آن کیست کز روی کرم باماوفاداری کند
آن کیست کز روی کرم باماوفاداری کند
برجای بدکاری چومن یکدم نکوکاری کند
شاعراحساسِ غریبی پیداکرده ودرپیِ شخصِ جوانمردیست که ازرویِ بزرگواری و بخشندگی،قدم پیش گذارد ودستِ دوستیِ شاعر رابفشارد ودر مقابلِ بدیهایِ اوخوبی ونیکوکاری واحسان نماید.البته خودِ شاعر نیزمی داندکه پیداکردنِ کسی که دارایِ چنین فضایلِ اخلاقی باشد ورفتار وکردارِبدِآدمی را با بزرگواری ونکوکاری پاسخ دهدبسیارسخت است، لیکن آرزوییست که ازرویِ ملالتِ خاطربرزبان جاری ساخته واین مضمون راپرورده است.
از سایرِ عزلیاتِ حافظ چنین بنظرمی رسد که وی ازرفاقت ودوستی دردوره هایِ مختلفِ زندگانی ضربه هایِ روحیِ زیادی دیده است:.
رفیقان چنان عهدِصحبت شکستند
که گویی نبودست خودآشنایی
ویا
یاری اندرکس نمی بینیم یاران راچه شد؟
دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟
دراین زمانه رفیقی که خالی ازخلل است
صراحیِ میِ ناب وسفینه یِ غزل است
روشن است که حافظ خودشخصاً صاحب مرام ومعرفت،وفضایل اخلاقی بوده و شخصیتی والا وکریم داشته که این چنین ازسرحسرت آرزومنداین بوده که بااین چنین شخصِ کریم ونکو کرداری انس والفتی داشته باشد.
برجایِ: درحقِ - در عوضِ
شاعرازاینکه خودرا"بدکار"معرفی نموده، ضمنِ آنکه شکسته نفسی کرده، قصدداشته شخصیتِ این دوستِ فاضلِ غایب رابرجسته ترجلوه نماید،دوستی که به رغمِ بدکاربودنِ رفیقش، دست ازنیکی ومردانگی ومروّت برنمی داردوبرسرِپیمانِ رفاقت پایدارمی ماند.
اوّل به بانگ نای ونی آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می بامن وفاداری کند
درتوصیفِ شخصیتِ این رفیقِ شفیقِ خیالی، درادامه یِ بیتِ قبلی اضافه می کندکه کیست آن جوانمردِکریمی که ابتدا پیغامی از معشوق را باصداو آوازِ خوشش وبا موسیقیِ نی به من برساند، سپس درکنارم نشسته وباهمدلیِ وهمنوایی با نوشیدنِ پیمانهای شراب مرا همراهی کند.درجایِ دیگری چنین اتفاقِ مبارک ومیمون را زِهی توفیق وسعادت می داند:
مقامِ امن ومیِ بی غش ورفیقِ شفیق
گرت مدام میّسرشود زهی توفیق
دلبرکه جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نـومـید نتـوان بود از او باشدکه دلداری کنـد
گرچه معشوق ودلبری که جانم به خاطر او فرسوده گشته ودرحالِ نابودیست، خواسته یِ مرا وآرزوی دلم را برآورده ننموده ، بااینکه هنوزگرهِ مشکلاتم بازنشده، لیکن عیبی نداردبا این وجود نمی توانم ونبایست از او(معشوق) ناامید گردم. بسی امیدهست وامکان دارد که به من توجّه کندو کام ِدلم را برآورده نماید.حافظ هرگز درهیچ شرایطی دست از"طلب" برنمی دارد:
به لب رسیدمراجان وبرنیامدکام
به سررسیدامید وطلب به سر نرسید.
گفتم گره نگشودهام زان طرّه تا من بودهام
گفتامناش فـرمودهام تـا با تو طـرّاری کند
"گره گشودن از طرّه" به معنیِ به وصال رسیدن است.
طرّه : بخشی اززلف که بر پیشانی ریخته است
طرّاران : گروهی غارتگربودندکه باحیله گری ومهارت، قافله ها راموردِ دستبرد قرارمی دادندلیکن دستگیرنمی شدند وباچابکی می گریختند.
معنی بیت: به یار گله ای کردم وگفتم من ازوصالِ تومحرومم به کام نرسیده ام ،این همه زجرواندوه کشیده ام اماتا کنون دستم به زلفِ غارتگر تو نرسیده است درپاسخ گفت : من خودم به (طرّه ام) چنین فرمان دادهام که همانندِ طرّاران بدون اینکه گرفتارودستگیر شود دلِ تو را به یغما ببرد. به لطف طبع روان شاعر،تمامِ واژه ها دراین بیت ازلحاظ ِساختار(هم صورت وهم معنا) خویشاوندانِ یکدیگرند و تناسبِ ظاهری وپیوندباطنیِ خیال انگیزی دارند.
معشوقِ حافظ درجایِ دیگری درمقابلِ گله یِ حافظ می گوید که این طرّه که توراآزارمی دهد به حرفِ من هم گوش نمی کند وکاری ازدستِ من برنمی آید:
دی گله ای زطرّه اش کردم وازسرِفسوس
گفت که این سیاهِ کج گوش به من نمی کند
پشمینهپوش تنـدخـو از عشق نشنـیـدست بــو
از مستـیاش رمـزی بگو تا ترک هُشیاری کـنــد
پشمینه پوشِ تندخو استعاره از درویشان وبه ویژه دراینجاصوفیانی است که قبایِ پشمین به تن کرده وخودراتافته یِ جدابافته می پنداشتند وتکّبر وتظاهرمی ورزیدند. آنهاهمیشه عبوس وجدّی بودند درحالی که درونشان پرازخشم وتنش وآلودگی بود. عبوس نشستن وغمگینانه زیستن وپشمینه به تن کردن هیچ استعداد ونبوغی لازم ندارد. همین که درپائین ترین سطح آگاهی باشیم خودبخود غمناک واخم آلود وجدّی خواهیم بود ذهن ما همیشه برای دلمردگی واندوهباری چیزی پیداکرده وماراملول وافسرده خواهدنمود بنابراین هراحمق وابلهی می تواند عبوس وجدّی وتندخوبوده باشد. اما به سبک رندان ِبه ظاهرلااوبالی؛ شادمانه زندگی کردن هنرحقیقیست هنری که نبوغ وفهم زیادلازم دارد برای بانشاط بودن وطنزآلودرفتارکردن باید درسطح بالاتری ازآگاهی ومعرفت باشیم. عیش وعشرت طلبی همتّ والا می خواهد میل به سروروشادمانی تابع میزان ِدرکِ درونی ماست. بی تردید حافظ که این همه برطبل عیش وعشرت می کوبید باید درک عظیمی ازجهان هستی داشته وبه سطح والایی ازآگاهی رسیده بود.
معنی بیت: صوفیِ بد اخلاق و عبوس وتندمزاج، از معرفت وآگاهی خالص هیچ چیز نمی داند وبویی ازعشق نبردهاست ازاسرارِ مستیِ عشق ولذتهایِ روحانیِ آن، نکاتی به او نیزبگویید، جرعه ای ازشراب عشق بچشانید تا شایدبه خودآیدو روی به مسلکِ عاشقی گذاشته وسرمستِ باده یِ عشق شود و از هشیاری ظاهری (دراینجا به معنای خودبینی ومصلت اندیشی وجدّی بودن) خلاص گردد. چراکه به هرجارعدوبرقِ عشق اصابت کندبساطِ خودبینی وزهد وریا،بویژه عباوقبایِ پشمینه ی زاهدان وصوفیان خشکه مغز که ازاسبابِ تظاهرو تکّبرند خواهدسوخت:
برقِ عشق اَرخرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِشاه کامران گربرگدایی رفت رفت
چون من گدای بینشان مشکل بوَدیاری چنان
سلطان کجاعیـش نـهـان با رند بـازاری کند
گرچه ازاینکه یار،کامِ دلِ شاعررا برنیآورده ،لیکن عاشق ازاین موضوع دلگیروناراحت نیست .می گوید یارحق دارد که به منِ رندِ بازاریِ دوره گردِتهیدست (گدای بی نام و نشان) توجّهی نکند.من که باشم که موردِ توجّه ِسلطانِ عظیم الشأن قرارگیرم؟ پادشاه که با گدایِ کوچه و بازار همنشینی نمی کند وبه عیش و نوش پنهانی هم نمیپردازد.
من که باشم که برآن عاطرِخاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاکِ درت تاجِ سرم
زانطرّهی پرپیچ و خمسهلاست اگر بینم ستم
از بندو زنجیرش چه غم هرکس که عیّاری کند
عیّاری:(راهزنی- حیله گری امادراینجا معنیِ عاشقی نیزلحاظ شده است چراکه عاشقان نیزهمانندِعیّاران همواره درصددِ بهره مندی ازگنجِ زیباییهایِ معشوق هستند وسعی دارندبه هرحیله ای دلِ معشوق رابه دست آورندتااززیباییهای اوبهرمندگردند.دردلِ دوست به هرحیله رهی بایدکرد)
معنی بیت:
اگر از آن گیسویِ شکن درشکنش جفایی به من برسد اتفّاقی عادی وقابلِ پیش بینی است وهیچ باکی نیست ، زیرا هر که مانندِمن عیّاری پیشه گیرد،نباید از بند و زنجیر وزندان باکی داشته باشد. ترکیبِ (طرّهی پر پیچ و خم ) "بند و زنجیر وزندان" رادرذهن تداعی می نمایند.
هزارحیله برانگیخت حافظ ازسرِفکر
درآن هوس که شود رام آن نگارونشد
شد لشکر غم بیعدد از بخت می خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصّمد باشد که غمخواری کند
غمهایِ بی حدّوبی عددی(بسیاری) بر من روی آورده است درحالی که هیچ غمخواری ندارم، از طالع واقبالِ نیک کمک می طلبم .وامیدوارم که "فخر دین عبدالصمد" ( از عالمان و اندیشمندانِ هم عصرِ حافظ ) به دادم برسدوباعطوفت ومهربانی،غم ازدلم به زداید.
بامرور ومطالعه یِ دیوانِ حافظ ملاحظه می گردد که دربعضی ازغزلها ،حافظ باذکرنامِ یکی از دوستانِ نزدیکِ خویش که باآنها معاشرت داشته،به بهانه هایِ گوناگون ابرازِ ارادت ودوستی می کرده است.این نوع مدّاحی وستایش ازدوستان،درمتنِ غزل که اختصاصن برای بیانِ احوالاتِ عاشقانه مناسب هست، منحصر بفرد بوده و تنها ازعهده ی شاعری چون حافظ برمی آید.زیرا ستایشِ حافظانه ازدوستان، بگونه ای رقم می خوردکه ضمنِ آنکه به اصلِ مضمونِ غزل هیچ آسیبی نمی رسد،مراتبِ تمجیدازممدوح نیزعاری ازهرگونه چاپلوسی بیان شده ومناعتِ طبعِ شاعرمحفوظ می ماند.
ما آبرویِ فقر وقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست
باچشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کآن طرّهی شبـرنگ او بسیـار طرّاری کند
ای حافظ احتیاط کن ومیل ِ دیدارِ معشوق راازسربیرون کن، چشمانِ افسونگرِ یار سحر و جادو دارد وآن زلفِ ریخته شده برپیشانیِ یار(طرّه) طرارّی ماهراست ودل وجانِ عاشق را به یغما می برد وهرگزبه دام نمی افتد. کسی که قصدِدیدارش دارد ومیلِ وصالش رادرسر می پروراند باید ازدل وجان دست بشوید.
تناسبِ شاعرانه آن هم از نوعِ حافظانه بین "طرّه یِ شبرنگ" و"طرّار" در این نکته مشهوداست که طرّاران برای اینکه شناخته نشوندودستگیرنگردند، لباسِ سیاه به تن کرده و درظلمتِ شب باچابکی ومهارت به راهزنی می پرداختند.
گیسویِ شب رنگ وسیاهِ اوهمانندِ طرّاران،دلهایِ عاشقان را غارت می کند بی آنکه گرفتار شود. حافظ درجای دیگر ضمنِ قبولِ ناکامیِ خویش می فرماید:
میلِ من سوی وصال وقصدِ او سوی فراق
ترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوست
تفاوتِ عاشقیِ حافظانه باعاشقیِ دیگر مدّعیانِ عشق، دراین مصرعِ زیبایِ: "ترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوست" است وازهمین تفاوت است که حافظ ازسایرین متمایزمی گردد.
- ۹۹/۱۰/۰۲
- ۵۹۵ نمایش