سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۳۳ ب.ظ
آن که از سُنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
سنبل: استعاره اززلف معشوق است.
غالیه: بوی خوشی مرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند. در اینجا به غالیه شخصیّت انسانی داده شده است. غالیه با دیدن رنگ وبوی زلف معشوق از حسرت به پیچ وتاب افتاده است. معمول این است که زلف می بایست حسرت غالیه رابکشد تا به واسطه ی آن خوشرنگ وخوشبوشود لیکن به مدد نبوغ حافظ، دراینجا زلف معشوق چنان جلوه ای دارد که غالیه حسرت آن رامی خورد!.
تابی دارد: ازحسودی درپیچ وتاب افتاده است
دلشدگان: عاشقان
عتاب: خشم ،تندی،سرزنش
معنی بیت: آن کسی که (اشاره به معشوق) از رنگ سیاه وبوی معطّرگیسوان او غالیه به تب و تاب افتاده وبه خودمی پیچد بازهم برسرنازواِفاده آمده ودلدادگانِ خودراب اتندخویی وخشم می آزارد.
مکن عتاب ازاین بیش وجوربردل ما
مکن هرآنچه توانی که جای آن داری
از سرکُشته ی خود میگذرد همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
عمراست: ایهام دارد: ۱- عزیزاست چنانکه گویند توعمرمنی ۲- عمر به معنی گذرایّام که باشتاب همراه است.
معنی بیت: معشوق من از سرقربانی خود باسرعت عبورمی کند ومی گذرد! چه می توان کرد که همچون عمرعزیزمن است و بلادرنگ وباشتاب می گذرد.
بازآی که بازآید عمرشده ی حافظ
هرچندکه نایدبازتیری که شدست ازدست
ماهِ خورشیدنمایش ز پسِ پرده ی زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
ماه خورشیدنما: صورت ماهش همانندِ خورشیدمی درخشد.
خورشید: (استعاره) روی ماهش که به مانند خورشید می ماند.
سحاب:ابر
معنی بیت: صورت ماهش همچون خورشیدی درپشتِ پرده ی سیاه زلف می درخشد همانندِ آفتابیست که پیش رویش اَبرقرارگرفته است.
جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشدکه چوخورشیددرخشان بدرآیی
چشم من کردبه هرگوشه روان سیلِ سرشک
تا سَهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
معنی بیت: چشم من ازهرگوشه ای ازاشک سیلی به راه انداخته به امیدآنکه سروقامت بلند تورا درکنارخویش بنشاند وآب تازه ای به پایش بریزد.
به سرکشیّ ِ خودای سروجویبارمناز
که گربدو رسی ازشرم سرفرود آری
غمزه ی شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی نازوکرشمه، افسون وعشوه
شوخ: زیبا،گستاخ،بذله گو
خطا: سهو واشتباه،نادرست وناصواب
صواب: راست ودرست،حق
امّا چرا به خطا؟ چون چشم معشوق فتنه انگیزاست قرارنیست کارصواب ودرستی ازاوسربزند. ضمن آنکه دراینجا نکته ی حافظانه ای نهفته است.چشمان معشوق به اشتباه گمان می کند که باریختنِ خون حافظِ عاشق، به اوضربه ی کاری ومحکمی می زند! درصورتیکه بااینکار حافظ به آرزوی دیرینه اش می رسد وبرای او سعادت بزرگیست که بدست معشوق کشته شود. چشمان معشوق اگرمی دانست که ریخته شدن خون حافظ،آرزوی حافظ می باشد هرگزاقدام به ریختن خون اونمی کرد. ازهمین روست که در مصرع دوّم آرزومی کند که کاش این اتّفاق (صواب) صورت پذیرد.
معنی بیت:چشمانت باافسون وعشوه، ازروی اشتباه وسهوقصدِ ریختن ِخونم رامی کند. کاش فرصت پیداکند واین قصدِ نیک ودرست را عملی سازد وخونم رابریزدفکردرستی درسردارد.
خونم بریز وازغم عشقم خلاص ده
منّت پذیرغمزه ی خنجرگذارمت
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد
آب حیوان: آب حیات، آب زندگانی
خضر: کسی که گویند به آب زندگانی پی برد وزندگانی جاویدیافت.
سراب: توهّم دیدنِ آب دراثرشدّت گرما
معنی بیت: اگرآب زندگانی این است که من درلبِ نوشین دوست یافته ام قطعاً آبی که گویند خضریافت ونوشید سراب بوده وتوهّمی بیش نبوده است.آب حیاتِ حقیقی همین است که درلب معشوق وجود دارد نه درجای دیگر.
لبش می بوسم ودرمی کشم مِی
به آب زندگانی بُرده ام پی
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
تُرک مست است مگر میل کبابی دارد
مخمور: مست وخمارآلود
تُرک مست: کنایه ازداشتن اشتهای زیاد برای خوردن کباب است.
چشمان مست وخمارآلودتو قصدِکباب کردن جگر مراکرده است مگرچشمان توتُرک مستی خوش اشتهاست که هوس کباب کرده است؟
بوی دل کبابِ من آفاق راگرفت
این آتش درون بکندهم سرایتی
جانِ بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آنخسته که ازدوست جوابی دارد
معنی بیت: جان خسته ی من آنقدر وبیمار و ناتوان است که حتّا قدرت ِ سئوال(تمنّا و خواهش) کردن ازتورا نیزندارد چه رسدبه اینکه ازتوپاسخی دریافت کنم! خوشابحال آن خسته ای که ازتوسئوالی کرده وپاسخی دریافت نموده است.
ای پادشاه حُسن خدارابسوختیم
آخرسئوال کن که گداراچه حاجت است.
کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
معنی بیت: معشوق که چشمانش مست و خمارآلودند وبه هرگوشه دل ازدست دادگانی دارد سرش بسیارشلوغ است وامیدی نیست که فراغتی حاصل کند وبه حافظِ دلخسته عنایتی بنماید.
اگرچه مست وخرابم تونیزلطفی کن
نظربراین دل سرگشته ی خراب انداز