سـالها دفـتـر ما در گـرو صَهـبـا بـود
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۲ ق.ظ
سـالها دفـتـر ما در گـرو صَهـبـا بـود
رونقِ مـیکـده از درس و دعای ما بود
میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست.
گواراترین وگیراترین شراب این میکده، شراب عشق است. البته عشق نه به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودراازدست داده است. اغلب رابطه های به اصطلاح عاشقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظاربیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد.
درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد.
دراین چنین عشقی، درجریان ملاقاتهای عاشق ومعشوق شرابی گیراو گوارا به عمل می آید بدین معناکه وقتی یک عاشق صادق درمحضرمعشوق حضورپیدامی کند زمان متوقف شده و بین آنهااتفاق غریبی رخ می دهد، به هر دوی آنها ازغیب چیزی اعطامیگرددوهردو رابه غایتِ خوشی وسرورمی رساند.
دراین میکده ی باده ی ناب وخوشگواردیگریست که درجریان وارستگی ورهاییِ بی باکانه، ازبندهای تعلقات دینی ودنیوی حاصل می شود ورند وسالک راه را در مسیرجستجوی حقیقت، سرخوش وسرمست می سازد .
هرکسی که یکبار یک جرعه ازاین باده ی ناب وازاین شراب گوارا بچشد تاآخرعمر درحالتی سرورانگیز وسرمستی بسر خواهدبرد وهرگز میلی به بیداری وهشیاری پیدانخواهدنمود چراکه این مستی، خودنوعی هشیاری ناب واین نوع خوشی، حالتی از دانایی وآگاهی درسطحی فراتراز حدمعمول است.
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظ مامست باده ی ازل است
اما به رغم این تفاوتهای بنیادی، هردومیکده ی «حقیقی ومجازی» وجه مشترکات زیادی دارند:
هردو درمقابل مسجدوکنشت وصومعه قراردارند. چرا که این مکانها دراغلب دوران(البته نه بصورت مطلق) به ویژه دردوران زندگانی حضرت حافظ، محلی برای نمایش، ریاکاری؛ تظاهرو تزویر بودند چنانکه امروزه نیزهستندو مابه عینه شاهداین اتفاق هستیم.
محصولات هردومیکده «شراب وباده» هست. درهردومیکده ساقیان زیباروی خوش مشرب، مشغول خدمت رسانی بوده وازمشتریان پذیرایی می نمایند. با جامهای شراب وپیاله های باده، غم ازدل آنهازدوده وچهره هایشان راازشادمانی ارغوانی می کنند.
درهردو میکده پیری باتجربه وروشن ضمیر حضور دارد ومیگساران راهدایت وراهنمایی می کند. منیّت وتکبرو خودخواهی به محض ورود به هردومیکده ناپدید ومستی وراستی برجسته ونمایان می گرددوالی آخر...
به واسطه ی همین اشتراکات، حافظ فرزانه ازروی رندی وشیرینکاری، دراغلب غزلها این دومیکده رادرهم ادغام نموده تاذهن مخاطبین خودرا به کاویدن درلایه های تودرتوی معناها ترغیب وتحریک نموده وبه چالش کشیده باشد. دراثراین شیرینکاریهاست که شعروسبک بیان وقلم حافظ، ازسایر شاعران متفاوت ومتمایز شده است.
حافظ به عمد چنین شرایطی راایجادنموده تا هیچ یک ازمخاطبین وخوانندگان غزلهای او، ازاین درگاه دست خالی وناامید برنگردندو عارف وعامی بااندکی کاوش در لایه های سطحی وزیرینی معنا، به فراخور درک وفهم خویش، توانسته باشند از گوهرهای گفتارو مرجانهای ارزشمندِ معانی بهره مندگردند.. بگذریم...
دفتر : دیوان شعر ودفتر علم ودانش،دفتر اعتبار وآبرویِ شاعر، دفتری که حساب وکتاب شخصیّتِ شاعر درآن ثبت شده ونمادِ ماهیّت اجتماعی، سیاسی ودینیِ اوست.به عبارت دیگر حیثیّت، و صورتحسابِ داشته ها ونداشته ها وهمه چیزِ شاعراست.
صَهبا : شراب انگوری مایل به سرخی، می ،باده
رونق : رواج ، پیشرفت،صفا
میکده : میخانه ، محل دعا و مناجات رندانِ عاشق و وارسته ، منزلگاهِ پـیـر و مرشد
معنی بیت : حافظ درخیلی ازغزلیّات خود به این نکته(گروگذاشتن خر قه برای تهیّه ی باده ودفتر درمیکدها)اشاره کرده وباغرور به آن بالیده است!. امّاچرا؟
حافظ پس ازآنکه مسیر وراهِ خودرا ازصوفیان وزاهدانِ متعصّب و عابدانِ ریاکار جداکرد وطریق عشق راانتخاب نمود،میکده رادر مقابل مسجد،ابروان ِ معشوق را درمقابل محراب ومی خواری وعشرت جویی رادر مقابل ِ زُهد ریاکارانه قرار داد وپایه های مَسلکِ رندانه را بَنا نهاد.
باشناختی که ازاین شاعرفرزانه داریم ،اودر واقع آدمی نیست که درمقابل گرفتنِ کاسه ای شراب، دفتر اعتبار وآبروی خویش را به گرو بسپارد.!
پس این معمّا وماجراچیست؟
ماجرا این است که حافظ یک میخواره ی ِ ولگردِ بی خانمان نیست که همانندِ بعضی ازمعتادانِ به موادمخدّر امروزی،همه چیزشان را باخته ودرزیرپل ها وگوشه ی خرابه ها روزگارمی گذرانند! حافظ یک مبارز ِ دست ازجان شسته، درمقابله با فرهنگ تظاهروریاکاریست. اودراین مسیر روشنگری؛ خواسته وناخواسته درگیرِ یک نبردِ سنگین وهمه جانبه شد وهنوزکه هنوزاست این نبرد به پایان نرسیده است! هنوزپس ازقرنها،ضَرَباتِ ویرانگر اشعار حافظ، برستونهای منافع بسیاری ازقشریّون ومتعصبین فرود می آید ولرزه براندامشان می اندازد.!......
حافظ به ناگزیر می بایست خودرا به سلاحی مجهّزمی کرد تا به وسیله ی آن بتواندبنیادِ فکریِ جبهه ی مقابل را هدف قرارداده ودَرهم فروریزد. درتفکّر جبهه ی مقابل، هرکس شرابخواری کند به بلاهای گوناگون گرفتارمی شود! هرکس متفاوت ازآنها بیاندیشد باید کشته شود! هرکس به مسجد نیاید وپشتِ سرآنها قرارنگیرد بایدنسلشان از روی زمین برداشته شود! هنوزنیزچه سرهای بی گناهی که به تیغ کینه وخودپسندی وجهالت درکنارگوشه ی جهان بریده نمی شود؟!
بنابراین حافظ باشجاعتی ستودنی، پای به میدانی خطرناک نهاده وباشناسایی نقاطِ ضعف ِ آنها، تفکّرجدیدی به جهان پیشکش می نماید اومی داندکه یک تفکّرنیک، آنقدرقدرت دارد که قرنهازنده بماند وتغییروتکامل خَلق کند.!
اوشایدیکبارهم به میکده نرفته باشد،امّاباصدای بلند فریاد می دارد که خرقه ی من جایی درگروِ باده است،دفترم جایی دیگر! من به میکده می روم امّاریاکاری نمی کنم ،من درهرجاکه هستم مسجد یامیکده، یاکُنشت وکلیسا، درحالِ ِعشقبازی باخداهستم. دربینش اوعبادت ونیایش حقیقی؛ برگزاری مراسمات خاص مذهبی وادای کلمات خاص ومشخص نیست بلکه شادمانه زیستن؛ زندگانی راجشن گرفتن؛ عشقورزی بی قیدوشرط است که خالصانه ترین نیایش محسوب می گردد....
معنی بیت:
دراین بیت به ظاهر شاعر درحالِ بازگوییِ خاطراتِ خویش است،امّا رندانه ازهمین خاطره گویی ،بستری فراهم می سازد تا باورها و اعتقاداتش را مطرح سازد. اوازهمین آغازسخن، سمت وسوی توپخانه یِ ویرانگر خویش رابه سمتِ جبهه یِ ریاکارانِ متعصّبِ خودپسند چرخانده ومی فرماید:
هرچه که به عنوان دارایی داشتیم در راهِ میکده هاودر کار شرابخواری(نماد خوشگذرانی وخوشباشی وضیافت دانستن زندگی) صرف کردیم و اینکارآنقدر ارزشش راداشت که درآخرکار،دفتر اعتبار وآبروی خویش رانیز به گرو بگذاریم.!
درقدیم که چک وسفته معمول نبوده ،به گرو گذاشتن مرسوم بوده است.
کالاهای گرانبهایی مثلاً طلا و زیور آلات رادرقبالِ چیزی به گرو گذاشته ودرسرموعد با پرداختِ وجهِ مُعیّنه، کالای خودرا بازپس می گرفتند.
حافظ باهدف قراردادنِ اتاقِ فکرجبهه یِ مقابل، اعلام می کندکه باارزش ترین دارائی اش(دفتر و دیوانش ) را، نه برای یکبار یاچندروز،بلکه سالهای سال در گرو باده نهاده بود.
"سالهای سال" واژه ایست که حکایتگر نیازمندی و وابستگی ِ شدیدِ شاعر به میکده هست. میکده ای که درآن فقیر وغنی،یکسان است وهیچ ریاکاری درآنجا به چشم نمی خورد(مستی وراستی).
مصرع دوّم: ماباآن همه اشتیاقی که ازخودنشان می دادیم،به کار میکده رونق می بخشیدیم وشور وشوقی برپامی نمودیم . ماازصمیم ِدل و جان، با همهی وجود به درس و دعا ( شفقت ورزی وعشقبازی) مشغول بودیم وخوشحالیم که ازحضورمشتاقانه ی ما،میکده رونق می گرفت.
کسانی که حافظ را می شناسند می دانند که اومستِ شرابِ عشق ومحبّت ومهرورزیست. اوانسانی پاک نیّت است وهرروز باشراب عشق و معرفت وآگاهی،عشرت جویی می کند.لیکن طوری سخن می گویدکه میکده،ازدیدگاهِ متعصّبین ِ کوته نگر، همان جایی باشد که شراب انگوری می نوشند! برای حافظ ِ بی باک هیچ اهمیّتی ندارد که آنها چه برداشتی دارند! اواز سازِمخالف، بادِمخالف وجریانِ ناموافق،واهمه ای ندارد،اوفرزانه و واندیشمندیست که بهترازهمه می داند بادباک زمانی اوج می گیرد که بادِ مخالف باشدّت تمام به وزد.
اتفاقاّ به عمد سخن رابه گونه ای پیش می برد ودر حقیقت به آنهاکمک هم می کند که چنین برداشتی نمایند:" که حافظ دفترحیثیّتش را برای جامی شراب انگوری به گرو گذاشته است!"
حافظ هرگزچنین نکرده وچیزی به گرونگذاشته است او آنهارابرعلیهِ خودمی شوراند تابه پرواز درآید.!
پرسشی که همیشه مطرح است این است که: چراهمیشه سرِحافظ دردمی کند؟وچرا بهانه به دست بدخواهان می دهدوبه اصطلاح چوب در لانه ی زنبورمی کند؟
زیرا دراینصورت شیپورنبردِ راستی وناراستی نواخته می شود. ریاکاران ِ متظاهر درمقابل صداقت صف آرایی می کنندو بستری فراهم می گردد که دیگران(مردم عوام وخواص) آسان تر بتوانندمابین "مستی وراستی و دینداری ریاکارانه" قضاوت صحیح کرده ودست به انتخاب بزنند. او شاعری مسئولیت پذیراست وخود رامسئول می داند تابه هرطریقی که می تواند دست به آگاهی بزند. "ریاکاری" آفتِ انسانیّت وبلای خانمانسوزیست که جامعه رابه انحطاط وسقوط می کشاند. منظورازریاکاری فقط درعبادت نیست. ریاکاری همانندِطاعون به همه یِ شئونات سرایت می کند فردریاکار به ،خدا،خود ودیگرخلایق دروغ می گوید وازجاده ی راستی خارج می گردد. خیانت، خباثت، خودخواهی،خطاکاری،فریب کاری، اختلاس وفسادهمه وهمه فرزندان نامشروع ِریاکاری هستند. وازهمین روحافظ نسبت به ریاکاری وتظاهر،این همه حساسیتی وسواس گونه دارد.
مِی خور که صدگناه زاغیار درحجاب
بهترزطاعتی که به روی وریا کنند.
نیکی پیر مُغان ببن که چو ما بَد مَستان
هر چه کردیم به چشم کـرَمش زیبابود
پیر مغان: پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ. بعضی بااستنادبه اینکه درمَسلک ومذهبِ زرتشت،شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهب نکرده،حافظ ارادتمندِ زرتشت شده ووی رابه عنوان پیر وراهنماپذیرفته است. ازدیدگاه این گروه؛ همین شاه بیت این غزل ناب؛ (سالها دفترما...) اشاره ی مستقیم به سالیان پیش ازاسلام است که مذهب زرتشت در ایران حاکمیت داشت وشرابخواری نیزمجازبود نه جرم.
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجود نداشته ویک شخصیّت خیالی بوده است.حافظ به درکارگاهِ خیال دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیرزده،به او شخصیّتِ کامل بخشیده، سپس وی رابه عنوان شاخص قرارداده ورفتارهای خودرا با اوتنظیم می کند.
برای احتمال اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ضمن ِ آنکه معنای لغوی ِ مُغان(جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند. ارادت او به مذهب نیاکانمان وافکار مترقّیانه ی زرتشت،قابل انکارنیست امّادلایلی که آزاداندیشی حافظ رااثبات می کندبسیار بیشتراز این ابیاتیست که یادآوری شد. اندیشه های حافظ فراشمول،فراقومی، فرامذهبی ودرسطح جهانیست اورابه هیچ مکتب ومسلکی نمی توان اختصاص داد اوخود به تنهایی یک مسلک ومذهب جهانی برمحورعشق و انسانیّت است.
چشم ِکرَم : نگاه کردن ازروی بزرگواری وبخشش وگذشت
معنی بیت : نیک اندیشی،نیکوکاری و عنایتِ پیرمیکده را بنگرکه چگونه، بَدمستی،وبَدرفتاری مارا بی هیچ منّتی می بخشد. ما در نوشیدن شراب افراط کرده و بدمستی ، عربدهکشی و بی ادبی میکردیم،امّا او نه تنهانادیده می گرفت، بلکه ازمنظرِ اورفتارِما خوشایندنیزبود!.
حقیقتاً پیر مغان،هرکه بوده باشد عجب انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است. هرکس با شنیدن ِ این خصوصیات،شیفته و شیدای او می شود ودوست دارد پیرو ومطیع چنین شخصیّتی وارسته وفرزانه باشد.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
دفتردانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم ودرقصد دل دانا بود
فلک: روزگار وزمانه
«فلک دیدم» براساس تجربه ای که دارم وبه چشمان خویش دیده ام.
قصد: آهنگ؛ عزم؛ منظور؛ مقصود؛ سوءِ نیت.
«دانا» دراینجا به معنی دانش آلودگانی نیستند کسی که ازمدرسه ومذهب وجامعه دانشهای مسموم وام گرفته وبظاهر دارای فرهنگ ودانش شده اند چراکه این دسته ازآدمیان یا ازروی جهالت تن به بردگی ِحاکمیت می سپارند ویاازطریق ریاکاری وتظاهر دیگران رافریب داده وبه خیال خویش کامرانی می کنند بنابراین؛ اینان در امن وامان هستند وفلک یا روزگار نیزبا اینان کاری ندارد. منظوراز«دانا» دراینجا کسیست که به فضلیت اخلاقی؛ روشنگری وآزاداندیشی رسیده؛ ازخرافات وچرندیات موهوم رهیده و فهم ودرکی بیش ازعامه ی مردم پیداکرده است. فهیم؛ فرزانه وخردمندانی که برای حاکمیتِ متعصّب؛ مایه ی دردسر واسباب زحمت شده اند.
درقصد دل دانابود : روزگاربادل دانایان حقیقی وفرزانگان سرسازگاری نداشت.
معنی بیت: هرچه دفتروکتاب مربوط به کسب فضلیت ودانایی متعلق به ماهست به باده ی ناب بشوئید وازبین ببرید. چنین که پیداست اگر مشغول باده نوشی وعیش وعشرت باشیم بیشتردرامنیت وآرامش خواهیم بود روزگاری که من می بینم( با توجه به حاکمیت ریاکاران) فرهیختگان و دانایان رانمی پسندد ومی خواهد سربه تن آنها نباشد آنهااسباب زحمت ودردسرهستند آنها خطرناک شده وممکن است دیگران رانیزآگاه ساخته وجامعه رابرعلیه حاکمیت بشورانند.
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تواهل فضلی ودانش همین گناهت بس
ازبُتان "آن"طلب اَرحُسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که درعلم نظربینا بود
بُـتـان : زیبا رویان
"آن"معنای زیادی دارد: حُسن و زیبایی ،هنگام، وقت،ضمیر اشاره به دور در مقابلِ"این". امّا در زبان و بیانِ حضرتِ حافظ،که برای خودش،زبانی مستقّل است "آن" چیزی غیرقابل بیان است.آن نمک، چاشنی و جَذَبه یِ زیبائیست. آن چیزیست که هیچ واژه ای نمی تواند معنای آن رابرساند. "آن" سِرّ زیبائیست، توصیف پذیر نیست و فقط با ذوق ِ دل قابل درک میشود.
حافظ به "آن" عنایت ویژه ای داشته وچنین بنظرمی آید که مفهوم ِ "آن" را بیشتروعمیق تر ازهمه درک کرده بود.
شاهد آن نیست که مویی ومیانی دارد
بنده ی طلعتِ آن باش که "آنی" دارد
یا :
آن چه میگویند آن بهتر ز حُسن
یار ما این دارد و "آن" نیز هم
و...
"علم نظر : 1- فلسفه و حکمت ومنطق 2- دانش زیبایی شناختی ۳- ذوق ِ نظربازی دراینجاهرسه مورد مدّنظر است.
معنی بیت : درعاشقی نبایدبه زیباییِ ظاهری توّجه کرد، اگرصاحب دل وصاحب ذوق هستی، بایستی از معشوق زیبا روی ، زیبایی درونی را بخواهی وبجویی، نه زیبایی ظاهری را. زیبایی ِ ظاهری مهّم وازشمند هست،لیکن پایدارنیست. چیزی که مهمّتر و ارزشمندتراست، زیباییِ درونی و همان "آن" است که باذوقِ دل قابلِ درک است. زیباییِ ظاهری به مانندِ پلی موّقت برای رسیدن به زیباییِ باطنیست.
درمصرع دوّم می فرماید:
من این سخن را ازکسی شنیده ام که دردانش ِ زیباشناختی استاد وصاحب نظربود(پیرمُغان).
کسی که حُسن وخطِ دوست در نظر دارد
مُحقّق است که اوحاصل بَصر دارد.
دل چوپَرگاربه هرسودَوَرانی میکرد
وَندرآن دایره سرگشتهی پابرجابود
پرگار: وسیلهای دوشاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره مورد استفاده قرار می گیرد. دراینجا کنایه ازحرکتِ دَوَرانی وسرگشتگیست. انتخاب واژه های خویشاوند مانند: (پرگار-پابرجا- دّوّرانی-دایره- سرگشتگی) وخَلقِ موسیقی دلپذیر وآفرینش ِ معنای اندیشه زا، واقعن شگفت بر انگیزاست. حافظ دراین بیت "حیرت وسرگردانی" رابا مهارت تمام به تصویرکشیده است. انسان درشگفت فرومی ماند که این شاعر بی بدیل، صاحب چه ذهنی پویا ودارای چه ذوق وسلیقه ی ِ نابی بوده که این چنین لطیف وزیبا می اندیشیده وآن را به چه مهارتی به تصویرمی کشیده است!؟
سَرگشته : حیران ،حیرت یکی از مراحل سیرو سلوک عارفانه است.
پابرجا:۱- اشاره به پرگار که یک پایش ثابت است و پای دیگرش مُتحرّک میچرخد.۲- ثابت قدم ماندنِ دل درعشق وفروماندن آن درحیرت وشگفتی.
معنی بیت : می فرماید دل من در کسبِ معرفت وعشق تو، همانندِ یک پای ثابت پرگار،ثابت قدم است وبه شکل پای دیگرش ازسرگشتگی و حیرت، دورِ خودش می چرخد.هم پابرجاست هم دَوَرانی درحال ِ گردش است.
حیرت درفرهنگ عرفان،از ناآگاهی نیست بلکه برخاسته از آگاهی وذوق ِ قلبیست.به همین علّت اصولاً دانشمندان وفیلسوفان بیشتر ازمردم عوام،ازچگونگی ونظم وپیچیدگیِ کائنات درحیرت فرومی روند.
ازهرطرفی که گوش کردم
آوازسئوال حیرت آمد.
مُطرب ازدردِمحبّت عملی میپرداخت
که حکیمان جهان را مُژه خونپالا بود
مُطرب : کسی که طَرب برمی انگیزد.خنیاگر ، نوازنده،آوازه خوان
دردِمحبّت : عاشق از زیبائیهای معشوق گرچه حظِّ روحانی می برد، لیکن این حظّ دردآلود است! زیرا این حظّ آنقدرشیرین ونشاط انگیز است که خوفِ ازدست دادنش،عاشق را زیر و رو می کند ودرد تولید می کند ودوباره خودِ این "درد" ودگرگونی شدن لذیذاست وحسّ انگیز! کلّاً درعشق پارادُکس غوغا می کند درد ودرمان درهم می آمیزند وعاشق رابه پرواز درمی آورند تااینکه دربام ِ سرمنزل محبوب فرودآید وآرام گیرد.
عملی می پرداخت : ازسرذوق باترکیبِ آواهای دل نواز آهنگی می نواخت.
حکیم : داننده یِ حکمت، فیلسوف. شاعرازاینکه "حکیمان جهان" رادراین بیت گنجانده نظرخاصی دارد. "حکیمان" به سببِ داشتن نگرش خاص وعمیق به زندگی، درابرازاحساسات وعواطف،به گونه ای متفاوترعمل می کنند وقدرت بالایی در کنترلِ احساسات دارند. آنهامتانت وخویشتنداری بیشتری دارند ومعمولاً دیرتر ازمردم عوام، می خندند یا می گریندگریه وخنده ی آنها ژَرفای بیشتری دارد.
امَا بعضی از فیلسوفان نیز عشق را اِنکار میکنند و با درد عشق بیگانهاند .برای مثال ابو علی سینا در بارهی عشق چنین نظری دارد:
"....عشق یک بیماریِ وسواسی، شبیه مالیخولیاست ....."
به همین سبب خون گریه کردن ِ آنها،خود بیانگراین است که مُطرب بسیار جانسوز و اثربخش ترمی نواخته است! به عبارت دیگر مطرب اگرطبق معمول و عادی می نواخت، قادربه گریاندنِ حکیمان نمی بود حکیمان به هرسازی نمی رقصند وبه هرسوزی نمی گریند.
خون پالا : خون فشان،خون ریز
معنی بیت : نوازنده ازسوزاشتیاق حالتی پیداکرده بود(حالی آسمانی داشت)،چنان می نواخت که نه تنها مردم عادی،بلکه فلاسفه وحکیمان رانیز تحت تاثیر قرارداده بود!
ازسوز آهنگی که مینواخت از چشمهای حکیمان جهان خون میچکید.
چه سازبودکه درپرده می زدآن مطرب
که رفت عمرهنوزم دماغ پرزصداست
میشکُفتم زطَرب زانکه چوگل برلب جوی
بر سـرم سایهی آن سرو سهی بالا بود
طرب : شادمانی
سروسَهی : بلندقامت وراست،شاخکی تازه رسته، سرو راست قامت.
معنی بیت :درادامه ی بیت قبلی، از طَرب شادمان بودم وهمچون گلی شکوفا می شدم هم به سببِ آهنگی که مطرب مینواخت و هم به سببِ اینکه من در کنار جوی نشسته بودم و یارِ نوجوانِ سرو قامت، برسرم سایه انداخته بود.(ظاهرن بساطِ عیش مهیّا بوده است. شاعر همیشهِ چنین آرزویی داشته است،)
میلِ رفتن مکن ای دوست دَمی باماباش
برلب جوی طرب جوی وبه کف ساغرگیر
پیر گلرنگ من اَندرحق ازرقپوشان
رخصت خُبث نداد اَرنه حکایت ها بود
پیرگلرنگ :بعضی ازشارحان بدون استنادبه دلایل قانع کننده، "پیرگلرنگ" راشیخ عطار وبعضی شیخ محمود و.....گرفته وبراین باورند که حافظ مریدِ آن یا این بوده است.!!
باشناختی که ازاخلاقیّاتِ حافظ به استنادِ غزلیّات او داریم، سطح ِاِستانداردهای اخلاقیِ موردِ نظر حافظ، بسیار بالاست وبی گمان هیچکسی چه شیخ عطار چه شیخ محمود وچه شیخ فلانی نمی تواند دارای چنین ویژگی های استثنایی بوده باشند. حافظ وسواس ِ فوق العاده ای برای انتخاب رهبری داشته، وهرکسی راقبول نمی کرد. او برای انسان کامل شدن،سرازپا نمی شناسد، آرام وقرار نداردوچنانکه ازاشعارش پیداست، روحیّه یِ تقلید کردن نداشته و هرگزنمی توانسته پشت سر کسی قرارگیرد.تنهاکسی که همه جا حافظ اوراستوده وبرای او احترام قبلی قائل شده"پیرمُغان" است. اوجلوتراز زمانه ی خویش بود واندیشه ای پویا داشت وازروی همین روحیّه هست که آزاداندیشی راانتخاب کرده است.
بااین توضیح برای "پیرگلرنگ" دو احتمال متصوّراست.:
۱- باتوّجه به اینکه دربیت دوّم غزل، از"پیرمغان" یادشده، پیرگلرنگ همان پیرمُغانست که به عناوین گوناگون مانند: پیرمیکده، پیرمیخانه،و... و با استعاره ازاویاد می شودوهمه جا موردِ ارادت واحترام قلبی هست.
۲-"پیرگلرنگ" به سببِ رنگین بودن وکهنگی شراب،استعاره از شراب است، درجایی دیگرمی فرماید:
بیار زان مِیِ گلرنگِ مُشکبو جامی
شرارِ رَشک و حَسد در دلِ گلاب انداز
یا:
حافظ مُریدِ جام مِی است ای صبا برو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
بگذریم...
رُخصت : اجازه
اَزرَق پوش : صوفیان برای اینکه خودنمایی کنند لباس مخصوصی به رنگِ کبودو نیلگون می پوشیدندتا ازمردم متمایز باشند.! حافظ ازاین عمل وجداسازی خویش ازخلق بسیار بیزاربود چراکه برای نیایش وبندگی خالصانه نیازی به انجام مراسمات مشخص ولباس معیین نیست.
غلام همَتِ دُردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که اَزرق لباس ودل سیه اَند.
درنظرگاهِ حافظ پرداختن به درون مهّم است نه ظاهر. صوفیان آنقدرکه به لباس مخصوص صوفیگری اهمیّت می دادند به روح واندیشه وباطن اهمیّت قائل نبودند. حافظ ازهمین رو جبهه ای باعنوان رندی درمقابل آنها گشود. برعکس آنها ظاهر را خراب کرد وباطن راصیقل داد! لااُبالی گری، شرابخواری و....همه رابهتر ازخودپسندی وتظاهر معرفی کرد. اتهامات زیادی به خودنسبت داد تا دچار غرور وکِبر وخودپسندی نشود وازنظردیگران گناهکارشناخته شود تافرصتی پیداکند وتوانسته باشد باخیالی آسوده به پالایش درونی بپردازد. بعضی ازشارحان بااستناد به این خصوصیّتِ حافظ، اورابه خطا درردیف فرقه ی "ملامتی ها" قرار داده اند!. درست است که ملامتی هانیز چنین می کرده اند تاموردِ ملامت وسرزنش قرارگیرند وبه پاکسازی ِ درون بپردازند، امّا این تنها یک بُعد از شخصیّتِ پیچیده ی ِحضرت حافظ است نه همه ی ابعادِ آن.
هزارنکته ی باریکتر زمو اینجاست
نه هرکه سربتراشد قلندری داند!
چنانکه پیشترنیزگفته شد حافظ یک عاشقِ روشن ضمیراست و باقوانینی که خود شخصاً وضع می کند، رفتارمی کند ودر چارچوب هیچ آئینی جزعشق آرام نمی گیرد.
خُبث :کینه ورزی و بَد نیّتی
معنی بیت بادرنظرگرفتن "پیرگلرنگ" به معنی پیر مُغان:
رهبر وراهنمایِ من، ازرویِ طبع لطیف وپندار پاکی که دارد،به ماپیروانش، اجازه ی مجادله ،مباحثه ومبارزه کردن باخرقه پوشانِ مدّعی رانداد ومارا به سکوت ومدارا دعوت کردوگرنه ماجراهای فراوانی ازریاکاری خرقه پوشان، درخاطرداریم ومی توانستیم پاسخی دندان شکن به این مدّعیانِ دروغگوبدهیم.
پیرگلرنگ را اگراستعاره ازشراب بگیریم معنی بیت چنین خواهدشد:
شراب می نوشیم و سرمستم می شویم(مهربان می شویم) ودر عالم مستی و راستی، نمی توانیم بَدباشیم. کسی که ازشرابِ معرفت سرمست شود، نمی تواندکینه ورزی وبداندیشی کند. بنابراین بادهی گلفام معرفت به من اجازهی کینهورزی و بدگوییِ صوفیان ریا کاررانداد و گرنه سخنان بسیاری در بارهی آنان هست که بگویم .
گفتگوآئین درویشی نبود
وَرنه باتوماجراها داشتیم.
قلب اندودهی حافظ برِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیب نهان بینابود
قلب : یعنی جَعل کردن دارای ِایهام است: 1- زَر ناخالص وناسره،تقّلبی ومعیوب 2- دل
اَندوده: لایه ای ازگل وگچ وکاه که بر روی دیوار می کشند.یالایه ای ازهرچیزی که برروی هرچیز دیگرکشند.مثلا لایه ای ازطلا بر روی آهن کشند (زَراندود)
قلبِ اندوده،یعنی دل ِ من درونش سیاه است وریاکاری کرده ولایه ای از خوبی ونیک پنداری روی آن کشیده ام.تقلبّی است.
خرج نشد :موردقبول قرار نگرفت. پذیرفته نشد.
معامل :سوداگر ، معاملهگر، دراینجا استعاره ازمعشوق است.
معنی بیت : قلبِ سیاهِ من که آن را جعل کرده بودم ونقابی ازصداقت وعشق بر روی آن کشیده بودم مورد قبول معشوق واقع نشد. دانست که تقلّبی هست.زیرا که این معاملهگر ( معشوق) خیلی زیرک وباهوش است .اگرذرّه ای ناخالصی دروجودِ عاشق ببیند،عشق اورا نمی پذیرد. عشق مراکه قبول نکرد، به رغم آنکه قلبم را اندوده کرده بوده ونقاب زده بودم ولی اواز همهی عیب های پنهانی با خبربود.
صداقتِ حافظ ستودنیست. هر اشکال وایرادی که درکارهست بی بحث وجدل به خود نسبت می دهد نه به معشوق!
هرچه هست ازقامتِ ناساز وبی اندام ماست
وَرنه تشریفِ توبربالای کس کوتاه نیست.
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۳۹۱ نمایش