اگرپنج غزل ازشاهکارهای حضرت حافظ راانتخاب کنیم،بی گمان یکی ازاینها همین غزل مورد بحث است.
ازآغازخلقت وپیدایش انسان، چندمسئله ی اساسی یا آرزو، فکر آدمیان رابه خود مشغول کرده وهنوزنیزبرهمان شدت وروال جریان دارد. یکی ازاین مسئله ها "آرزوی پرواز" بوده که خوشبختانه به مددِ اندیشه وخلّاقیت آدمی محقّق شده است.
دوّم مسئله این بوده که آدمیان ازروی حس ِ کنجکاوی درپِی این بودند که بااختراع وسیله ای آنسوی دیوار یا آنسوی دریاها وشهرها راببینند.
گویند جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی، بامشورتِ حکیمان جامی را اختراع کرده بود که به وسیله ی آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد. این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید.
صرفنظرازصحّت وسُقم این حکایت، خوشبختانه این آرزونیز امروزه تحقّق پیداکرده(جای جمشید پادشاه خالی) وانسانها می توانند به لطفِ توسعه یِ تکنولوژی وماهواره ها، نه تنهاآنسوی دیوارها ودریاها، که آنسوی کُرات رانیزمشاهده کنند.....!
سوّمین مسئله ای که همچنان لایَنحل باقی مانده" ازکجا آمده ایم وبه کجا می رویم" است که متاسّفانه به هرحیلتی دست می زنیم هیچ روزنه ی امیدی برای این معمّا گشوده نمی شود.
که آگه است که کاووس وکِی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تختِ جَم باد؟
جام جَم: جام گیتی نمایا جام جهان نما.
درادبیّات وعرفان ایرانیان، منظور از این جام اسرارآمیز، همان دل آدمیست. دل خزینه ی اسرارالهی وسرچشمه ی عشق و ایمان و جایگاهِ معشوق است. دلِ عارفان وعاشقان، ازمِهرورزی وابرازمحبّت، صیقل خورده و آئینه ی حق نما می شود.
البته ذاتِ دل ِ همه ی آدمیان آئینه هست، وجام جهان بین پیشاپیش دردرون آدمی وجود دارد لیکن باید برای دستیابی به آن؛ لازمست که ازمحضرذهن به مقصد محضردل یک سفر روحانی انجام داد ودرآنجاسکونت گزید. درگام بعدی باید به بهداشت معنوی دل توجه نمود گرد وغبارِ کینه وحَسد وبد بینی ها، را پاک کرد تاصفا وجَلای ذاتی آن آشکارگردد وقابلیت انعکاس ِ جلوه ی ازجمال ِحق وجلال کبریایی راپیداکند. پالایش دل فقط باعشق ومعرفت خالص ومحبّت صورت می گیرد.
حافظ نیزهمانندِهمگان، امّا کنجکاوتر وتشنه ترازدیگران، مدّتهای مَدیدی به این دَر وآن دَر زد،به مکتب خانه ها رفت،خرقه پوشی کرد، به فرقه های گوناگون سَرَک کشید تااینکه سرانجام جُرعه ای ازچشمه ی فیّاض الطاف پروردگارمتعال راچشید وبه حقیقتی ناب و عظیم دست یافت.
حقیقتی که کلیدِ قفل ِ موفقیّت وسرنخ ِ بسیاری از گِره های ناگشوده ی زندگی وپیش نیازِ طریق رستگاریست.
امّا اوچه چیزی راکشف کرد؟
پاسخ درشاه بیتِ همین غزل است «خودشناسی ورسیدن به معرفتی خالص»
معنی بیت:
سالهای سال بود که کنجکاوی می کردیم، دلمان می خواست جام گیتی نمایی همچون جام افسانه ای جمشید بدست بیاوریم امّا توفیقی حاصل نمی شد! دراین حسرت وآرزو می سوختیم وعطش ِ پیداکردن ِ این جام اسرارآمیز رهایمان نمی کرد.! تااینکه ازگشتن خسته شدیم وازجُستن ناامید، به ناگاه دریافتیم که آنچه که درپِی یافتن ِ آن هستیم دردرونِ مابوده وما این همه مدّت غافل ازاین مسئله بودیم وآن راازدیگران طلب می کردیم.!
آری "خودشناسی" وکاوش در درون،پیش شرطِ همه ی توفیقات دنیوی واُخرویست. روشن است که کسی که ازشناختِ خود ناتوان باشد، چگونه می تواند خداو پیرامون ِ خویش رابشناسد؟
نتیجه اینکه :اگر درطلبِ جام جهان نماهستی،اگرمی خواهی خدارا بشناسی، اگر می خواهی معرفت وآگاهی کسب کنی،اگرمی خواهی رشته ی تحصیلی انتخاب کنی، برای خودهمسر بگزینی واگر.... باید بارفتن به درون؛ ازخودشناسی آغاز کنی. بایدنقاط قوّت وضعف خودراشناسایی کنی تاآنجاکه بتوانی تمام کارهارا ازروی آگاهی انجام دهی نه مکانیکی واتوماتیک.
خودشناسی اگربصورت ِ درست، صادقانه وجدّی به انجام برسد،پروژه یِ تغییر، نوسازی وبِهسازی کلید خواهد خورد، خلّاقیت، شکوفایی، شور و هیجان واستعدادهای نهفته بیدارشده وانرژی ونشاط تولید خواهدشد دل هایمان جلاپیداکرده وجام گیتی نمای ِ درونمان نمایان خواهد شد. همانگونه که برای حافظ این اتّفاق رخ داد. اگردل او جام جهان نمانبود،پس چگونه پس ازقرنها سرازخاک بیرون آورده وباماسخن می گوید؟
درخودشناسی،موتوراندیشه استارت زده می شود. "فکر" انرژیِ خالص وناب است. هرفکری که ما اکنون داریم یا قبلاً داشتیم یا در آینده خواهیم داشت خلاّق ودگرگون کننده هستند. انرژیِهای حاصل از فکر، هرگز نمی میرند. این انرژی هااز فکر ما و ازذهن ما وارد عالم هستی می شوند و تا اَبد باقی می مانند. در مسیرِاعجاب انگیز "خودشناسی" انرژی های تولیدشده ازاندیشه، با هم تلاقی پیدا می کنند و نقشِ بدیع و زیبایی از پیچیدگی های غیر قابلِ باور به وجود می آورند. توده ای از انرژی خالص دراختیارما قرارمی گیرند وتفکّراتِ نوینی خَلق می گردد وخودشکوفایی آغاز می شود......
از"سقراط"پرسیدند خلاصه وچکیده ی دانش خودرا دریک جمله بگو؟ سقراط پاسخ داد : "ای انسان خودت رابشناس"
دلی که غیب نمایست وجام جم دارد
زخاتمی که دمی گم شودچه غم دارد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان ِ لب دریا می کرد
"گوهری" همان "جام جم" دربیت اوّل است که "دل" سالهای سال بود ازما طلب ودرخواست می کرد.
"جام جم"به مُرواریدی ارزشمند تشبیه شده، وکون ومکان (دنیا) به صدف. امّا این مُروارید بسیار ارزشمندتروعظیم تراست. گوهری که در صدفِ کون و مکان جای نمی گیرد. این جام جم ازجنس جام جم ِ جمشید نیست. جام اواگرراستین بوده باشد آئینه ای ساختگی و دنیوی بود. امّا جام جمی که حافظ ازآن سخن می گوید گوهریست که درصدفِ معنویّت وروحانیّت قرار می گیرد. مربوط به اخلاقیات و "خودشناسی" است.
معنی بیت:
این بیت درادامه ی بیت قبلیست. شاعراحوالاتِ قبل از دریافتِ عنایت وقبل ازکشف حقیقت را توضیح می دهد وافسوس می خورد که چقدر ازمسیرِ درست منحرف شده بود.
البته این حکایتِ غفلت ِ همه ی آدمیان است. شاعرغفلت را به خودنسبت می دهد تا تلنگری به مابزند وبیدارمان کند که آنچه را که ازبیگانگان باهزارالتماس وتمنّا درخواست داریم خودمان بهترازآن را داریم ونمی دانیم! می فرماید:
"دل" که نمی دانست خود قابلیّتِ جام ِ حق نما شدن را دارد، ما را وادار به گشتن وجُستن ِ جام جَم دربیرون ازخانه می کرد. (آب درکوزه وما تشنه لبان می گشتیم، یاردرخانه وما گِردِ جهان می گشتیم!) ومانیز غافل بودیم، نمی دانستیم که این گوهر درصدفِ گوش ماهی های ساحل دریا قرار ندارد. ناغافل وناآگاه،آن را درصدف های ساحل دریا(گوش ماهی ها،استعاره ازمادّیات) که توخالی هستند می جُستیم.! صدف های لبِ دریا،همان اسباب دنیوی می باشند که همه بی ارزش،توخالی وخودگمگشته ای بیش نیستند. آنهاچگونه می توانستند مارا به هدفمان رهنمون سازند! "مامصداق مثل معروف ِ کوری عصاکشِ کوری دگر شود شده بودیم" وازگمگشتگان نشانِ راه می پرسیدیم.!
تااینکه سرانجام دریافتیم که دریغا بیهوده وقت ونیرویمان راتلف کرده ایم! گوهری را که ما درجستجوی آن بودیم، معنوی وروحانی ودراندرون خودمان بود وما غافل بودیم.
شاعرازهمین رو، درمسیراین جستجو؛ دست به دامان "پیرمُغان" می شود:
مشکل خویش برپیرمُغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معمّا میکرد
«پیرمیکده؛ می فروش؛ یاپیرمغان» درحقیت همان مرشد روشن ضمیریست که به خودشکوفایی رسیده وتوانمندی بیدارکردن دیگران رادارد. اینکه مرشدحافظ چه کسی بوده هیچ اطلاع دقیقی وجودندارد. لیکن ازآنجاکه پیرمغان(حضرت زرتشت) دربسیاری ازغزلهای حافظ جایگاه بسیاررفیعی دارد وهمواره مورداحترام قلبی حافظ هست بنظرمی رسد این فرزانه ی بی مثال وپیغامبر گل ونور ورسول عشق ومحبت؛ راهنماودلیل راه حافظ بوده است.
تایید: درست تشخیص دادن
نظر: درنگ کردن ومهلت دادن برکسی
برای بهتردرک کردن «تاییدنظر» بایددرنظرداشت که این شیوه ی درمان وحل معما؛ بهترین وخردمندانه ترین روش هست. دراین شیوه؛ درمانگر بدون مخالفت بانظرپرسشگر؛ ابتدانظرجوینده راتایید می کند، درنگی کرده ومهلت می دهد؛ نقاط قوّتِ نظر راتقویت می سازد، سپس به رفعِ معایب اقدام کرده و مشکل مطرح شده را مرتفع می نماید. همان کاری که امروزه پس ازقرنها روانشناسان کشف کرده وبیماران را به این روش مداوا می کنند.! گویند شخصی متوهّم شده وازروی توهّم گمان می کرد ماری درشکم اوزندگی می کند اومدام ازدرد می نالید وطبیبان پس ازمعاینه ی بسیار نظراوراردکرده وباجدیت به اومی گفتند که تو متوهّم شده ای هیچ ماری درشکم تووجودندارد. حال وروز او روزبه روز وخیم ترشد تااینکه طبیب خردمند وماهری اورامعاینه کرد وبه اوگفت راست می گویی یک ماردرشکم توست وبایدهرچه سریعترخارج گرددو گرنه زندگی تودرخطرجدیست. مرد متوهّم ازاینکه سرانجام کسی پیداشدکه مشکل اورادرست تشخیص داده باشد بسیارخرسندشدوآرام گرفت طبیب بیماررابیهوش کردوبه اطرافیان اوگفت که سریعا ماری راگرفته وبه نزد اوآورند. طبیب نیز مشغول کارشد وبخشی ازشکم اورابرید ودوباره دوخت. وقتی که ماررابه نزدطبیب آوردند آن رادرشیشه ای کرد وبالای سربیمارگذاشت بیمارپس ازبهوش آمدن وقتی ماررامشاهده کرد ازتوهم خارج شد وازطبیب بسیارتشکرکرد وبدینصورت درد بی درمان او باخردمندی طبیب مداواگردید.
شیوه ی درمان وحل معمای پیرخردمندِ حافظ نیزبه همین شیوه ابتدا با تاییدنظر شروع شده وبه حل معما ختم می شد.
معنی بیت:
مشکل خودرا باآن روشن ضمیر مطرح نمودم، هم او که باخوشرویی ومهرورزی ، وتشخیص درستِ فکرواندیشه؛ معماهای سخت وبی پاسخ را حل می کرد.
نیکی پیرمُغان بین که چوما بَدمستان
هرچه کردیم به چشم کرَمش زیبا بود!
دیدمش خرّم و خندان قدح ِ باده به دست
وَ اندرآن آینه صد گونه تماشا می کرد
قدح باده: جام شراب، پیمانه ی می. بعضی قدح باده را استعاره ازدل دانسته اند! غافل ازاینکه چگونه می توان دل را دردست گرفت وتماشایش کرد؟ دراینجا منظور ازباده همان باده یاشراب انگوری ِ شفاف وزلالیست که همانندآئینه عمل می کند وعکس راانعکاس می دهد.
صدگونه تماشامی کرد: بادقت ودرنگ زیاد درجام شراب نگاه می کرد.
معنی بیت:
پیرمُغان را بانشاط وسرمست، پیمان ی باده به دست دیدم اودرحالیکه خنده برلب داشت به جام باده عمیقا نگاه می کرد ودرنگ می نمود ومنظور خود رابااشاره بیان می کرد.
فرزانگان وخردمندان حقیقی؛ زیادحرف نمی زنند آنهانیک می دانندکه حقیقت تجربه کردنی ویافتنیست با کلمات انتقال نمی شود. اماواعظان وزاهدان زیاد حرف می زنند آنهانمی دانند که بازی پرسش وپاسخ؛ سرانجامی ندارد. زیراهیچ پاسخ قانع کننده ای وجودندارد. خردمند حقیقی هرگزباجدیت پاسخ نمی دهد اوبازبان اشاره ومختصر وشوخ طبعی جواب می دهد اگرکسی بصورت جدی وعبوس نشسته ودرمورداین مسایل توضیح می دهد یک احمق وابلهی بیش نیست. جدی بودن بخشی ازجهل ونادنیست.
شاعر درعالم رویای شاعرانه؛ به نزدِ پیرمغان آمده تا ازاو دریافتن ِجام جهان نما کمک بگیرد. مشاهده می کند که پیر مغان جام شراب بدست گرفته وبانوعی بازیگوشی وشوخ طبعی به جام شراب اشاره می کند یعنی نکته دراین پیمانه هست.
شاعر ازرفتارپیرمغان بیشتر درشگفتی فرومانده وسئوالش را به گونه ای دیگرمطرح می کند.
گفتم این جام جهان بین به توکی دادحکیم؟
گفت آن روز که این گنبدِ مینا میکرد
گنبدمینا: کنایه ازآسمان وجهان هستیست وبه شکل پیمانه ی واژگون هست. شکل پیمانه و شکل گنبدمینا باهمدیگرپیوندی پنهانی دارند.
«مینا» نیز نامی دیگربرپیمانه هست. آن روزکه خداوند به جهان هستی شکل گنبدی(پیمانه ای) می بخشید همان دم نیز دل آدمی رابه شکل پیمانه رقم زد تا فیوضات ونزولات آسمانی رادریافت کند.
معنی بیت :
پرسیدم این جام جهان نما را خداوند کی به توعنایت کرد؟ چگونه بدست آوردی؟ ماسالهاست که به این دَر وآن دَرمی زنیم!
پیرروشن ضمیر پاسخ می دهد: خداوند این جام حق نما را همان روز "اَزل" روزی که جهان را خلقت می کرد عطانمود. منظوراین است که بشر ازابتدای خلقت این جام جهان نما(دل) راهمراه دارد،لیکن مراقبت ونگهداری می خواهدهمانگونه که ساختن شراب؛ مراقبت لازم دارد تا به شفافیت برسد نمایان شدن جام جهان نمای آدمی نیزبه همین طریق کاردارد بایدابتدا به خودشناسی پرداخت، عشق ورزی کرد، مِهرورزی نمود، ازآزار خودو دیگران دست برداشت. باید این پیمانه ی دل از منیّت ها وکینه وحسدونفرت خالی وتهی گردد تاظرفیت پذیرش فیوضات الهی ونزولات آسمانی راپیداکند. آنگاه است که دل تبدیل به پیمانه ی تهی می شود تا ازباده ی ازلی پرگردد وهمانندآئینه هرچه راکه ازفیض وعنایت وجلوه های جمال وجلال خداوندی دریافت می کندهمان راانعکاس دهد.
آنچه اوریخت به پیمانه ی مانوشیدیم
اگرازخمربهشت است وگرباده مست
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
"بی دلی" : یک نفر دلباخته وعاشق
دراغلب نسخه های قدیمی به اشتباه «خدارا می کرد» ثبت شده است که درستش «خدایامی کرد» هست یعنی خدایا کجایی؟ یاخدا فلان درخواست دارم. اما«خدارا» به معنی محضِ رضای خدا؛ وبخاطرخداهست که دراین بیت بامعنا همخوانی ندارد.
پیرمغان درادامه ی سخن گفت:
معنی بیت: دلباخته ای را که هنوز دراول راه بود ومعرفتی دراین راه نیاندوخته بود مشاهده کردم که خدایا خدایا می کردودرپی یافتن خدا دردوردستها وآسمانهابود غافل ازاینکه خدا همیشه دردرون او موجود ودردسترس بوده لیکن اوازاین موضوع بی خبربود. اوهنوز خود رانمی شناسدونمی داند که دراَندرون چه گوهرگرانبهایی داردچگونه خواهد توانست خدارادرآسمانها پیداکند؟
روانشادسهراب سپهری چه زیبا می فرماید:
......
و خدایی که در این نزدیکی است
لایِ این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهیِ آب، روی قانونِ گیاه .من مسلمانم:
قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه، مُهرم نوردشت سجاده یِ من. من وضو با تپشِ پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست .همه ذرّات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم:
که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته ی سرو.من نمازم را پی "تکبیره الاحرام"ِ علف می خوانم، پیِ "قد قامت" موج.
کعبه ام بر لبِ آب، کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر"حجر الاسودِ" من روشنیِ باغچه است.
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
شعبده: حُقه بازی، بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی؛ ترفند ودغلکاری
خویش: خود؛ذات؛ نفس؛
شعبده ی خویش: حقه بازی نفس
سامری: شعبده بازمعروف سامرا که درمقابله با معجزه ی حضرت موسی(اژدها شدن عصا) دست به حقه بازی زد ودرغیابِ موسی، گوساله ای از طلا ساخت و با حیله گری صدایی از آن گوساله درآورد و به مردم گفت: موسی بدقولی کرد، موسی دیگر برنمی گردد، بدبختی های ما هم به سبب این است که ما بُت نداریم! اینک من بُتی از طلای خالص ساخته ام بیائید واین بت سخنگو راپرستش کنیم تاازاین بدبختیهانجات پیداکنیم. مردم نادان هم اطراف او جمع شدند و چون حیله یِ او را نمی دانستند حرفهایش را باور کردند و بت پرستی را پیش گرفتند...
دراینجا مقصودحافظ ازاشاره به این داستان این است که می خواهدبگوید نفس آدمی میل به لذت جویی دارد وباحقه بازیهای متنوع به سبک سامری؛ سعی می نمایدآدمیان رافریب داده وازتوجه آنهابه درون خویش ودستیابی به «جام جهان نما» جلوگیری نماید. زیرا اگر آدمی به این حقیقت دسترسی پیداکند که دل آدمی پیمانه ایست که ظرفیت پذیرش باده ی ازلی رادارد «نفس» شکست خورده وازبین خواهدرفت.
حافظ دراینجا پس ازآنکه راز معمای «جام جهان نما» رااززبان پیرمفان می شنود باخود می گوید:
معنی بیت:
این همه حقه بازی های دروغینی که نفس خویشتن؛انجام می داد وتوجه مارا ازحقیقت ماجرای «دل» منحرف می کرد همانند حقه بازی آن سامری شعبده بازاست که درتقابل با معجزه ی حضرت موسی نمود. سامری نیز برای گمراه ساختن مردم وکمرنگ نمودن معجزه ی موسی اقدام به حقه بازی کرد.
حافظ دراینجا به مدد راهنمائیها وروشنگریهای پیرمغان؛ آگاه شده ونفس شکست می خورد.
بانگ گاوی چه صدا بازدهدعشوه مخر
سامری کیست که دست ازیدِبیضا ببرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
درمورد منصور حلّاج وبرسر دار رفتنِ اوداستانهای ضد ونقیضی نقل شده است.معتبرترین آنها زندگینامه ی حلّاج از زبان عطارنیشابوریست. درتذکره الاولیاء عطار می خوانیم:
بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگرست و حسین منصور مُلحدی دیگرست و استاد محمد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است. و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد. اگر او ملعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی. اما ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و درزب اهل صلاح و در شرع و سنت بود که این سخن ازو پیدا شد. اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دین بود، بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد. نقلست که در زندان سیصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمی دهی؟! گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم. اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است. اشارتی کرد رخنه ها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید. گفتند تو نمی آئی؟ گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کردیم. گفتند تو چرا نرفتی؟! گفت: حق را با من عتابی است نرفتم. این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید. پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد می آورد و میگفت: حق، حق، اناالحق…. نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، یعنی عشق اینست.... پس بر سر دار شد.
معنی بیت:
پیرمغان درادامه ی سخنانش گفت: وقتی که موردِ عنایت حق قرار گرفتی وجام جم غیب نما رابه دست آوردی، باید مُهر بردهان بزنی وپیش کسی بازگو نکنی. منصورحلّاج به سببِ بازگوییِ اسرار برسرِداررفت.
هرکه رااسرارحق آموختند
مُهرکردند ودهانش دوختند.
فیض روح القدس اَر باز مَدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
معنی بیت:
اگرکسی مورد عنایتِ ویژه یِ حق قرارگیرد،می تواند همانند حضرت عیسی،معجزه کند. معروف ترین معجزه ی عیسی زنده کردن مردگان بود.
حافظ معتقد است که حضرت ِعیسی چون موردِ عنایتِ ویژه قرار گرفت،آن همه توانمندیِ اِعجاب انگیز به دست آورد. یک نفر عادی هم اگرموردِ توّجه خداباشد، اونیز خواهد توانست هر آنچه که حضرت عیسی انجام می داد،انجام دهد. همه چیز بسته به عنایتِ حق است وبس.
ازازل هرکو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد
تااَبد جام مُرادش همدم ِ جانی بُوَد
گفتمش سلسله ی زلف بُتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
از پیرمغان پرسیدم زنجیرِ زلف خوبرویان به دنبال چه هستند؟ خوبرویان با این همه لطافت وظرافت، چراباید باخودزنجیر حمل کنند؟ کسی که زیباست چه نیازی به بندوزنجیردارد؟ فلسفه ی این تضاد درچیست؟
پیرمُغان که فرهیخته ودانای آگاهست نیک می داند که چرا حافظ ازفلسفه ی زنجیرزلف خوبرویان سئوال می کند چون دلش گرفتارشده واوازبیان این موضوع واهمه دارد.
با شوخ طبعی پاسخی کنایه دار، می دهد! می گوید:
ای حافظ توبظاهر درحال پرسش چیستی ِ زلف خوبرویان هستی اما من نیک می دانم که دل شیدای تو درحلقه های زنجیرخوبرویان گرفتارشده است لیکن ازروی شرم وحیا؛ بجای گله وشکایت ازدل خویش؛ اززنجیرزلف خوبرویان خُرده می گیری؟ روشن است که تو ازدل شیدای خودگله مندهستی.
دلا مباش چنین هرزه گرد وهرجایی
که هیچ کارزپیشت بدین هنر نرود