اگر بـه بـادهی مُـشگیـن دلم کشـد شـاید
اگر بـه بـادهی مُـشگیـن دلم کشـد شـاید
کـه بـوی خـیـر ز زهــد ریــا نمـیآیــد
باده یِ مُشگین:باده ای که با با مُشگ آمیخته شده است
مشگ:مادّه ای خوشبو ومعطّر است که در زیر پوستِ شکم ومجاورِ عضوِ تناسلیِ جنسِ نر از آهوی ختایی تولیدمی گردد. مشگِ تازه در موقع ترشّح مادّه ایست روغنی و بسیار معطر وبه رنگ شکلات و لزج می باشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوه اییِ تیره مایل به سیاه و طعمِ آن کمی تلخ است و بویی تند دارد .درقدیم شراب وشربت رابامشگ معطّرمی نمودند.
دلم کشد :دلم تمایل پیداکند ،هوس کند ،طمع کند
شاید : رواست، شایسته است
اگر دلِ من میلِ شرابِ معطّر کند رواست چرا که بویِ خیر از تظاهر به پارسایی وتقوا ودینداری نمیآید.تمایل به باده نوشی هزاربار بهتراز تظاهربه تقوا وریاورزیست.
باده نوشی که دراو روی وریایی نبود
بهتراز زهدفروشی که دراو روی وریاست .
جهـانیان هـمـه گر مـنـع من کننـد از عشـق
مـن آن کـنــم کــه خـداونـدگـار فرمـایــد
چنانچه تمام دنیاهم مرا ملامت کرده و از عشق وعاشقی منع کنند من بدونِ توجّه به نصیحتِ آنها به کارِعشق وعاشقی که همانا قضا و حکمِ خداوندی است خواهم پرداخت. من مطیع فرمانِ معشوقم هستم .خداوند مرا به عشق ورزیدن فرا میخواندوهم اوست که این بارِ سنگینِ عشق را بر دوش من نهاده است . نصیحت کردنِ آنها درحقیقت جنگیدن با قضایِ الهیست.
نصیحت گویِ رندان راکه باحکمِ قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگرساغرنمی گیرد؟
طمع ز فیضِ کرامت مَـبُـر که خُلـق کـریم
گنه بـبـخـشـدوبر عـاشـقـان بـبخـشـایـد
حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد. روشن است انسانی که خودراگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد. ومتقابلا کسی که احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه ادیان؛ گناهکارشناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی متعصب وخشن می شوند.
معنی بیت:
ازلطف وعنایتِ خداوندی که کریمی وکرامت وبزرگواری تنهایکی ازخصلت هایِ اوست نومیدمباش،طمع مبُر،همچنان دل به بخشش و عفوِ اوببند. نگران مشو که خویِ نیک وخُلقِ بخشایشگریِ خداوندولطفِ اوبسیاربیشتراز گناهانِ ماست. ازچه دلتنگی؟ او کریمانه گناه میبخشد و از خطاها ولغزش هایِ عاشقان هم چشم پوشی می کند.
علّتِ اینکه بخشیدن دوبارتکرارشده این است که بخشش با بخشایش تفاوت دارد."بخشیدن" یعنی عفوکردنِ گناه ، امّا "بخشایش" علاوه براینکه معنایِ بخشیدنِ گناه رامی رساند به معنیِ اعطایِ هدیه یِ ویژه و وبذلِ لطف وعنایتِ خاص نیز هست.خداوندِکریم گناهانِ تمامِ بندگان رامی بخشدلیکن به عاشقان عنایتِ ویژه ای دارد.
لطفِ خدابیشترازجرمِ ماست
نکته یِ سربسته چه دانی خموش
مـقـیـم حلقـهی ذکر است دل بـدان امّـید
کـه حـلـقـهای ز سـر زلـف یـار بـگشـاید
مقیم :سکونت گزیدن و ساکن شدن
حلقهیِ ذکر : جلسه یِ گروهیِ ستایش وذکرگفتن همانندِمجلسِ درویشان
اگرمن امروز درجلسه یِ ذکر وحمدوثنایِ خداوند شرکت کرده ام و ساکنِ این مجلس شدهام به این امیداست که شایدراهی پیدا کنم تا به اندرونِ حریمِ حرمِ یار برسم وازوصالِ معشوق بهرمند گردم ، "حـلـقــهای زِ سـرِ زلـفِ یــار گـشــــودن" نمادِ به وصلت رسیدن است .من ذکرگفتن را ازرویِ عشق به معشوق انجام می دهم نه طمعِ بهشت دارم نه ترس ازدوزخ. هرچه هست عشق است وبس.این بیت در راستایِ به نقدکشیدنِ عباداتِ کسانیست که به طمعِ بهشت وخوف ازآتشِ جهنّم،ذکرمی گویندواظهار بندگی می کنند.حافظ صفِ خودراجدا کرده ومی گوید من اگرذکروتسبیحِ خدارامی گویم ازرویِ عاشقیست وبس.
درعاشقی گزیرنباشدزسازوسوز
اِستاده ام چوشمع مترسان زآتشم
تراکه حُسن خدا داده هست و حجلهی بخت
چه حاجـت اسـت کـه مـشّـاطـهات بـیـاراید
خطاب به کسانیست که به رغمِ "زیبا بودن بصورتِ خدادادی" به دلیلِ اینکه اعتمادبه نفس ندارند داشته هایِ خودرانادیده گرفته وسعی می کنندبازیورآلات و آرایش وپیرایش وتوسّل به آب ورنگِ مصنوعی، زیباترجلوه نمایند. می گوید توکه اززیباییِ خدادادی وبختِ نیکوبهره مندهستی هیچ احتیاج نداری که آرایشگر ویاپیرایشگر تورا بیاراید.
زعشقِ نا تمام ِما جمالِ یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
چمنخوشاستوهوادلکشاستومیبیغش
کـنـون بـجـز دل خوش هـیچ در نمی بـایـد
میِ بیغش : ناب و خالص
شاعرباتوصیفی که ازآب وهوانموده است ظاهراً فصل،فصلِ بهار است واسبابِ عیش شاملِ ( چمنِ خرّم وخوش وهوایِ باصفاوباده یِ صاف وگوارا ) فراهم می باشد.درادامه می گویدهمه چیز مهیّاست ودرچنین شرایطی اگریک دلِ خوش هم داشته باشی دیگربه هیچ چیز نیازنداری وخوشا به سعادتت.
به عبارتی دیگر چنانچه تمامِ این شرایط فراهم باشداما تو دل خوش نداشته باشی هیچ ارزشی نخواهدداشت. آنچه که اصل است "دلِ خوش" است ومابقی فرع. وروشن است که دلِ عاشق زمانی خوش است که کنارِ دلدارباشد.
مایه یِ خوشدلی آنجاست که دلدارآنجاست
می کنم جَهدکه خود را مـگر آنجـا فـکنم
جمیلهای است عروسِ جهان ولی هُشدار
که ایـن مخدّره در عِـقد کس نمی آیـد
دنیا عروسی بسیار زیباوفریباست، اغفال مشو به هوش باش که این مخدّره (مستور-پرده نشینِ –پوشیده درپرده) گرچه زیباروی ودل رباینده هست لیکن با کسی پیمان ازدواج نمی بندد و بر سرِ پیمانش وفادارنمیماند.
جای دیگرمی فرماید:
مجودرستیِ عهدازجهانِ سست نهاد
که این عجوزه عروسِ هزارداماداست.
بـه لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشداگر
بـه یـک شکرزتو دلخستهای بیاسـاید ؟!
شکر استعاره ازبوسه است.
با زاری و التماس خطاب به معشوق گفتم ؛ ای ماه رویِ زیبا ؛آخر چطور میشود مگر؟ اگر عاشقِ دلخستهای با یک بوسه یِ شیرین از لب تو به آرامش برسد.
البته حافظ اظهاراشتیاق نموده وحالِ دلش راتوصیف کرده است وگرنه اوبهترازهمه می داندکه لذّتِ عشق دراعماقِ کشمکشِ پرسوزوگدازِ عشقبازی{نازِمعشوق ونیازِ عاشق}نهفته است وبوس وکناربه راحتی حاصل نمی گردد.
درطریقِ عشقبازی امن وآسایش بلاست
ریش باد آن دل که بادردِ توخواهدمرهمی
بخنده گفت که حـافظ خدای رامپسند
کـه بـوسهیِ تـو رخ مـاه را بـیـالایـد
معشوق به طنز وطعنه پاسخ می دهد که :
ای حافظ بوسه مخواه وترا به خدا راضی مشو که با بوسهیِ تـو چهرهیِ زیبایِ همچون ماهِ من آلوده شود.
چنانچه ازاشعارِحافظ برداشت می شود محبوب ومعشوقِ این شاعرِ شوریده، علاوه برزیبایی ودلربایی،بسیارشوخ طبع وطنّازو اهلِ مزاح نیز هست.
گفتم آه ازدلِ دیوانه یِ حافظ بی تو
زیرِلب خنده زنان گفت که دیوانه یِ کیست
- ۹۹/۱۰/۰۲
- ۲۷۵ نمایش