به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهدوساقی وشمع ومشعله بود
مباحثی که در آن مجلسِ جنون میرفت
ورایِ مدرسه و قال و قیلِ مسئله بـود
مباحث : جمع مبحث ، جستارها ، گفتگو ها وموضوعات
مجلسِ جنون : محفلِ دیوانگان ،مجلسی که حاضران در عینِ آگاهی، از خود بیخبر بوده باشند ، استعاره از جمعِ مستان وعاشقان دراین بیت نیز همانندِ اغلبِ موارد، عقل و عشق در تقابلِ یکدیگر قرارداده شده ، در مدرسه بحث از مصلحت اندیشی ودانشِ تعقّل است و در مجلسِ جنون بحث از عشق و دلدادگی ومستیست ،
معنی بیت:
شدت شوروهیجان دردل وجان میهمانان تاحدجنون موج می زد گویی که همه مجنون شده باشند مباحثی عاشقانه بین آنان مطرح می شد که درهیچ مکتب ومدرسه ای مطرح نمی شود. موضوعِ سخن همه ازعشق بود و دلدادگی ودلباختگی.
طاق ورواق مدرسه وقیل وقال علم
درراه جام وساقی مه رو نهاده ایم.
دل از کرشمهی ساقی بشْکر بود ولی
ز نا مساعدی بختـش اندکی گِله بود
معنی بیت:
گرچه دلم از نازوادایِ معشوق که با حرکاتِ لطیفِ اعضایِ بدن و اشارهی چشم و ابرو عنایت وتوّجه می نمودرضایت داشت و خوشحال و شکر گزار بود ، ولیکن از نا همراهی و نا موافقیِ بخت و اقبالش کمی گلهمند بود. عاشقی مثل حافظ اشتهایِ سیری ناپذیری دارد وهرچه ناز وکرشمه ازمعشوق دریافت نماید باز هم تشنه یِ توّجه وعنایتِ بیشتر وبیشتروبیشتراست وهرگزسیرنمی شود. او معشوق رانه درمجلس ضیافت بلکه درخلوت فقط وفقط برای خودش می خواهد.
ازچارچیزمگذر گرعاقلی وزیرک
امن وشراب بی غش معشوق وجای خالی
قیاس کردم و آن چشمِ جادوانهی مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بـود
"گَله" یعنی:رمه, گروه, دسته, رمه یِگاو وگوسفند
"گِلَه : شِکوِه ،شکایت، همچنین درزبانِ ترکی به مردمکِ چشم وسیاهیِ آن"گیله" می گویند.
باتوّجه به معنیِ گله دراینجا می توان دو تعبیر برداشت نمود:
1 –به معنیِ رمه- جمع -گروه
آن چشمِ جادوگرِ خمارآلود را سنجیده ومقایسه کردم ، دیدم که هزار جادوگر مثلِ "جادوگرِسامری"که باسِحر وجادو مردم را گمراه نمود در چشمانش بصورتِ گلّه ای جمع شده بودند. یعنی چشمانش در سِحرانگیزی ازهزار ساحرِسامری برتر است.
گویند یک نفر ساحردر غیابِ چهل روزه یِ موسی به کوه طور رفته بود و گوساله ای زرّین ساخته ودر درونِ آن لوله هایی کارگذاشته بود که با نسیم ملایم، صدای گاو تولیدمی کرد..... اوچنان بامهارت وتردستی این حیله راطرّاحی کرده بودکه برخی ازمردم ازموسی رویگردان شده وبه او گرویدند!
بانگِ گاوی چه صدا بازدهدعشوه مخر
سامری کیست که دست ازیدِ بیضا ببرد
2- به معنیِ سیاهیِ چشم
آن چشمِ همیشه مست ومخمور رادیدم ودست به مقایسه زدم، ودریافتم که از نظر افسونگری و سِحرآلودبودن، با هزار جادوگرِ همچون "جادوگرِسامری" برابری میکند گویی که دردایره یِ سیاهیِ چشمانش، هزار جادوگرِ سامری جمع شده بودند.
کرشمه ای کن وبازارِساحری بشکن
به غمزه رونق وناموسِ سامری بشکن
بگفتم اَش به لبم بوسهای حوالت کن
بخنده گفت کیات بامن این معامله بود؟
گفت وشنودِ حافظ بامعشوقِ خویش همانندِ سایرِ دیدگاهها وجهان بینیِ حافظ، منحصربفرد وزیبا وخیال انگیزاست:
به معشوق گفتم بوسهای به لب من ببخشای ، با لبخند گفت ؛ من کی با تو چنین داد و ستدی داشتهام ؟!!
"معامله" از باب مفاعله و نشان دهندهیِ مشارکت دو طرفه است( به معنی " دادن و گرفتن" )شاعررندانه وحافظانه به معشوق تلقین می نماید که تونیزهمانند من مشتاقِ بوسه هستیِ ، معشوق نیز زیرکانه پاسخ میدهد که: کی تو به من بوسه دادهای که من به تو بوسه بدهم ؟!!!
سه بوسه کزدولبت کرده ای وظیفه ی من
اگر ادانکنی قرض دار من باشی
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بـود
اختر : ستاره ، بخت و اقبال
نظر : از اصطلاحات نجوم است به معنی یکی از پنج حالت سیّارات : 1- مقارنه 2- تسدیس 3- تربیع 4 – تثلیث 5- مقابله
سعد : مبارک وخوشبختی، در مقابل نحس وبدبختی
مقابله : ایهام دارد ؛ 1- برابری 2- از اصطلاحات نجوم است ، وقتی دو سیّاره در مقابل یکدیگر قرار بگیرند به صورتی که در هر طرفشان برجی از بروج دوازهگانه باشد ، غالباً ماه و حورشید چنین حالتی پیدا میکنند. در قدیم معتقد بودند که همهی اتّفاقات، تحتِ تأثیر ستارگان و سیّارات روی میدهند و شومی و مبارکی را ستارگان تعیین میکنند ، مثلاً هرگاه دوستارهیِ سعد حالت "مقارنه" پیدا کنند و در کنار هم قرار بگیرند "قرانِ سعدین" است و نشانهی خوشبختی است .
"در ره است" : یعنی پیش خواهد آمد ؛ پیش بینی میکنم که ستارهی بخت واقبالم در حالتِ سعد وخوشبختی قرار خواهد گرفت، زیرا که دیشب دیدم "ماهِ آسمان" با "ماهِ رخ یار من" در حالت "مقابله" قرار گرفتهاند.
برای مصرعِ دوّم چند تعبیر میشود کرد :
الف – ماه با رخ یار من رقابت دارد و ادّعایِ برابریِ با رخِ یارم دارد.
ب – رخِ یارِ من همچون خورشید است ، گفتیم که معمولاً خورشید با ماه در حالت "مقابله" قرار میگیرند.
البته روشن است که حافظ هرگزبه خرافات پایبند نبوده واین عبارات راصرفاً بمنظورِ بیانِ مکنوناتِ قلبی وابرازِ احساساتِ عاشقانه بکار گرفته است.ضمنِ آنکه شاعربا بیانِ این مضامین واشاره به اعتقاداتِ مردم، موضوعاتِ بکرِعاشقانه می پروراند، در بسیاری اوقات نیز باایهام وزبانی طنزآلود،بی اساس بودنِ خرافات راباچالش مواجه می سازد:
بگیرطرهّ یِ مه چهره ای وقصّه مخوان
که سعد ونحس زتأثیرِ زهره وزحل است
دهانِ یار که درمان دردِ حـافـظ داشت
فغان که وقتِ مروّت چه تنگ حوصله بود
دارو و درمانِ بیماریِ حافظ در لب ودهانِ یار بـود ، افسوس که هنگامی که باید این دارو را به من میداد،ازبداقبالیِ من چقدر بیحوصله بود یا خساست به خرج داد و آن دارو را به من نداد ویابسیارکم داد.ضمنِ آنکه تنگ حوصلگیِ دهانِ یار مفهومِ کوچکیِ دهانِ اورانیز به ذهن متبادرمی سازد.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگزنبودغنچه بدین تنگ دهانی
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۱۸۰ نمایش