حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات
                           

دراین وبلاگ

سخن از عشق است

سخن از حضرت حافظ است و سخن

ازمعمایی پر رمز و راز که هنوز پس از قرنها

تحقیق وتفحص،همچنان اسرارآمیز وناشناخته باقی مانده است!

حضرت حافـــــظ را همگان دوست دارند. عجیب که او در مسجد ومیخانه ،

معبد وبتخانه ، مدرسه ومکتب؛ کعبه و میکده؛ صومعه و کلیسا،

خانقاه و خـرابات ، دیرمغان وکنشت، کوچه وبازار،

خانه و کاشانه جایگاه والا،مقدس

و ویژه ای دارد.

      


اما عجیب تر اینکه به هیچ کدام تعلق خاطر ندارد! براستی این اعجوبه ی بی بدیل تاریخ بشریت کیست که عابد وعارف،عاشق و معشوق ، عالم وعامل ، عاقل وغافل ،عام وخاص ،عادل و عاطل ،عالی مقام ودون پایه ،عاصی ومعصوم ، عاطر وساحر،آشنا وبیگانه، محصل ومحقق ،مؤمن ومنکر؛ مرید ومراد،شاگرد واستاد،پیر وجوان ،زن ومرد، حاکم ومحکوم،ظالم ومظلوم ،طبیب وبیمار ،پادشاه وگدا ،توانگر ودرویش........ شیفته وشیدای اوهستند!!!

  
        
 
 از همین روست که دراین مسلک؛ عشقبازی با معشوق ِ لولی وش ِ سیمین بر،بالاتر از هر نوع عبادت وبندگی قرار می گیرد. سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محـتاج بودیم او به ما مشتاق بود.رشته ی تسبـیح اگر بگسست معذورم بدار /دستـم اندر دامنِ ساقی سیمـین ساق بود. درشبِ قدر اّر صبوحی کرده ام عیبم مکن /سرخوش آمد یار وجامی برکنـار طاق بود.بجرأت می توان گفت، کیشِ حافظ پاسخگوی تمامِ سئوالاتی است که ذهنِ اندیشمندان ،عرفاوفلاسفه رادرطولِ تاریخ بخود مشغول ساخته است. شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است/ آفرین برنفس دلکش ولطف سخنش /عشق از نگاهِ حافظ هدیه ی خداوندی نیست که به بشر ارزانی شده باشد، عشق عین ذات مقدس خداوند است. عشق خالق آفرینش است وهمه ی هستی از عشق رنگ می گیرد.... 


حافظ برای همه چیز،از زمانِ تولّد تا آخرینِ ثانیه ی هستی، تئوری قابلِ فهم وواحدی ارایه داده و به پرسش های "ازکجا آمده ایم؟،برای چه کاری آمده ایم ؟ وبه کجا می رویم؟ "پاسخ های ساده، روشن ومعقول داده است:

ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمده ایم /از بدِ حـادثه اینـجا به پناه آمده ایم ./رهـروِ منزلِ عشقــیم وزسرحـدِ عدم / تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده ایم. اومرگ را بخشی از زندگی می داند ونه تنها ازآن واهمه ای ندارد بلکه خوشی ِ واقعی رادر دَمی می بیند که مرگ را درآغوش کشیده وبه دیدارِ معشوق می شتابد:حجاب چهره ی جان می شود غبارِ تنم /خوشا دمی که ازین چهره پرده برفکنم. و گاهی نیزازآن بعنوان یک پدیده ی باشکوه یاد می کند.روزِ مرگم نفسی وعده ی دیدار بده/ وانگـهم تا به لحـد فارغ وآزاد بـبر.در قاموسِ عشق مرگ وفنا هیچ معنایی ندارد. اندیشه از محیـطِ فنا نیست هرکه را/ برنقـطه ی دهان تو باشد مدار عـمر./هرگزنمیردآنکه دلش زنده شد بعشق /ثبـت است برجـریده عـالم دوام ما. برهمین باورتصمیم گرفته ام چنانچه بخت یار باشد، برداشتهای شخصی ام ازغزلهای ناب وآسمانی پیامبر عشق و ادب حضرت حافظ را،به قید فال دراین گذرگاه به پیشگاه عاشقان آنحضرت تقدیم نموده واز نظرات ارزشمند آنها بهره مندگردم. امیدوارم تبین دیدگاههای فردی من پیرامون آن نادره گفتار روزگار ، مفید وموثر واقع شده و گامی هرچند کوچک در راستای توسعه ی مکتب روح فزای عشق وادب ومحبت باشد.وحسن ختام این گفتار غزلیست که در راستای بیان ِ اعتقادات، ارادت وعلاقه به آن شیرین سخن سروده ام تقدیم دوستاران و عاشقان آنحضرت می نمایم:




بــزن  مطرب  بیا  سـا قى ادرکأ سـاً  ونا ولـها


کـه  لطف شعر ِ حـافظ می گشاید رمزمشـکلها


 نسیم ِ شـعر  موزونـش  مشـوّش کرد  زلف یار


وزان صدنافه بگشودوچه خون انداخت دردلها


به آبِ عشـق شسـتم دل، به ترتیبى که فـرموده


به مى سـجاده رنگیـن کردم آنگه  سـیر  منزلـها


رسیـدم  شــاهراهِ ِ  مـنزلِ   جانان  و  آسـودم


مگــر بـرهــم زنـد  فـریـادِ  بــر بندید  محملها


مـرا تا نوح شـد حـافظ ، کتابش  کشتی ِ  ایمن


ازآن گـرداب   بگذ شتـم  نمایان  گشـت  ساحلها


زجامش جرعه اى خوردم بخودکامی رسیدم من


از آن جام ِ    گهُربارى     که   آرا یند   محـفلها


مراد و مرشدى ما رابـه مازان سـوى هستـی گو


تویى  پیغمبر ِ خونیـن  دلان ِ  پاى  در گل ها


به شمع شعر ِ تو حافظ  منوّر  شد  دلِ  "ساقى"


چه مسکینانِ   خاموشند از  شعر ِ تو غـافلها !



مگر در دیوان غزلیات او چه رازیست که از یکسوبسیاری ازعلمای دین آن را بجای مفاتیح درسجاده ی خویش قرار داده وبعد ازنماز بجای دعا ، اشعار او را زمزمزمه می کنند؟،بدون وضو به آن دست نمی زنندوهمچون کتاب آسمانی مقدس می شمارند؟و عارفان وسالکان ،اشعار او رارهتوشه ی مهم ولازم در سیر وسلوک بسوی آن یگانه ی معبود می دانند !! وازدیگرسو اشعار او ورد زبان شراب خواران، قماربازان، گناهکاران ودین گریزانیست که همه ی دارایی های مادی ومعنوی خودرا ازکف داده ،ودرکویرصحرای گمراهی ازفرط تنهایی وبی پناهی با خود و پیرامون خویش درستیزند.......          

 

این چه سِرّیست که همگان می توانند با عصای سپید وجادویی اشعارِ حافظ ، ازتاریکی بسوی نور و روشنایی کشیده شوند؟!؟. چرا وچگونه شعرِ حافـظ همه بیت الغـزل معرفت اند؟ شاید رازِ ماندگاری وجاذبه ی جان فزای آیینِ متعالی ِ حافظ در همین نکته نهفته باشد، اشعار او همه و همه پیرامون لطیفه ای اسرارآمیزو نهانیست که ازاو عشق ومحبت تراوش می کند.... تمام غزلیات اودربیان عشق است.هیچیک ازشاعران قبل وبعدحافظ به اندازه ی او به شرح عشق نپرداخته اند.اولین بیت دیوان اورا بیاد آرید:

 الایا ایـــهاالساقی ادرکأســاً وناولــها

که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها



    ازنظرگاه حافظ «عشق خداست وخدا عشق است» وبنظر چنین می رسد که همین اعتقادوایمان راسخ، راز ماندگاری ِ آن عزیز بی همتاست. بی شک اوپیامبر عشق است که انسانها رادلسوزانه به عشق ورزیدن فرامی خواند وراه ورسم آن راآموزش می دهد.حافظ به تنهایی یک مذهب است،یک مکتبِ انسانسازاست وبه هیچ یک از ادیان ومذاهب تعلقی ندارد،اوفراتر ازآنها ومستقل است.چراکه عشق فراتر ازمکان وزمان است.عشق خداست وخداعشق است.درمکتب آسمانی او هرگز ازوَعظ ،وَعده،گناه ، ثواب، تقوی ودانش صحبتی به میان نمی آید.پیامِ حافظ مَشحون ازمهر ومحبت، راستی ودرستی،شادی ونشاط وعشق وامید میان خالق ومخلوق است.او پیوسته انسانهارا به دوری از اوهام وخرافات تشویق کرده و بجانبِ فهمِ زیباییها هدایت می کند.چهره ای که حافظ از خدا ترسیم کرده است ، یارِآشفته مویی ِ غزل خوانیست که با پیراهنی سینه چاک، در حالی که جامی پر از شراب رابا طنّازی دردست گرفته،با لبی خندان ،سربه راه ،صلح جو واز روی مهر،نیم شب ،نرم نرمک به سراغِ عاشق دلداده ی ِ خویش می آید تااورا موردِدلجویی ،نوازش و لطف ومرحمتِ قرارداده وبا سخنان گرم و سحر انگیزش سرمست نماید.لطفی که حتی وعده ی آن نیزاز خدایان مذاهب دیگر کمتر دیده می شود.



 زلف آشفته وخوی کرده وخندان لب ومست/پیرهن چاک و غزلخوان وصراحی در دست /نرگسش عـربده جوی ولبش افسـوس کنان/نیمه شب دوش ببالیـن من آمد بنشست/ سرفـرا گوش من آورد به آواز ِ حــزین /گفت کای عاشق دیوانه ی من خوابت هست؟/ واین درست همان خواسته ایست که هرعاشقِ دلسوخته ای پس از تحمل فراق وعتاب وقهر ِ یاروکشمکشهای عاشقانه، درپی رسیدن به آن بوده و حاضر هستندآن را به نقدجان بستانند ....


 


روشن است که این بتِ عیارِ وعشو ه گر، بسیار دوست داشتنی تراز سایر خدایانی است که درطول تاریخ مطرح شده اند. بندگانِ چنین خدایی که حافظ معرفی کرده، بی گمان وبی درنگ هزار جامه ی تقوا وخرقه ی پرهیز را فدای تنها یک چاک پیراهن آن می سازند و اشتیاق وصال را حتی یک دم فرو نمی گذارند. مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم.پرتوِ نورانی جمال وچهره ی دلدار ِ شوخ وشنگول وسرمست در تمامِ غزلیات حافظ متجّلی شده وعاشقان را به هماوردی می طلبد که درفراز ونشیب ِآن ،شکست لذّت بخش تر از پیروزی وتب وتاب فراق وسوزِ هجران کمتر ازشهد وصال نیست.حافظ خدارا از طریقِ دل می شناساند ودلایلی برای اثباتِ وجودِ او بیان می کند که عقل از درکِ آنها عاجز می ماند. آستانِ عشق هرچه رفیع وبلنداست دستانِ عقل به همان اندازه کوتاه ومقصر است.


 


حریم عشق را درگه بسی بالاتر ازعقل است/ کسی آن آستان بوسدکه جان درآستین دارد. عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشست / عـاقــلان دیوانه گـردند از پی زنجــیرما. اما اغلبِ مذاهب وجودِ خدا را از طریقِ تعقّل اثبات نموده وبه استنادشعارهایی که سر می دهندگرچه قصد دارند انسانها را به خدا نزدیک تر گردانند، لیکن درواقع از این طریق خدا در جایگاهی دست نیافتنی وبسیار دورتر قرار می گیرد.


 

از نظرگاه ادیان و مذاهب، انسان باید برای رسیدن به خدا همیشه باید در ترس واضطرابِ گناهان کرده ونکرده غوطه ور بماند و در گیرودار گناه وثواب ، یک عمرباگریه وتضرع وزاری ،خود را مقید به عبادات مقرر شده ای بکند تا شاید چنانچه بخت واقبال هم بااویار گردد توانسته باشدازفیض وصال بهرمند گردد. اغلب مذاهب ، انسانها را متّهم به نادانی وخطاکاری کرده ودربن بستِ اندوهباری قرارمی دهند.آنها خدایانی را معرفی می نمایندکه برای عذاب دادن خطاکاران شیوه های وحشتناکی دارند و پیوسته گناهکاران راتهدید می کنندکه در روز رستاخیز باحیواناتِ کریه المنظر ومیله های آتشین مواجه شده، وموردشکنجه های غیرقابل تصور و طولانی مدت قرار خواهندگرفت.


 

    بحقیقت باور اینکه این قبیل شکنجه های ترسناک که وعده داده می شودتوسط ِ خداوندی بخشایشگر ورحیم ومهربان صورت خواهد گرفت بسیار مشکل است!مگر انسانها چه گناهی کرده اند که چنین موردتهدید قرارمیگرند؟ آیاجزای کسانی که به سهو یابه عمد خطایی مثل دروغگویی، نگاه به جنس مخالف میگساری و.....مرتکب شده اند ، چنین عذابهای فوق تصور وحشتناک می باشد؟ این شکنجه ها هیچ تناسبی با حتی بزرگترین گناهان آدمی ندارد وبنظر می رسد نسبت دادن آنها به خدای لطیف ومهربان،اجحاف وستم درحق آن کریم بخشاینده ی مهربانیست ذات پاکش عشق و محبت مطلق است 



خداوند موجودی سنگدل ،قسی القلب وخوفناک نیست.خدایی که حافظ معرفی می کند به قدری لطیف، فریبنده ، جذاب،زیبا ودوست داشتنی است که هر کس با شنیدن توصیفِ زیبایی های آن،بی اختیار عنانِ دل از کف داده وشیفته وشیدای او می گرددودر جهتِ رسیدن به حریمِ وصال،عاشقانه اشگ می ریزد نه از روی ترس واجبار. علاوه بر این خدای حافظ معشوقی است که مشتاق ِ بندگان ومخلوقات خویش می باشد وبرای آنها جهنّمی ازعذاب های وحشتناک تدارک ندیده است وحریمِ کبریایی و لطافتِ اندیشه و ظرافتِ اراده یِ نابِ اواز هرگونه آلایش وعذابهای وحشتناک مُنزّه وپاک می باشد.