آنان کـه خـاک را بـه نـظـر کیمیا کننـد
آنان کـه خـاک را بـه نـظـر کیمیا کننـد
آیا بُوَد کـه گوشـهی چشمی به ما کننـد
آنان کـه خـاک را بـه نـظـر کیمیا کننـد
آیا بُوَد کـه گوشـهی چشمی به ما کننـد
آن کیست کز روی کرم باماوفاداری کند
برجای بدکاری چومن یکدم نکوکاری کند
شاعراحساسِ غریبی پیداکرده ودرپیِ شخصِ جوانمردیست که ازرویِ بزرگواری و بخشندگی،قدم پیش گذارد ودستِ دوستیِ شاعر رابفشارد ودرمقابلِ بدیهایِ اوخوبی ونیکوکاری واحسان نماید.البته خودِ شاعر نیزمی داندکه پیداکردنِ کسی که دارایِ چنین فضایلِ اخلاقی باشد ورفتار وکردارِبدِآدمی را با بزرگواری ونکوکاری پاسخ دهدبسیارسخت است، لیکن آرزوییست که ازرویِ ملالتِ خاطربرزبان جاری ساخته واین مضمون راپرورده است.
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم ومطرب که می گویدرسید؟
آذار : ماه ششم از ماههای رومیست بعبارتی ۹ روزآزار در اسفند و ۲۱ روزش در فروردین است. اکثر ابیات این غزل مزین به آرایه ی"حُسن طلب" می باشد. مفهوم"حسن طلب" آن است که شاعر به زیبایی و رندی با زبانی شیرین ولطیف درخواست وتقاضای خودرا مطرح سازد.
ازدیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما زدیده چه گویم چههارود ؟
این غزل یکی از ناب ترین غزلهای خواجه ی شیرازاست که به آرایه ی ایهام مزین است. ایهام یکی اززینتهای غزل است. ایهام بکارگیری واژه هابانظرداشت معانی گوناگون است. یعنی شاعر کلماتی رابا حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد درشعربکارمی گیرد تاذهن خواننده برسر دوراهی یاسه راهی قراگیرد ودرکشف معنای اصلی دچار چالش شود. قرارگرفتن ذهن برسردوراهی وتلاش بدای پیداکردن معنای مورد نظرشاعر وپیداکردن داستان یا ضرب المثل مرتبط با آن بیت یا مصراع، تولیدلذت خاصی درخواننده کرده وسبب فزونی علم و دانش می گردد. یکی دیگراز رازهای ماندگاری ومحبوبیت حافظ همین نبوغ ایهام گویی اوهست.
از سرکوی توهر کوبه مـلالت برود
نرودکارش وآخر به خجالت برود
حافظ درمبحث عاشقی نظریه یِ جالبی دارد، او معتقد است هرکس کوی وبرزنِ معشوق را با خاطری آزرده و ناراحت ترک کند. کارش به پیش نمی رود و سرانجام خوشی نخواهد داشت وکارش به شرمساری کشیده خواهد شد.
ازدرخویش خدارا به بهشتم مفرست
که سرکوی توازکون ومکان مارابس
عاشق حقیقی هرگز از بی توجهیِ معشوق ملول نمی شود ودست ازعشق ورزیدن برنمی دارد.
" وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن "
بازآی که بازآید عمرشده یِ حافظ
هرچندکه نایدبازتیری که بشدازدست
اگربه کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسدبدولت وصل توکارمن به اصول
اگربه من این فرصت و اجازه داده می شد که به کوی تـو بـرسم ودرآنجاساکن گردم از نیکبختی و سعادتی که از وصال تـوحاصل می گشت، کار و بـار من هم سر و سامان مییـافت وگرنه درغیر این صورت هرگز من به سامان نخواهم رسید.
اگر بـه بـادهی مُـشگیـن دلم کشـد شـاید
کـه بـوی خـیـر ز زهــد ریــا نمـیآیــد
باده یِ مُشگین:باده ای که با با مُشگ آمیخته شده است
مشگ:مادّه ای خوشبو ومعطّر است که در زیر پوستِ شکم ومجاورِ عضوِ تناسلیِ جنسِ نر از آهوی ختایی تولیدمی گردد. مشگِ تازه در موقع ترشّح مادّه ایست روغنی و بسیار معطر وبه رنگ شکلات و لزج می باشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوه اییِ تیره مایل به سیاه و طعمِ آن کمی تلخ است و بویی تند دارد .درقدیم شراب وشربت رابامشگ معطّرمی نمودند.
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
این غزل زیباودلنشین درعین حالی که ازپندواندرزهای حکیمانه غنی شده است، یک غزل عاشقانه وسیاسی اجتماعی نیزهست. حضرت حافظ به مدد بهره مندی از نبوغ فوق العاده واستثنایی، به زیبایی و باهنرمندی توانسته دراین غزل هم ارادت قلبی خودرا به محبوب ومراد دل ورفیق نامهربان وبی معرفت خویش که همانا شاه شجاع ِ جوان خوش سیما می باشدابرازدارد وهم اورا ازعواقب رفتارهای نادرست واشتباه دررابطه باسیاست و امورمملکت داری،اخلاقیات و امورشخصی، طرزبرخوردبا دوستان واطرافیان ودرنهایت ازاسرارو رموزعشقبازی آگاه وباخبرسازد.
الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
که عشق آسان نموداوّل ولی افتادمشکلها
ای پسته ی توخنده زده برحدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
«پسته» استعاره از دهان تنگ است. «خنده زدن» دراینجا استهزا و وتحقیرکردنست. «حدیث» : داستان وحکایت
معنی بیت: ای معشوقه ی من که شیرینی دهان تنگ تو، قندرا بی ارزش ساخته است. دهان تنگ توآنقدرشیرین است که حکایت شیرینی قندرابه فراموشی سپرده است. آرزوی دیدن لبخند تو رادارم محض رضای خدا یکبار لبخند بزن.
«یک شکربخند» باحدیث قند آرایه ی شیرین ومناسبی بوجودآورده است. معشوق اگر به اندازه ی یک دانه شکر (بسیاراندک)هم بخنددبازهم
شیرینی وحدیث قندرا درنظر عاشق ازبین می برد.
حافظ شیرین سخن باواژه های «پسته وخنده» مضمونهای جالب وبدیعی دارد:
بگشا پسته ی خندان وشکر ریرزی کن
خلق را ازدهن خویش میندازبه شک
ای خُرّم از فروغ رخت لالهزار عمر
باز آکه ریخت بی گل رویت بهارعمر
خطاب به معشوق است : ای محبوب ودلبری که از پرتورخسار تو گلستان زندگانی شاداب و سرسبز می گردد ؛ دوباره باز گرد که بدون گل روی تو، بهار زندگی من صفایی نداردوشکوفه های زندگانی من ریخته وپرپرشده است .
بازآی که بازآید عمر شده ی حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عـالم قدس
ذکرخیر تو بُوَد حاصل تـسبیـح مَـلَـک
درخلوص منات اَرهست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو مَحک
گفته بودی که شوم مست ودوبوسات بدهم
وعده ازحد بشد وما نه دو دیدیم و نـه
بگشا پستهی خندان و شکر ریزی کن
خلق را ازدهن خویش مینداز به شک
"پستهی خندان" استعاره از لب و دهان است.
چرخ بر هم زنم ار غـیـر مـرادم گـردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دور تَرَک
ای سرونازحُسن که خوش میروی به ناز
عشّاق را به ناز تو هـر لحـظـه صد نیاز
منظور از سرو ناز معشوق بالا بلند و خوش اندام است.خطاب به معشوق : ای بالابلند و خوش اندام زیبایی که با عشوه و ناز می روی. و یا ای که درحُسن چونسروناز هستی و به عشّاق خویش هیچ توجّهی نداری. عاشقانِ تو هرلحظه و همواره به کرشمه و دل رباییِ تو نیازمند هستند