حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

آنشب قَدری که گوینداهل خلوت امشب است

سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۴۰ ب.ظ





آنشب قَدری که گوینداهل خلوت امشبست

یارب این تأثیردولت درکدامین کوکب است

شب قدر: به باورمسلمانان، قرآن درشب قدرنازل شده وعظمتِ آن آنقدرزیاد است که دراین شب اعمال هزاربرابرمحاسبه می شود.  درقرآن ازقول خداوند آمده است:....وتوچه می دانی که شب قدر چیست؟ 
 
دقیقاً روشن نیست که شبِ قدر، کدام یک از شب های سال است و محتملاً دردهه ی سوّم ماه رمضان است. این شب چون درنظرمسلمانان دارای قدر و منزلت است ازهمین رو شب قدر نامیده شده است.


اساساً "قدر" به معنای اندازه ‌گیریست و ظاهراً منظور قرآن کریم از   «قدر» نامیدن  شبِ ، تعیین و مشخص کردن جزئیاتِ امور مربوط به تمامیِ مخلوقات در چنین شبیست . به بیانی دیگر به باورمسلمانان در این شب، حوادث و اتفاقاتی مانند مرگ و زندگی، سعادت و شقاوت، رزق و روزی و غیره برای انسانها و حوادث طبیعی جاری شدن سیل،وقوع زمین لرزه و ...مشخص می‌گردد. باتوجه به سایر بیتها بی تردید منظورحافظ  ازشب قدردراین غزل ٫،شب قدری نیست که قرآن نازل شده بلکه شبیست که حافظ به کام دل رسیده است. 


منظور از" اهل خلوت" دراینجا زاهدان وعابدان خلوت نشین هستند نه رندان وعاشقانِ وهمفکران حافظ.
دولت:  خوشبختی که درآنشب برای شاعر رقم خورده است.
کوکب :  ستاره . درقدیم معتقدبودند که خوشبختی وبدبختی مردم ازتاثیر ستاره هاست. اشاره به این باورقدیمیست. به نظرمی رسد خوشبختی ای که درآن شب به حافظ روی کرده بوده، موقّتی نبوده وشامل روزهای آینده نیزمی شده که شب قدر نامیده است. زیرا چنانکه گفته شد درشب قدرسرنوشت آدمیان رقم می خورد .


باید دانست که حافظ دراین غزل که به احتمال زیادمخاطبِ آن شاه شجاع می باشد،اصلاً قصدِ پرداختن ِ عارفانه به ماهیّتِ شبِ قدر راندارد. بلکه اومطابق سیاق وسلیقه ی همیشگی خود، یک سمبل  از اعتقاداتِ مذهبی(شب قدر) ویک نماد از باورهای قدیمیان(تاثیرسَعدونَحس ستارگان درسرنوشت آدمیان) را دستمایه ی خویش قرارداده تا برای بیان ِ حالاتِ روحی وعواطف واحساساتِ درونی، فضایی حافظانه (طنزآمیز،نکته دار،ابهام آلود،سئوال برانگیز وچالش زا) خلق کرده باشد.

اودراین روش ِ مضمون پردازی،شاعراغلب حساسیّتی به راست ودروغ بودن ِ این نمادهاوسمبل ها ازخودنشان نمی دهد. تنهاچیزی که برای او اهمیّت دارد خَلقِ فضای شاعرانه بدان شرح که گفته شد و بیان احساساتِ درونی درقالبِ این نمادها وسمبل هاست.
بنابراین هرگاه حافظ درمتن غزل،  ازباورها ونمادهای ادیانِ مسیحیّت ، زرتشت، اسلام  نامی می بَرد، دردرجه ی اوّل، قصدِ او مضمون سازی وفضا سازی برای بیان چیزی دیگراز احوالاتِ خود یا پیرامون خود وجامعه ای که درآن نفس می کشد هست، و نبایست با مشاهده ی مثلاً نام حضرت مسیح دریک بیت، بلادرنگ نتیجه گیری شود که حافظ دردوره ای به مسیحیّت گرویده بوده!  
دراین غزل نیزچنین اتّفاقی رخ داده است. اوعلی الظاهر شب خوب ودلخواهی پشت سرگذاشته واز این رو که مهمّترین شبِ مسلمانان شب قدراست آن رابه این نام نامیده است. این شبی که شاعرازآن یادکرده،تنها برای خودِ شخص او"قدر" بوده است نه برای دیگران.


درغزل معروف "حال دل باتو گفتنم هوس است" که رندانه ترین غزل خواجه ی شیرازمحسوب می گردد ودر پاسخ به غزلِ "عماد فقیه" سروده شده، بی هیچ پرده ای وبدون رعایت حُجب وحیا، وصفِ شبِ زفاف و سُفتن دُر و سرفراز بیرون آمدن از آن کار (چنانکه افتد و همگان دانند که چگونه داماد پس از موفقیت دربسترزفاف؛ با غروروافتخار ازبسترخارج میگردد ) رابه زیبایی وظراغت وبلاغت بیان کرده ودرآنجا نیز آن شبِ به یادماندنی راشب قدر نامیده است! درآن غزل است که به طنز می فرماید:

شبِ قدری چنین عزیزوشریف
باتوتا روز خُفتنم هوس است!
 درحالی که مومنین درشبِ قدر زنده داری کرده ونمی خوابند، حافظ عزیز ما قصد دارد بامعشوقه ی نوجوان ودُردانه ی خویش، تادل ِ روز دریک بستربخوابد! ودربیتهای بعدیست که آرزومی کند سربلند وسرافراز بیرون آید!
چنانکه می بینیم شبهایی که به مُراد وکام ِ حافظ سپری شده، شبِ قدر نامیده می شود واواصلاً خوفی ازاین ندارد که مبادا با این حرفِ من، زاهدانِ متعصّب علیه من بشورند وچنین وچنان کنند که چراسمبل مقدّس و باورهای آنان را دستمایه ی مضمونی طنزآلود نموده است!
وقتی حافظ بااین لَحن خطاب به زاهدان می گوید آن شب قدری را که شما به دنبالش می گردید امشب است، روشن است که این کلام ازروی طعنه واستهزاء زاهدان وعابدانست. یعنی برای من خیلی خوش می گذرد، شب باعظمت و عزیزیست! شماهم اگرمی خواهید اطمینان پیدا کنید که کدام شب دقیقاً شب قدراست طریق عشق راانتخاب کنید واین شب را دریابید ودُریابید.
معنی بیت:
ای زاهدانِ خلوت نشین که درجستجوی شبِ قدرهستید ونمی دانید دقیقاً کدامین شب است. من پیداکرده ام همین امشب است!        درمصرع دوّم: 
خداوندا، این نیک بختی که امشب نصیبِ ما شده است از تاثیرنیک ِکدام ستاره بوده است. (چون گفتیم که درآن روزگاران هر اتّفاق خوب وبد راحاصل تاثیریک ستاره می دانستند) حافظ می خواهداین ستاره ی سَعد راشناسایی کند وبداند که این خوشی رامدیون کدام ستاره هست!

ازمعنای مصرع دوّم کاملاً روشن است که منظورحافظ ازشب قدر، همان  اتّفاق خوشیست که تنها برای شخص او رقم خورده است،نه آن شبِ قدری که قرآن نازل شده است. زیرا نزول قرآن که  ازتاثیر ستاره وسیّاره نمی تواند بوده باشد!
 وقتی کسی خوشی  وکامیابیِ فردی ِ خودرا  «شبِ قدر» می نامد ودرشبی که زاهدان به شب  زنده داری مشغولند هوسِ سُفتن ِ(سوراخ کردن)دُردانه وتاروز خوابیدن درآغوش یار دارد، درحقیقت اوبااینکار خویش  آنها (زاهدان)   را به باد ِطنز و طعنه سپرده است.
درجایی دیگر بلعکس درخودِ شب قدر اقدام به شرابخواری کرده وپیشاپیش اززاهدان می خواهد که به اوحق بدهند وعذرش راپذیراباشند! چرا؟ چون یار ومعشوقه اش اتّفاقی سرمست آمده بوده واز طرفی جام شرابی دردَم دست، برروی طاقچه چشمک می زده و اونتوانسته مقاومت کند وبااینکه شب قدربوده به عیش وعشرت پرداخته است!.
درشبِ قدراَرصبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمدیار وجامی برکنارطاق بود.


غرض ازتشریح این مسایل این است که: 
کسانی که بنابه هر دلیلی دوست دارند ازهمه ی اشعارحافظ معناهای عارفانه  برداشت نمایند، بدانند که خواسته وناخواسته هم درحقّ ِعرفان ومذهب جفا روا می دارند، هم لطفِ اشعارحافظ راپایمال می کنند. چراکه حافظ اساساً رند وآزادفکربوده وآنقدرکه به مهرورزی وعشق می اندیشیده به چیزدیگرنمی پرداخته است.  برای اوهیچ چیزجزعشق تقدّس نداشت! می بینیم که درتمام غزلیّاتش عصیانگری می کند،برهمه چیزمی تازد به صراحت همه چیزراتخریب می کند تا عالمی دیگر بسازد وآدمی ازنو! اوعشقبازی رابه عنوان دین وعیش وعشرت رابه عنوان مذهبِ خودمعرّفی می کند. وبه بیان وزبانی( به جدیّت وطنزوطعنه) فریاد می زند که زاهدان معذورم دارید، دست ازسرم بدارید، دریغا که عدّه ای همچنان اصرارمی ورزند که نه خیر    حافظ  مزاح می فرمایند! آنجا که می فرماید:" باتو تاروز خفتنم هوس است"منظور ِ عارفانه دارد! ومنظورش این است که چون شب زنده داری کرده وبه عبادت گذرانده ! می خواهد تادلِ روزبخوابد !!! بنامیزد! 
گرمسلمانی ازاین است که حافظ دارد
آه اگراز پس امروز بود فردایی 

تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد


هردلی ازحلقه‌ای در ذکر یارب یارب است


تا: برای آنکه
ناسزایان: نامَحرمان ونالایق هاا
"حلقه" دراینجا به سببِ همخوانی باگیسو آورده شده است. منظورازحلقه، محفل ومجلس وگِردِ هم نشستن است.
ذکریارب: زاهدان درشبهای قدر گِردِ هم نشسته وبرای پاک شدن ازگناهان، ذکر یارب یارب می گویند. حافظِ نکته بین ونکته سنج، چون درمَطلع غزل،سخن خودرا دربسترفضای روحانیِ شبِ قدرپرورانده است، دراینجانیز باهمان حال وهوا حرفِ خودرا به پیش می بَرد وقدرتِ دانش، بیان ومضمون سازی خودرا به نمایش می گذارد. 


خطاب به معشوق یا ممدوح موردِ نظر(شاه شجاع)است. معشوق یاممدوحی که زمینیست نه آسمانی. چراکه اگرمنظور شاعر،معشوق اَزلی بود، لزومی نداشت که بندگانِ مُخلص یاعاشقان او دست به دعا برداشته وآرزومندِ این باشند که فرومایگان به معشوق(خدا) نزدیک نشوند!! بلکه بلعکس دعا می کردند که نااهلان نیزبه راه راست هدایت شده وبه خداوند نزدیک گردند.! به همین دلیلِ روشن، دراینجا ممدوح وکسی که موردِ نظرحافظ است زمینیست.
معنی بیت: برای آنکه دستِ ناشایست ها و نامحرمان(سخن چینان وکینه توزان) به گیسوان تونرسند(به بارگاه دولتسرای تونفوذنکنند وتوطئه طرح ریزی نکنند) عاشقانت (طرفداران و هواخواهانت) درهرمجلس ومحفلی دست به دعا برداشته اند وازخدا محافظتِ توراطلب می کنند. آنها ازاینکه ناجنس ونامحرم درکنارتوباشند نگران ومضطربند.
ساغرما که حریفان دگر می نوشند
ماتحمّل نکنیم اَرتو روا می داری

کُشته ی چاهِ زنخدانِ تواَم کز هر طرف


صد هزارش گردنِ جان زیر طوقِ غَبغب است


کُشته: شیدا ، واله و وابسته،مشتاق
زنخدان: گِردی چانه
چاه زنخدان: گودیِ چانه. این گودی درنظرگاهِ شاعران به چاه تعبیرشده است. چراکه عاشقان زیادی مجذوب جاذبه ی زنخدان محبوب شده وبه چاه می افتند(گرفتار می شوند) 
مبین به سیبِ زنخدان که چاه درراهست
کجاهمی روی ای دل بدین شتاب کجا؟


"طوق" به تنهایی یعنی گردن بند وزیورآلاتی که هم مردان وهم زنان  به گردن می آویزند. امّا دراینجا منظورشاعر گردنبند نیست بلکه طوق ِ غبغب( گوشت زیرچانه) است. یعنی چنین بنظرمی رسد که ممدوح ومخاطب حافظ، شخصی متموّل، گردن کُلفت وباهیبت ودارای غبغبِ زیادی بوده که حافظ خطوطِ آن را مثل گردنبند دیده است.
طوقِ کسی بر گردن داشتن کنایه از فرمانبرداریست . 
معنی بیت: مشتاق وشیدای جاذبه ی فرورفتگیِ زنخدان توهستم که ازهرسو،گردن ِهزاران هزار عاشق درزیر طوق ِ غبغبِ توبه بندکشیده شده وگرفتارند.( البته گرفتاری واسارت دراینجا به میل واشتیاق است نه به زور واجبار)
ببین که چاهِ زنخدان تو چه می گوید:
هزاریوسفِ مصری فتاده درچَهِ ماست

شَهسوار من که مَه آیینه دار رویِ اوست


تاج خورشیدِبلندش خاکِ نعلِ مَرکب است


شهسوار: سوارکارشجاع 
ازواژه ی "شهسوار" چنین برذهن آدمی متبادرمی گردد که مخاطبِ حافظ، پادشاه بوده باشد.چراکه این واژه روح حماسی دارد.
مَه آئینه دار روی اوست: ماه که خود مظهرزیبائیست همچون خدمتکاری، آینه دار روی توست وعکس رخسارتورا منعکس می کند. ضمن آنکه "آینه داری" درقدیم شغل دون پایه ای بوده وآرایشگران وسلمانی ها نیز آینه داربودند. امروزه نیز آرایشگران درآخرکار، آینه ای دردست گرفته وپشتِ سر مشتریان رابه آنها نشان می دهند تاهنر خودرا به آنها بنمایانند. بنابراین  ماه علاوه برآنکه عکس روی یار را می تابانند درخدمت اوهستند وخدمتگری می کنند. 


تاج خورشیدش خاک نعل مَرکب است: تاج خورشید خاکِ نعل اسبِ اوست.اوازروی غرور وکِبر، برفرازآسمانها اسب رانی می کند نه زمین.
معنی بیت: محبوب من سوارکاری یکّه تاز وبی ماننداست.اوآنقدروالامقام وبلندپرواز است که تاج ِ خورشیدِ بلندآشیان، در زیرپاهای اسبِ اوست. (چنانکه بهشت زیرپای مادرانست) اودر آسمانها می تازد وماه دربرابر رخسار اوخدمتگری می کند وآینه داراست. (چنانکه آئینه دار برروی عروس وپادشاه آئینه گرفته ورخسار اورا بازمی تاندند)
جلوه گاهِ رخ اودیده ی من تنهانیست
ماه وخورشید همین آینه می گردانند.


عکس خوی برعارضش بین کآفتاب گرم رو


درهوای آن عَرق تا هست هر روزش تَب است


خوی: دانه ی عرق،(خَی)خوانده می شود
عارضش: رخسارش
آفتابِ گرم رو: آفتابی که رخسارش گرم وداغ است. بعضی گرم رَوَنده می خوانند یعنی خورشیدِ تُند رو که بی وقفه دررفتن است، شاید حافظ هردومعنی رادرنظر داشته که این واژه رابرگزیده است.


معنی بیت: جلوه ودرخشندگی ِ دانه های عرق برروی یارراتماشاکن که چقدر وَسوَسه انگیزاست وبه زیبائیِ روی یارفزونی بخشیده است! (چنانکه قطره های شبنم برروی گل زیبایی می بخشد) خورشید نیزاین جلوه رادید وبه تب وتاب افتاد تاهمچون او بوده باشد. به این امید هرروز مُلتهب می شود تا شایدعرق کند وزیباتربه نظر برسد.
ازتابِ آتش ِ می،  برگِردِعارضش خوی
چون قطره های شبنم برروی گل چکیده


من نخواهم کرد ترکِ لَعلِ یار و جام می


زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است


لَعل یار: کنایه ازلبِ لعلگون
معنی بیت: ای زاهدان من طریقِ رستگاری راپیداکرده ام عشقبازی رسم وراه من است. خیالتان راحت باشد من هرگز لعل لب یار وجام باده را ترک نخواهم گفت. من ازعشقبازی بامعشوقین زمینی به عشق حقیقی می رسم وبا باده نوشی، دل خودرا ازحسد وکینه ونفاق ودو رویی پاک می کنم. برمن خُرده مگیرید که این دین ومذهب من است.
حافظ باهرواژه وهرترکیب وعبارتی که بنظرش می رسیده، دراغلبِ غزلیّاتِ خویش به دین ومذهب وکیش خود اقرار واذعان نموده، لیکن عجیب است که عدّه ای نمی توانند ویا نمی خواهند برخود بقبولانند که حافظ، به هیچ دین ومذهبی تعلّق نداشته وندارد. هرکس باهرنگرش ومَسلکی که داردسعی می کند اورابه خود اختصاص دهد. البته آنها حق دارند! روشن است که اگر  هرفرقه ومسلکی توانسته باشد حافظ را به مسلک ومذهبِ خود منتسب نماید، به یک گنجینه ی ارزشمند و پشتوانه ی عظیمی دست پیدا خواهدکرد وجایگاهِ خودرا درمیدان رقابتِ عقیده ها وباورها محکم ترخواهدنمود. امّاهیهات که تلاش آنهاچون گره برباد زدن وآب درهاون کوبیدن بیهوده وبی سرانجام است وهرگزتوفیقی بدست نخواهندآورد. ازاین رو که حافظ بی قرارترازآن است که درچارچوبِ مشخصّی بگنجد وآرام گیرد. اندیشه های اوفراقومی ، فرامذهبی وجهان شمول است. دین ومذهبِ حافظ "عشق" ، ومِهرورزی برمدار ِانسانیّت، آئین اوست وجزاین نیست. 
روزگاریست که سودای بُتان دین من است
غم اینکار نشاطِ دل ِ غمگین من است.


اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین


باسلیمان چون برانم من که مورم مَرکب ست


دربعضی نسخه ها به جای ساعت "موکب" آمده است. 
موکب: کاروان،گروه سوار،گروه سوار و پیاده که پادشاه یا بزرگان رادرسفرهمراهی می کردند.
مرکب:هرآنچه که برآن سوارشوند.
برپشت صبا بندند زین: درنگاهِ حافظ بادصبا همانندِ مرکبی واسبی به نظرآمده که خدمتکاران سلیمان مشغول زین کردن اوهستند.
معروف است که سلیمان برقدرتِ باد مسلّط بوده وهرجا که می رفته سواربربادشده وبه یک پلک زدنی ازاین سوی دنیا به آن سوی دنیامی رفته است. حافظ ازاین نکته مضمونی خیال انگیز خَلق کرده است. بااین تفاوت که حافظ دراینجا نقش ِ سلیمان رابه محبوبِ خویش داده است. 
با سلیمان چون برانم: چگونه در سواری با موکبِ سلیمان برابری کنم.
محبوب وممدوح حافظ دراین غزل که احتمالاً شاه شجاع می باشد دارای قدرت وحشمت و شوکت بسیاراست وحافظ درنقطه مقابل او.
منِ ضعیف وناتوان چگونه می توانم باکسی نشست وبرخاست کنم که قدرت وشوکتِ سلیمانی دارد؟ اوبرباد سوارمی شود ومن برمور؟!
 البته درست است که "مور" دراینجا نمادِ کوچکی وضعف وکُند رویست. لیکن حافظ رندانه "مور" رابکاربرده، تاداستان مور وسلیمان را درذهنِ محبوب وهمچنین  اذهان  مخاطبین غزل تداعی کرده باشد. چراکه درداستان موربا سلیمان، نکته های لطیفی(پند گرفتنِ سلیمان از مورچه ) وجود دارد ومسلّم است که بازیادآوری ِ آن نکات درذهن محبوب، سببِ تامّل وتوجّهِ بیشتر اوبه حافظ خواهدشد وچه چیزی بهترازاین برای حافظِ عاشق وای بسا رند وزیرک هست؟
معنی بیت:
درآن هنگام یا درآن کاروانی که خدمتکارانِ چست وچابکِ محبوب من برپشتِ باد صبا،زین می نهند تا اوبا باد به هرکجاکه می خواهد سفر کند، من که مورچه ی ضعیفی رابعنوان مَرکب دراختیاردارم چگونه می توانم اورا همراهی کنم؟
حافظ ازسرپنجه ی عشق نگار
همچومورافتادشد برپای پیل


آن که ناوک بر دلِ من زیر چشمی می‌زند


قوتِ جانِ حافظش درخنده ی زیرلب است


ناوک: تیرمژگان، پیکانِ غمزه
قوت: غذا
حافظش: گرچه منظور خود حافظ است لیکن  به معنای نگهبانش نیزهست. یعنی حافظ خودرا سرباز وفدایی ِ معشوق می شمارد. معشوقی که سر وسِرّی نیز پنهانی(زیرچشمی)  با  نگهبانش دارد.!
آن کسی که برقلب ِمن تیروپیکانِ  غمزه، بصورت ِزیرچشمی  می زند(دورازچشم دیگران)همان اوست که خنده های زیرلب وعشوه های پنهانی اَش غذای روح و جانِ حافظ است. 
حافظ دراینجاتضاد زیبایی خلق کرده است. معشوق به تیرغمزه قلب عاشق راازکارمی اندازد (می میراند) وباخنده های زیرلبی جانی دوباره می بخشد. عاشق درهرلحظه می میرد وزنده می  گردد. ولی جالب است که درهمه جا، این لبِ لَعل یار است که به عاشق جانی دوباره می بخشد نه اعضای دیگر! دهان ولبِ یار همیشه جان پرور وروح بخش است.
ازروان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زانکه درروح فزایی چولبت ماهرنیست


آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد


زاغ کِلکِ من  بنامیزدچه عالی مَشربست


آب حیوان: آب حیات وفیض اَزلی که خضر بدان دست یافت وجاودانه شد ولی اسکندر با آن همه زور وزر ازدست یابی به آن ناکام ماند.
فیض اَزل به زور وزَر اَرآمدی به دست
آب خِضِر نصیبه ی اسکندرآمدی
کِلک: قلم
بنامیزد:  مخفّفِ به نام ایزد است، به معنای ماشااله ومرحبا  گفتن به نیّتِ رفع اثراتِ بدنظر وچشم زخم.
مَشرب: روش، مسلک، آبشخور
درمورد خضر واسکندر که هردو دنبال آب حیات بودند داستانهای زیادی نقل شده است. براساس این داستانها،  خضربه آب حیات که درظلمت وسیاهی قرارداشت دسترسی پیدا می کند وپس ازنوشیدن وبه جاودانگی نایل شدن، جوانمردی کرده و مشکی هم برای اسکندر  می آورد. ظاهراً اسکندرخسته بوده یاخواب بوده، ویاقسمتش نبوده، مشک آب را به درخت سروی آویزان می کند تا پس ازبیدارشدن بنوشد! ولیکن زاغی، مشک را بامنقارش سوراخ کرده و از آن می نوشد  وباقیمانده ی آب نیزنصیبِ درخت سرو می گردد. اسکندر که بیدارمی شود مشک آب تمام شده بوده بنابراین ازنوشیدن آن محروم شده و ناکام می ماند. گویند علّتِ همیشه سبز بودن سرو وطول عمر زاغ نیز به برکتِ نوشیدن آن آب بوده است.! جلّ الخالق!
حافظ دراینجا نیز با مدِّ نظرداشتن این داستان است که می فرماید:


 از منقارزاغ ِقلم ِمن آب زندگانی و جاودانگی می چکد. ( یعنی خود حافظ نیز دراینجا پی برده بوده که به جاودانگی رسیده است) بنامیزد مَرحبا واَحسنت که زاغ قلم من، (همانندِ زاغ داستان) چه آبشخور وچه مَسلک ِارزشمندی دارد.
حافظ به مددِ نبوغی که دارد بادستمایه قراردادن این داستان،قلم خودرا به زاغی تشبیه کرده که به لطفِ خداوند بطرفِ مشک آب حیات هدایت شده وازاین مشربِ عالی فیض برده است. ازنوک این قلم که منقارزاغ بوده باشد،مایه ی جاودانگی می چکد. مُرّکب ِ سیاهی که از آن تراوش می کند،همان سیاهی وظلمت راتداعی می کند که درآن داستان آب حیات رادردل خود دارد. کلمات وعبارتی که به شیوایی وبلاغت ازدل این سیاهی ِ مُرکّب پدیدارمی گردد همان جاودانگیست.  حافظ دراینجا طعنه ای نیز به خضر زده ودربرابر اوعرض اندام می کند! وشیوه ی نگارش وبلاغتِ کلام خودرا ازآب حیات گواراترمی پندارد. ازاین جهت که حافظ زنده تر ازخضراست.! ازخضر که به اصطلاح ازآب حیاتِ حقیقی نوشیده زنده تراست! حافظ  با دوستارانش اُنس واُلفتی دارد، حرف می زند، به درد ِ دل عاشقان گوش فرا می دهد وراهکار ارایه می نماید. می خنداند،می گریاند وبرسیاست واجتماع وفرهنگ وادبِ هردوره ای تاثیرمی گذارد ولیکن ازخضر جزنامی خشک وخالی باقی نمانده است.!  
آب حیوان اگراین است که دارد لبِ دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۱۰/۰۲
  • ۸۶۲ نمایش
  • رضا ساقی

بلاغت

زنخدان

شب قدر

عشق

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی