رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۹ ب.ظ



رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
چِنَم: بچینم
معنی بیت:هنگام صبح به باغ رفتم که گلی بچینم ناگهان آوازبلبلی عاشق به گوشم آمد
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
مسکین: بی نوا، بیچاره
غلغلی:همهمه ای، شوری
معنی بیت: بیچاره بلبل همانند من عاشق وشیدای گلی شده بود ودرآن چمن ازشور و اشتیاق ،هنگامه ای تماشایی برپا کرده بود.
چو رای ِعشق زدی باتوگفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است.
میگشتم اندرآن چمن وباغ دَم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تامّلی
تأمّل: دقّت کردن ودقیق شدن
معنی بیت: درآن باغ به سیروسیاحت می پرداختم ولحظه به لحظه درروابط آن گل وآن بلبل دقیق شده وحالات آنهارا جزبه جز بررسی می کردم.
گل آنچنان شده برحُسن خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گل یارحُسن گشته وبلبل قرین عشق
آن را تفضّلی نه و این را تبدّلی
حُسن: جمال وزیبایی
"آن" اشاره به گل و"این" اشاره به بلبل
قرین: هم نشین
تفضّلی : لطف ومهربانی
تبدّلی: تبدل شدن وتغییرکردن
معنی بیت: گل بازیبایی وجمال همنشین وهمراه شده وبلبل باشورواشتیاق. (گل نازمی کند وسخت به جلوه گری مشغول است و بلبل به سوزوگداز واظهارنیاز) گل به بلبل لطف ومهربانی نمی کند وبلبل نیزاز اشتیاق وسوزوگدازدست برنمی دارد.
فکربلبل همه آنست که گل شدیارش
گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش
چون کرد دردلم اثر آواز عندلیب
گشتم چنانکه هیچ نماندم تحمّلی
عندلیب: بلبل
هیچ نماندم: هیچ نماندازمن
معنی بیت: آواز وناله ی بلبل بردلم اثرگذاشت وحالم رامتحوّل ساخت آنسان که صبروتحمّل ازدست دادم وبی طاقت شدم.
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که مادوعاشق زاریم و کارما زاریست
بس گل شکفته میشود این باغ راولی
کس بی بلای خارنچیدهست از او گلی
معنی بیت: ( درآن حال باخویش گفتم) دراین باغ چه بسیارگلهای زیبا می شکفد ولی دریغا هیچکس نمی تواند بی نیش خار گلی بچیند! گویا این قانون هستیست که بی نیش زنبور،نوش شهدعسل ممکن نمی شود!
کس عسل بینیش از این دکّان نخورد
کس رطب بیخار از این بستان نچید
حافظ مدارامید فرج ازمدارچرخ
داردهزار عیب و ندارد تفضّلی
حافظ مدار: نداشته باش
فرج: گشایش در کار
مَدار چرخ: خط سیر فلکی و مسیر گردش زمین، کنایه از گردش روزگار وچرخ فلک که امیدبستن بدان بیهوده وعبت است «امید وآرزو» برخلاف باورعامه ی مردم واژه هایی فریبنده وویرانگرهستند. توهّم ورویابافی آدمی را درمسیرانحراف قرارمی دهد. مسیر حقیقی نیازی به هیچ امیدی ندارد مقصد درجایی دوردست نیست که امیدوارباشیم بدان خواهیم رسید مقصد وراه یکی هستند. همان لحظه که عاشق حقیقی شده باشیم پیشاپیش درمقصد هستیم (هردم که دل به عشق دهی خوش دمی بود) چیزی که اهمیت دارد رخ دادن عاشقیست نه به چنگ آوردن معشوق. عاشقی به چنگ آوردن وتهاجم وتصاحبگری نیست عاشقی حسی لطیفیست که به محض وقوع؛ سرور وسعادتمندی نیزرخ می نماید وهمینگونه دل بستن وامیدواربودن به چنگ آوردن معشوق؛ عشق راازبین برده وشکست وناکامی ببارمی آورد این قانون تغییرناپذیر روزگارهست. نه تنها درعشق بلکه «امیدوآرزو» بلای جان انسانهاست وزندگی حقیقی رانابودمی سازد اگرامیدوآرزو نباشد آینده ای نیزمطرح نخواهدشدو آدمی بی درنگ به «لحظه واکنون» بازخواهدگشت و زندگی حقیقی نیزآبتنی کردن درحوضچه ی اکنون هست.
حافظ نیز به همین نکته رامدنظرقرارداده و می فرماید:
معنی بیت: ای حافظ ،ازگردش روزگار بیهوده امیدگشایش کارنداشته باش(دل خوش مکن بیهوده امیدوارمباش که با آمدوشد روزها، اوضاع بهترخواهدشد امیدواهی، اندوه وناکامی ببارمی آورد ولحظه ی حال راتحت تاثیرقرارمی دهد همین لحظه ی اکنون رادریاب که ابدی وجاویداست اگرمیخواهی درزندگی، یکنواختی، نومیدی وشکست راتجربه نکنی بایدهدفهاوآرزوها وآمال رافراموش کنی تاشکست ویاس هم ازبین برود. زندگی درحقیقت هیچ مقصدوهدفی ندارد باید ازمسیرلذت برد چاره دیگری نیست باید ازسفرلذت بردچراکه اصلا مقصدی وجودندارد.
زندگی یک سفرمحض ومطلق است سفری که به هیچ منتهی می شود به جایی که درهیچ کجا وجودندارد.تمام نگرانیهاودلشوره ها مربوط به مقصد وهدف است اگربپذیریم که زندگی هیچ هدفی ندارد آسوده خاطرترشده ودلتنگیهایمان محو خواهدشد.)
دریغ وافسوس که این روزگار وچرخ فلک، هزارعیب دارد امّا هیچ لطف وکرمی ندارد.
برمِهر چرخ و شیوه ی اواعتماد نیست
ای وای برکسی که شد ایمن زمکروی
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۵۵۵ نمایش



بسیار زیبا بود معنی و تفسیر
تشکر