشمامِ بوی زلف ِیار به روشندلی رسیده وگاه وبیگاه، درغزلیّاتِ خود ازاین موهبتِ الهی به خوشی وخرّمی یاد کرده ومارا دعوت به صبح خیزی وسلامت طلبی دعوت می کند.......
  • رضا ساقی





صبا زمنزل جانان گذر دریغ مـَدار 

وزاوبه عاشق بی‌دل خبردریغ مَدار
 
حافظِ عاشق، اندوه وغم عشق خودرا بابادصبا در میان گذاشته وازاواحوالاتِ معشوق راجویا شده است.معمولاًعاشقان سعی می کنند،سرّعشق خود راپنهان کنند! امّا کمترعاشقی موّفق به پنهان کردن ِعشق می شود. ازهمین رو عاشق سفره ی ِ دردِ دل ِ خودرا پیش ِ روی بادِ سحرگاهی می گشاید. صبا همان بادِ مُلایمیست که پیام رسان ِ عاشق ومعشوق است........
  • رضا ساقی





صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سربکوه وبیابان توداده‌ای ما را

صبا: نسیم ملایمی که معروف به پیک عاشقان شده است. ازسمتِ بارگاهِ معشوق می وزد،و عطرو بویِ یار رابه مشام جان عاشقان  رسانده و آنهارا سرمست می سازد. عاشقان نیز بااودردِ دل می کنند وازاومی خواهند که واگویه های آنان رابه معشوق برساند........
  • رضا ساقی


    
    صبا به تهنیتِ پیر می‌فروش آمد     
      
که موسمِ طرب وعیش ونازونوش آمد

پیرمی فروش، همان پیرمُغانست. تنها روشن ضمیری پاک باطن که حافظ صمیمانه به اوعشق می ورزد ورفتارهای خودرا مطابق با خواست و نظر او تطبیق می کند. اوتنها شخصیّتی است که حافظ فرمانبری اورا ازدل وجان پذیرفته وگردنش زیربارمنّتِ اوست. "عشق ورزی، بی آزاری و شادمانی وطَرب" اساس واصول ِ مَسلکِ اوست. ظاهراً ایّام بهار است وبادصبا به پیر می‌فروش مبارک‌باد می‌گوید که خوشا براحوالت، فصل بهار است و موسم ِطرب وشادمانی. دراین فصل بازار عیش و شراب‌نوشی گرم است.......
  • رضا ساقی



صباتونَکهَت آن زلف مُشک بوداری

به یادگار بمانی که بوی او داری


غزلیست یکدست عاشقانه که دروصف  فضایل ومحاسن معشوق سروده است.
صبا: نسیمی که  رابط میان عاشق ومعشوق است. ازکوی معشوق می وزد وعطروبوی اورابه عاشقان می آورد.
نَکهت: بوی خوش
مُشک: مادّه ی سیاهرنگ ومعطّری که ازنافه ی نوعی آهوی ختن گیرند.
زلف مُشکبو: زلفی که بوی مشک دارد.
به یادگار بمانی: پیوسته جاویدان باشی
معنی بیت: ای صبا تو بوی معطّر گیسوان مُشکینِ معشوق راباخود داری ای کاش پیوسته جاویدان بمانی که بوی معشوق رامی پراکنی.
بوی خوش توهرکه زبادصباشنید
از یارآشنا سخن آشنا شنید
  • رضا ساقی



صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

این غزل یکی اززیباترین ودلنشین ترین غزلهای خواجه هست که با مضامین ناب، عبرت انگیز واندیشه زابه ماتلنگرمی زند تا بیش از پیش به ناپایداری زندگانی وفانی بودنِ دنیا توجّه کنیم دَم راغنیمت شمرده وایّام زندگی را باعیش وشادمانی بگذرانیم. آنها که حقیقتِ باده نوشی حافظ رابدلیل داشتن تعصّبات مذهبی برنمی تابند وهمچنان اصراربر برداشتهای عرفانی ازتمام غزلیّات خواجه رادارند براین باورند که این غزل نیزدارای مفاهیم عرفانی بوده و"ساقی وساغر وشراب وعیش ونوش" دارای بار معنایی مجازی هستند. آنهابراین باورند که دراینجا "ساقی" کنایه از خداوند! ، شراب کنایه ازنور وآگاهی ومعرفت وقدح نیزکنایه ازدل آدمیست! این دسته ازحافظ دوستان وحافظ خوانان برای اثبات ادّعای خویش ازابیاتی مانند: 
  • رضا ساقی





صبح است وژاله می‌چکد ازابر بهمنی

برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

ژاله: قطره‌ای که روی برگ گل یا گیاه قرار می‌گیرد، شبنم 
برگ: سازونوا،اسباب، آهنگ
صبوح: هرچیزی بامدادان بخورند یابیاشامند. شراب صبحگاهی
ساز: بساز، مهیّا کن
معنی بیت: صبح دمیده وقطرات باران ازابر زمستانی بهمن ماه درحال چکیدن است ساز وبرگ شراب صبحگاهان رامهیّا کن وجام شراب بزرگ یک منی رابه دستم ده.
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دورفلک درنگ نداردشتاب کن
  • رضا ساقی





صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت


مرغ چمن: بلبل که درادبیات عاشقانه نماد عاشق است.
گل نوخاسته: گل تازه شکفته شده، گل درادبیات عاشقانه نماد معشوق است.
معنی بیت: هنگام صبح بلبل خطاب به گل تازه شکفته شده گفت: اینقدر نازوعشوه مکن وبه زیبائی خویش دلخوش نباش توتنها ومنحصربفرد نیستی ،گلهای بسیاری به زیبائی ولطافتِ تو دراین باغ شکفته شده است.
نکته ی حافظانه ای که دراین بیتِ پُرمایه ونغزنهفته این است که درحقیقت، دروجودِ بلبل دراینجا عشق حقیقی جریان پیدانکرده که توانسته چنین سخن سخت وخشنی به معشوق بگوید. چراکه اگر کسی به دیده ی عشق به چیزی یاکسی بنگرد آن معشوق می بایست خاص ومنحصربفرد گردد. عشق راستین سببِ شخصیّت وتمایز معشوق می شود وآن راازانبوه جدا می سازد بطوری که هیچ چیزنتواندجای اوراپُرکند..........
به فرض اگر کسی عاشق یک حیوانی مانند سگ می شود عشق باعث می شود این سگ ازانبوهِ سگها متمایز وصاحب شخصیّتی خاص گردد. این سگ ازاین به بعد یک سگ درمیان انبوهِ سگها نخواهدبودبلکه نام و شخصیّت خاصی پیداخواهدکرد واگر برای اواتّفاقی رخ دهد هیچ سگی نخواهد توانست جایگزین اوشود. لیکن دراینجاظاهراً درمیان این گل و بلبل ، چنین عشقی جریان پیدا نکرده است.


گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت


معنی بیت : گل لبخندی زد وگفت آری راست می گویی گلهای زیادی دراین باغ شکفته شده، ازسخن راست تو وازتلخی ِ این حقیقت دلگیرنیستم. آمّا آنچه که باعثِ رنجش خاطرمن شد این است که  توبه رغم آنکه ادّعای عاشقی داری به معشوق خویش سخنِ آزارنده وخشن می گویی!همیشه رسم عاشقی اینسان بوده که عاشق به معشوق خود ، سخنان نرم ولطیف می زند وازناز وعشوه ی او به وجد وشعف می آید.
می بینیم که "گل" بادریافتِ همان نکته ای که توضیح داده شد، رنجیده خاطر شده که چرا درچشم بلبل خاص نبوده واوباانبوه گلها یکی گرفته شده است؟ گل انتظاردارد که بلبل، اورامتمایز ببیند نه گلی درمیان گلها! گل دوست داردعاشق او به ایمانی برسد که توانسته باشد نداسردهد: 
هزارنقش برآید زکِلکِ صُنع ویکی
به دلپذیری نقش ِ نگارما نرسد


گر طمع داری از آن جام ِ مُرصّع میِ لَعل

ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت


جام مُرصّع: جام شرابی که با جواهرو مروارید تزئین شده باشد. درقدیم جام پادشاهان وبزرگان را باانواع سنگهای قیمتی مزیّن می نمودند. دراینجا می تواندکنایه ازدهان یارباشد. یعنی به این شکل که:  دهان یاربه  جامی تشبیه شده که لبها(بالعلگون بودنشان) ودندانها (باسپیدیِ مرواریدگونه اشان) آن رامزیّن کرده وبه جام مرصّع تبدیل کرده اند. سخنان گُهرباریارنیزمی تواندبه جای شرابِ گوارا درنظرگرفته شود که ازدهان او خارج شده وسبب مستی عاشق می گردد.
 دُر: مُروارید، دراینجا  کنایه از دانه های اشک چشم است.
دُرسُفتن: سوراخ کردن مروارید، دراینجا کنایه ازگریه کردن واشک ریختن به ظرافتِ مروارید سفتن
معنی بیت: اگرطمع به دهان یارکرده ای وحقیقتاً آرزومندِ نوشیدن جُرعه ای شراب ازاین جام مرصّع هستی، تنها آرزو داشتن کافی نیست وتورابه هدف نمی رساند. بایستی گام برداری ودست ازطلب برنداری،می باید رنجها و مشقّاتِ فراوان تحمّل کنی و اشکها بریزی آن هم به ظرافت ودقّتی که برای سُفتن مروارید لازم است. یعنی باتمام وجود گریه کنی وباتمرکزتمام تلاش کنی نه درحدّ معمول.
قصدجان است طمع درلب جانان کردن
تومرابین که دراینکاربه جان می کوشم


تا ابد بویِ محبّت به مشامش نرسد

هرکه خاکِ درمیخانه به رخساره نرُفت


مشام: دماغ ،بینی
"میخانه" دراینجا کنایه ازمیکده ی عشق است.
به رخساره نرُفت: به خاک نیافتاد وباصورت آستانه ی میکده را جارو نکرد. کنایه ازخدمتگزاری صادقانه
معنی بیت: هرکس که ارزش میکده ی عشق رانشناخته وخاکِ آستانه ی این مکانِ مقدّس راازروی اشتیاق بارخسار خویش تمیزنکرده، هرگزتاآخرعمر طعم لذیذِ محبّت را نخواهد چشید. باید همچون خدمتگزاری صدیق، درمیخانه خدمت کرد تا سعادتِ دریافتِ محبّت راپیداکرد.
به کوی میکده هرسالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه ی تبه دانست.


در گلستان اِرم دوش چو از لطفِ هوا

زلفِ سنبل به نسیم سحری می‌آشفت


گلستان ارم: باغ سرسبزوباصفا،باغ بهشت، باغی باشکوه به نام باغ ارم درشیرازکه ظاهراً تفرجّگاه یاقرارگاهِ پادشاهان نامی بوده وحافظ رابه یادِ شوکت وشکوهِ تخت جمشیدانداخته  که دربیتِ پیش روبدان اشاره کرده است.
زلفِ سنبل: برگ های گل سنبل به زلف تشبیه شده وتکانهای آنها به برآشفتگیِ زلف 
معنی بیت: درباغ ارم دیشب، ،هنگامی که دیدم به لطفِ هوای دل انگیز، زلفِ سنبل به سرانگشتِ نسیم سحرگاهان پریشان می شد (بامشاهده ی این وضعیت خیالاتم برانگیخته شد و درآن حال ِغریب باخویش نجوا کردم درعالم خیال از تخت جمشیدپرسیدم...)


گفتم ای مسندِ جَم جام جهان بین اَت کو؟

گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت


مسند : تخت،چیزی یاجائی که برروی آن می نشینند وتکیه می زنند. 
جَم: نام جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی ،بعضی اوراباسلیمان یکی دانسته اند. درلغتنامه ی دهخدا نیزچنین آمده:
 "جَم"نام سلیمان و جمشید هم هست ، لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
مسندِ جم: تخت جمشید
جام جهان بین: جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام بیشتر به دل تعبیر می شود امّا دراین بیت به معنای جام گیتی نماست.
دولت بیدار:کنایه از دولتی مقتدرو آگاه وهشیار، دولتی توانمند ومسلطّ
بخُفت: ازبین رفت وبه خواب ابدی فرورفت.
معنی بیت: 
گفتم: ای تختِ جمشید،آن جام افسانه ای گیتی نما که جمشید به واسطه ی آن ازوقایع و پیشآمدهای روزگارآگاهی می یافت چه شد؟ آن اقتداروعظمتِ افسانه ای کجا رفت؟  پاسخ گرفتم:
دریغ وافسوس که آن دولتِ مقتدر و هشیار که برهمه چیزواقف وآگاه بود باآن همه شوکت وشکوه وقدرت به خوابِ ابدی فرو رفت.
شکوهِ سلطنت وحُسن کی ثباتی داد
زتختِ جم سخنی مانده است وافسرکی


سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت


معنی بیت: ای ساقی جام شرابی بگردان و این گفت وشنود راکوتاه کن سخن عشق چیزی نیست که بتوان به وسیله ی زبان بیان نمود. حتّاقلم نیزازعهده ی این کاربرنمی آید.
 قلم راآن زبان نبود که سِرّ عشق گوید باز
وَرای حدِّ تقریراست شرح آرزومندی


اشکِ حافظ خردوصبر به دریا انداخت

چه کند سوزغم عشق نیارست نهفت

نیارست: نتوانست
معنی بیت: اشک حافظ شکیبایی و خردورزی رااز کارانداخته وبه دریا ریخته است. چه چاره اندیشد که سوزوگدازغم عشق رانتوانست پنهان کند،اشک بی اختیارروانه شد وهمه چیزرا تخریب کرد.
گفتم اسرارغمت هرچه بود گومی باش
صبرازاین بیش ندارم چه کنم تاکی وچند

  • رضا ساقی



صَحن بستان ذوق بخش وصحبت یاران خوشست

وقت گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوشست

صحن: فضا،عرصه،ساحت
معنی بیت: فضای باغ بهاریست ولذّت بخش، جمع یاران همدل وهمفکر دراین فضا بسیار نشاط انگیزاست. سر گل سلامت باد که سببِ این گِرد هم آیی ِ دوستان شده است و اوقات خوشی برای شرابخواران فراهم کرده است.
تختِ زُمرد زده است گل به چمن
راح ِ چون لعل ِ آتشین دریاب

  • رضا ساقی







صَنمـابا غم عشق تو چه تدبیر کنم ؟! 

تابه کی درغم تـو ناله‌ی شبگیر کنم ؟! 

صَنم : بُت استعاره از محبوب ومعشوقست.
"صنما" : ای صنم    
"تدبیر" : درمان،چاره اندیشی
"شبگیر" :دل شب ، نیمه شب 
معنی بیت : خطاب به معشوق است. یارا غم دوری نه آن می کند که بتوان گفت! بیچاره و درمانده‌ شده ام. چه کارباید انجام می دادم که نداده ام؟ نمی دانم حیرانم که برای پایان یافتن اندوه فراق چه چاره‌ای بیاندیشم. کاش می دانستم تابه کی باید ازسوز وگداز اشتیاقِ وصال، هرشب بنالم وگریه وزاری کنم......
  • رضا ساقی





صلاح ازماچه می‌جویی؟که مستان راصلاگفتیم 

به دور  نرگـس مستت  سلامت را دعا گفتیم 

  "صـلاح" :راستی ودرستی، خوبی و نیکی، سلامتی رفتار وسربه زیربودن 
"چه می‌جویی؟": چه انتظار و تـوقعی داری ؟ 
"صَـلا" : صدا زدن و فراخواندن ، دعوت کردنِ کسی برای کاری ،دراینجا شـراب خواری و مستی
"دور" :  روزگار و زمانه ، پیرامون و محیطِ چیزی، دورتادور،گردش کاسه ی می وچـرخش ِ چشم.
"بـه دورِنرگس مستت":
چند جور می‌شود معنا کرد : 1- در ایّامی که چشم تـو مست و خمار بـود.  2- به خاطر کیفیت وجذبه یِ گِرداگرد چشمان تو 3- با اشاره و حرکت چشم مست تـو........
  • رضا ساقی




صَلاح ِ کار کجا و منِ خراب کجا؟

ببین تفاوت رَه کزکجاست تابکجا!


این غزل نغز وزیبا،تقابل جهان بینیِ حافظ باجهان بینی متشرعیّن ِ یکسویه نگرجاهلانه هست. متعصّبین ِ داعشانه اندیشانی که در آن دوره، حاکمیّت داشته وعرصه را برعاشقان وآزادگان روشنفکری چون حافظ تنگ کرده بودند. خوشبختانه یاشوربختانه درعصرما نیزنمونه ای ازآن جاهلیّتِ وحشی باسواستفاده ازدین،قرآن وتفسیرهای غلط، باعنوان (داعش) ظهورکرد تا مانیز پس از قرنها بسهولت توانسته باشیم تصویرروشن تری ازآن دوره ی تاریک ِجاهلیّت درذهن داشته باشیم.!
  • رضا ساقی


صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهرهرکس ازاین لعل توانی دانست


صوفی :پیرو طریقه ی تصوّف، صوفی کسیست که بظاهر وبه خیال خود، درحال تزکیه ی روح است تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. صوفی درجادّه ی شریعت باتکیه برعقل مصلحت اندیش به پیش می رود. لیکن درنظرگاهِ حافظ ، صوفیان بیشتر ظاهرخودرامی آرایندتا باطن خود!. آنهاباپوشیدن خرقه به ریاکاری متوسّل شده ومردم رامی فریبند......
  • رضا ساقی



صوفی نهاد دام وسرحُقّه بازکرد

بنیادِ مَکر با فلکِ حُقّه باز کرد


بعضی براین باورند که حافظ این غزل زیبا را درحمله به عمادفقیه کرمانی،شاعر وعارف هم روزگار خویش سروده است! این درحالیست که بسیاری اذعان دارند که روابط حافظ با عمادفقیه کرمانی بسیارگرم وصمیمانه بوده واین استنباط نادرست است.
برخی دیگر بااستنادبه بیت: "بازیّ چرخ بشکندش..." معتقدهستند که غزل دررابطه باشیخ علی کلاه که همدرس دوره ی جوانی حافظ بوده سروده شده ،داستانهایی نیزدراین راستانقل گردیده که به نظر بی پایه واساس می رسند. ازآنجا که درمتن غزل هیچ اسمی برده نشده شایسته آن است که ازپردازش حاشیه های غزل صرفنظرکرده وبه لذّت بردن ازمضامین رندانه،اندیشه زای وحافظانه  بپردازیم......
  • رضا ساقی





صوفی بیاکه آینه صافیست جام را

تا بنگری  صفای ِ می ِ لَعل فام را


حافظ که همواره ریاکاری ونیرنگ بازیِ شیخ وصوفی وزاهدِ رابرمَلا ساخته وبا سلاح شراب و نظربازی ورندی با آنها مبارزه می کند دراینجانیزبه همان شیوه به طنز وطعنه ازصوفی دعوت کرده تا بیاید وصافی ِ جام شراب رابنگرد تاشایدنسبت به صاف ویکرنگ بودن ترغیب وتشویق گردد......
  • رضا ساقی



صوفی گلی بچین و مُرقّـع به خار بخش 

وین زهدخشک رابه می خوشگوار بخش  


صوفی :اهلِ تصوّف، صوفیگری فرقه ای از درویشیست، پشمینه پوش وخانقاه نشین،خرقه پوش ِمدّعیِ دینداری ودرویشی، کسی که خود را با پوشیدنِ عبای چهل تکّه ورنگین، انگشت نما کرده وبه دروغ وانمود کند به اینکه، دراثرزهد وعبادت به حق رسیده  است !....... 
  • رضا ساقی



صوفی بیاکه خرقه ی سالوس بَرکشیم

وین نقش زَرق راخط بُطلان به سرکشیم


خرقه : لباس مخصوصی که معمولاً ازجنس پشمین بوده و صوفیان می پوشیدند ،دَلق ، نمادِ ریا وتظاهر که حافظ بشدّت ازآن بیزاربود. خرقه ورنگ آن درنظرگاه صوفیان نشانه ی مراتب ایمان است درحالی که درنظرگاه حافظ نشانه ی ایمان عشقبازی، وفاداری وصداقت وبی ریائیست.
  • رضا ساقی
 



صوفی اَرباده به اندازه خوردنوشش باد

وَر نه اندیشه ی این کار فراموشش باد


صوفی: پیروطریق تصوّف، کسی که باخرقه پوشی، وآراستن ظاهر وانمود می کند که پیرهیزگار و پاکدامن است. درطریقه ی تصوّف خوردن ِشراب حرام می باشد. زاهدان وصوفیان ِ متظاهرکه همواره حافظ رامورد انتقاد قرارمی داده وبه خروج از شریعت متّهم می کردند بیشتربه سببِ شرابخواری ِ حافظ ودفاع اوازسودمندیِ شراب بود.
دراین غزل نیز که به نوعی پاسخ به انتقادات واتهاماتِ وارده ازسوی متشرّعین ِ متعصّب می باشد، حافظ با بی پروایی ازباورها ورفتارهای خویش دفاع کرده وبا طنزی لطیف به رسم ِمتشرعیّن، فتواصادرکرده ومی فرماید: ...

  • رضا ساقی



طالع اگر مَدد دهددامنش آورم به کف 

گربِکَشم زهی طَرب وَربِکَشدزِهی شَرف 


طالع: بخت و اقبال، اتّفاقاتی که خارج ازاراده ی ماست، شانس
بعضی ازنقدکنندگان، ایرادِ بنی اسرائیلی گرفته اند که چرا حافظ، همانندِ مردم عوام، دست به دامانِ شانس واقبال شده است!؟ درپاسخ بایدگفت که "طالع اگرمَدد دهد" یک تکیه کلام ِعامیانه و شاعرانه است. به معنی این نیست که عارفی مثلِ حافظ، کارها واموراتش رابه شانس واقبال سپرده باشد! اتّفاقاً اودارای همّتی عالی وانسانی عمل گراست. اودرمقابل ِ شکوه وعظمتِ دوست، گرچه خودرا ذرّه ای ناچیزمی شمارد،امّا همّتی بلند دارد وتا رسیدن به خورشیدِ حقیقت دست ازتلاش و کوشش بَر نمی دارد.....
  • رضا ساقی



 طُفیل هستی ِعشقند آدمیّ و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری


طُفیل:کسی یاچیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است مانند کسی که ناخوانده همراهِ شخص مهمان به مهمانی می‌رود. وابسته
هستی : وجود
آدمیّ وپری: انسان و جنّ و فرشته
ارادتی بنما: ابرازتوجّه وعنایت کن
معنی بیت: بود ونبود همه ی آدمیان وجنّ وفرشتگان همه وابسته به وجودعشق هستند تو نیزبه عشق روی کن تاسعادتمند ورستگارگردی.
  • رضا ساقی
 



طـایـر دولت اگـر بـازگذاری بکند 

یار باز آید و با وصل قـراری بکند


طایر : پرنده
طایردولت : پرنده ی شانس و اقبال خوشبختی ، همایِ سعادت  درقدیم پرنده ی"باز" را رها می کردند، بردوش هر کسی می نشست اوپادشاه می شد. حافظ دراین بیت دوبار ازواژه ی "باز" استفاده کرده، هر دو به معنای ِ (دوباره) هست، لیکن "طایردولت" خودیادآور ِ همان (بازشاهی) نیزهست.......
  • رضا ساقی



عاشق روی جوانی خوش ونوخاسته ام 

وزخدا دولت این غم به دعاخواسته ام 


خوش : مَه روی و دل ستانده، دلـپسند 
نوخاسته : نـوباوه ، نـورسیده ، تازه به سنّ بلوغ رسیده
"دولتِ این غم" یعنی آنقدرمشتاق ِاین عشقبازی وعلاقمندی هستم که غم واَندوهِ این ماجرا رانیز دوست دارم برای من "دولت غم عشق " به معنای ثروت سعادت ورستگاریست. غم عشق باغم بی پولی وغم نداشتن خانه وماشین وغیره تفاوت دارد. غم عشق درذات خود شادمانی وشعفی روح پرور دارد.
چون غمت را نتوان یافت مگردردل شاد
ما به امیّد ِ غمت خاطرشادی طلبیم!

 
  • رضا ساقی





عشق تو نهال حیرت آمد

وصل تو کمال حیرت آمد


دراین غزل زیبا و"حیرت زا" عشق کاملاً عرفانی وآسمانیست. معشوق همان معشوق اَزلی بی همتاست وتمام ابیاتِ غزل یکدست وهماهنگ درراستای به تصویرکشیدن بُهت وحیرتِ عاشق است. برای درک بهتراین غزل وآشناشدن باحال وهوای غزل،مرور شعر زیبای زنده یادسهراب سپهری بنظرضروری می نماید:
  • رضا ساقی
  



عشق‌بازیّ و جوانـیّ و شـــرابِ لعل فام  

مجلس اُنس وحریفِ همدم وشُرب مُدام  

جلا وصفایِ"مجلس اُنس"دردیوان ِ حافظ همانندِ جلاوصفای یک قطعه ازبهشت است که برروی زمین افتاده باشد. مجلسِ اُنس می تواند دونفره وبینِ عاشق ومعشوق یا حلقه ای رندان ِ هم نظر وهمدل وهم مرام بوده باشد. مباحثی که در مجلس اُنس مطرح می شود، بسیار خصوصی، مهرآمیز وفوق العاده سِرّیست. نامحرم دراین مجلس راه ندارد وکاملن محرمانه است.
  • رضا ساقی



عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد

عارف از خنده ی مِی در طمع خام افتاد


 این غزل یکی ازنغزترین ومهّمترین غزلهای عارفانه  ی حضرت حافظ است.
مخاطب غزل، دلدارِ دلدادگان ، معشوق ازلی ومشترکِ عشّاق عالم، خداوندیکتاست‌.
حافظ دراین غزل وچندغزل دیگر،خاطرنشان می سازد که این همه شکوه وزیبایی وجلال وجبروت درذرّات هستی، شامل جمادات نباتات وحیوانات و زمین و آسمان، تنها یک فروغ از رُخسار خیال انگیزساقیِ هستی وآفریدگارتواناست.....
عکس روی تو: جلوه ای ازجمال تو
جام : ساغر،پیاله ای که باآن شراب نوشند. جام دراینجا وسایرغزلهای عرفانی، کنایه از دل آدمیست که محلّ دریافت فیوضاتِ الهیست. یعنی به عبارتی عنایات ولطف خداوند، شراب نابیست که درجام دل فرومی ریزد وآدمی راسرمست می سازد. حالا همین جام(دل) به آئینه تشبیه شده وفیوضات خداوندی رابه پیرامون انعکاس می دهد. دلی که شاداست اطرافیانش رانیزمسرور و شادمان می سازد چونان آینه ای که نور رامنعکس می کند.
عارف: دانا ودل آگاه،فرزانه وفرهیخته که عبادتها وبندگی اَش ازروی آگاهی وعشق است نه ترس.
جام وپیاله کنایه ازدل آدمیست امّا باده ی این جام ازجنس چیست؟  شرابی که محصول انگور است یاشرابی که محصول معرفت وشعور؟ 

  • رضا ساقی



عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی


بی حاصلی :  بیهودگی وپوچی
بُلهوسی:هوسرانی،صرف اوقات بسیار بدنبال هوس های بیهوده
به پیری برسی : ازبلایا بدورباشی وایّام عمر رابه سلامتی پشت سربگذاری.
معنی بیت: دریغا که عمرگرانمایه به بیهودگی وهوسرانی گذشت وهیچ نتیجه ی مطلوبی حاصل نشد ای پسرجام باده ای به من بده امیدوارم که به سلامت به پیری برسی.
اوقات خوش آن بودکه بادوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
  • رضا ساقی




عمریست تابه راه غمت رونهاده ایم 

روی وریایِ خلق به یک سونهاده ایم

 
"عمری‌ست" : زمان درازی است 
"به راهِ غمت رو نهاده ایم" : صورت بر خاکِ راهِ عشقت گذارده ایم.،غمت راپذیرفته ایم ازصمیم قلب و تسلیم شده ایم. عزم جزم کرده وگام بر این راه گذاشته ایم .
"غـم"غم ِعشق است ، عزیزوگرامیست، غم ِ عشق برای عاشق دلـپـذیـرتر ازشادی ِ دنیویست.
"روی وریا" : تـظـاهـر و خود نمـایی ونمایش دادن های مردم 
"روی و ریـایِ خَلق" یعنی : هرچه که مربوط به ریاکاری و مـردم فـریبی بوده باشد. دیگربه ریاکاری دیگران توّجهی هم نمی کنیم،آنهارابه حالِ خورهاکرده وتنها به عشق تو وغمِ عشقت می اندیشیم.........
  • رضا ساقی



عمریست تامن درطلب هرروزگامی می‌زنم 

دست شفاعت هرزمان درنیکنامی می‌زنـم 


"طلب" :آرزو، تمنّا و خواهش ، به دنبال چیزی بـودن ، "طلب" اولین گام در عرفان وعاشقیست. آغازاتّفاق ِ بزرگ است. اِستارت وشروع ماجراست‌.
مراحل ومنازل ِ عرفان درنظرگاهِ حافظ متفاوت از صوفیگری ودرویشیست. حافظ درعاشقی وعرفان دارای سبکی منحصربفرداست.
  • رضا ساقی



عید‌اسـت و آخر گُل و یاران درانتظار 

ساقی به روی شاه ببین ماه ومی بیار 

"عید" باتوّجه به بیت بعد "عید فطر" روز اول ماه شوّال است که احتمالاً با ماههای پایانی بهار (آخرگل) همزمان شده است."ساقی به روی شاه ببین ماه" هنوز هم مرسوم است که با دیدن ماهِ شب اوّل ماه (ماه نو) در چهره‌ی زیبا ، چهره‌ی مؤمن ، آب ، آینه یا سبزه نگاه می‌کنند. ضمن ِ آنکه حافظ، صورت شاه احتمالاً (شاه شجاع) رابه زیبایی به ماه تشبیه کرده است.......
  • رضا ساقی



عیشم مُدامست ازلعل دلخواه 
 
کارم به کـام اسـت الْحـَمدُللّه 

"عیش" درفرهنگِ حافظانه، زندگانی ِ مفید، همراه باشادخواری وشادکامییست.
مُدام : ایهام دارد : 1-شراب 2- پـیـوستـگی، دایـمی
لَعل : از سنگهای قیمتی به رنگ قرمزکه درادبیّات شعرکهن، استعاره از لبِ یارو شـرابِ ناب است. هردومعنی مدِّ نظرشاعراست. چراکه وقتی لَعل ِلبِ یار دردسترس باشد، شرابِ نابِ لَعلِ"بوسه" نیز ناخواسته وخواسته دردسترس خواهدبود.....
  • رضا ساقی



عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت

که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

عیب رندان مکن: عیبجویی وبدگویی مکن، سرزنش رندان را مکن
«رند» درنظرگاه حافظ کسی است که درمسیررشدوآگاهی گام گذاشته وبارهایی ازقیدوبندهای دینی ودنیوی‌؛ خواسته های لجام گسیخته رامهارنموده و
 درخلوص معصومیت وپاکی باطن خویش ذوب شده است. رندان در بینش حافظانه؛ به رغم داشتن ظاهرگناه آلوده، پاکباطن؛ نیک کردار ونیک گفتارانی هستند به سطح قابل قبولی ازهوشمندی رسیده اند . 
زمانی که  آدمی، آن معصومیت ازلی راکه دردرون همگان؛ ازازل تاابد بوده کشف کرده وآن رابه روزسانی کندپرهیزگاری وپارسایی خودبخود دررفتاروکرداراونمایان میگردد نیازی به چیزی تحمیل کردن و وادارساختن خود به معصومیت ازطریق تمرینات سخت زاهدی وقدیسانه نیست. آن خلوص ومعصومیت؛ پیشاپیش درفطرت همگان وجود دارد وکافیست بااندکی هوشمندی وآگاهی کشف وگردوغبارآن زدوده شودتاآشکارگردد. این نوع فضلیت، ازالطاف خداوندی بوده وازنوع پرورشی ودستکاری شده نیست. همانگونه که نفس کشیدن ما‌‌‌؛  گردش خون دررگها؛ تپیدن قلب  وبسیاری ازفعالیتهای درونی ما؛ هیچ نیازی به تلاش ودستکاری بیرونی ندارند وتابع قوانین پیچیده ی خاصی هستندکه ازدرک وفهم آدمی خارج است. 
 بی شک چنین فرزانه ای بدون ترس وواهمه؛ همواره درمنزل آرامش وسکون ورضایت ساکن خواهدبود. 
زاهدان وقدیسان برعکس این موضوع، پیوسته باانجام رفتارهای سخت وآزارنده‌؛ سعی وتلاش می نمایندکه برای خود چهره ای پرهیزگارومعصوم وباتقوا نقاشی کنند آنهاباتمام قدرت، ازترس ازدست دادن این مقام ساختگی؛ به شیوه های گوناگون حتی حقه بازی وتزویر متوسل می شوند تاازاین چهره ی نقاشی شده بشدت محافظت کنند.  آنهانیک می‌دانند که اگر برای یک لحظه هم غفلت کنند، تمام تقوا وفضلیتهای پرورشی را از دست خواهند. آنها در سکون وخلوص ومعصومیت باطنی  منزل ندارند، چهره ی قدیسانه ی آنها طبیعی نیست، چیزی مصنوعی و قراردادیست که  بر خودشان تحمیل کرده‌اند.

  • رضا ساقی




غلام نرگس مـسـت تـو تاجدارانند

خراب بـاده‌ی لـعـلِ تـو هوشیارانند

نرگس : استعاره از چشم
تاجداران : پادشاهان وبزرگان وملکه ها
خراب : مست
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت :خطاب به معشوق است. ای یارتوآنقدربزرگ وخواستنی هستی که پادشاهان وبزرگان، درمقابلِ گیرایی ِ چشمانِ مست وخمارآلودِ توسرتعظیم فرودآورده وکمربه غلامی توبسته اند.بزرگان وتاجدارانی که بعضاًخود دارای دهها غلام وبنده دارند،مشتاق ِ بندگی دربارگاهِ توهستند.......
  • رضا ساقی





غم زمانه که هیچش کران نمی بینم

دواش جزمی چون ارغوان نمی بینم 


 "کـران" ‌: کرانه ، ساحل ، در اینجا غـم به دریـایی تشبیه شده که ساحل ندارد. 
دَواش: دوایش، چاره ودرمانش
"ارغوان" : ازگلهای موردِعلاقه ی خاصِ حافظ، به رنگ سرخ مایـل به بـنـفـش ، قـرمـز تـیـره 
 "می چون ارغوان" : شـرابی بسیار سرخ وارغوانی رنگ 
مـعـنی بـیت :  درد و رنجی که ازدور ِ روزگـار نصیبِ مامی شود تمامی ندارد. رنجی که همچون دریـایی بی کرانه است و مـن درمانی جـز شـرابِ سُرخ برای آن سراغ ندارم........ 
  • رضا ساقی




فاتحه‌ای چو آمدی برسرخسته‌ای بخوان

لب بگشاکه میدهدلَعل لَبت بمُرده جان


"فـاتحه" : سوره "الحمد" راخواندن، 
درمیانِ اعراب ومسلمانان،معروف است که این سوره شفا بخش است وبه جز"مرگ" درمان همه ی دردهاست.
"خستـه": زخمی ،خاطرشکسته، دراینجا منظور عاشقِ رنج دیده ومجروح ِبَلاکش (خودِشاعر) است.حافظِ ساختارشکن، دراینجا نیز  روالِ معمولِ فاتحه خوانی رابه هم ریخته وطرحی نو درانداخته است. فاتحه را مطابق معمول برای آرامش ِ روح مردگان می خوانند امّا حافظ از معشوق می خواهد وقتی به دیدارش می رود برایش فاتحه بخواند! حافظ ازطلبِ فاتحه، دومنظور دارد. اوّل اینکه.........
  • رضا ساقی



فکر بلبل همه آن است که گل شُد یارش

گل دراندیشه که چون عشوه کنددرکارش


احتمالاً حافظ این غزل را باهدف کنایه زدن به شاه شجاع،همان محبوب خوش قدوبالا وهم پیاله ی قدیمی خویش سروده است. شاه شجاع که روزی انیس ومونس صمیمی حافظ بوده با فشارهای متشرّعین متعصّب ودلواپسانِ آن روزگار، مدّتی ازحافظ فاصله گرفت تامبادا شریکِ جرم بی پروایی های او شده ودرمظان اتهام حمایت ازوی قرارگیرد. امّاحافظ به رغم اینکه متّهم به انواع تهمت ها ازجمله کفرورزی نیزشده بودهرگزپاپس نکشید وتاپایان عمربا ریاکاران وافراطیون سرسختانه مبارزه کرد. 
  • رضا ساقی
آ

 

فتـویِ پیـرمغان دارم وعهــدیست قدیم 

که حرامست می آنجاکه نه یاراست ندیم

 
"فـتوی": فتوا به معنیِ حکم شرعی است که "مـُفتی" یـا "فـقـیـه" صادر می‌کند.
"پیرمـُغان" :پیشوا وروحانیِ زرتشتی،امّاآیابراستی حافظ پیرو زرتشت بوده است؟
قبلاً دراین مورد توضیحات کافی داده شده، حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بود. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح ساخت دوست داشته وبه وی ارادت می ورزید لیکن ارادت داشتن دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست.........
  • رضا ساقی




فاش می‌گویم وازگفته ی خوددلشادم

بنده ی عشقم واز هر دو جهان آزادم

فاش : بی پرده وآشکار
معنی بیت: بدون هیچ واهمه وبی پرده می گویم وازاینکه این مطلب را بازگومی کنم بسیار دلشاد وشادمانم همگان(به ویژه متشرّعین و مخالفان سرسختِ عشق) بدانند وآگاه باشند که من طریق عشق رابرگزیده وازقیدوبند هردوجهان آزادشده ام .
 «عشق» باخود آزادی می آورد وکسی راکه بارغبت وشوقی بی پایان تسلیم عشق شده سرشارازآزادی می کند. اما این تنهانیمی ازماجراست که رخ داده است. نیم دیگردربسترعاشقی و به عهده ی عاشق است که بایدبه انجام برسد. 
عاشق متقابلا باید منبعد برای بقا وتداوم عشق؛ آزادی راتامین وتوسعه دهد وازآن مراقبت نماید چراکه عشق؛ تنها ازآزادی تغذیه می کند اگرعاشق نتوانسته باشد غذای عشق رافراهم نماید عشق ازبین خواهدرفت. برای همین است که تعدادعاشقان حقیقی میان مردم بسیارکم است. مردم اغلب ازآزادی می هراسند آزادی بسیارخطرناک وویرانگراست برای اینکه که باید ازعلایق وخواسته ها چشم پوشی کرد قیدوبندهای هردوجهان وزنجیرهای تعصبات دینی ومذهبی وقومی باید پاره گردند  گذشتن ازاینها برای هرکسی ساده نیست وواردشدن برچنین گودی بسیارخطرناک بوده؛ وشهامت والایی می طلبد که همگان ندارند.   حتی درازدواجهایی که بصورت عاشقانه صورت می پذیرد اگرعاشق ومعشوق به همدیگرآزادی هدیه نکنند وسعی درتصاحبگری ومالکیت پیداکردن برآن دیگری نموده یکدیگرراکنترل کنند زمان زیادی طول نخواهدکشید که شعله های عشق آنها فروکش کرده وبه خاموشی  بگراید. روشن است که بامرگ عشق نفرت پدیدارشده وکام آنهارازهرآگین خواهدنمود. 
 پیش نیازعشقی که حافظ ازآن صحبت می کند اشتیاقی عظیم برای رهایی مطلق ازهرگونه اسارت ودلبستگی به باورهای دینی ودنیویست  وقتی عطش آزادی وعلاقمندی به رهایی؛ فوران کرده وبه اوج خودبرسد ناگهان  همای عشق ازگوشه ای ظاهرشده وبرشانه ی این مشتاق ِ بیتاب می نشیند و«آزادی» رابه ارمغان می آورد. این هدیه ی گرانقدر عشق؛ به همه ی کسانیست که طوق بندگی عشق رابااشتیاق به گردن آویخته وبه آن می بالند. 
حافظ ازجورتوحاشاکه بنالد روزی
من ازآن روزکه دربند توام آزادم. 


طایرگلشن قُدسم چه دهم شرح فراق

که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم

طایر : پرنده 
گلشن قدس : گلستان بهشت 
طایرگلشن قدس : مرغ باغ بهشت هستم
"دامگه حادثه" کنایه ازدنیاست
معنی بیت: من متعلّق به این دنیانیستم من مرغ بهشتی هستم آخرچگونه این مسئله راشرح دهم که چطورشد دراین دنیا به دام افتادم واسیر مادیّات ومسایل دنیوی شدم....ادامه ی سخن دربیت بعدی: 

من ملَک بودم وفردوس بَرین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

مَلَک : فرشته
فردوس برین : بهترین نقطه ی بهشت 
دیرخراب آباد : جایی که به ظاهرمناظرزیبا وآبادی دارد امّا در باطن خرابه ای بیش نیست. کنایه از همین دنیای ناپایداراست
معنی بیت: من پیش ازاینکه گرفتاراین خراب آباد شوم فرشته ای پاک ومعصوم بودم ودربهترین نقطه ی بهشت بی هیچ دغدغه ای اقامت داشتم  حس کنجکاوی حضرت آدم گل کرد ومرتکب خطایی شد که نباید می شد ودرنتیجه چنین شد که از بهشت رانده شدیم.
حافظ دراین بیت به نمایندگی از طرف فرزندان آدم وهمه ی کسانی حرف می زند که تاوان خطا واشتباه پدرومادرشان یا به دیده ی خوشبینانه، تاوان کنجکاوی آنها رامی پردازند ودردامگهِ حادثه درزندان زمین مشغول تحمل کیفرپدرومادرخطاکارخودهستند. 
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگرمن به جویی نفروشم
 داستان رانده شدن آدم ازبهشت، ازسوی اغلب ادیان ومذاهب پیش ازاسلام بصورتهای گوناگون و متفاوت مطرح شده واختصاص به اسلام ندارد. پرداختن شاعری مثل حافظ به چنین باورهایی که درمیان ادیان وملل مختلف عمومیت دارند دلیل پذیرش یاردِّ آنها ازسوی شاعرنیست. حافظ شاعریست که بادستمایه قراردادن چنین باورهای عمومی، منظوردیگری غیراز قبول یا ردِّ آنها درسر دارد اوباطرح این باورها،سعی می کند ضمن ایجاد چالش وپرسش برای مخاطبین؛ باایجاد بستری مناسب، دست به مضمون سازی زده واندیشه های نابِ حافظانه وشخصی خودرا مطرح نماید.
نه من ازپرده ی تقوی به در اوفتادم وبس
پدرم نیز بهشت ابد ازدست بِهِشت
دراین بیت می بینیم که حافظ با این مضمون سازی زیبا ونغز، ضمن اشاره به قصّه ی رانده شدن آدم فارغ ازصحّت وسُقم آن، دلسوزانه در تلاش است که بایادآوری گناهِ پدر ومادر بشریّت، ماراازرنج ووحشتِ  گناهکاربودن که مثال خوره ای برجان ودل آدمیان افتاده برهاند.
ناامیدم مکن ازسابقه ی روز اَزل
توپس پرده چه دانی که چه خوبست وچه زشت؟
به عبارت دیگر حافظ باخَلق این مضامین بکر ونغز،  مسئولانه درپی آن است  که توانسته باشد اندکی ازشدّت ِترس وواهمه ی کاذبی که زاهدان ومتشرّعین به ناحق بردل وجان ماتحمیل کرده بکاهد و ازمیان ببرد وبه جای آن، امید به بخشش وبزرگواری واعتماد به کرم وسخاوت بیکران خداوندی رادر دلهایمان فروزان ترسازد.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم

سایه ی طوبی ودلجویی حور ولب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم


طوبی : درخت طوبی که گویند دربهشت است. دراصل طوباست دراینجابه حکم ضرورت شعری طوبی خوانده می شود.
حور : زنان سیاه چشم بهشتی   
(درادامه ی سخن،... حال که به سبب خطای پدرم به این دنیای خراب آباد رانده شده ام) 
معنی بیت:  ای محبوب، تورادیدم ودلبسته ی توشدم عشق تو ومحبّت توبامن کاری کرد که دیگربه سایه ساردرخت طوبا وآرامش کنارحوض کوثر ونوازش حوریان بهشتی نمی اندیشم به تومی اندیشم وباتوکه هستم دیگرآرزونمی کنم که ای کاش دربهشت بودم وازنعمتهای فراوان آن بهره مندمی شدم.
معشوق دراین بیت وبیتهای بعدی، زمینیست. "عشق زمینی" پیشنیازعشق حقیقی وعشق آسمانیست. کسی که طعم مهرو محبّت را دراین دنیانچشد ونتوانددرمیان مخلوقات خداوند عشقورزی را تجربه کند بی تردید درعشق به خودِ خداوندنیز دچارمشکل شده ونخواهدتوانست آنچنان که شایسته ی اوست به عشقبازی بپردازد. وتوای زاهد وای عابد خودبین که عشق رامنع می کنی  تو چه می دانی؟ شاید فلسفه ی آمدن ما به این دنیا همین باشد که فرصتی پیداکنیم تابه تمرین عشق بپردازیم وازاین موهبت عظیم بهره مند گردیم وسرانجام به عشق آسمانی رهنمون شویم‌.
رهرو منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

نیست برلوح دلم جزالف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

لوح : صفحه ای که بر روی آن مطلبی نویسند
معنی بیت: برصفحه دلم جز سرمشق الفِ قامت دوست،حرف دیگری نوشته نشده است چه کار کنم که استادِ اَزل(خداوند) به جزاین حرف، حرف دیگری سرمشق نداده است. تکلیف من همین است که به تمرین الف قامت دوست بپردازم. کاربریِ من ازهمان روز اَزل دلدادگی وعشقبازیست وساختار وجود من مناسب همین کاراست.
حافظ دراین بیت به آنانکه منع عشق می کنند وگویند سخن عشق مگوئید ومشنوید پاسخ درخور وقانع کننده ای می دهد. می فرماید خداوند چنین سرمشقی به من داده ومن غیراز این نمی توانم انجام دهم تکلیف وماموریت من دراین دنیا پرداختن به عشق وعشقورزیست.
سلطان اَزل گنج غم عشق به ما داد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم


کوکبِ بخت مراهیچ منجّم نشناخت

یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادم

کوکب : ستاره 
منجّم : ستاره شناس 
طالع : بخت و اقبال 
معنی بیت: ستاره ی بخت واقبال مرا هیچ منجّمی نتوانست شناسایی کند وسرنوشت مرا پیش بینی کند خدایا ستاره ی اقبال من چیست ومن به چه طالعی ازمادرگیتی زاده شدم که رفتارهای من بی وقفه اینچنین دستخوش تغییرات می گردد؟
درقدیم معتقدبودند که هرکس ستاره ای دارد وبامشخّص شدن ستاره اش که توسط منجّمان انجام می گرفت سرنوشتش تقریباً قابل پیش بینی می گشت یعنی تاحدودی روشن می شد که فرد متولد شده ،متناسب با ستاره ی بختش درطبقه ی خوشبخت یابدبخت قراردارد. 
حافظ این باورعوامانه رادستمایه ی خویش قرار داده ومضمونی ناب آفریده وآن رابکلّی زیرسئوال برده است. چراکه دراین مضمون، هیچ ستاره شناسی نمی تواند ستاره ی بخت اوراشناسایی و رفتارهای اورا پیش بینی کند!
حافظ دراینجا نیزبه نوعی به نمایندگی ازبخش عظیمی ازمردم (البته به غیراز زاهد وعابد) سخن می گوید ومی خواهد این نکته رابرساند که شخصیّت انسان دارای پیچیدگی های تو درتو ورازهای زیادیست وکسی نمی تواند به این آسانی پی به شخصیّت آدمی ببرد.بنابراین اینکه کسی ادّعا کند باشناسایی ستاره ی بخت کسی، می تواند "سعد ونحس" بودن سرنوشت اورا تعیین کندافسانه ای بیش نیست.
بگیرطرّه ی مه چهره ای وقصّه مخوان:
که سعد ونحس زتاثیر زُهره وزُحل است


تاشدم حلقه بگوش درمیخانه عشق

هردم آید غمی از نو به مبارک بادم

تا شدم : از زمانی که شدم 
حلقه به گوش : درقدیم به منظور مشخص کردن مالکیّت بردگان، حلقه ای به گوش آنها می بستند تا وضعیّت اوبرهمگان قابل تشخیص باشد. حلقه بگوش شدن یعنی تحت فرمان کسی بودن، حافظ ازشدّت علاقه به میخانه، خود داوطلبانه حلقه ی بندگی وخدمتگزاری میکده را به گوش بسته وبه خدمتگزاری به رندان مشغول است.
معنی بیت: حال که دراین دامگه حادثه افتاده و به گوشه ی میکده پناه برده وحلقه ی خدمتگزاری به گوش بسته ام، هردَم خوبرویی، کمان ابرویی وسروقامتی ازراه می رسند ودل عاشق پیشه ی مرا به عشق مبتلا می سازند و بدنبال آن، غم واندوهی جدیدوجود مرا تسخیر می کنند.
روزگاری شدکه درمیخانه خدمت می کنم
درلباس فقرکاراهل دولت می کنم


میخوردخونِ دلم مردمکِ دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

می خورد خونِ دلم مردمکِ دیده: چشمانم خونبار است.
"جگرگوشه ی مردم"  ایهام دارد: ۱- فرزند مردم ۲- بادرنظرگرفتن "مردم" به معنای مردمک چشم،کسی که درگوشه ی چشم نشسته
معنی بیت: چشمان من همیشه خون آلوداست ومن ازحسرتِ خوبرویان اشک خون می ریزم امّاشکایتی نیست بیشترازاینها حق من است من نمی بایست دل به زیبایی فرزند مردم می باختم وعاشق می شدم.
زگریه مردم چشمم نشسته درخون است
ببین که درطلبت حال مردمان چونست


پاک کن چهره ی حافظ به سرزلف زاشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
معنی بیت: ای محبوب من، با سرزلف خود اشک را ازچهره ی حافظ پاک کن و مرهمی برزخم دلم بگذارکه گریه امانم رابریده است اگراینچنین اشک بریزم بی تردید این سیلاب اشک که بی وقفه ودمادم فرومی ریزد بنیادهستی مراازجا خواهد کند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

  • رضا ساقی



قتل این خسته به شمشیر توتقدیرنبود
 
ورنه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود 


خسته :خاطر آزرده ،زخمی
تقدیرنبود : سرنوشت وقسمت این نبود. چنین مـقدّرنشده بودکه به شمشیر توکشته شوم.
تقصیر : کوتاهی کردن
معنی بیت: خطاب به معشوقست:
توخاطرنازکت رامُکدّرمکن! توکه در کشتنِ ما هرآنچه توانستی کردی! تو دربی مهری چیزی فرو نگذاشتی ودربی رحمی هیچ کوتاهی نکردی وبه قصدِ کشتن من،  شمشیرتیزِعشق را فرود آوردی و مرا زدی ولی چه می شودکرد، قسمت این چنین نبود که با شمشیر تو کشته شوم. خسته ومجروح شدم اما کشته نشدم. حافظ معشوق را دلداری می دهد که دلگیرواندوهناک مباش ! توناتوان نبودی، توهیچ تقصیری نداری که من کشته نشدم! امّااین دلداری بسیاررندانه است! جسارتِ حافظ همانندِ همه ی ویژگیها وابعادِ شخصیّتش مثال زدنی وستودنیست.
  • رضا ساقی





قسم به حشمت وجاه وجلال شاه شجاع 

که نیست باکسم از بهر مال و جاه نزاع
 
شاه شجاع یکی ازمهّمترین شخصیّت هائیست که دردیوان خواجه حافظ مطرح شده است. شهرتِ"شاه شجاع" نه به سببِ طرز حکومت یاشجاعت ها و دلیریهایش هست، بلکه شهرتِ اوبیشترمدیونِ اُنس واُلفتیست که باحافظ داشته است. واگر حافظ نبود قطع یقین شاه شجاع نیزبه این میزان شهرت، حداقل درعرصه ی ادبیات نمی رسید.........
  • رضا ساقی

                              


صوفیِ شهربین که چون لقمه شبهه می خورد 

 پاردُم اش   دراز باد  آن  حیوان خوش  علف


طنزدرشعرحافظ نمودی متمایز ومنحصربه فرددارد. هر چه طنزشاعران دیگرازجمله سعدی ،مولوی ،ایرج میرزا، شهریار، عبیدزاکانی و...شیرین وخنده آوراست، طنز حافظ تلخ وتندوزهردار وصدالبته تفکّربرانگیز و کنایه آلوداست.

 مریدپیرمغانم زمن مرنج ای شیخ 

چراکه وعده توکردیّ و او بجا آورد


آفرینش طنزِ تلخ به مهارت و فنون کارآمد ،نگاه تیزبین ، شهامت ، تخیّل ودانش فراوانی نیازدارد و به جرأت می توان گفت که هیچ یک ازشاعران درطول تاریخ نتوانسته اند همانند حضرت حافظ، اشعاروغزلیات خودرابه طنزی باطعم ِتلخیِ حقیقت مزیّن کنند ومطلب رابگونه ای بیان نمایندکه کلام به هجو و هزل نیالایدوشیرینیِ کام مخاطبین نیزبرآورده گردد........

  • رضا ساقی



کَتَبتُ قصّة شوقی و مِدمَعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی


کَتَبتُ: نوشتم
قصّه: داستان
شوقی: شوروشوقم را
مِدمَعی:  جا ومکان
باک: گریان 
به جان آمدم: جان به لب شدم
معنی بیت: ای محبوب، ماجرای شورو اشتیاق خود را در حالی که چشمانم گریان بود نوشتم  بیا که در فراق تو ، از فرط غم وغصّه  جانم بر لب رسیده است.
عزم دیدارتوداردجان برلب آمده
بازگرددیابرآید چیست فرمان شما؟
  • رضا ساقی



کسی که حُسن وخط ِدوست درنظردارد

مُحقّق است که او حاصلِ بَصر دارد


حُسن: جاذبه وزیبایی،هم می توان حُسن را به تنهایی درنظرگرفت که شامل همه ی زیبائیها ومحاسن دوست گردد هم می توان حسنِ خط عذاردوست رادرنظر گرفت که درآنصورت فقط جاذبه ی خط رخساردوست راشامل می شود.
  • رضا ساقی



کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتانیست

در ر هگــذر کیــست که دامـی زبـلانیست


غزلی ناب،پُرازمضامین بِکروشاعرانه وعاشقانه که علاوه برخیال انگیزی وکام بخشی،همچون آینه ای  باورهاواعتقاداتِ شاعررا نیز انعکاس  داده ودل وجان ِ آدمی راصفامی بخشد. ضمنِ آنکه تمام ابیاتِ این غزل زیبا ونغزخطاب به معشوق است. معشوق دراین غزل گاه زمینی وگاه آسمانیست تا مخاطبین دریک سفر رفت وبرگشتِ خیال انگیز اززمین تاآسمان وبلعکس، میهمانِ افتخاریِ خواجه ی رندان عالم باشندوازهنرنماییِ شگفت انگیزاین اعجوبه ی تمام روزگاران حظِّ روحانی ببرند‌.......
  • رضا ساقی



کِرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن

به غمزه رونق وناموس سامری بشکن


     دراین غزل زیبا وسرشارازمضامین ناب حافظانه، علی الظاهر شاعردرحال تشویق و ترغیبِ مخاطب به ظهور وقیام برعلیه غاصبین و اشغالگران حکومت است. بعضی براین باورند که مخاطبِ غزل شاه شجاع، این جوان خوش وقدوقامت وانیس ومونس حافظ است که مدتی به توسط برادرخود شاه محمود ازحکومت برکنار وبه بیرون ازشیرازرانده شد. لیکن باتوجّه به اینکه هیچگونه اسمی ازکسی برده نشده این ادّعا چیزی بیش ازظن وگمان نیست ونمی توان بصراحت دراین مورد نظرداد گرچه معنا ومفهوم اغلب ابیات درهمین راستا ودرتایید این ظن وگمان هست.
  • رضا ساقی




باشد اگر این دنیا در هم شکـند


حافظ از شور به‌ هم‌چشمی تو می‌بالم


در بد وخوب شریکیم ووفادار و سهیم


   توأمانیم وزیک گوهروهمزاد همـیم 

 

  چون توخواهم ره دل پویم ونوشم 


می ناب


 هم کنم فخـر بر  این زندگی  شعر و 


 شراب


شوکنون با شررآتش خود نغمه‌ سرا 


گرچه پیری دل پرشور وجوانیست تورا




 

  • رضا ساقی



کِلک مُشکیـن تو روزی که ز ما یادکند 

ببـرد اجـر دو صـد بـنده کـه آزاد کند 


بعضی ازشارحان براین باورندوگفته‌اند که حافظ این غزل را وقتی سروده است که سلطان احمد ایلکانی(ایلخانی) دربغداد حکومت می کرده است. امّا باتوّجه به اینکه هیچ سندِ تاریخی دراین مورد دردسترس نیست ومهمّترازهمه هیچ اسمی ازاو بُرده نشده،این باورچیزی جزحدس وگمان نیست. بنابراین بهترآن است که ازاظهارنظر دراین مورد خود داری کرده وتنهابه معنا ومفاهیم غزل   بپردازیم وازنکته های حکمت آمیزسخنان خواجه فیض ببریم..........
  • رضا ساقی



کنار آب وپای بیدو طبع شعر و یاری خوش
 
معاشردلبری شیرین وساقی گلعذاری خوش
 

طَبع : قریحه ، ذوق و استعداد شاعری    معاشر : هم‌صحبت ، همنشین
گلعِذار : زیبا روی، بعضی گلعُذارخوانند هردو درست است.
"بید" ازدرختانی است که در کنار جوی می‌روید، نوعی از آن را بید مجنون می‌خوانند و می‌گویند که در عزای مجنون شاخه هایش را از اطراف آویخته و به سوگ نشسته است........
  • رضا ساقی



کنون که می‌دَمد از بوستان نسیم بهشت

من و شرابِ فرح بخش و یار حورسرشت


حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد.
 ادیان ومذاهب؛ سعی می کنندبا ایجاداحساس گناه آدمیان را سرشار ازتنش و درگیری کرده وآنهارابه بردگانی مطیع ودست آموزتبدیل کنند. روشن است انسانی که خود راگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد ومتقابلا کسی که معصومیت خودرادرک کرده و احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه مذاهب؛ گناهکار شناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی مطیع و متعصّب شوند.  رسالت حافظ این هست که مارا از شرّاین احساسات منفی وویرانگر برهاند وبه ما دراین غزل ناب این نکته رابرساند که جهنم ودوزخی درجایی دیگرجز «اکنون واینجا» وجودندارد هرچه هست به خودمان بستگی دارد اگر شادمانه وعاشقانه زندگی کرده وآن رابه جشن وضیافت تبدیل کرده باشیم دربهشت هستیم واگر زنجیرهای سنگین خرافات بردست وپاهای خودبسته ونتوانسته باشیم همراه بانسیم به رقص درآمده وبه تابش نور خورشیدسرمست شده وشادمانه نفس بکشیم درجهنم بسرخواهیم برد. 

کنون: اینک‌؛ اینجا؛ حالا؛ کسی که بتواند بیشترین وقت خودرادرزمان حال شادمان ومسرور زیسته وقدردان زندگی بوده باشد درحقیقت اودربهشت ساکن هست. 
می دَمد:  می ‌وزد.
بوستان:جائی که سرشار ازعطروبوی دل انگیزاست،بستان، باغ
حور: زیباروی بهشتی 
حور سرشت: کسی که فطرت پاک وذات زیبائی دارد.
احتمالاً موسم بهاراست وحافظ عزیز، با درکِ لطافت وصفای باغ وبوستان، به وَجد آمده وعواطف واحساساتِ درونی را درقالبِ این غزل زیبا وشورانگیز بیان نموده است.
  • رضا ساقی



کنون که بر کفِ گل جام ِباده ی صاف است

به صد هزار زبان بلبل اَش در اوصاف است

باده ی صاف: باده ی ناب وبی آلایش ،زلال.
اوصاف:تعریف وتوصیف‌ها، به شرح بیان کردن مطلبی 
احتمالاً موسم بهاراست که گل به جلوه گری درآمده وبلبل به نغمه خوانی مشغول است. گل درادبیّات ما نمادِ معشوق وبلبل نمادِ عاشقیست. این دو درکناریکدیگر مضمونهای زیبا وخیال انگیزی رقم زده اند. حافظ بیشترازهرشاعری این دونماد، رابکارگرفته و مضمونهای بِکر ونغزی خَلق نموده است......
  • رضا ساقی




کنون که درچمن آمدگل ازعدم بوجود 

بنفشه در قدم ِ او نهاد سر به سجود 


عَـدم :  نیستی ونابودی، زمان قبل از هستی 
گویا ایّام گل وموسم بهاراست که شاعرصحنه ی خیال انگیزی ازرویش گلها را درپس زمینه ی غزل خویش به سرانگشتان سحرآمیز به تصویرکشیده است......
  • رضا ساقی

 


کِی شعر ِتَر انگیزد؟  خاطر که حزین باشد

یک نکته ازاین معنی گفتیم وهمین باشد


غزلی زیبا ، ناب،خوش آهنگ وخلاصه هرچه که باید یک غزل ِ خوب داشته باشد تا ماندگار بماند وروح نوازدلها وفرح فزای جانهاباشد این غزل دارد.به نظرنگارنده ی این سطور،غزل درپاسخ به شخصی مثلِ شاه شجاع سُروده شده است.چنین به نظرمی رسد که حافظ با بی مهری ِمخاطب روبروشده ومدّتی ارتباط ِ خودرا با مخاطب قطع کرده است. بااین احتمال که تنهاظنّ وگمانی بیش نیست، انتظارمُخاطب پس از مدّتی  بسرآمده وجویای حالِ حافظ شده واز وی تقاضای شعر ِآبدار وتازه کرده است. اگراین احتمال درست بوده باشد، شاه شجاع ازکرده ی خویش پشمان شده وبادرخواستِ شعر ازحافظ، قصد دلجویی و آشتی درسرداشته است.....
  • رضا ساقی




که برَد به نزد شاهان ز منِ گدا پیامی

که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی

گرچه دراین غزل هیچ اسم واشاره ی روشنی به مخاطب غزل نشده است بااینحال باتوجّه بر اینکه حال وهوای غزل با حس وحال غزل ِ "آنان که خاک رابنظرکیمییاکنند" یکیست، بعضی از شارحان براین باورند که مخاطب این غزل نیزشاه نعمت اله می باشد. بانظرداشتِ طنز وکنایه ای که درمتن ِابیات غزل وجود دارد بنظرمی رسد که این ظن وگمان به یقین نزدیکتراست.
  • رضا ساقی




گرزدستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت

وَرزهندوی شما برما جفایی رفت رفت


زلف مُشکین: زلفِ زلف سیاه ومعطّر.
 رفت رفت: اهمیّتی ندارد زیاد مهّم نیست.
هندو: به غلامان هندی گفته می شد که سیاه بودند ودردرازدستی وراهزنی معروف بودند، دراینجا کنایه ازخط و خال وچشم وزلفِ سیاهِ معشوق است. لیکن باتوجّه به اینکه زلف درمصرع اوّل آمده همان خط وخال وسیاهی چشم مدّنظرشاعراست.
  • رضا ساقی




گرازین منزل ویران به سوی خانه روم 

دگـر آنجـا که روم عـاقل و فرزانه روم 


به سفررفتن یانرفتن ِ خواجه ی شیراز حضرت "حافظ " درهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخی دراین مورد وجود ندارد ومصداق ِ"هرکسی برحَسَبِ فکر گمانی دارد"شده است! آنچه که ازدیوان آن حضرت استنباط می گردد این است که حافظ زیاداهل مسافرت نبوده، وب‌یشتربه سیروسلوک معنوی توجّه داشته است..........
  • رضا ساقی




گر بُـوَد عمر به میخانه رسم بار دگـر 

بـجز از خدمت رنـدان نکنم کار دگـر 

میخانه : میکده
رنـد : پاکباخته ی پاک باطن ِ پاک پندارکه ظاهرش گناهکار ،خطاکار وبی قید وبنداست. درست نقطه مقابلِ زاهد که ظاهری آباد، آراسته، پاکیزه دارد لیکن دارای ِ باطنی خراب،پریشان وکثیف دارد......
  • رضا ساقی



 گـر دسـت رسددرسـر زلفینن تـو بازم 

چون گوی چه سرهاکه به چوگان توبازم 


توضیحی بر"چوگان بازی":
چوگان از ورزشهای اصیل و کهن ایرانیست که امروزه تقریباً دربیش ازهفتاد یا هشتاد کشور (البته به جزایران که زادگاه اصلی اوست!) رایج شده وموردتوجّه واقبال عمومی واقع شده است
این رشته ی پرجنب وجوش به دلیل رواج در میان پادشاهان و بزرگان به بازی شاهان معروف است، نام چوگان از نام چوبی که در آن استفاده می‌شود برگرفته شده‌است، این بازی در ابتدا عنوانی نظامی و جنگی داشت و سوارکاران ایرانی در آن استعداد وتوانمندی فردی و مهارتهای اسب‌های جنگی خود را به نمایش می‌گذاشتند.
  • رضا ساقی




 گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود 

تـا ریـا ورزد و سالوس  مسـلمان نشود


واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ  دردیوان ِحافظ کسی هست که برفرازمنبر و فرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد........ 
  • رضا ساقی



گرم از دسـت برخیزد  که با دلدار بنشینم
 
زجام وصل مِی نوشم زباغ عیش گل چینم
 
 
اگـر از دستم برخیـزد، اگر برایم امکانپذیر ومیـسور شودکه بامعشوق بنشینم وهم نفس گردم، ازلبهای همچون جام شرابـش جُرعه ای می‌نـوشـم و از چـهـره‌ی زیبای همچون بـاغ ِاو گل ِ مـُراد وآرزو (بـوسـه) می‌چینم.......

شادی وصلت ِ معشوق مثال ِ باغی خرّم وبانشاط است که شاعر دراین باغ به گشت وگذارپرداخته وگل ِ مُراد می چیند‌. مُنتهای آرزوی عاشق، رسیدن به یار است وازشرابِ لعل لبش جُرعه ای نوشیدن.
باده ی  لعلِ  لبش  کز لبِ من دور مَباد
راح ِروح ِکه وپیمان ده پیمانه ی کیست؟
  • رضا ساقی
  
 


    گر تیغ بارد در کوی آن مــاه  
   
گـردن نـهـادیم، الـحُکمُ لـِللّه

اگردرکوی آن محبوبِ ماه رُخسار، تیغ وشمشیر بر سرماببارد،ماعاشقان قدمی به عقب نخواهیم گذاشت. برای عاشق ِ صادق چه چیزی والاترازاین است که درراهِ عشق ودرکوی معشوق شهید شود...... 
   مابرای هراتّفاقی آماده ایم و هیچ بیم وخوفی ازبلایا نداریم وتسلیم ِعشق هستیم.شمشیری که درمسیرعشق ورزی به فرق ِ سرعاشق فرودمی آید رحمت است و افتخار.هرچه که خواست خدا باشد مابرهمان گردن ِ تسلیم نهاده ایم.
زیر شـمشیر غمش رقـص کنان باید رفت
کان که شدکشته‌ی او نیک سرانجام افتاد
  • رضا ساقی

 


گـر چـه مـا بـندگان پـادشهـیم

پادشـاهـان مـُلک صـبــحگهیم


"بنده":غلام وارادتمند دراینجا بیشتر به معنای شهروند است تا غلام وچاکر
"مـُلـک" :کشور ، سر زمیـن
"صبح‌گـه" : بامداد ، هنگام صبح ، سحر
"مـُلـک صبـح‌گه" : هنگام بامدادان را به یک کشور تشبیه کرده است. کشوری که پادشاهانش، رندان ِسحرخیز هستند.
معنی بیت : مـا اگرچه خود،غلام وشهروندان ِپـادشاهِ وقتِ کشورخویش هستیم . لیکن اینگونه نیست که دراین بندگی فرومانیم وذلّت را پذیراباشیم! ماخود دردنیای خودمان ، پـادشـاه وفرمانروای  کـشـور صبحگاهانیم.......
  • رضا ساقی

 

گـرچه افتاد ز زلـفـش گِرهـی درکارم 

همچنان چشم گشادازکرَمش می‌دارم 

گِره : مشکل
گشاد : گشایش
"گِره  درکارافتادن" یعنی دچاربند وبَلا گشتن، کاربه پیچ وتاب خوردن که هردوبا زلف تناسبِ ظاهری وپیوند معنایی دارند. دل دربند زلف به دام می افتدوگرفتارمی شود،کار عاشق به هم می پیچد و گره درکارش می افتد به همان سان که زلفِ مجعّدِ یاربه هم پیچیده و گره درگره است.  حافظ استاد بی بدیل چیدمان واژه ها وخَلق ِ مضامین ِ لطیف وظریفِ شاعرانه وعاشقانه است." چشمِ گشاد" نیز با فروبستگی کار وگِره خوردنش مرتبط است و تناسب دارد.
  • رضا ساقی


گر می فـروش حاجت رندان روا کند 

ایزد گـنه بـبخشد و دفـع بَـلا کـند 

می فروش : باده فروش 
رندان : درظاهربی قیدوبندان و لا اُبالیان امّا درنظرگاهِ حافظ پاک باطنان ِ پاک پندار
بلا : گرفتاری،غم واندوه ومُصیبت
معنی بیت : اگر باده فروش نیاز رندانِ تُهیدست را برطرف سازد وجامی شراب احسان کرده وبه این نیازمندان هدیه کند، به سببِ این کارخیری که درحقّ ِ آنها انجام می دهد موردِ لطف ِ خدا قرارگرفته وگناهانش بخشیده می شود. ویااینکه: اگر می فروش لطفی کند وبه رندانِ باده نوش، باده وشراب بدهد، خداوند بخشایشگرمهربان گناهان رندان را(گناهِ میگساری) را خودش می بخشد.......
  • رضا ساقی


 


گرمن ازباغ تویک میوه بچینم چه شود؟

پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود؟! 


      باغ  می تواند استعاره از دولت ،امکانات،زیبایی ِجسم و وجود یا جمال و چهره‌ی محبوب بوده باشد.
میوه : اگرباغ را به معنی دولت بگیریم میوه یعنی بهره، اگرباغ رااستعاره ازسیمای معشوق بگیریم منظوراز میوه "بوسه " خواهدبود..............
  • رضا ساقی


 


گداخت جان که شودکاردل تمام ونشد
 
بسو ختیم در این  آرزوی  خام  و نشد 


گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِعمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
  • رضا ساقی



گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه ازآنی


خلایق: مردم،مخلوقات
ثانی: دوّمی
معنی بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم  دریافتم که به راستی تو بهتر ازآنی که مردم گفته اند.
هرکس که دید روی توبوسیدچشم من
کاری که کرددیده ی من بی نظرنظرنکرد
  • رضا ساقی



گل دربرومی درکف ومعشوق بکام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


معنی بیت: گل درکنارم جام شراب دردستانم ومعشوق دراختیارم است من به منتهای آرزوی خویش رسیده ام ودرشرایطی هستم که اگربگویم شاه شاهان جهان کمترین غلام من است بیجا نگفته ام.
ساقیا می بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دل ما آن بشد واین آمد
  • رضا ساقی



گلبرگ را ز سُنبل مُشکین نقاب کن

یعنی که رُخ بپوش و جهانی خراب کن


"گلبرگ"کنایه از رخسار معشوق 
"سنبل"کنایه ازگیسو
 مُشکین: سیاه ومعطّر 
نقاب: حجاب، روبند 
معنی بیت: رخسار خودرا با گیسوان معطّر و خوشبو بپوشان تا ازنادیدن روی ماه توفغان دردل مردمان بیافتد وجهانی خمار وخرای گردد.
بُتی دارم که گِردگل زسنبل سایبان دارد
بهارعارض اَش خطی به خون ارغوان دارد
  • رضا ساقی

 


گـُلبـُن عیش مـی‌دمدساقی گـُلعـُذار کو ؟



بـاد بـهـار می‌وزد بـاده‌ی  خوشگوار کـو ؟



گلـبـُن : درخت وبوته ی گل، بیخ وریشه ی گل 

گلبُن  عیش  میدمدموسم  

بهار  میرسد ،گلِ عیش و عشرت شکوفا  میشود.


"گلعِذار یاگلعذار" :

کسی که چهره ای به لطافت و زیبایی گل دارد.

  

چهرهی ساقی ازانعکاس سرخی شراب یا از شدت سرمستی همچون گل سرخ شکفته شده است. .....


  • رضا ساقی



گل بی رُخ یارخوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد


معنی بیت: 
"گل" هرچندکه عزیزاست لیکن بدون حضوریار و رخسارزیبای اوهیچ لطفی ندارد همچنین "بهار" باآن همه صفا وطراوت ، فقط با وجودشراب است که نشاط انگیزوروح افزامی گردد.
  • رضا ساقی




گُلعِذاری زگلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه ی آن سروروان مارابس


گُلعِذار : زیباروی،گل رو،خوش سیما
"سروِ روان" کنایه از معشوق ِ خوش قدوبالاست. 
چمن: باغ، کنایه ازدنیاست.
 معنی بیت: (مازیاده خواه نیستیم) ازگلستان جهان تنها یک گلرُخ ِ دلستان برای مادل عاشق پیشه ی کفایت می کند ازمیان این همه نعمت واز این باغ باصفای دنیا، همین که سایه ی آن سرو قامت برسرماباشد برای ماکافیست.
تابوکه یابم آگهی ازسایه ی سروسَهی
گلبانگ عشق ازهرطرف برخوش خرامی می زنم
  • رضا ساقی


 


گفتابرون شدی به تماشای ماه نو

از ماهِ  ابروانِ من اَت شرم باد رو
معنی بیت:
معشوق گفت: ای عاشق به تماشای ماه نودر آسمان آمدی! برو، ازماهِ ابروان من شرم نمی کنی؟ وقتی عاشق هستی فقط باید به معشوق توجّه کنی و همه ی زیبائیها رادر وجود او ببینی.
آسمان گو مفروش این  عظمت  کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دوجو
حافظ دراین غزل اززبان معشوق، عاشق را پندواندرزمی دهد واورابااصول عشق ورزی آشنا می سازد.
  • رضا ساقی




گفتم ای سلطان خوبان رحم کن براین غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب


این غزل گفت وشنودِ عاشق و معشوق زمینیست. معشوق حافظ نیز مانندِ خودش رند است و پاسخ های رندانه می دهد.
معنی بیت:
گفتم ای پادشاه خوبرویان برمنِ غریب وبی کس رحم کن گفت: هرکس که به دنبالِ تمنیّات وخواهش های دل ِ خودروان گردد بی تردید راهِ خودرا گم می کند ای بینوای غریب تونیز حق داری که گمگشته و سرگردان شده ای.
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
  • رضا ساقی

    

 


گفتم  غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد

گفتم  که ماهِ من شو ، گفتا اگر بـرآیـد

این غزل ِ زیبا وبیادماندنی نیز همانندِ غزل ِ پیشین شرح حال ِ یک گفتگوی خیال انگیزبین ِ حافظ ِ عاشق ومعشوقه ی رند وزیرک ِ او ست. معشوقه ای که پاسخ هایش اندیشه زای، خیالپرور ومنحصر بفرداست.......
  • رضا ساقی



 


گفتم  کِی ام دهـان و لـبـت کامران کنـنـد؟ 

گفتا به چشم   هر چه تـو گویی چنان کننـد 

کِی‌ام : چه وقت مرا  
معنی بیت : از معشوق  پرسیدم  پس چه وقت  ازآن دهانِ گُهربارت سخنان ِ لطف آمیز و مِهرانگیز خواهم شنید؟  کی  لَبت بوسه ی وصال خواهد بخشید ومرا کامرانخواهدکرد؟ کی  نفس ِ جان بخش ِ  تو  با  نفس ِ نیمه  جان ِ من  درهم خواهند آمیخت؟.........
  • رضا ساقی




گوهرِ  مخزنِ  اسرار  همان  است  که بود 

حُقّه یِ مِهربدان مُهر و نشان است که بود


گوهر  : جوهر، سنگِ باارزش و قیمتی ، استعاره از ذاتِ عشق منظور  از  "مخزنِ اسرار" دل  است  که  محلِ تجلّیِ  محبّت است. خزینه یِ رازها وسینه یِ عاشق که صندوقچه یِ اسرارِ است.........
  • رضا ساقی



لبش می‌بوسم ودَرمی‌کشم می

به آبِ زندگانی برده‌ام پی


در می ‌کشم :  سر می ‌کشم
آب زندگانی: آب حیات، آبی که خضر بدان دست یافت وعمرجاودانه پیداکرد.
معنی بیت: لب معشوق را می بوسم وازسرکشیدن شراب لبش سرمست می شوم آب دهانش جانفزا وزندگی بخش است من به  آب حیات دسترسی پیداکرده ام وعمرجاوید یافته ام.
لب توخضرودهان تو آب حیوان است
قد تو سرو ومیان موی وبَربه هیئت عاج
  • رضا ساقی



لَعلِ سیرابِ بخون تشنه،لبِ یارمن است

وز پی دیدن او دادن جان کار من است


لعل: جواهر،سنگی قیمتی سرخ رنگ که دارای خواص گوناگون نیزهست.
لَعل سیراب: سنگی که سرخی آن درحدّ اعلا وکمال بوده باشد.
معنی بیت: لب ِ یار من همانندِ لعلی که درسرخی به کمال است، همچنان تشنه ی خون عاشقان است. من ِعاشق نیز به همان اندازه که اوتشنه ی خون است به دادن  خون مشتاقم. هرروزفقط برای دیدن او جان دادن کارمن است.
 خونم بخور که هیچ مَلِک باچنان جمال
 ازدل نیایدش که نویسد گناهِ تو
  • رضا ساقی


 


مابی غَمانِ مست دل ازدست داده‌ایم 

هـمراز عـشق وهم‌نفـس جام باده‌ایم 


بی غمان: همان رندان، درویشان وکسانی هستندکه غم دنیا ندارند. دراینجا "غم" غم فراق وعشق نیست غم مادّیاتست.
"دل از دست داد ه ایم" یعنی : عاشقانیم واصلا وابدا به دنیا ومسایل مادّی توّجهی نداریم، مامست ومَدهوش ِ عشقیم وازپیرامون ِ خویش بی خبرهستیم.......
  • رضا ساقی



مـا درس سـحـر درره مـیـخانه نهادیم 

مـحـصـول دعـا در ره جـانـانه نهادیم


این غزل زیبا و خوش آهنگ  و نغز نیز همانندِ اغلبِ غزلیّاتِ حافظ، درراستای تبیین ِ جهان بینی ومعرّفی ِمَسلکِ رندی  درمقابله با تفکّراتِ زاهدانه ومتحجرانه سروده شده است. 
برای درک بیشتروعمیق ترمفهوم این غزل باید درنظرداشت که حافظ درآغازجستجوی حقیقت؛ مدتی به همراه متشرّعین وجویندگانِ علم ِ شریعت به تحقیق وکسب دانش متون فقهی ودینی پرداخته وخیلی زود بارسیدن به معرفتی ناب وخالص؛ راه خودراازآنهاجدانموده وبینشی منحصربفرد (رندانگی) رابه جهانیان پیشکش نموده است. دراین بینش  «رند ی» یک جهش شجاعانه به سطحی بکر ازآگاهی وهوشمندیست. رهاشدگی ازقیدوبند دینی ودنیوی   وحرکت به سمت روشنای آزادگی؛ اشتیاقی عمیق به ناشناختگی ومیل به هیچ شدن است. 
  • رضا ساقی




مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده‌ایم

از بدِ حادثه  اینجـا بـه پنـاه آمده‌ ایـم


اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست.این غزل ازاَعماق ِ وجود شاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهر حافظانگی ِ حافظ همین غزل است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایر شاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.........
  • رضا ساقی




ما ز ِ یاران چـشم یاری داشـتـیـم

خـود غلط بود آنچه ما پنداشتـیـم 


"چشم یاری داشتیم" : امید کمک داشتیم،  تـوقـّع و انتـظار مساعدت داشتیم.
"غـلـط" : نا درست ، اشتـبـاه
"پـنـداشتـن" : گـمـان کردن ، فـکـر کـردن
مـعـنـی بـیـت :مـا از دوستان ِ خویش توقّع کمک و مساعدت داشتـیـم ، امـّا دریغا که توقّع ِما  نابجا بوده  و آنگونه که می پنداشتیم  رشته ی دوستی و اُلفتِ  ما محکم نبوده است. ما اشتباه می کردیم وظاهراّ دوستی بین ما اصلاً جاری نبودهاست.! پس انتظارمان نیزبیهوده وبیجاست.....
  • رضا ساقی





ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش 

بیرون کشیدبایدازین وَرطه رختِ خویش 


بخت :شانس، طالع و اقبال
وَرطه:منجلاب،جای خطرناک،گرداب 
رَخت : لباس ،وسایل زندگی
منظوراز"شهر" شیراز نیست  بنظرمی رسد استعاره ازجهانِخاکی باشد. دراینصورت "رخت" نیز وسایل شخصی نیست استعاره از تعلّقاتِ دنیویست.......
  • رضا ساقی
 


مـا نگویـیم بد و میل به ناحق  نکنیم

جامه‌ی کس سیه ودلق خودازرق نکنیم


حضرت حافظ گرچه دراین غزل  اخلاقیّاتِ شخصی ِ خودرا طرح نموده،  لیکن  به نوعی می توان این صفاتِ اخلاقی راهمان  خصوصیّات رندان ِ آزاد منش و  وارسته در مقابله با زاهدان،  عابدان وصوفیانِ ریاکار دانست‌. ......
  • رضا ساقی



مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم 

غـم هجران تو را چـاره ز جایـی بکنیم 


"دعـا" : آرزو و خواستن ِ چیزی از درگاهِ خداوند، بعضی ها با خواهش وگریه و زاری دعامی کنند وبعضی هامعتقدند خنده صدای  خداست و زمانی که بسیار شاد و خرسند هستند دعا می کنند........
  • رضا ساقی



ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟


ماهم : ماهِ من، "ماه" کنایه ازروی ِزیبا، لطیف ودرخشنده ی معشوق است.
این هفته برون رفت: این هفته به جایی دوراز چشم من رفت. ازدسترس من خارج شد.
به چشمم سالیست: این چند روزبقدری سخت گذشته که درنظرمن به اندازه ی طول مدّتِ یکسال شده است.
حال هجران : حالِ غریب و اندوهناکِ عاشقی در فراق معشوق. کسی که به دردِ عشق ودوری مبتلا نشده و این حال را تجربه نکرده باشد هرگزنمی تواند دشواریِ تحمّل سوز هجران را درک کند. حافظ این مصرع را به نصحیت کنندگان و آنانکه منع عشق می کنند وعاشقی تجربه نکرده اند گفته است.
  • رضا ساقی




ما را ز خیال تو چه پَروای شراب است

خم گوسرخودگیرکه خُمخانه خراب است


غزلیست پخته،نغز و سراپا عرفانی. حافظ دراین غزل زیبا، ضمن اشاره به جایگاهِ والای دوست، از ناپایداری وفریبندگی ِ جهان سخن گفته و اندرزهای گرانبهایی به جویندگان حقیقت ارایه نموده است. 
پَروا: ۱-بیم ، هراس . 2 - تاب ، توان . 3 - آهنگ ، عزم . 4 - میل ، رغبت . 5 - توجه ، التفات . 
"سرخودگیر"به این معنی که : سر خُم را تا رسیدن ِ شراب با خمیر ویا گِل می پوشانند، اشاره دارد. به خُم بگویید که سرخودرابازنکند، چرا که طالبی ندارد. همانگونه که سرخودرا باگِل گرفته، ساکت وسردرگِل فروبماند......
  • رضا ساقی

 


مـسـلـمانـان  مرا وقتی دلی بود 

که بـا وی گفتـمی گر مشکلی بود


این غزل شرح حال صادقانه ایست که شاعر باصداقتِ تمام به زبان شیوا وروان بیان داشته است. بی آنکه مصلحت اندیشی کند، بی آنکه بترسد، بی آنکه محافظه کارانه عمل کند آنچه که دردلش می گذشته،ساده وبی تکلّف به زبان می آوَرد. این غزل موسیقی حُزن آلودی دارد وبه نوعی دلنوشته ایست ازخواجه ی شیراز بی هیچ منظورخاصی جز بیان حالاتِ روحی وعداطفِ درونی......
دل : محلّ علاقه وکانون عشق دربدن انسان ،خانه ی معشوق، دل به کعبه ی عشق معروف است. البته دراینجا منظور حافظ از"دل" مجموعه ی دل وعقل وهوش است. زمان زمانِ قبل ازعاشق شدنست. می خواهدفضا سازی کند وبگوید که چه برسرش آمد  هرآدمی دلی دارد، امّا وقتی عاشق شد دل ازدست می دهد و"دلداده" می شود. حافظ دراین بیت ودر دوبیتِ بعدی شرح  حال ِقبل ازعاشق شدنش را می فرماید وسپس به شرح ازدست دادن  دل ودلدادگی می پردازد.
باوی گفتمی : بااومی‌گفتم
معنی بیت:
ای مسلمانان،ای مردم، زمانی بودکه من دلی داشتم، صاحب عقل ومنطقی بودم مصلحت اندیشی داشتم  اگر مشکلی پیش می آمد با او(دل وعقل مصلحت اندیش) در میان می‌گذاشتم واوچاره اندیشی می کرد وراهکاری پیش پایم می گذاشت. بیت بعد نیزدرادامه ی بیتِ قبل است:

 
بـه گردابی چو می‌افـتـادم از غـــم 

بـه تـدبـیـرش امـیـد سـاحلی بـود 


گرداب : استعاره ازگرفتاری های روزمرّه است. گرفتاری ها ومشکلات زندگی به جریان ِ گرداب که از برخورد چند جریان در روخانه‌های بزرگ و دریا ها به وجود می‌آید و همه چیز را در خود فرو می‌برد تشبیه شده است.
تـدبـیـر : راهکار وچاره‌ اندیشی 
امیدِ ساحل:   کنایه ازامیدبه نجات یافتن ازگردابِ گرفتاریهاست.
 معنی بیت:
هنگامی که در گِردابِ گرفتاری ها ومشکلات وغم واندوه فرومی رفتم، راهکارها وچاره اندیشی های او (مجموعه ی دل وعقل وهوش وفراست)  امیدواری پیدامی کردم واحساس غریقی راداشتم که ناگهان به وسیله ای یاتوسطِّ کسی نجات می یافت.  
بازدرتعریف "دل" درادامه ی سخن، بیت بعدی را می فرماید:
دلی هـمـدرد و یاری مصلحت بـیـن 
کـه اسـتـظـهـار هـر اهـل دلـی بـود
مصلحت بین : خیرخواه
استظهار : پشت‌گرمی ، پشتیبان
منظورازاهل دل ، کسانی هستند که صاحبِ ذوق وهنر و ادب و معرفت اَند. 
"درد" در اینجا درد ِعشق نیست و همدرد بودن یعنی صمیمی ودلسوزبودن است دلی که خیرخواه ومصلحت بین است.
معنی بیت:دلی خیرخواه ومصلحت اندیش داشتم اوپشتوانه ی قابل اعتمادی بود ودرگرفتاریها ومشکلات به اوپناه می بردم. از"دلی" سخن می گویم که اهالی ادب ومعرفت ومروّت بهترمی دانندکه چگونه دلی بود دلی که آدم به پشتوانه ی او درجاده ی زندگانی بااعتماد به نفس گام برمی دارد.
وبازدرادامه ی سخن می فرماید:


ز من ضـایـع شـد اندر کـوی جـانان 

چـه دامن‌گیر  یـا رب ،مـنـزلی بـود


ضایع شد : از بین رفت ، تلف شد
دامن‌گیر : گیرا و گرفتنده ، جذب کننده 
"جانان" معشوق، دلبر است 
معنی بیت: دلی که آن همه صفاتِ خوب وفضیلت داشت. دلی که همدم  و هم‌صحبت بود، با تدبیر ومصلحت‌ اندیش بود، درکوی معشوق از دست رفت. پروردگارا کوی عشق عجب جاذبه ای دارد وهیچ قدرتی نمی تواند درمقابل  جَذَبه ی عشق ایستادگی نماید.
راهیست راهِ عشق هیچش کناره نیست
آنجاجزآنکه جان بسپارند چاره نیست !

 
هنر بی عیب حِرمان نیست ، لیکن 

ز مـن محروم‌تـر کِـی سـائـلی بود


حرمان : ناکامی،محرومیّت ، بی‌بهره بودن
سائل :  پُرسنده، پرسشگر،فقیر وگدا 
"هنر" ازهمان آغازپیدایش،گرچه برای دیگران خالق ِامید وانرژی ونشاط واندیشه بوده، لیکن برای صاحبِ هنر اغلب دردساز وسببِ گرفتاری ومشکلات ومصائب بوده است.! چرا که اغلبِ هنرمندان، دارای روحیّه ی مسئولانه،مبارزه جویانه ومتعهدانه هستند و تفکّراتی روشنفکرانه دارند. 
میل ِ درونی ِهنرمندان بر حرکت درراستای آگاهی بخش وزدودنِ خرافات ازجامعه است وازهمین روهمواره ازجانبِ قدرتهای سلطه جو،موردِ آزار واذیت ومحرومیّت قرارمی گیرند. نمونه ی بارز ِ این ادّعا خودِ حضرت ِحافظ است. هم اوکه به سببِ داشتن ِ روحیّه ی آگاهسازی وتفکّر روشنفکری، بارهاازجانبِ یکسویه نگران ِ متعصّب سلطه جو،موردِ تهدید وتبعید وحتّی تکفیرگردید!
آثار هنری به ویژه شعر وموسیقی به سادگی می‌توانند بیان کننده زیبایی حقیقی یا احساسات وعواطفِ بشری  باشند. تغییری که شعر وموسیقی وهنرهایی ازاین دست، بر روح وروانِ انسان می‌گذارند، تغییری عمیق،ماندگار و جهت دار است. هنرمندِ مسئول ومتفکّر وروشنفکر همچون حافظ،در سریعترین حالت بر تعدادِ زیادی از افراد تاثیرگذاری داشته وهنوزکه هنوزاست اثربخشی آن،نه تنها کمرنگ نشده بلکه روزبروزبیشتر وبیشترنیزمی شود. 
حافظ بابکارگیری "سائل به معنای پرسشگر" این نکته را به جویندگان حقیقت می رساند که من به مَددِ هنر ونبوغ خویش،باهدفِ زدودن خرافات وآگاهی بخشی،بیشتراز هر کسی سئوال کردن،هرچیزی را به زیرسئوال کشیدم، نقدکردم، توضیح خواستم ووووو امّا ببینید ازهمه بیشتر (منظور هنرمندان وبه ویژه شاعران) محروم تر وناکام ترهستم (اشاره به تهدید وتبعید وتکفیر ووو )
معنی بیت:
بااینکه خود بهترازهمگان می دانم که هنر(شامل عشقورزی ،سخنوری وسرودن شعر،پرداختن به موسیقی و...) مسئولیّتِ سنگینی بردوش ِهنرمند می گذارد ومحرومیّت وتهدید وتبعید وتکفیرشدن ها دارد، پیآمدهای مشقّت بار زیادی دارد امّا درموردِ من اوضاع بسیار وخیم ترشد وتَبَعاتِ منفی هنر توانسوزتر وسنگین تربود!
برداشتی دیگرازاین بیت بانظرداشتِ هنر به معنای ِ"عشق ورزیدن" و «سائل» به معنای فقیر وگدا
من نیک می دانم که دردنیای عشق، عاشق باید برحوادثی همچون، دوری ازمعشوق وهجران،شکیبا وصبورباشد ودرمقابل فشار محرومیّت ازدیدار ورنج واندوه انتظار  تاب آوری نماید لیکن صادقانه قضاوت کنید وببینید که کدام عاشق ازمن ناکام تر ومحروم تربود؟ هیچ عاشقی به اندازه‌ی من دردسترسی به یارفقیرتر و دست خالی تر نیست.!. 

باتوجّه به روحیّه ای که ازحافظ عزیزسراغ داریم، هردومعنی مدِّ نظر آنحضرت بوده است. دلیل ِ این ادّعا بیتِ پیش روست که بنظرمی رسد خواجه ی نازنین، ازپیآمدهای ناگوارهنر درراستای افشاگری ِ شیوه های حُقه بازی زاهدان ریاکار، آنقدرجفا وستم کشیده که قصد دارد جزعشق ورزی درچارچوبِ خلوتسرای خویش، به کاردیگری(سرودن ِ اشعارآتشین وآگاهسازی خلق ) نپردازد تامگراندکی ازشَروشور این تَبعاتِ مشقّت بار بیاساید:
دراینجا اظهار امیدواری می کند که  هنرعشقورزی درخلوتگاه خویش؛ همانندِ افشاگری وآگاهسازی؛ پیآمدهای زیانبار بدنبال نداشته باشد.
عشق می‌ورزم و امید که این فنّ شریف 
چون هنر های دگر موجب حرمـان نشود

 
  برایـن جان پریـشان رحمت آرید 

کـه وقـتـی کـاردانی کـاملی بـود


کاردان : کارآزموده ، با تجربه
دربیتهای پیشین گفتیم که منظور حافظ از" مراوقتی دلی بود" مجموعه یِ عقل وهوش وفراست بعلاوه ی خودِ دل است. دراین بیت دوباره به همان مطلب برگشت شده است.
می توان این بیت را خطاب به مراقبین ونگهبانان ِ یاردرنظرگرفت.
معنی بیت:
دل وعقل وهوشم همه راازدست داده وجزجانی پریشان حال نیستم. ازشدّت ِعشق واشتیاق، بی سروسامان شده وتنها روحی پریشان از من باقی مانده است  برمن رحم ومروّت کنید ومراازلذّت ِ دیداردوست محروم نکنید وازدرگاهِ اومَرانید.
 روزگاری من  صاحبِ دلی دلسوز وهمدمی با درایت بودم ،کاردان و باتدبیر وباتجربه بودم، اکنون که دل ازکف داده ام  روانم ازهم گسیخته و جانم پریشان حال گشته است.
درلایه های زیرین ِ معنای این بیت، این نکته نیزبه ذهن متبادرمی گردد که حافظ ازروی لاعلاجی به این دَر(عشق) پناه نیاورده است، بلکه اوپیش ازدل سپردگی وعاشق شدن، شخصی خردمند،صاحبدل ومصلحت اندیش بوده ودرحقیقت،این قدرتِ فوق العاده ی عشق وافسونِ جَذبه ی معشوق بوده که براوغالب وچیره شده است. حافظ هرگز ازاین بظاهرشکست  درقبال قدرتِ عشق، سرافکنده و مَحزون نیست ودرواقع او یک برنده ی حقیقیست زیرا دردنیای عشق ِ حقیقی بازنده ای وجودندارد‌. بیتِ بعدی درتاییدِ همین ادّعاست که می فرماید:

 
 مـرا تـا عـشـق تـعـلـیـم سخن کرد 

حـدیـثـم نـکـتـه‌ی هـر محفلی بود


حدیث : 1-قصّه، داستان ،سخن و روایت    نکته : کلام نغزو لطیف وپُرمعنا
پیش ازعاشقی گرچه که خردمند ومصلحت اندیش وصاحبدل بودم،لیکن به جایگاهِ خاصّی نرسیدم.ازآن روزی که عشق وجودم رافراگرفت، همه چیزدستخوشِ تغییرو دگرگونی گردید. عشق چشمه ی طبع مرا به جوش آورد، طرزسخن گفتن و شعر سرودن مرامتحوّل ساخت، تاآنجاکه حدیثِ  من (داستان عاشقی من و یاشعر و سخنآنِ من) نقلِ محافلِ صاحبدلان وعاشقان، و نغز ترین کلام در هر محفل ادبی و مجلسِ اُنس و اُلفت بوده‌است.
شعرحافظ درزمانِ آدم اندرباغ ِ خُلد
دفترنسرین وگل را زینتِ اوراق بود.

 
مگو دیگر که حافظ نکته دان است 

که ما دیدیم و مُحکم جاهلی بود!


بابرگشت به بیت های پیشین، آنجاکه حافظ به رغم ِ داشتن ِدلی خردمند، مصلحت اندیش وچارجو، درمقابل ِ جَذبه ی عشق تسلیم وبه ظاهر،شکست رامی پذیرد،‌ ازنظرگاهِ مخالفان ومنتقدینِ عشق، حافظ ازضعف وناتوانی شکست خورده ونکته دانی ومهارت ِچاره جوبودنِ دلش کارساز نیافتاده است.! بنابراین حافظ که معمولاً عادت دارد دربیتهای پایانی ِ غزل، ازخویش بیرون آمده وازنگاهِ دیگران خودرا ارزیابی کند وبسنجد، اینبار ازنگاهِ همان مخالفان ومنتقدین خودرا ارزیابی می کندوجالب است که هیچ اِبایی ندارد ازاینکه ازنگاهِ آنان ممکن است متّهم به ضعف وناتوانی وجهالت گردد! باشهامت وشجاعت ورندانه،آنچه را که یقیین دارد مخالفان ِ کج اندیش جراتِ برزبان  آوردنِ آن راندارند، دقیقاًهمان رابیان می کندتا کاررایکسره کرده باشد. حافظ مجادله بامدّعیان رادرشان خودنمی بیند.
 وقتی که حافظ ِ نکته پرداز، ازدیدگاهِ آنها خودراجاهل می شمارد به رَغم اینکه اززبان ِ آنها وبرعلیه ِ خود سخن می گوید، می بینیم که درحقیقت، آنهاهستند که شرمسار ورسوا می شوند نه حافظ! چراکه برکسی پوشیده نیست که حافظ ازهمان ابتدای ظهوردرعرصه ی شعر وغزل، به لحاظ  خَلق ِمضامین ِ بِکر،تولید معناهای چندلایه وتودرتو ،نکته پردازی،آفرینش پارادکس های تفکرزا، ایهام، نوآوری درچیدمان ِ واژه ها وترکیباتِ بدیع با اسلوبی منحصربفرد گوی سبقت رااز غزلسرایان هم روزگار وپیشینیان ربوده وبسیاری ازبزرگان شعر وادب ِپارسی امثالِ خواجوی کرمانی را که حق استادی نیز برگردن حافظ داشته به گوشه ی انزوا رانده است.
آنکه درطرز غزل نکته به حافظ آموخت
یارشیرین سخن نادره گفتار من است.


  • رضا ساقی


 


مَجمع خوبی ولطف‌ست عذارچو مَهش 

لیکنش مهر ووفا نیست خدایـا بدهش 


مَجمع :مجموعه،مَحلّ جمع شدن
لطف : لطافت ، ظرافت و زیبایی
عـِذار : چهره
معنی بیت : رخسارهمچون ماهِ محبوبِ من، مجموعه ای یابه قول امروزی ها پکیج ِ همه‌ی  زیبایی ها و لطافت هایست که یک دلبرمی تواند داشته باشد.....
  • رضا ساقی





مَخمور جام عشقم ساقی بده شرابی

پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی


مخمور: خمارآلوده. 
جام عشق: جام شرابی که درعالم عشقبازی سرکشیده شود. کنایه ازمحبّت ودلدادگی؛ چیزی سرمست کننده که ازعاشق ومعشوق به همدیگر انتقال پیدا می کند وهردورا مسرور ومحظوظ می سازد. 
"مجلس ندارد آبی" ایهام دارد: ۱-مجلس آب (شراب) ندارد.۲- مجلس رونق وصفایی ندارد. 
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاور خمارآلود جامی هستیم که ازروی عشق ودلدادگی سرکشیده شود تشنه ی معاشقه؛ محبّت ورزی وبوس وکنارهستم بیا که مجلس هیچ صفایی ندارد شراب بیاورتاصفایی بکنیم وازشدّت تشنگی فروبکاهیم.
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت

  • رضا ساقی


مزرع سبـز  فـلک دیـدم و داسِ مَهِ نو

یادم ازکِشته یِ خویش آمدوهنگام درو


باید دانست که درقدیم رنگ ِآبی راسبز می گفتند. هنوز هم دربسیاری ازمناطق آبی وسبز را جابجا می گویند. امّا صرفنظر از اینکه درقدیم به آسمان آبی سبز می گفتند، 

حضرت حافظ ازسبز گفتن ِ آسمان منظور خاصّی داشته وآن اینکه: شاعرخوش ذوق ِ ما دراین غزل، آسمان را کشتزاری سرسبز تصوّرکرده وبانگاهِ لطیف وخیال انگیز خویش، ماه را چونان داسی دیده است تا یک نتیجه ی عبرت انگیز درو کند،شاعرتوانمندی که باهنرنمایی های خیره کننده، وبا خلّاقیّت های بی مانندش مضامین بِکر واندیشه زا می آفریند........
  • رضا ساقی


 


مـَزن  بردل ز نـوکِ غمزه تـیـرم 

که پـیـش چشم بـیمارت بمیرم 

غمزه : ناز و عشوه وحرکاتِ دلستاننده ای که ازجانبِ دلبر برمی خیزد و جان ودل ِ عاشق  را ریش  و مجروح  می سازد.
چشم بیمار:چشم مست، خـُمـار ، چشمی که ازمستی یا عشوه نیمه‌بـازباشد......
  • رضا ساقی

 


مـژده‌ی وصل توکو کز سرجان برخیزم 

طـایر قـُدسـم و از دام جهان برخیزم


این غزل نابِ عرفانی بر روی  سنگ مزار سرحلقه ی  رندان جهان حضرت حافظ حک شده است.
"مـژده" : نـویــد ، بشـارت ، خبر خوش   
"وصـل" : کامیابی عاشق ومعشوق، رسیدن عاشق به معشوق"از سر جان برخیزم "
: جانم را  نثار کنم.............

"طـایـر ِ قُـدس": پـرنده‌ی ِ پاک، آسمانی ، مرغ عالم معنا وملکوت 
 "طایرقـدس" استعاره از پرنده ی بهشتیست. یعنی متعلّق به زمین نیستم.
"دام جهان" : جـهـان به دام تشبیه شده است. حافظ عاشقی ناآرامست.هیچیک اززیبائیهای جهان نتوانست اورا آرام کند! اوآرامش ِ حقیقی را آرمیدن درآغوش ِ معشوق ازلی(خالق هستی بخش) می جوید. ازهمین روخودراپرنده ا ی آسمانی می پندارد که دردام ِجهان به بندافتاده وگرفتارشده است. اوتازمانی که به وصال نرسدچونان پرنده ای درقفس خودرابه درودیوارقفس کوبیده وبی تابی خواهدکرد. 
  • رضا ساقی



مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد


هُدهُدِ خوش خبر از طَرف سبا بازآمد


احتمالاً این غزل در بازگشت پیروزمندانه ی شاه شجاع به شیراز سروده شده است.
باد صبا: نسیم باد صبا که درادبیّات ما به رابط میان عاشق ومعشوق معروف است.  بادملایمی که صبح و غروب از جانب شمال شرقی می وزد.
هُدهُد: شانه بسر ،مرغ سلیمان دراینجا کنایه از بادصباست که خبرورود پیروزمندانه ی شاه شجاع راآورده است.
  • رضا ساقی



مراچشمی‌ست خون افشان زدستِ آن کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهددید از آن چشم وازآن ابرو

این غزل گُل سرسبدِ گلشن ِ خیال انگیز خواجه ی شیراز است. غزلی فرحبخش باموسیقیِ دلنشین وسرشار از مضامین وعباراتِ بِکر وشاعرانه. در این غزل حافظ دست مخاطب را به مهربانی گرفته و به سفرعاشقانه ی زمینی – آسمانی می برد. دراین سفرگاه معشوق زمینی  و گاه  معشوق اَزلیست. مضامین بعضی بیت ها عاشقانه  و بعضی دیگرعارفانه.......
ازابتدای خلقت تاکنون گرچه همه چیزدست خوش تغییروتکامل شده ودگرگونی راتجربه می کند، لیکن بعضی چیزها همچنان درهمان شکلِ اوّلیّه باقی مانده واثربخشی ِ خودرا حفظ کرده اند. 

  • رضا ساقی



مرا به رندی وعشق آن فضول عیب کند 

که  اعتراض  بر اسرار  علم غیب کـنـد 

رندی : رندانگی دربینش حافظانه  حرکت وتلاش فردی به سمت خدایگونگیست امانه ازروی خواهش وآرزو؛ چراکه هرخواهش وآرزویی (چه مادی ومعنوی) یک بندویک زنجیراست وآدمی رابه اسارت می کشد. رند ازروی فطرت خود بسوی تکامل وخداشدن حرکت می کند برعکس عامه ی مردم درهیچ مسابقه ای برای پیشی گرفتن ازدیگران شرکت نمی کند نقاب برچهره نمی زند جاه طلب نیست وبه نظرات دیگران هیچ اهمیتی قائل نیست. 

 اگرچه رندان نیز همانندصوفیان ودرویشان مرشدوراهنما دارنداما مرشد باکشیش وروحانیان تفاوتهای اساسی دارند مرشد فقط به مریدان خود وعده وعید بعدازمرگ نمی دهد بلکه مرید راراهنمایی می کندتا باتلاش فردی به نور ومعرفت درونی دسترسی پیداکند وبه خدایگونگی برسد. رندانگی حرکت درمسیری متفاوت ازادیان ومذاهب بسوی الوهیت وپاکباطنی تاخداشدن است و «خدایگونگی» انجام مراسمات مشخص مذهبی وتکرارکلمات معین نیست بلکه آوارگی درکوی معرفت وپرسه زدن درفرازوفرود جاده ی آگاهیست. 
  • رضا ساقی



 مراعهدیست باجانان که تاجان دربدن دارم
 
هوا داران کویش را چو جان خویشتن دارم


عَـهـد : پـیـمان ، قرارداد
هواداران : دوستداران ، عاشقان 
معنی  بیت :  من با معشوق  و محبوب خویش عهد و پیمانی بسته‌ام که تا زنـده‌ هستم دوستداران  و ارادتمندانِ کویش را همانند جان ِ خود عزیز ومحترم بدارم.بعضی از  شارحان دوست  داشتن ِ هواداران ِ کوی معشوق از طرفِ عاشق  را قابل  قبول نمی دانند وبراین باورند که شاید این عهد و پیمان از سوی معشوق و برای آزمودنِ عاشق به او تحمیل شده  باشد!همانگونه که معشوقه ی "شیخ صنعان" کارهایی مثل خروج ازشریعت،خوک چرانی ،زُنّاربستن و غیره به عنوان ِشرطِ پذیرش ِعشق ِاومطرح کرد وشیخ نیزبی هیچ چون وچرایی همه ی آنها راپذیرفت وانجام داد!.......

  • رضا ساقی



مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد

قضای آسمانست این ودیگرگون نخواهدشد


 مِهر : علاقه ، محبت، مهر به معنای خورشید با  آسمان ایهام تناسب  ظاهری و معنایی دارد. از این تناسب، چنین  به ذهن متبادر  می گردد که  همچنانکه  اقبال ِ خورشید و  آسمان به یکدیگر گِره خورده،  سرنوشتِ من نیز با مِحبّتِ سیه چشمانگره خورده وتغییری دراین گره خوردگی ایجاد نخواهدشد....
قضای آسمان: حکم الهی وتقدیراست.
علاقه و محبتی که من نسبت به سیه چشمان دارم ازبین رفتنی نیست وتازمانی که من زنده هستم این اشتیاق بامن خواهدبود. این علاقمندی درتقدیر و سرنوشت من هست وبی تردیدحکم ِ الهی تغییر پذیر نیست.......
  • رضا ساقی




مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رَغبت فدای نام دوست


بعضی ازشارحان ِ محترم، براین باورند که مخاطب این غزل "شاه شجاع" بوده است. امّا باتوجّه به ردیفِ غزل که مشابهِ ردیفِ سه غزلیست که مخاطبِ آنها "شیخ ابواسحق"می باشد ( "دارم امید عاطفتی ازجنابِ دوست" و"این پیک نامور که رسید ازدیاردوست" و" صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست)
 بنظرمی رسد میرسد این غزل نیزدرمدح اوسروده شده باشد چراکه فحوای کلام ومضامین بکاررفته نیز درامتداد آن غزلهاست. به هرحال مخاطبِ غزل چه  این سلطان وچه آن یکی،  چون هردو ازدوستداران  شعر وادب، وبرای حافظ ،سالهای سال انیس دل ومونس جان بوده اند دربرداشتِ معنا آنچنان تفاوتی ایجادنمی گردد.
پیک مشتاقان: بادصبا یاقاصد ونامه رسان که ازمعشوق پیامی به عاشق آورده است......
  • رضا ساقی



مردم ِدیده ی ماجزبه رُخت ناظرنیست

دل ِسرگشته ی ما غیر تو را ذاکر نیست


مردم دیده: مردمک چشم.
ناظر: نگاه کننده، نظر کننده، 
"نظربازی" یک مبحث پیچیده درمیان عارفان است وموافقان ومخالفان جدُی دارد. اغلبِ عرفا بانظرکردن درزیباهای پیرامون خویش، به ویژه در چهره های دلبران (فارغ ازجنسیّت وسن وسال)به منبع مطلق زیبایی که همانا خداوند است رهنمون می گردند. بعضی ازسطحی نگرانِ کوته فکر،نظربازان رابه لااُبالیگری، فساداخلاقی وبی بند وباری متّهم می کنند وبراین باورند که نظربازان درپوشش عرفان، به دنبال لذّت جویی ِ شهوانی هستند.!........
  • رضا ساقی



مَرحبا طـایـر  فرُّخ پی فرخـُنده پیـام 

خیرمقدم چه خبردوست کجاراه کدام؟ 


مَرحبا :  آفرین بر تو
طایر : پرنده،  استعاره ازپیکی ازجانبِ معشوق.
فرّخ‌پی : مبارک قدم ،خوش قدم
فرخنده : خجسته
خیرمقدم : خوش آمدی
معنی  بیت : ای پرنده‌ی ِخوش قدم خوش خبر آفرین بر تـو،قدمت مبارک وخجسته باد، بگو ازدوست چه خبری آورده‌ای؟معشوق کجاست ؟ مسیرش از کدام طرف است؟..............
  • رضا ساقی



مُدامم مست می‌داردنسیم ِجَعدِگیسویت

خرابم می‌کندهردَم فریب چشم جادویت


مُدام: پیوسته،همیشه، شراب، در اینجا معنای شراب ندارد.
نسیم:  بوی دلنواز
جَعد: موی پیچیده و حلقه حلقه 
خراب: حالتی ویرانگر وغریب ازبیقراری وبی تابی، دراینجا خُماری که به سببِ ننوشیدن شراب دست می دهد. حافظِ خوش ذوق درمصراع اوّل ازرایحه ی زلفِ معشوق سر مست شده لیکن درمصراع دوّم ازافسون چشمانش خُمار وبی تاب می باشد. "مستی" و"خرابی" دراین بیت تضادّی حافظانه خلق کرده اند. تضادّی که موردِ علاقه ی همیشگیِ حافظ است ومعمولاً دراغلب اشعارش باقراردادن واژه های  متضاد، به زیبایی تناقض می آفریند وهنرنمایی می کند تا کشمکش های حالتهای عاشقانه رابه تصویر کشد........
  • رضا ساقی




مُطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد


حافظ دراین غزل، جبهه ی متشرّعین ِ متعصّبِ خشکه مغز راباسمفونی خیال انگیزعشق به توپ بسته ودرهم کوبیده است. دربینش حافظانه موسیقی صدای خداست؛ رقص خالصانه ترین نوع پرستش وبندگیست ، آواز وترانه سپاسگزاری وعبادت است وخداودند عشق است درحالی که عشق وشاهدبازی وخوشباشی وشنیدن موسیقی در نظرگاهِ متشرّعین،کفرمحسوب شده وعملی معصیت بار  وشیطانیست وعاملین به آنهانیز سربازان وهواداران شیطان هستند! حافظ باآگاهی کامل ازنقطه نظراتِ متشرّعین، این غزل ناب وپُرمایه راسروده تاتوانسته باشدبکلّی از قشریّون ِ پیش پابین خودراجدا کرده ورودرروی آنها قرارگیرد.
مطرب: نوازنده وخواننده، به طرب آورنده باساز وآواز. حافظ بانشانیدنِ مطرب درکنارعشق، به آن معنای گسترده تری بخشیده است. "مطرب عشق" کسی که ازروی عشق ودلدادگی قول وغزل می خواند وساز می نوازد، کسی که ازعشق می خواند، کسی که مبلّغ وترویج دهنده ی عشق وشفقت وهمدلیست ، کسی که عاشق است وازدل می خواند وبردل می نشاند......
  • رضا ساقی



مَطلَب طاعت وپیمان وصلاح ازمن مست

که به پیمانه کشی شُهره شدم روز اَلست

غزلی نغزوپُرمایه ی دیگر که بازتاب روشنی از باورها وعقایدِ سرحلقه ی رندان جهان است که به جویندگان حقیقت پیشکش شده است. 
مطلب طاعت: ازمن پرهیزگاری وتقوا به سبک مذاهب وادیان توقّع نداشته باش
پیمان وصلاح : وفاداری به احکام شریعت ومصلحت اندیشی
پیمانه کشی: باده نوشی؛ استعاره ازخوشباشی وخرم زیستن؛ شادیخواری
روزالَست: روز خلقت
خطاب به متشرّعین،زاهدان وعابدان هم روزگار است که ازعشقبازی ورندی ومیخواری حافظ خُرده گرفته ووی راموردِ ملامت قرارمی دادند...

  • رضا ساقی




معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصّه‌اش دراز کنید


معاشران: یاران و رفیقان ، همدمان و دوستان
"گره اززلف یاربازکردن" کنایه ازبرطرف کردن مانع ودعوت یاربه راحت تروصمیمانه تربودن است. به موازات گشوده شدن گره زلف وگره بندقبای یار،دردلهای عاشقان نیزگشایش ایجادمی شود، تعارف ها رنگ می بازد وفضا برای صمیمیّت و نزدیکترشدن به یارمهیّا می گردد.

  • رضا ساقی





مـعـاشران ز حریفِ  شبانه یـاد آریـد 

حقوق ِ بـندگی ِ مُخلصانه یـاد آریـد 


معاشران : هم صحبتان و هم‌نشینان
حریف :  هم پیاله
حریفِ  شبانه :  دوست و هم‌نشین شب ها  که استعاره از خودِ شاعراست. ظاهران بنا به دلایلی نامعلوم، بین حافظ  وجمع  معاشران جدایی افتاده و حافظ درحسرت روزگار گذشته، این غزل راسروده است...

  • رضا ساقی




مَقام اَمن ومِی بی‌غَش ورفیق شفیق 

گـرَت مـُدام مُیسـّر شود زِهی توفیق 


مقام : منزلت ،جایگاه ، مکان
اَمن : آسودگی ِخاطر، بی خطر ، راحت  
بی‌غَش : بی غل وغش، عاری ازآلودگی،  صاف و زلال ،  ناب
رفیقِ شفیق :دوستِ دلـسوز ،یار ویاور مهربان
مـُدام : ایهام دارد : 1- پـیـوسـته ، همیشه  2- شـراب انگوری.  دراینجا هردو معنی مدنظرشاعر بوده ومعنای بیت باهردومعنی درست است.
زهی : چه خوب ، چه بسیار
توفیق : موفقیّت،پیروزی و کامیابی....... 
معنی بیت : مکانی باشد راحت وبی خطر،شرابِ نابی خالص وخوشگوار ودوستی دلسوز ومهربان،دیگرچیزی کم نداری، همه چیزت زیادی می کند یعنی کامرواهستی وخوشبخت. وچنانچه این هرسه همیشه وبی وقفه دردسترست باشد که دیگرتویک اَبَرخوشبخت هستی!

  • رضا ساقی



من که ازآتش دل چون خُم می درجوشم

مُهر بر لب زده خون می‌خورم وخاموشم 
 

"آتـشِ دل" همان آتش ِعـشـق" است که دل وجان شاعر را به سوز و گدازانداخته است.
"چون  خُم ِ  می در جوشم " : یعنی اینکه همانندِ خُم ِ می که هنگام  رسیدن  به جوشش در می آید، من نیز برسرآتش ِ عشق درجوش و خروش هستم.......

  • رضا ساقی




من نه آن رندم که تَرکِ شاهدوساغرکنم 

مُحتسب داندکه من اینکارها کمترکنم 

بازهم غزلی ناب ونغز وپُرمایه، که بازتابی ازجهان بینی وسندی  ازآزادفکری  آن فرزانه ی روزگاران است.
"رند" درنظرگاهِ عابد وزاهد ویکسویه نگران متشرّع  آن روزگاران، یک شخصیّتِ لا اُبالی،بی قید وبند،  وبی مسئولیّت است. چرا که ازمنظرآنها هرکس مقیّدبه آداب شرع و اخلاق اجتماعی نباشد، هرچقدرهم پاک باطن بوده باشد، طولی نمی کشد که خودبخودبی انگیزه شده و بسوی بی بند وباری و بی غیرتی کشیده می شود ودرمَنجلابِ فساد وتباهی فرومی رود!..........

  • رضا ساقی




منم که گوشه ی میخانه خانقاهِ من است

دعای پیر مُغان وردِ صبحگاه من است


میخانه: مکانی برای می فروشی ومی خواری .
خرابات ومیخانه درغزلیات حافظ؛ معمولاً درمقابل مسجد قراردارد. مسجدمکانیست که زاهدان ریایی،واعظان حقٌه باز وعابدان متظاهر درآنجا به جلوه گری وفریب مردم مشغولند اما درمیکده وخراباتی که حافظ بنانهاده؛ مکان بی ریائیست که رندان وارسته ازتعلقات دینی ودنیوی وآزادگان پاکباخته درآنجاحضورداشته وسرمست شراب عشق وانسانیت ومحبت هستند.

  • رضا ساقی



منم که دیده به دیدار ِدوست کردم باز 

چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌ نواز ؟
 

چنانکه قبلاً نیزگفته شده،حافظ وشاه شجاع با یکدیگرروابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشته واین روابط درگذرزمان گه گاه دستخوش دگرگونی هایی نیزبوده است. علاوه براین شاه شجاع نیزاز طبع شعری روانی بهره مند بوده وغزلیّاتِ خوبی از خود به یادگارگذاشته است. اووحافظ اغلب با یکدیگر مشاعره نموده واشعاری را دریک ردیف و قافیه می سروده وطبع آزمایی می کردند. از جمله این غزل مورد بحث راکه حافظ دراستقبال ازغزل شاه شجاع سروده است.........

  • رضا ساقی






منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


بنظرچنین میرسد که دراین دوره، رندی ها ونظربازیهای حافظ ازحدبگذشته و علمای شریعت، واعظان وصوفیان زمانه راسخت برانگیخته وبر علیه اوشورانیده است. امااو کسی نیست که بخاطرنظردیگران یا ترس ازبازخواست شدن، تسلیم شده وازراهی که درپیش گرفته بازگردد. باتوجه به شناختی که ازاوداریم اتفاقا درشرایط سخت وخفقان، بابی باکی وشهامت بیشتری، به آگاهسازی وروشنگری پرداخته وهرگزمصلحت اندیشی ومحافظه کاری نکرده است. چنانکه دراین غزل نیزمثل همیشه، دردوره ای که زاهدان وعابدان ریاکار ومخالفان عشق درمسندقدرت تکیه زده اند، بی پرده وبی پروا با بیان اندیشه های پرنیانی وطرح مبانی جهان بینی خود، نشان می دهدکه اوهیچ باکی از تندرویان متحجر ندارد وهمچنان عشقبازی وعشق ورزی را تنها راه سعادت ورستگاری می شمارد. 

بنابراین به جرات می توان ادّعاکرد که بادرک مفاهیم ومعانی این غزل تاحدود زیادی می توان به حریم اعتقادات وباورهای رندِ شیراز نزدیک تر شد.

  • رضا ساقی



من که باشم که برآن خاطر عاطرگذرم ؟! 

لطفها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم ! 


باتوجّه به محتوای کلِّ غزل ، بنظرچنین می رسد که روی ِ سخن در این غزل" تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال ِسال های 747-779 در جزیره ی هرمز سلطنت می کرده است. وی مردی شاعر و فاضل بوده وباحافظ روابط صمیمانه ای داشته است. اگراین حدس درست بوده باشد، تورانشاه ظاهراً به حافظ دعوتنامه ای فرستاده وازاودعوت کرده که به هرمزسفری داشته باشد. وشاید درمتن دعوتنامه عباراتی مثلِ: "این روزها بیشترتودرخاطر وذهن من هستی، یادیشب به فکرتوبودم و...." بوده که حافظ پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.....

  • رضا ساقی


من ترک عشق و شـاهدوسـاغر نمی‌کـنم 

صـدبـار تــوبــه کردم و دیـگر نمی‌کـنم 


غزلی ناب وزیبا، که تمام مضامین  وعبارات آن، بازتابی از جهان بینی و نگرش ِحافظِ ِ عزیز به زندگانی ، عشقورزی، خوش وخرم و شادمانه زیستن وبازعشق وعشق وعشق است.......

  • رضا ساقی



من دوست‌دار روی خوش و مـوی دلـکـَشـم 

مدهوش چشم مست ومی صاف بی‌غـشـم 

حافظ بارها و بارها  ثابت کرده  که  آدم خوش فکر، خوش سخن و خوش سلیقه است . دراینجا نیز نشان می دهد که میل وتمایل درونی اوهمیشه به سمتِ خوشی ها وچیزهای سرورانگیز است.........

  • رضا ساقی



من و انکار شراب؟! این چه حکایت باشد؟!‏            
غالباً این قدَرم عقل و کفایت باشد! 


جناب حافظ شیرین سخن دراین غزل بسیار راحت ترازسابق و بی‌ هیچ دغدغه ای ،گویی که از فشار تندروها وافراط گرایان آزادشده باشد،حرفهای دل خود را که همیشه درلفّافه ی ایهام وابهام وکنایه می پیچید بامازده است.

  • رضا ساقی



می‌سوزم ازفراقت روی ازجفا بگردان

هجران بلای ما شدیارب بلابگردان


این غزل بسیارزیبا، شورانگیز، خیال پرور وصدالبته عاشقانه وخالی ازنکات عرفانیست.
متاسّفانه بسیاری ازشارحان محترم با برداشتهای نادرست وعدم درک شان نزول این غزل، لطایف وظرایف پنهان این غزل راپایمال کرده واز مضامین وعبارات بکارگرفته شده معانی نادرست برداشت نموده اند.....

    
  • رضا ساقی



می‌دَمد صبح و کِلّه بست سَحاب

الصّبوح   الصّبوح   یا    اصحاب


غزلی بسیار زیبا وخیال انگیز که در هربیت آن صحبت از شراب شده  است. شادمانه زیستن، توجّه به زیبائیها و لذّت جُستن از مظاهر طبیعت وعشق بازی،  بخشی ازپیام روشن  این غزل ناب وامید بخش و نغزاست.........

  • رضا ساقی



میرمن خوش می‌روی کاندرسروپامیرمت

خوش خرامان شوکه پیش قدرعنامیرمت


میر: امیر وفرمان روا، استعاره ازمعشوق است.
خرامان: باناز واِفاده راه رفتن
خطاب به معشوق می فرماید
معنی بیت:  سرور وفرمانروای من خیلی خوش و دلستاننده راه می روی قربان ِ آن سر وآ ن پای زیبایت شوم، راه برو نرم نرمک بانازواِفاده، که من پیش آن قامتِ دلربا بمیرم
پیش بالای تومیرم چه به صلح وچه به جنگ
چون به هرحال برازنده ی نازآمده ای

  • رضا ساقی





می‌فکن برصف رندان نظری بهترازاین

بر درمیکده می کن گذری بهتر از این

می فکن : بیفکن، بینداز 
رندان: انسانهای آزاد ورها ازتعلّقات دینی ودُنیی، کسانی که ازنظرگاه زاهد ومتشرّع ظاهری گناه آلود دارند امّا باطنشان بی آلایش وپاک است. 
غزل خطاب به کسانی آغازشده که ازروی ظاهردیگران قضاوت کرده و رندان رابه بی بندوباری و لااُبالیگری متّهم می کنند ومیکده رامحل فساد می شمارند. امّا حافظ نظردیگری دارد اومعتقداست که آدمیان را نمی توان ازروی ظاهرشان  قضاوت نمود به فرض اگر مشاهده شود که یکنفر وارد مسجد ودیگری واردمیکده شد لزوماً چنین نیست که اوّلی برای عبادت ونیایش ودوّمی برای ارتکاب گناه ورودپیداکرده اند چه بسا که شاید اوّلی برای ریاکاری وفریب خَلق یا دزدی کفش دیگران واردمسجدشده ودوّمی باهدف دیگری غیراز میخوارگی ویاانجام کارخیر وارد میکده شده باشد.
 
بر آستانه ی میخانه  گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیّت او

  • رضا ساقی






می خواه وگل افشان کن ازدَهرچه می‌جویی

این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی


مِی خواه: مِی بخواه 
گل افشان کن:  گل به پاش ،گل نثار کن،کنایه از خوشباشی وخوشحالی
دَهر: روزگار
معنی بیت:  ای دل درجستجوی چه هستی ازروزگارچه می جویی؟ می بخواه وگل افشانی وشادخواری کن که این تنهاراه شادمانه زیستن است. سحرگاهان پیام گل همین بود ای بلبل که درفغانی وناله می کنی توچه می گویی نظرتوچیست؟
ای بلبل دیگرازفراق گل منال، ببین که چگونه گل  پرده ی غنچه دریده،شکفته شده و تورابه عیش وشادخواری دعوت می کند؟
رونق عهدشباب است دگربُستان را
می رسدمژده ی گل بلبل خوش الحان را

  • رضا ساقی



ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟

مست ازخانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟


باتوجه به لحن کلام ومضامین بکارگرفته شده بنظرچنین میرسد که روی سخن با معشوق زمینیست که به ناگهان رفتار خودرا تغییرداده واطرافیان خودراشگفت زده نموده است. 

  • رضا ساقی






نسیم ِ بادِ صبا دوشم  آگهی   آورد 

که روزمحنت وغم روبه کوتهی آورد


دیشب پیکِ بادِ صبا به من خبر آورد که روزگار غم و رنج رو پایان است.
بنظرمی رسد اوضاع سیاسی اجتماعی جامعه که چندان وفق مراد نبوده، کم کم درحال بهبودی وسروسامان گرفتن است. باتوجّه به بیتِ پایانیِ غزل احتمال دارد این غزل در استقبال ازبه قدرت رسیدن ِ شاه منصور سروده شده باشد. شاه منصور وشاه شجاع هردو باحافظ روابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشتند....

  • رضا ساقی



نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی

گذر به کوی فلان کن درآن زمان که تودانی


"نسیم صبح سعادت" کنایه ازبادملایم یا همان بادصباست که به منزلگاه معشوق دسترسی دارد ،به بوی گیسوان اومزیّن است وبرای عاشق سعادت بخش وجان فزاست.
معنی بیت: ای بادصبا که نسیم تومایه ی رستگاری عاشقانست به همان نشانیِ  کوی معشوق در فرصتی مناسب که خودت نیک می دانی گذرکن....
ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحت جانی به من آر

  • رضا ساقی



نـصیحتی کنم ات بـشنـو  و بـهانه مگیر 

هـر آنچه ناصـح مُـشفـق بگویدت بپذیر 


ناصح : اندرز دهنده
مُشفق : دلسوز ، مهربان ، خیرخواه
معنی بیت : خوب گوش کن به پند واَندرزی که  به تو می‌دهم وبهانه وایرادمگیرکه به نفع توست. رفیق ِخیرخواه هر چه به تو می‌گوید ازسردلسوزی وارادت است قبول کن. البته اصل نصیحت درمتن بیت های پیش روست....
 «گوش دادن» اگردرست اتفاق بیافتد همین غزل ناب می تواند زندگی هرکسی رامتحول کرده وبه شکوفایی برساند. «گوش سپردن» درحقیقت برای هرکسی دشواراست چراکه اغلب ما قادربه کنترل افکارنیستیم وهنگام گوش دادن؛ ذهنمان درزمان  «حال» حضور ندارد یادرگذشته هستیم یادرآینده. به همین خاطراست که کسانی که توانسته اند این نصایح راگوش داده وبدان عمل کنند بسیارکم وانگشت شمارند. درهنگام خواندن مطلب و گوش دادن به سخنان ناصح مشفق اگربه تمامیت وجودحضورنداشته باشیم چیزهای دیگر غیرازسخنان گوینده شنیده وبرداشتمان مطابق حقیقت نخواهدبود. درست است که کلمات رامی شنویم یامی خوانیم اما چون ذهنمان شلوغ است برداشتهای نادرست رقم می خورد. درگوش دادن نباید پیشداوری وقضاوت کرد بایدبااشتیاقی درونی؛ گوشهای کاملاً خالی وذهن ساکت گوش سپرد وگرنه جزاتلاف وقت ودرک ناقص هیچ تحولی حاصل نخواهدشد. 
نصیحت گوش کن کاین دُربسی بِه
از  آن  گوهر  که  در  گنجینه  داری

  • رضا ساقی



نفس بادِصبامُشک‏ فشان خواهدشد

عالم  پیر  دگر باره  جوان خواهدشد


غزلی نغز وناب، امیدبخش وفرح فزا،که نوید بخش ِ بهاری دل انگیزاست. امید دراین غزل موج می زند وآدمی را وادارمی کند که درمقابل ِ شکوهِ زندگانی،سرتسلیم فرود آورده وبه ندای زندگی پاسخ ِ آری دهد. این غزل هرگزکهنه نمی شود وازخواندن ِآن هیچکس خسته نمی گردد. به لطفِ حضور گلهای رنگارنگی چون ارغوان ،یاسمن ،شقایق ولاله، این غزل ناب آنقدرسرسبزومعطّراست که خود به تنهایی بهاری باطراوت و خیال انگیزمی باشد بااین تفاوت که به دنباله خزانی ندارد وهیچگاه صفاوسبزیِ آن به زردی نمی گراید.    

  
  • رضا ساقی



نفس بـرآمـد و کـام از تو بر نمی آید 

فغان که بخت من ازخواب درنمی آید


نفس برآمد : جان به لب رسیدکنایه از مردنست
کام : مراد ، آرزو
معنی بیت : جانم به لب وعمرم به آخررسید افسوس که از تو کامیاب نشدم وتومرا به آرزویم نرساندی. فغان وفریاد از این اقبالی که من دارم،بختم به خواب رفته و قصدبیدارشدن ندارد.امّاحافظ کسی نیست که به این زودیها ناامیدشده ودرنیم گشوده رابه روی خویش بازبندد وپاپَس بکشد...........
دلبرکه جان فرسودازاو کام دلم نگشودازاو
نومیدنتوان بودازاوباشدکه دلداری کند

  • رضا ساقی




نقد ها را بـُوَد آیا که عیاری گیرند

تاهمه صومعه‌داران پی کاری گیرند


نقدها:  پول،زروسیم ،دراینجا هرچیزی که با آن معامله کنند. منظورهمان "خرقه" هست که وسیله ی تجارت ومعامله ی صوفیان است.! "خرقه" داراییِ صوفیست! به این وسیله بهشت رامی خرند! جاه وجلال برای خودشان تهیّه می کنندوووو...

  • رضا ساقی



نکته ای دلکش بگویم خال آن مَه‌روببین

عقل وجان رابستـه‌ی زنجیرآن گیسوببین


این غزل را حافظ  در ستایش شاه منصور که پادشاهی شجاع ودلیر وبسیاروطن دوست بوده سروده است. همچنانکه ازحافظ سراغ داریم غزل راآمیخته به نکته های عرفانی نموده وبارمعنایی غزل راغنی سازی نموده است. حافظ برای شاه منصور قصیده و اشعار دیگری نیز دارد و مدح او نه ازروی تملّق ومصلحت اندیشی،بلکه از صمیم قلب و از روی ایمان و به خاطر شجاعت و شهامت و مردانگی های اوصورت گرفته است..........

  • رضا ساقی




نماز شـام غریبان چو گریه آغازم

بمویه های غریبانه قصّه پردازم 


  بنظرمی رسد حافظ این غزل سوزناک را زمانی که دریزد ودرتبعید بسرمی برد سروده است. چراکه حال وهوای غزل درغربت وغریبیست وچنانکه می دانیم حافظ زیاداهل سفرنبوده وبیشترسفرها را دردرون خویش وبه تعبیرخودش سیرِ معنوی انجام داده است. بیشترغزلیّاتی که چنین حال وهوایی دارند درزمان تبعیدسروده شده است......  

  • رضا ساقی





نوبهار است درآن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گِل باشد


معنی بیت: موسم نوبهاراست سعی کن تونیزهمپای طبیعت خوش وخرّم وشادمان باشی بدان وآگاه باش که چه بهاران بسیاری خواهد آمد وچه گلهای بسیاری خواهدشکفت درحالی که تودرزیرخاک خفته ای و ازمشاهده ی بهارمحروم مانده ای. بنابراین فرصت راغنیمت بشماروبااین نوبهارتونیزبه شادمانی بپرداز. بهترین ازهرکتابی مقدس تر؛ آموزنده تر و روشنگرتراست. 
زمان خوشدلی دریاب و دُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد

  • رضا ساقی







نوش کن جام شراب یک منی

تا بدان بیخ غم از دل بَرکنی

معنی بیت:
برای اینکه بتوانی غم واندوه راازریشه نابود کنی، جام شرابِ بزرگ به اندازه یک منی انتخاب کن! چنانکه پیشتر نیزگفته شده، شراب دردستِ حافظ سلاحی کارساز برای مقابله با افکار پوسیده ی تصوّف،زهدِ ریایی وعبادتِ ازروی طمع ورزیست. حافظ باانتخابِ "شراب و ساقی" وبرجسته سازی آنهاوباتاکید بر «عیش وعشرت» می خواهد نبرد بین راستی و درستی وریا وتزویر ودروغ را استمراربخشد. چراکه درنظرگاهِ او نهالِ "انسانیّت،وارستگی وآزادگی" فارغ ازتعصّب های قومی، فرقه گرایی ومذهبی، درشرایطِ جدال بین راستی ودروغ،فرصتِ رشدونموِّ مناسب تری پیدا کرده وسریعتربه ثمرمی نشیند. خوش وخرم زیستن وشادمانگی ازنظر شاعر تنها راه درست سپاسگزاری ازجهان هستیست. ازهمین روست که حافظ دراغلبِ غزلیّاتش ازشراب وساقی وعیش وعشرت سخن می گوید. ........
فرداشراب وکوثروحور ازبرای ماست
وامروزنیزساقی مه روی وجام می

  • رضا ساقی


نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه  هر  که  آیِنه  سازد  سکندری  داند


چهره برافروختن یعنی  آرایش کردن رخسار وآماده سازی برای جلبِ توجّه وآغازجلوه گری، بعضی نیزدرحالتِ مستی رخسارشان سرخ می شود که به آن نیزبرافروختگی گویند. حافظ معتقداست که برای ستاندنِ دل تنها برافروختگی چهره کارساز نیست هزار ویک نکته ی باریکترازموهست که یک دلبر باید داشته باشد تاتوانسته باشددلبری ودلستانی کند...........
  • رضا ساقی





نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم اَریار شود رَختم ازاین جا ببرد


برای درک بیشتراحساسات شاعروهمنوایی با دل اندوهبارحافظ دراین غزل زیبا؛ بایدابتدا شعرناب وماندگار زنده یاد  «اخوان ثالث» رامرورکرد وباحال وهوای آن روزگاران شیراز آشناشد:
 
«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است..... 
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر؛ درها بسته؛ سرها در گریبان؛ دستها پنهان؛
نفس ها ابر؛ دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است» 

  • رضا ساقی



هـاتـفـی از گـوشـه‌ی مـیـخـانـه دوش 

گفت : بـبـخـشـنـد  گـنـه ، می بـنـوش


هاتف: سروش وندادهنده ی غیبی 
دوش درمیخانه ازندادهنده ی غیبی شنیدم که می گفت، اگرمی خواهی باده بنوشی نگران نباش بخور خداوند بسیار بخشنده ومهربان است. مگر خوش وخرم بودن چه اشکالی دارد که مستوجب عذابهای هولناک باشد؟ سرخوش بودن؛ شادمانه زیستن وجشن گرفتن زندگی  خود بهترین نوع نیایش خالصانه هست. 
حافظ برخلافِ واعظ وزاهد، که بیشتر برصفتِ عذاب  دهندگی ِخداوند ومجازات های هولناک تاکیدمی وَرزند سعی داردصفاتِ بخشندگی ولطف ومهربانی اورابرجسته ومردم را امیدوارسازد. هرچه واعظ مردم را تهدید می کند وازشکنجه های غیرقابل تصوّر درروزقیامت یادآوری می کند حافظ به همان میزان وشایدبیشتر،عطوفت و مرحمت وبخشش خداوندی رابازبانی ساده قابل فهم ودرک وگاه ملموس ومشهود می کند. ......        
  • رضا ساقی





هرنکته‌ای که گفتم دروصف آن شمایل 

هر کـو شـنید گـفـتا  " لِللّهِ دَرُّ قائـل" 


نکته: مسئله ی دقیق ومطلب ظریف ولطیف
شمایل: خصوصیّات وشکل وصورت
للهِ : برای خدا
درّ : خیر ، خوبی و خوشی    قائل : گـوینده)
"للهِ درُّ قائل" : خدا خیردهد گوینده را
معنی بیت: به قدری دقیق و لطیف ونغز ازصفاتِ آن دلبربازگو کردم که هرکس شنید تعریف کرد وگفت: خدابه گوینده ی این مطالب، خیربسیارببخشد که صفاتِ او رااینچنین دقیق ولطیف توصیف می کند.
 البته حافظ رندانه سخنوری خودش رانیزبه رُخ می کشد چراکه می فرماید: شنوندگان پس ازشنیدنِ این مطلب به گوینده دعا ی خیرکردند!
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزاینقدرکه رقیبان تندخو داری ..............

  • رضا ساقی






هرگـزم نـقش تو از لوح دل و جان نرود 

هرگز از یاد مـن آن سـرو خـرامـان نرود 


نقش: تصویر
لوح: هرچیزصافی که بتوان روی آن نوشت.
خرامان: بانازواِفاده رونده، باغرور وعشوه رونده
معنی بیت:
تصویرشکل وشمایل توچنان درلوح دل وجان من ثبت است که باهیچ وسیله ای پاک شدنی نیست.هرگزیاد وخاطره ی قدوبالای همچون سروخرامان توازذهن وخاطر من زدوده نخواهدشد. تامن هستم تصویرزیبای توبرابرچشمانم خواهد بود وهرلحظه بایاد وخاطره ی توزندگی خواهم کرد. وخیال روی توازمن جداشدنی نیست حتّاپس ازمرگ!
خیال خال تو باخودبه خاک خواهم برد 
که تا ز  خال ِ  تو خاکم  شود عبیر آمیز 


  • رضا ساقی




هزار شکرکه دیدم بکام خویشت باز 

زروی صدق وصفاگشته بادلم دمساز 


    متاسّفانه ازآنجاکه حافظ خودنخواسته یا نتوانسته، یافرصت نیافته،شخصاً عزلیّاتِ خودرا جمع آوری وبازنگری کرده وبه دستِ خطّاطان بسپارد اشتباهاتِ زیادی درترتیبِ ابیات وحتّا جایگزینی کلمات وواژه های دیگر رُخ داده و ابهامات زیادی فراهم شده است.
 تداخلِ ابیاتِ این غزل باغزل: "منم که دیده به دیداردوست کردم باز" که اخیراً مورد تشریح قرار گرفت یکی ازصدها ابهاماتیست که دردیوان خواجه وجود دارد وماناچاریم به همین روال با قبول این وضعیّت به پیش رویم. قطعاً اگرخواجه فرصت می یافت ودیوان گرانقدرش رابازخوانی و به اصطلاح پرداختِ نهایی می فرمود درحال حاضر بایک دیوان بسیارنغزتر، ارزشمندتر وخیال انگیزتری روبرو بودیم. گرچه همین دیوان نیز باوجود این همه ابهام وخطای خطّاطان وروشن نبودنِ شانِ غزلهاوغیره هنوز که هنوزاست براوج قلّه ی غزل جای گرفته وفاصله اش راازدیگردیوان های شاعران طول وعرض تاریخ ادبیّات،اززمین تاآسمان کرده است.......
  • رضا ساقی

      



      هزاردشمنم اَرمی کنندقصدِ هلاک 

گرَم تودوستی ازدشمنان ندارم باک


هزار: نشانه ی کثرت است.
اگرهزاران دشمن قصدِ ازبین بُردن مراداشته باشند هیچ بیم وباکی ندارم به شرطی که تودوست ویاورم باشی. آری اگرپیونددوستی برپایه ی عشق راستین وازصمیم دل وجان باشد تردیدی نیست که آدمی به اتّکای دوست ، ازهزاران نفردشمن نهراسد.........

  • رضا ساقی



هر که شد مَحرم دل، در حرم ‌یار بماند

وان که این کار ندانست در اِنکار بماند


جایگاهِ عشق دردل است وجایگاهِ عقل درسر. آدمیان را اگربرپایه ی عقل وعشق تقسیم بندی کنیم دودسته هستند:     دسته ی اوّل آنهایی که طریق عشق پیش گرفته وبه رای دل تابع اند ودسته ی دوّم کسانی که براساس ِ مصلحت گرایی، ترس ازشکست وارزیابیِ ضرر وزیان تصمیم می گیرند وتابع عقل اند. ..........

  • رضا ساقی



هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

حضرت حافظ دراین غزل زیبا وکاملاً عاشقانه بامضامین بِکر وحافظانه، زیبائی رخسار وبی مِهری یاررا دستمایه ی خویش قرارداده وعواطف واحساسات درونی خود رانسبت به محبوب جذاب وخوش سیمای موردنظر، صمیمانه وبی ریاابرازنموده است.  دراین غزل عاشقانه وعاطفی، هیچ اسمی ازمخاطب برده  نشده وبه روشنی معلوم نیست که حضرت حافظ این غزل ناب را برای چه کسی سروده است لیکن نکته های ظریفِ خیال انگیز ومضامین لطیفی که درمتن غزل وجوددارد آدمی راچنان به مناطق بکرعاطفه واحساس ودلدادگی رهنمون می گردند که اهمیت نامشخص بودن ِمخاطب غزل، کاملاً کمرنگ شده ونامحسوس می گردد.

  • رضا ساقی



هر چندپیر وخسته دل و نـاتوان شـدم
 
هر گه کـه یاد روی تو کردم جوان شدم 


دراینجا نیزحافظ دست به خَلق پارادکس زده است. چیزی که به آن سخت علاقمنداست ودر آغلب غزلیّاتش حداقل یک یاچند مورد پارادکس مشاهده می شود. پارادکس یعنی جمع ضدّین، دراین بیت حافظ بااینکه ازغم واندوه عشق پیر وخسته دل شده، ازنتیجه ی همین عشق نیز دوباره جوانی آغازمی کند!.

  • رضا ساقی





هرآنکوخاطرمجموع ویاری نازنین دارد

سعادت همدم اوگشت ودولت همنشین دارد


خاطرمجموع: خاطرآسوده وجمع
دولت: بخت واقبال
همدم : هم نفس ، معاشر، مصاحب .
معنی بیت: هرآنکس  که خاطری آسود وآرام  و معشوقی دوست داشتنی دارد بداندکه سعادت، رستگاری وتوفیق نصیب اوشده وبخت واقبال نیک بااوهمراه وهمنشین است.
دراَزل هرکوبه فیض دولت ارزانی بُوَد
تاابدجام مُرادش همدم جانی بُوَد

  • رضا ساقی






هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد


دربعضی نسخه ها به جای اهل خدا "اهل وفا" آمده وترتیب ابیات نیزتغییرکرده است. درهرحال لطف کلام حافظانه همچنان درتمام ابیات جاریست واین تفاوتها وتغییرات تاثیرچندانی درمعنا ایجادنمی کند.
معنی بیت:هرکسی که مردمان عاشق، رند وخراباتیان پاک باطن راموردِ حمایت قرارداده وازحقوق آنها دفاع کند بی تردید خداوندنیز اوراازبلایا ومصیبتها محفوظ نگاه می دارد.
"اهل خدا" درنظرگاه هرکسی معنای متفاوتی دارد. دربینش حافظانه اهل خدا همان عاشقان، رندان پاکباخته وخراباتیان هستند و زاهدان ریاکار وعابدان طمّاع راشامل نمی شود.
نشان اهل خدا عاشقیست باخود دار
که درمشایخ شهر این نشان نمی بینم



حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد


حدیث : رخداد، داستان، مطلب،ماجرا، حکایت
حضرت:محضر،درگاه، پیشگاه.
معنی بیت: ماجراهایی راکه دررابطه بادوست رُخ می دهد به هیچ وجه به کسی بازگونمی کنم جز درپیشگاه دوست وبه شخص حضرت دوست، به حُکم آنکه آشنا سخنان آشنا راهمانندِ راز دردل خودنگاه می دارد وجزبه صاحب سخن که همانا خودِآشنا(دوست)هست درنزد غیر وبیگانه برمَلا نمی سازد.
تانگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش


دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد


معاش : معیشت، زندگانی
معنی بیت: ای دل چنان زندگانی کن وبا پیرامونت سازگاری داشته باش که اگر روزی خطایی مرتکب شدی وتعادل خودراازدست دادی فرشتگان آسمانی دست به دعا برداشته وازتو حمایت کنند.
گوش کن پندای پسروزبهردنیاغم مخور
گفتمت چون دُرحدیثی گرتوانی داشت گوش


گرت هواست که معشوق نگسلدپیمان

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد


گرت هواست : اگر آرزوداری.
پیمان نگسلد : بی وفایی نکند،پاره نکند،پیمان زیرپانگذارد
معنی بیت: اگرآرزوداری که معشوق توبی وفایی نکند وعهد و پیمان زیرپانگذارد می بایست توخود ابتدا به عهد وپیمان وفادار باشی وآن رامحترم بشماری تا اونیزمتقابلاً چنین عمل کند.
وفا وعهد نکوباشداَربیاموزی
وگرنه هرکه توبینی ستمگری داند.


صبا بر آن سر زلف اَر دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد


معنی بیت: ای نسیم سحرگاهان اگرگذرت برپیچ وخم گیسوی معشوق افتاد ودل عاشق مرا درآن حلقه های زلف دیدی، به او ازروی لطف و مهربانی ازطرف من بگو که ازسرجایش تکان نخورد وجایش راحفظ کند ویا جایی برای جان  نیز نگاهدارد.
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
درحلقه های آن خم گیسونهاده ایم


چو گفتمش که دلم رانگاه دارچه گفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد


معنی بیت: زمانی که به معشوق گفتم ازدلم که پیش توست به مهربانی مراقبت کن ببینید چگونه بی اعتنای کرد وچه پاسخی داد؟ گفت: ازدست من کاری برنمی آید ازخداوند طلب کن تا اونگاهدارد! 
دیدم وآن چشم دل سیه که توداری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد.


سر و زَر و دل و جانم فدای آن یاری

که حقّ صحبت مهرو وفا نگه دارد


سر وثروت ودل وجان وهرآنچه دارم فدای آن نازنینی که جانبِ مهرومحبّت وحقّ دوستی نگاه می دارد وعهد وپیمان نمی گسلد.
گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتازخوبرویان اینکارکمترآید


غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد


راه گذار: گذرگاه ، معبر.
معنی بیت: ای معشوق چنان رفتی که برگرد وغبارراهت نیزنرسیدیم! غبار راهی که بر آن می گذری کجاست تا حافظ آن را به عنوان یادگاری ،ازنسیم صبادریافت و نگهداری کند.
 گویی ازصحبت مانیک به تنگ آمده بود
باربربست وبه گردش نرسیدیم وبرفت

  • رضا ساقی



هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی‌قرار من باشی


معنی بیت: ای حبیب،برای آنکه تویارمن باشی ومقصودِ دل بی قرارمرا برآورده سازی سعی و کوشش فراوان کردم وهرکاری که لازم بودانجام دادم.
یارمن باش که زیب فلک وزینت دهر
ازمهِ روی تو واشک چوپروین من است

  • رضا ساقی



هُمای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد


"هما" همان مرغ افسانه ای همایون است که گویند درقدیم هرگاه می خواستند پادشاه انتخاب کنند این مرغ را رها می کردند وبه دوش هرکس می نشست اوراانتخاب می کردند.
"مَقام یا مُقام"هردوبه معنای محلّ اقامت وقیام، مکان وجایگاه
اوج سعادت : کمال خوشبختی 
خوشبختی وسعادت به هماتشبیه شده ضمن آنکه خودِ هما نمادِ خوشبختیست هرجافرود آید باخودسعادت می آورد.
معنی بیت: ای محبوب وای معشوق، اگرازروی لطف ومرحمت به دیدارما (عاشقان)قدم رنجه کنی، همای بالاترین سعادت وخوشبختی به بام ما فرودمی آید وما رستگار وکامروا می گردیم......

  • رضا ساقی




هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

که هم نادیده میبینی وهم ننوشته میخوانی


هواخواه: هوادار،خواهان 
معنی بیت: ای عزیز دل، می دانم که تو خودنیک می دانی من چقدرهوادار وخواهان توهستم نیازی به گفتن ونوشتن نیست   تو باچشمان بسته می بینی و بدون آنکه مطلبی نوشته شود، به موضوع پی می بری ومطلب را در می ‌یابی. 
محترم داردلم کاین مگس قندپرست
تاهواخواه توشد فرّوهمایی دارد

  • رضا ساقی





وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مراآن ده که آن به 


بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درپاسخ به دعوت شاه محمود برادر شاه شجاع سروده است. یعنی به عبارتی هنگامی که شاه محمود دراصفهان مشغول جمع کردن یار وطرح ریزی توطئه برعلیه شاه شجاع بوده  باهدف جذب مُهره های اصلی دولتِ شاه شجاع،به حضرت حافظ وبعضی ازعناصر مهم ازجمله قوام الدّین صاحب عیار با دادن وعده ووعید پیشنهاد همکاری داده است لیکن حافظ نپذیرفته ودر حقیت باسرودن این غزل به زبان کنایه این پیشنهاد را رد نموده است.
  • رضا ساقی



واعظان کین جلوه درمحراب ومنبرمیکنند


چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند



دردیوان حضرت حافظ واعظان ریاکار،زاهدان خودپسند وتمام کسانی که نه ازروی دلسوزی بلکه به سبب حفظِ منافعِ شخصیِ خویش ،دیگران را امرونهی می کنند، چهره هایی منفور ومنفی دارند وباشدیدترین لحن مورد نکوهش وسرزنش قرار گرفته اند.

    ازآنجاکه افشاگری و آگاهی بخشی درخصوص کردارِ ناپسنداین قوم ریاکار و متظاهر ، وبازکردن مشت این حقّه بازان؛ کاری خداپسندانه، شایسته و به حق بوده و مسئولانه ودلسوزانه طرح شده است بدان مثل که: "هرچه ازدل برآید بردل نشیند" چنان بردل هر خواننده و شنونده ای زیبامی نشیند که خود این ابیات وعبارات تبدیل به مثل وحکایت شده ودرخاطره هاجاوید وابدی باقی می مانند.....   


  • رضا ساقی





وقت را غنیمت دان آن قَدر که بتوانی

حاصل ازحیات ای جان این دم ست تا دانی


حافظ درسراسر دیوان خویش برای "وقت" و "زمان" اهمیّت فوق العاده ای قایل شده ومخاطبین خویش را برای دانستن قدر وقت توصیه کرده است. حافظ با برجسته سازی "وقت" درغزلیّات خویش می خواهد مارابه این نکته ی حکمت آمیزرهنمون گردد که "وقت" ثروتِ ارزشمندیست که باز تولیدنمی شود "زمان" ماشینی است که دنده عقب ندارد. دانستن قدروقت درنظرگاه حافظ داشتن رفتارهای نیک و برانگیختن احساسات زیبا در درون است که با عشق ومحبّت وخوشباشی تحقّق می پذیرد. 
هرچه درد وغم واندوه است ریشه درگذشته دارد وهرچه اضطراب واسترس ونگرانی هست مربوط به آینده می باشد آدمی اگرتوانسته باشد گذشته رارهاکرده وازآینده فارغ گرددو درزمان حال؛ اینک واینجا حضورخالص پیداکند ازتمامی دردها ورنجها ونگرانیها خلاص شده وسرشارازبودن؛ ووجدوسرورمی گردد. 

  • رضا ساقی





یارب سببی سازکه یارم بسلامت

بازآید و برهاندم از بند ملامت

وقتی حافظ ازخداوند درخواستی درمورد سلامتی وبازگشت محبوب خودرا دارد مسلّماً این محبوب زمینی بوده وبرداشت عارفانه ازاین غزل نابجا ونادرست خواهد بود. وهنگانی که حافظ با این الفاظ وبااین ادبیّات وبااین لحن سخن می گوید محبوبِ اوکسی جزشاه شجاع خوش صورت وخوش سیرت نیست. این غزل نیز همانندِ غزل: "شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت" درفراق شاه شجاع ودردوره ای سروده شده که وی توسط شاه محمود ازشیراز خارج شده بود. قطعاً حافظ دردوره ی غیبت او رنجها وملامتهای زیادی ازدشمنان وی که به حکومت رسیده بودند دیده وشنیده که اینچنین سوزناک وغم انگیز سروده است.
سبب: وسیله
سببی‌ساز: وسیله‌ ای فراهم کن،شرایطی را رقم بزن
ملامت:  سرزنش و شماتت 
معنی بیت: خداوندا عنایتی کن شرایطی رقم بزن تایارومونس وهمدم من(شاه شجاع) ازاین سفراجباری به سلامت بازگردد ومرا که دربندنکوهش وشماتت دشمنان گرفتارشده ام  خلاص کند.
هرسرموی مرا باتوهزاران کاراست
ماکجائیم وملامتگربی کارکجاست

  • رضا ساقی





یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست


خداوندا این شمعی که باجادوی ِفروغش، دلهارابرمی انگیزاند وشعله ورمی سازد ازخانه ی که می تابد؟ جان ماراکه به آتش اشتیاق سوزانید، محض رضای خدا پرس وجو کنید ببینید که آیا اوجانان چه کسی هست وبرای چه کسی دلبری می کند؟
چوشمع صبحدمم شد زمِهراوروشن
که عمربرسراین کار و بارخواهم کرد

  • رضا ساقی



یارب این نوگل خندان که سپردی به منش 

می‌سپـارم به تواز چشم حسود چمنش 


نوگل خندان: استعاره ازمعشوق نوجوانست.
چمن: استعاره ازاطرافیان ،به ویژه رقیبان است
چشم حسودِ چمنش: استعاره ازتنگ نظری رقیبان است. رقیب یامراقب، درفرهنگِ حافظانه نسبت به رابطه ی عاشق و معشوق بدنظروتنگ چشم است.کاسه ی داغ ترازآش است! دراینجا درمعنای سطحی خودِ چمن نیزکه نسبت به گل رنگ وبوی خاصّی ندارد به رنگ وبوی گل حسادت می کند.!.....
معنی بیت: خدایا این معشوق نوجوان شادان وبانشاطی که به من عنایت کرده وهدیه داده ای، می سپارم به خودت تامرحمت کنی ازچشم ِ حسودِ اطرافیان وبدنظرها محافظت فرمایی.
هر گلِ نو که شد چمن آرای
زاثررنگ وبوی صحبتِ اوست.     

  • رضا ساقی



یاد بادآن که نـهـان‌ات نـظـری با مابـود 

رقـم مِـهـر تـو بـر چـهـره‌ی ماپیدا بـود 


نهان اَت: درنهان تو، دراندرون تو
رقم: اثرونشان، میزان وعدد
یادش گرامی وبخیرباد آن روزهایی که درباطن ودرونِ تو لطفی نسبت به مادیده می شد، ضمن آنکه نشانه  و میزان ِ این لطف ومحبّتِ نهانیِ تودررُخسار وصورتِ مانیز هویدا بود ودیده می شد........  

  • رضا ساقی





یاد باد آنکه سـر کـوی تو ام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود 

حافظ با "شاه شیخ ابواسحق اینجو" که اهل دل ، شاعر و ادب دوست و اهل بخشش و کرم بود، سالها اُنس واُالفتی صمیمانه ومعاشرتی صادقانه داشته وگویاروزها وشبهای خاطره انگیز زیادی بااو سپری کرده بوده که اینچنین درفراق‌ اواحساسات وعواطفِ درونی اَش رادرآئینه ی این غزلِ عاشقانه و سیاسی -اجتماعی منعکس نموده است.....
میرمبارزالدّین محمّدرقیبِ جدّیِ شاه ابواسحق،  که فرمانروایِ یزد بود، وی را غافلگیر کرد و از فارس بیرون راند. چندی بعد اصفهان را هم از دست او بیرون آورد و شاه شیخ ابواسحق به دست مبارزالدین محمد اسیر شد. مبارزالدین او را به شیراز برد و در آنجا  به قتل رساند. 
شاه شیخ ابو اسحاق به قدری اهل خوشگذرانی بود که در واپسین روزهای حکومت خود بر شیراز و زمانی که شهر در محاصره ی امیر مبارز الدین بود نیز توجّه به این امر نمی‌کرد و مشغول عیش ونوش بود تا این که امیر مبارزالدین به شهر وارد شد....  

  • رضا ساقی



یارم چوقدح به دست گیرد 
 
بازار   بتان   شکست   گیرد 

معشوقه ی من آن هنگام که جام شراب دردست می گیرد جلوه گری اوبه اوج می رسد وجاذبه وزیبائیش آنقدرزیاد می گردد که جاذبه ی سایر معشوقه ها بی اثرشده ودیگر به چشم نمی آیند  بازارجلوه گری زیبارویان شکسته شده و ازرونق می افتند وفقط معشوق من است که دراوج می ماند ودرکانون توجّهات قرارمی گیرد.                                    
هر سروقد که بر مَه وخورحُسن می فروخت
چون تو درآمدی، پی کاری دگر گرفت


هرکس که بدیدچشم اوگفت

کومُحتسبی که مَست گیرد


مُحتسب:حسابگر،مامورامربه معروف ونهی ازمنکر
هرکس که چشم ِ مست اورا دید گفت: کجاست مامور امربه معروف ونهی ازمنکر تا این  مست  رادستگیر کند؟
مروچوبختِ من ای چشم مست یاربخواب
که درپی است ز هر سویت آه ِ بیداری


دربَحرفتاده ام چوماهی

تایارمرابه شَست گیرد


بَحر: دریا، دراینجا استعاره ازغم ِ فراقست است.
مانند ماهی در دریای غم ِفراق ِ یار غوطه وَرشده ام در این امیدبسرمی برم که شایدیارمرا صید کند وازاین تنهایی نجات دهد.
بسی نماندکه کشتیِّ عمرغرقه شود
زموج شوق تو دربحربی کران فراق


درپاش فتاده ام به زاری

آیابُوَدآنکه دست گیرد


 با گریه وزاری به پاهایش افتاده ام شاید دلش به رحم آید ولطفی کند و دستِ مرابگیرد.
فقیروخسته به درگاهت آمدم رحمی
که جزولای تواَم نیست هیچ دستاویز


خرّم دلِ آنکه همچوحافظ

جامی زمِی اَلَست گیرد


ای خوش آن دل که همانندِ حافظ ،توفیقِ نوشیدنِ جامی  ازمِی اَزل پیداکرده ومست شده باشد.

اشاره به روزاوّل خلقت است. روزی که گویند خداوند خودرا به آدمیان معرّفی کرد وازآنان عهدوپیمان گرفت که جزاورا نپرستند وشرک نوَرزند.

امّا ممکن است که برای هرکس روزاَلَستِ وعهدِ الست ویژه ای بوده باشد. هرکس معشوقی دارد وروزی که بااو آشنا شده وبااوعهد وپیمان عاشقی بسته است همان روز برای اوعهدالست می باشد. 
عهدِاَلَستِ من همه باعشق شاه بود
وزشاهراهِ عمربدین عهد بگذارم.

  • رضا ساقی


یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟ 

دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟
 

غم واندوه وافسوس دربیت بیتِ این غزل موج می زند وحکایت ازوضعیّتِ اَسفبار اجتماعی سیاسی ِ آن روزگاران  دارد.
غزل آنقدرتازگی داردکه پس ازقرنها گویی که برای همین روزگار پر درد ورنج ما سروده شده است!
به احتمال قوی حافظ این غزل رادرزمان پس ازبه تخت نشستن امیرمبارزالدّین که متعصّبی متحجّر، ظالم و سخت گیربوده سروده است. 
بنظرمی رسد حافظ ازاوضاع واحوال اجتماعی- سیاسی بشدّت ناراحت ونگران بوده وبرای بیداری مردم وشوراندن آنها برعلیهِ حکومتِ ظالمانه سروده و ازآنهاانتظاردارد برای تغییردادن اوضاع متّحد شده و به پاخیزند.....
  • رضا ساقی



یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد


چنین گویند که شاه شجاع ِ خوش سیما رفیق صمیمی ومونس جان حافظ؛ سفری ناگهانی وپیش بینی نشده به اصفهان داشته و حضرت حافظ که ازاین سفرسخت متاثّر ودلتنگ شده بوده ،این غزل ناب ونغزرا سروده است. این غزل نیزمانندهمه ی غزلهای آن نادره گفتار سرشاراز احساسات وعواطف درونیست که درقالب غزل انعکاس یافته است.
  • رضا ساقی





یا مَبْسَماً یُحاکی دُرجَاً مِن  اللَالی

یارب چه درخورآمدگِردش خط هلالی


یا:ای
مَبْسَماً: جای تبسم، کنایه از دهان خندان.
یُحاکی: حکایت میکند،نشان می دهد
دُرج: صندوقچه ی جواهر،  دندانها به مرواریدی تشبیه شده که درصنوقچه ی دهان جای گرفته اند. مِن: از
لَآلی : مرواریدها، کنایه از دندانها.
درخور: شایسته
گِرْدَش: گِرداگرد و اطراف آن
خطّ هلالی : موهای لطیفی که پشت لب سبزمی شوند. خط نیم دایره
معنی بیت: ای دهان خندانی که  صندوقچه ی مروارید را نمایان می سازد خداوندا موهای لطیفی که گِرداگرد آن دهان روئیده چقدر درخور ومناسب است.
برآن نقّاش قدرت آفرین باد باد
که گرد مَه کشد خطّ هلالی
  • رضا ساقی



یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود


لازم به توضیح است که غزلهایی مانند:  «دوش دیدم که ملائک درمیخانه زدند» ویا سحربه کوی میکده یارب چه مشغله بود وتعدادی ازغزلهای دیگر،ازجمله همین غزل موردبحث ؛ که شاعر درحال  شرح ِ بظاهر ماجرائیست که دوش یا سحرگاهان  رخ داده است درحقیقت بصورت عملی و عینی رخ نداده اند و شاعر این وقایع را درحالت خلسه ومکاشفه مشاهده نموده است. 

مکاشفه معناهای متفاوتی دارد دراینجا منظور همان حالت خلسه ورویاهای شاعرانه هست که درعالم خیال شاعر روی می دهد وشاعر آن رابه زبان شعر برملا وبازتعریف می نماید.    

  • رضا ساقی



یوسف گم گشته بازآیدبه کنعان غم مخور 

کلبه‌ی احزان شودروزی گلستان غم مخور 


 غزل موردبحث غزلی ناب وبسیاردلنشین وروان، پُراز مضامین بِکرحافظانه و سرشار ازامید وانرژیست، سخنان حکیمانه ایست که همچون نوشدارویی جانبخش  برای مداوای واماندگی؛ ایستایی وجهش به سمتِ پویایی وبالندگی، بیت بیت این غزل بی نظیر،انگیزه های امیدآفرین تولید کرده وآدمی رابه حرکت وتکاپو وا می دارد.

  • رضا ساقی