دیدار شــد مـُیـَـسـّروبوس و کـنار هـم
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ب.ظ
دیدار شد میسـّروبوس و کنار هـم
از بـخـت شـکر دارم و از روزگــار هـم
"مـُیـَسـّر" : امکان پـذیـر ، مـمـکـن
"بـوس و کـنـار" : یکدیـگر را در آغوش گـرفتن و بـوسیـدن
دراین غزل یابه قول بعضی ازشارحان محترم قصیده،شاعر از بخت و روزگار شاکرو سپاسـگـزار است . زیـرا بخت و اقبال به او رو کرده و روزگار او را به وصـال رسانـده است.
مـعـنـی بـیــت : دیـدار وملاقات با یار امکانپـذیـر گـردیـدو وآرزوی ِ همآغوشی و بـوسـیـدن ِمعشوق نیزمحقّق شده است. به همیـن سبب هم ازبخت و طـالع ِخویش سپاسگزاری میکنم وهم ازوفق ِ مرادبودن ِروزگار شاکرهستم.
منم که دیده به دیداردوست کردم باز
چه شکرگویمت ای کارسازبنده نواز
زاهـد بـرو که طـالـع اگر طـالـع من است
جامـم بـه دست بـاشـد و زلف نگـار هـم
"زاهـد": پـارسا ، منظور صوفی ریـاکار است"طـالـع":بخت و اقبال.نگار : دلـبـر ِزیـبـا ، "نـگـار" در اصل از نگاشتن و نقاشی کردن است به معنای نـقـاشی و تصویر زیبا ، و از آن جهت که معشوق ِزیبا روی ،همانند نقاشی زیباست "نـگار" گفتهاند.مانند:صورتش مثل عکس است، یـا چشمانش مثل این است که نقاشی شده است .مـعـنـی بـیــت : ای زاهد ریـا کار ! مـن ازاوّل بخت و اقبال خودم را میشناختم که آن همه امید وآرزوی ِ وصال درسرمی پرورانده ام. اکنون ببین چگونه به کام رسیده ام؟ بختم بـیـدار شده است و به منتهای ِ آرزو(وصال) رسیدهام . من در کنار محبوب به باده گساری مشغولم وزلف ِ اورا نوازش می کنم. دستـرسی به زلفِ معشوق نـشـانهی وصـال است که خواسته و آرزوی سالک عاشق میباشد. "حـافــظ" در یک دست جام باده و در دستی زلف یـار دارد و بـه زاهـدِ ریـا کار طعنه میزنـد که بـا آن همه چوب که لای چـرخ گـذاشتی ، بخت به من رو آورد و بـه خواستهام رسیـدم .
ما عـیـب ِ کس به مـستی و رندی نمیکنیم
لعل بـُتـان خـوشست و می خوشگوار هـم
"رنـدی" : عاشق است ومیخواره،ظاهرش آلوده وگناه کاراست. به آداب ِشریعت پایبندنیست.امّا درونی پاک دارد،بزرگترین گناه رامردم آزاری می داند.ودرموردِ رفتارهای دیگران دخالت نمی کند.زاهد نقطه مقابل رندیست و عشق را اِنکارمی کند."لـَعـل" : استعاره از لب"بـُتـان" : زیـبـا رویـان .مـعـنـی بـیــت :ازنظر ِماتنهاچیزی که گوارا و لـذّتبخش است بوسیـدن لـب یـار (عاشقی) و شراب است (مستی). ما کسی را که عاشق است و مـیـگسـاری می کند سرزنش نمی کنیم ، عیـبجویی نمیکنیم.مانگوئیم بَد ومیل به ناحق کنیمجامه ی ِ کس سیه ودَلق ِخود ارزق نکنیم.
ای دل بـشـارتـی دَهمَت: مُحتَسِب نماند
وزمِی جهان پـُر است و بـُتِ میگسارهم
"مـُحـتـسب":مـأمـور ِحکومتی مبارزه با مـُنـکـرات ، لـقـبـی ست که "حـافــظ" بـه "امیر مبارز الدین" نیز داده است. (امیر مبارز الدین خود در جوانی میگساری میکرده ، ولی وقتی به حکومت میرسد ، تظاهر به دیـنـداری و پـارسـایی میکند و دستـور میدهـد که مـیـخـانه هـا را بـبـنـدنـد) :در ِمیخانه بـبـستـند ، خـدایا مـپـسنـدکه درِخانهی تـزویـروریا بگـشاینـد و اکنون که "امیر مبارز الدین" مـرده است ، در میخانهها دوبـاره گشـوده شده و دیگر کسی از عشق و عاشقی و میگساری جلوگیری نمیکند."محتسب نـمـانـد": پـا برجا نماند واز میان رفت ، حکومتش سرنگون گردید.مـعـنـی بـیــت : ای دل ! بـه تـو مـژده میدهم که حاکمیّت ِامـیـر مـبـارز الـدیـن (محتسب) متلاشی شدوازبین رفت. اکنـون جهان (مجازاً شـیـراز) پُـر از شرابِ ناب و معشوقـان ِسرمست و میگسار شده است.
خاطر به دست تـفـرقـه دادن نـه زیـرکیست
مـجـمـوعـهای بـخواه و صـُـراحی بـیـار هـم
خاطربه دست ِتفرقه دادن" : ذهن ، فـکـر و انـدیـشه ی ِ پـریـشانی داشتن است. "مـجـمـوعـه" : چندمعنا دارد : 1- "مجمعه" سینی بزرگ از جنس روی یا مس ،که در قدیم کاربـرد های بسیار داشت : به جای سفره استفاده میشد ، در دید و بازدیدها و مهمانی ها ظرفهای شیرینی و تـنـقـّلات در آن گذاشته و در وسط مجلس قرار میدادند ، در مراسم مختلف ازداوج از خواستگاری تا جهیزه بـران و .... شیرینی و آینه و لاله (شمعدان) و جهیزیه و ... در چندیـن مجمعه ی ِ بزرگ گذاشته و بر آن تـورهای سبز میکشیدند و افرادی آنها را بر سر میگذاشتند و رقصان و شادی کنان به طرف خانهی عـروس میرفتند.۲-"مجموعه" به معنی : جـُنـگ ، کتاب شعر هم هست . سفینه و سینی ِ پـر از نـُقـل و نبـات و جام شراب ۳-مجموعه میتواندآن آسایش خاطری بوده باشد که از زلفِ پریشان ِیار بردل ِ عاشق نشیند.دراینصورت جمعیت خاطر در مـقـابـل ِ"تـفـرقـه" که به معنی : پریـشـانی خاطر است قرارمی گیردو ایـن دو بـا هم آرایه "تـضـاد" یـا "طـبـاق" ایجاد میکنند.آرایه ای که دراغلبِ بیتها دیده می شود و موردِ علاقه ی ِحافظ است.درخلاف آمد ِعادت به طلب کام که منکسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم.۴- مـنـظـور از "مـجـمـوعـه" میتـوانـد حلقه یا جمعی ازدوستان ِ همدل و مـیـگسـاران باشـد."صـُراحـی" : نـوع ظرف شراب که به شکل های مختلف میساختند ، شـراب دان مثل گلابـدان.مـعـنـی بـیــت : در ادامهی بیت قبل می فرماید، حالا که محتسب پابرجا نماندو میکده ها دوباره رونق گرفته اند، فـکـرهای پـریشان راازسربیرون کن، ازتفرقه درآی،مشّوش بودن از روی ِ هوشیاری و رنـدی نیست ، کتاب شعری مهیـّا کن وزلفِ نگاری به چنگ آرو شیشهی می را هم بـیـاور ودرحلقه ی یاران ِ میگسار به عیش وعشرت بپرداز!براساس ِشناختی که ازحافظ داریم ،تمام ِ معناهای ِ مجموعه رامدِّ نظر داشته است.هرآن کو خاطرمجموع ویاری نازنین داردسعادت همدم ِ اوگشت ودولت همنشین دارد.
برخـاکیان ِ عـشـق فـِشان جـُرعـهی لبش
تـا خـاک لعل گون شـود و مـُشکبـار هم
"خاکیان ِعشق":ایهام دارد: 1- کسانی که در بـرابـر ِ عشق مـتـواضع و خاکـسـارهستننـد. ۲- کسانی که در راه عـشـق فـدا شده و مـُردهانـد ."جُـرعـه بر خاک افشاندن"همانگونه که درغزلهای پیشین نیزتوضیح داده شد، در میان ِ بـاده نوشان ِ زمان ِ "حافظ" و پیش از آن تا این زمان ، هنگام بـادهنوشی به یادِ همنشینان ، هم پیالهها و دوستان ِ ازدنیارفته و نیز یـاران سفر کرده ، جرعهای بـر خاک میریزند و از نظر جوانـمردان این کار کـرَم کردن به خاک است. از جرعهی تـو خاک زمین درّ و لعل یافت بـیـچـاره مـا که پـیش تـو از خاک کمتـریمپیشینه ی این عمل بدین قراراست که در دوران بـسیار قدیم (عهد باستان) مـردم رسم داشتند پیش از مراسم قربانی ، عبادت ، یا به یاد مردگان خود و یا به احترام خدایان ، شراب ، شیر ، روغن ، عسل ، آب و . . . روی معبد ها و مجسمه های مورد پرستش خود میریختند ، مـثــلن : قرنها پیش از میلاد مسیح "قوم یهود" هنگام عبادت "یهوه" این کار را میکردند ، حتی بر مقابر مردگان هم "جرعه افشانی" داشتند . "عاشوری ها" نیز بر مقابر پـدران و اجداد خود "جرعه افشانی" می کردند . "هندوها" هم برای تطهیر بتهای خود این رسم را داشته و دارند . رسم "اعراب" این بـود که خون قربانی را بر بتها و مقابر اجداد خود میریختند.! "فینیقیها" به جای خون از "شیر"، وبعدها از شراب ـ که آن را خون ِ انگور میدانستند،استفاده میکردند . در نمایشنامهای از "ایسو خوس" شاعر یونانی به نام "پارسها" ؛ خنیاگران به مادر خشایارشاه سفارش میکنند که به یادِ ارواح مردگان بر خاک "جرعه افشانی" کند . "سقراط" هم هنگامی که در زندان "جام شوکران" به دستش میدهند از زندانبان اجازه میگیرد تا قبل از نوشیدن برای یکی از خدایان از آن جام جرعه افشانی کند و وقتی به او اجازهی این کار را میدهد ، جام را کج کرده و چند قطره از آن را بر خاک ریخت . این رسم (جرعه افشانی) از آغاز جنبهی مذهبی داشته و جزو عقاید اقوام و ملل مختلف بوده است و اگر چه در آغاز از مشروبات و مایعات مختلف استفاده میشده ، به تـدریج منحصر به "شراب" شده و آنان که شراب را حرام میدانند از "گلاب" استفاده میکنند. مـعـنـی بـیــت :هنگامی که شراب می نوشی،جُرعه ای ازشرابی که از لب ِ معشوق می چکد،برخاک ِ قربانیان ِ عشق نثارکن تـا خاکِ مزارشان سرخ شـود و بـوی مـُشـک بـگـیـرد.مرجع ضمیر "ش" در "لـبـش" ممکن است معشوق یـا صُراحی باشد . جرعهی شرابی از لب ِ یار یا لب ِ صُراحی بر خاک بریز.تامگرجُرعه فشاند لبِ جانان برمنسالهاشد که شدم بردر ِ میخانه مقیم
آن شدکه چشم بـد نگران بـودی ازکمیـن
خصم از میان برفت و سـرشک از کنـار هم
"آن شـد" : آن زمان رفت ،آن روزگاران گذشت "چشم بـد" : چشم بـدبـیـن مجازاً دراینجا مامورین ِمنکرات دردوره ی امیرمبارزالدین"بـودی":میبـود"خصم" : دشمـن ، منظور امیر مبارز الدین است.مـعـنـی بـیــت : آن روزگاران که مامورین حکومتی با چشم بـدبینی از کمینگاهایشان دراموراتِ خصوصی ِ مردم تجسّس میکردند تا ببیند مردم چکارمی کنندبه ویژه اینکه چه کسانی شراب میخورند! سپری شد، امیـر مبارز الدین سرنگون گشت ودیگرچشم ها ازستم ِ اواشگبار نخواهدشد.هرکجا "آن شد" بااین لحن آمده باشد به معنی ِ گذشت وسپری شدهست:آن شد ای خواجه که درصومعه بازم بینی کارما بارخ ِ ساقیّ ولب ِ جام افتاد.
چون کاینات جمله به بوی توزندهاند
ای آفتاب سایه زمابرمدار هـم
"کاینات" : موجودات"بـو" : ایهام دارد : 1- عطر و رایحه ۲-امـیـد و اشتیاق"آفتاب" : خورشید ، استعاره از معشوق یاکسی که مخاطب است. "سایـه" در اینجا ضدونقیض ایجادکرده است،آرایه ای که موردِ علاقه ی ِ خاص حافظ است. آفتاب که سایه نـدارد! ازطرفی"سایه از سر ما بر نـدار" جمله یِ تمنّایی هست،وقتی این تمنّا را ازآفتاب که سایه ندارد می خواهی،پارادکس ایجادمی شود،پارادکس هم موتور ِ اندیشه راروشن می کند. یعنی لطف و عنایتت را نسبت به مـا کـم نـکن .مـعـنـی بیت : ای آفتاب تابان،آنـچـُنـان که همه ی ِ هستی وتمام ِموجودات به امید تـو و به اشتیاق تـو زنده هستند ، پس سایهی عنایت و لطفِ خود را از سـر مـا هم بـر نـدار. حافظ شاعر ِ پارودکس های زیبای زندگانیست :ای که برماه ازخطِ مِشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه ای برآفتاب انداختی
چون آب روی لاله وگل فیض حُسن توست
ای ابـر لطف بر منِ خـاکی بـبـار هـم
"فـیـض" : جوشش ، بخشش و عطا "حـُسن" : جمال ، زیبایی"ابر لطف": لطف به ابـر تشبیه شده استمنظور از"لاله و گل" خود ِ این دونوع گل نیست، این دونماینده ی همه ی ِ روئیدنی هاوتمام گیاهان و گلهاست .من ِ خاکی،یعنی ارادتمند،یعنی توابرلطیفی من خاک ،که بابارش ِ لطف ِ تو،سرسبزمی شوم،خرّم وباصفا می شوم، خاک حکایت ازتواضع وفروتنی نیزهست.خاکی بیانگر ِسادگی وبی چیزی وفقرهم هست. خاک،نیازمندو تشنه ی ِ بارانست. خودراخاکی معرفی می کند تا ارزش ولطافت ِ توّجه ِ معشوق ،هرچه بیشتر،مشهودتر وملموس ترباشد.درهمین دوره هم به کسی که بیشتر ساده و صادق ومتواضع است خاکی می گویند.مـعـنـی بـیــت : ای کسی که لطافت وصفای ِگیاهان ودرختان نیز،بسته به بارش ِ باران ِ عنایت ولطف ِ توست. همانـطور که تمام گیاهان از جوشش کرم و جمال تـو شادابی و رونـق گرفتهاند ، به مـن هم که خاکسار تـوام و غبار فقر و اندوه بر من نشسته عنایتی کن ! من ِخاکی که ازین در نتوانم برخاستازکجابوسه زنم برلب ِ آن قصر بلند؟
حـافظ اسیرزلف تو شدازخدا بترس
وزانتصاف آصـفِ جـم اقـتدار هـم
"انـتـصـاف" :حقی را برکسی برگردانیدن، داد ستاندن ، حقّ کسی را از ستمگر گرفتن"آصف" : آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان ، در اینجا استعاره از وزیـر وقت است. اکتـراً به "خواجه جلال الدین تورانشاه" این لقب را داده است ، امـّا در اینجا با تـوجـّه به بیت بـعـد که اشاره بـه نـام وزیـر دارد ، مشخصـّاً منظورش : "خواجه بُرهان الدین ابو نصر ، فتح الله" وزیـر دانشمند و ادب پـرور و خوشـنـام "امیر مبارز الدین" بـوده که پـسـر "کمال الـدیـن ابـو الـمـعـالی" است ."اسیـر زلـف شدن" کنایه از گرفتار عشق کسی شدن است ، ایـن بیت خطاب به معشوقه است. "جـَم اقـتـدار" تـوانا و نـیـرومـنـد همچون جمشید ، صفتی نیکو برای آصـف (وزیـر). مـعـنـی بـیــت :حـافــظ اسیر ِزلف ِ توشده وسخت دلـبست یِ عشق تو هست، از خـدا به ترس،همچنین بترس ازقدرت ِ وزیـر باتدبیر که سابقه ی خوشی دربازپس گیری ِ حق ِ مظلومان وستمدیدگان دارد. بـتـرس و اینقدر به من جور وجفا و نـاز نـکـن.
بُرهــان ِمـُلک و دین که زدسـت وزارتــش
ایـّام کـان یـمیـن شـد و دریـا یـسار هـم
در این بیت نام وزیر (ممدوح) را که در بیت قبل گفته بـود ، مشخص کرده است."بـُرهـان" : دلـیـل و راهنما"مـُلـک": حکومت و پادشاهیایّام: روزگاربسیاری ازشارحان ِ محترم،یمین ویسار را چپ وراست درنظرگرفته اند و معناهای غیرقابل درک ونامفهوم ویا حداقل غیر ِحافظانه برداشت نموده اند.بنظر ِنگارنده، اصلن معناهای "چپ وراست" ازیمین ویسار مدِّ نظر ِحافظ نبوده ومعنای دیگری را که در لایه ای عمیق ترپنهان گشته را، اراده نموده است. باید دست به کالبدشکافی ِ واژه ها وکلمات زد وازارتباط ِنامرئی ِ واژه ها بایکدیگر رمزگشایی کرد تابه منظور ِ آن عزیز ِابهام گونزدیکترشد. برای آشکارسازی ِ این معنا،می بایست ابتدا معنای ِ ظاهری ِ "کان" (معدن) و"یمین"(چپ ) رابه کناری نهاد وازاین دو، ترکیب ِ "کان یمین"(کَن یمین) رامدِّ نظرداشت تادرمسیر ِبرداشت ِ صیح قرار گرفت.بارجوع به لغت نامه،درمی یبابیم که یکی ازمعناهای ِ"کان یـمـیـن" دفع ِستم کردن واصلاح ِ امورات است.به همین راحتی بخشی از رمز ِ معمّا بدست آمد.چراکه هنوز فراموش نکرده ایم که دربیت ِ قبلی ،شاعر با واژه ی ِ "انتصاف" (حق رابه حق دار بخشنده وستم رادفع کننده)ازاین وزیر ِباکفایت یادکرده است.! بنابراین اطمینان حاصل می شود که برداشتِ معنی ِچپ وراست از"یمین ویسار" دراراده ی ِ شاعر نبوده است.باتوّجه به اینکه "یمین ویسار"به مانندِ واژه های دوقلو،معمولن درعبارات وجملات کنار ِ یکدیگرهستند و کاربُردشان تقریباً همسان هستند،احتمال ِ اینکه در ذهن ِحافظ این دوواژه به یک نَحو تغییر ِشکل داده اند بیشتر وبیشتر می شود،امّا هنوز نباید عجله کرد وبه قطعیّت رسید.ابتدایک کپی از واژه ی ِ "کان" تهیّه ودر کنار"یسار"نیزمی نشانیم تاببینیم نتیجه چه می شود.دراینصورت مرحله ی ِ اوّل ِ معنی چنین خواهدشد:درسایه ی ِ وزارت ِ وزیر ِ مدیر ومدبّر وبه برکت ِ تدابیر ِاو،روزگار"کان یمین" گشت ودریا هم "کان یسار".....امّا معنای ِ لغوی ِ "کان یسار" چیست؟ یعنی: غنی،توانگر و مالدار، صاحب جمعیّتِ بسیار. به کنایه یعنی بسیار بخشنده .حال با این برداشت، مـعـنـی بـیــت این چنین می شود : "خواجه برهان الدین" که رهبر و راهنمای حکومت و دیـانـت است بگونه ای وزارت می کندکه : روزگاربه برکت ِ لطف ِ اوازآن روزهایی شده که درآن دفع ستم واحقاقِ حق ِ ستمدیدگان رقم میخورد. همینطور(ز ِدست ِ وزارتش) یعنی به لطفِ تدبیرهای او،دریا نیز غنی، توانگر وبخشنده وصاحبِ جمعیّت ِ بسیارشده است.!امّا آیا ما اجازه داریم "کان"راخودسرانه به یسار اضافه کنیم ومعنای ِ دلخواه را ازآن بگیریم؟باکمی دقّت وقتی متوّجه می شویم که روزگار،با قرارگرفتن درکنار ِ "کان یمین "، صفتِ بارز ِ وزیر (دفع ستم ) رابرجسته ترونمایان ترمی سازد،خودبه خود فضا آماده می شود که چنانچه دریا نیزدرکنار ِ "کان یسار" بنشیند،همین اتّفاق صورت می گیرد ویکی دیگر ازصفت ِبارز این وزیر(توانگری) بارزتر می گردد.ازهمین روست که به قطعیّت می رسیم که منظور شاعر، برجسته سازی ِ معناهای ِ "کان یمین وکان یسار" وتلفیق ِآنها باصفاتِ بارز ِ وزیر ِ ممدوح است که دربیت ِ قبلی بیان شده است.بنابراین،"کان"درکنار ِ"یسار"بصورت نامرئی بوده وما خودسرانه اضافه نکرده ایم.مافقط درمعنا آن راآشکارسازی کرده ایم.امّاچرا شاعر"کان " یساررانامرئی کرده است؟شاعر باهوشمندی،وقتی می بیند "کان" در ابتدای ِ مصرع وجود دارد وقابلیّت ِ این را داردکه هردو واژه ی ِ یمین ویسار را تحت ِ پوشش قراردهد،"کان"یساررا حذف کرده تاضمن ِ آنکه ازتکرار ِ دوبار ِ یک واژه دریک مصرع جلوگیری می نماید، معنا رانیز در لایه های عمیق تر فروبرد. وهم جویندگان ِ نکته،پس ازکمی تلاش به ماهیّتِ اشتراکی بودن ِ"کان یمین پی برده وازمعنای "چپ وراست" خارج وبه اصلِ معنا پی ببرند وعلاوه براینکه اززیبایی ِ مضامین لذت می برند،از رمزگشایی وکشف ِ مجهولات نیزحظّ ِ مضاعف برند.
بـریادِ رٰای انور او آسـمـان بـه صـبح
جـان میکـُنـد فدا و کـواکب نثار هـم
"بریادِ": به یادِ"رٰای" : اندیشه ، فـکـر"انـور": نـورانی تر ، روشن تـر ، تـابـنـاک، "کواکب" : ستارگانمـعـنـی بـیــت : اندیشه های ِ مدبّرانه ی ِ وزیـر ِلایق ( خواجه برهان الدیـن ) آنقدر همانند ِ خورشید،تابنده وفروزان است که آسمان هرروز به یاد ِاین اندیشه ،جانـش و ستـارگانـش را فدامیکـنـد.!امّامنظورازاینکه جانش رافدا می کندچیست؟بایددانست که آسمان وستارگان در تاریکی ِشب زند ه هستند،درسیاهی ِ شب پیداهستند واظهار ِ وجود می کنند،شادمانی وغوغا می کنندو....ولی هنگامی که آفتاب می خواهد دَم ازتجلّی بزند وظهورپیداکند،آسمان وستارگان خود را ازاشتیاق وعلاقه،قربانی می کنند ودرمَقدم ِ خورشید فدا می شوند.شاعردراین بیت، درتوصیف ِ صفات ِ وزیر، دست به مبالغه زده وآنقدرغلوّ می کند که پرنده ی ِ خیال ِ آدمی رادرآسمان ِ اندیشه به پروازوامی دارد.می فرماید: آسمان اگر هر روز جان ِ خود را درمَقدم خورشید به قربانگاه می برد دلیلش این است که بادیدن ِ تابش ِ آفتاب،به یاد ِفروزندگی ِ اندیشه ی ِ آن وزیر ِ باکفایت می افتد وخودرا فدا می کند، ودرادامه ی این سخن می فرماید:ستارگان نیزهمانندِ آسمان به یاد فروزش ِ اندیشه ی این وزیرهست که بادیدن ِ خورشید، جان ِ خودرا نثارمی کنند. مبالغه واغراق درتوصیف ِ صفات، یکی ازلطایف ِ شعریست وهرشاعری توانایی ِ خَلق ِ چنین اغراق هایی که باعث ِ انگیزش خیال گردد راندارد.ز ِشمشیر ِسرافشانش ظَفرآن روبه درخشیدکه چون خورشیدِ اَنجُم سوز،تنها برهزاران زدد.
گوی ِ زمین ربودهی ِچـوگان ِ عدل او ست
ویـن بـَر کـشیده گنبـد ِنیلی حصار هـم
"گوی" : تـوپ چوگان بازی"گـوی ِزمیـن" : زمـیـن به تـوپ ِچوگان بازی تشبیه شده است .جالب است که ایـرانـیـان از روزگاران بسیارقدیم اعتقاد داشتهاند که زمیـن گِـرد وکُرویست. در حالیکه بسیاری ازمذاهبِ بزرگ چنین می پنداشتند که زمین مسطّح است!! "گالیله" در قرن شانزدهم میلادی ثابت کرد که زمـیـن گرد است و کلیسا به خاطر این حرفـش سر او را به گیـوتـیـن سپرد!"چوگان" : چوبی که سر ِآن خمیده است و سوار بر اسب تـوپ (گوی)را با آن می زنند. "چوگان عـدل"عـدل به چوبِ چوگان بازی تـشبیه شده است."برکشیده" : بلند و رَفیع ، بَرافراشته "نـیـلی" : کـبـود ، آبیِ تـیـره"گنبد ِنیلی" : آسمان ِکبود ، آسمان ِآبی ، آسمان را هم گرد و گنبدی شکل میدانستهاند"حصار" : دیـوار ، بـُرج و بـارو مـعـنـی بـیــت :بازهم بااغراق ِدیگری ازشاعربی بدیل درعرصه ی ِ مبالغه، روبرومی شویم.وزیری که ممدوح ِ حافظ است بسیارعادل است.عدالتِ اوهمانندِ چوبِ چوگان بازی، گوی ِ زمین راربوده است.(کُره ی زمین همچون گویی که درخمیدگی ِ انتهای ِ چوب ِ چوگان قرارمی گیرد،درخمیدگی چوگان ِ عدالتش قرارگرفته) یعنی عدالتش جهان رافراگرفته است.درمصرع ِ دوّم پارافراترگذاشته وبرمیزان ِ مبالغه می افزاید ومی فرماید: حتّا این آسمان برافراشته هم که مانندِ گنبدی با باروی آبی رنگی هست ، همچون تـوپ گِـرد (گوی) درخمیدگی ِ چوب ِ چوگان ِ عدالت این وزیرقرار دارد.یعنی عدالتش آسمان رانیزفراگرفته است.خسروا گوی ِ فلک درخم ِ چوگان ِ توبادساحت ِ کون ومکان،عرصه ی ِ میدان ِ توباد
عــزم ِسَبـُـک عِـنـان تـو درجنبش آورد
ایـن پــایـدار مـرکـز عـالیمدار هـم
عـزم" : قـصـد و اراده"سبک عنان": تـنـد رو،صفت برای "عـزم واراده" ، "عـزم واراده" به اسبی تندرو مانَندشده است."درجنبش آورد" : به حرکت در آورد.اشاره ای به این مطلب داردکه در قـدیـم بسیاری از گردونه ها از جمله کشتیها را با اسب ها به حرکت در میآوردنـد."مـَدار" : محورومسیر ِگردش ِسیـّارات و ستارگان "عـالی" : بلند مرتبه"عالی مـَدار" : دارای مَـداری بلند و وسیع،مَداری بلند تر ووسیع تر ازآن نباشد.همچنان سخن درمَدار ِ مبالغه می چرخد وهمچنان اوج می گیرد،حافظ وقتی قصدِمبالغه می کند،غلوّ ِاوبرمَداری بلند ووسیع می چرخد.مـعـنـی بـیــت :ای وزیر ِ باکفایت، عـزم و ارادهی تـو همانندِ اسبی سبک پا وتند رو، حرکت آفرین وحرکت بخش هست ،تاآنجاکه انرژی ِچرخ ِ فلک نیز ازعزم واراده ی ِ توتامین می شود.عزم واراده ی تو نباشد هستی ِ بلند مرتبه ازحرکت می ایستد!.ذهن زیبا اندیش حافظ،دراین بیت فقط به مبالغه نیاندیشیده،بلکه به آرایه ی تضاد نیز گوشه ی چشمی داشته است.دراین بیت که سخن ازحرکت وجنبش وانرژی هست،واژه ی ِ "این پایدارمرکز" بسیاربا صلابت وخوش واستوارنشسته است، تاچرخش ِ پرگاروار ِ چرخ ِفلک رابر صفحه ی اذهان بنشاند.مبالغه های حافظ واقعن تابلوهائی تماشائیست:فلک جنیبه کش ِ شاه نصرت الدین استبیاببین مَلکش دست دررکاب زده
تـا از نتیجهی فـَلک و طوْر ِ دوْر او ست
تبـدیل مـاه و سـال و خزان و بهار هم
خــالی مباد کـاخ ِجــلالش زِ سَـروران
وَ ز سـاقیان ِسـَرو قـد گل عـِـذار هم
این دو بیت آخر موقوف المعانی ودعاست."تا" :تازمانی که"نتیجه" :حاصل"فلک" : آسمان"طـَور" : وضعیت،حالت ، چگونگی"دوْر" : حرکت ، چرخش"جلال" : عظمت"سروران" : بزرگان"سرو قـد" : بلند بالا"گلـعِـذار" : سرخ رو،گل چهره ، گل رومـعـنـی دو بـیــت آخر : تا زمانی که تبدیل ماه به سال ، و هم چنین پـا یـیـز به بهـار نتیجه ی ِگردش ِچرخ ِروزگارو منوط به چگونگی ِ حرکتِ آن است ، کاخ ِ با شکوهِ جناب وزیـر از بزرگان و نـیـزازساقیان ِخوش قد وقامت و سرخ رو خالی مـبـاد.گرچه خورشیدِفلک چشم وچراغ ِ عالمست روشنائی بخش ِچشم اوست خاکِ پای تو
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۲۱۷ نمایش
سلام و درود
سال نو مبارک
بسیار زیبا و با دقت غزل های حافظ را شرح میدهید. با آرزوی سلامتی و شادی برای شما..