حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۴ ب.ظ




 گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود 

تـا ریـا ورزد و سالوس  مسـلمان نشود


واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ  دردیوان ِحافظ کسی هست که برفرازمنبر و فرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد........ 
به همین سبب واعظ ِ ظاهرآراسته،صوفی ِ خرقه پوش ، زاهدِ ریاکار ، شیخ ِحُقّه باز و مُحتسب ِ مصلحت اندیس در دیوان حافظ درکنار یکدیگر نشسته و در مقابل ِ رندِ وارسته ی عاشق که ازتعلّقاتِ دنیوی رهاشده، صف آرایی کرده اند. 
معنی بیت : اگر چه این سخن بر واعظِ شهر سخت وسنگین تمام خواهدشد وبه طَبع ِ اوبرخواهدخورد وشاید تبعاتِ منفی نیز برای من داشته باشد امّا من حرفم را می‌زنم تازمانی که  او (واعظ ِشهر) خود را به ظاهر به پاکدامنی نشان می‌دهد و چاپلوسی و فریبکاری را پیشه‌ی خود ساخته‌است، مسلمانی‌اش درست و حقیقی نیست . بعضی ازشارحان معتقدهستند که این غزل دراوایلِ به تخت نشستن امیرمبارزالدّین سروده شده، گویند وی قبل ازبه قدرت رسیدن شرابخواری قهّاربوده لیکن بعد ریاکاری وتزویرپیشه کرده وبه ظاهر درمسیرشریعت گام برداشته است.
درمتنِ غزل هیچ نامی یااشاره ای به حکومت امیرمبارزالدین نشده لذا ازاظهارنظر دراین مورد خوداری می شود. 
حافظ ازآن جهت باواعظ وزاهد وعابد به مخالفت برخاست که این قشرِیکسویه نگر، به غیرازآنکه باخُدعه ونیرنگ مردم را فریب می دادند، خودراحق ودیگران را نیزناحق می شمردند وبی وقفه به روشهای گوناگون بااحکام ِ خودسرانه، اقدام به مزاحمت، فضولی،تهدید و تکفیر روشنفکرانی همچون حافظ می نمودند. و گرنه حافظ باهمگان سرصلح داشته وخود پرچمدار آزاداندیشی واحترام به عقایدِ دیگرانست.
واعظ مکن نصیحتِ شوریدگان که ما
باخاکِ کوی دوست بفردوس ننگریم.

 
رندی آموزوکرم کن که نه چندان هنر است
 
حیوانی  که  ننوشد  مِی  و  انسان  نشود


رندی :پاکباخته،وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی، 
"رندی آموز" یعنی اخلاص وآزادگی پیشه کن وریاکاری وتزویر راکناربگذار
کرَم : بخشش ، جوانمردی
معنای ِ "نه‌چندان هنر است" مربوط به مصرع ِ دوّم است.
 منظورازحیوان آدم است، ازآن جهت که انسان حیوانیست باشعور واجتماعی، اگرادب ومعرفت وشناخت وشعور را ازآدمی کم کنیم چیزی که باقی می ماند"حیوانیست  دوپا"
حافظ با بکارگیری "حیوان" قصد داشته که واعظ راموردِ تحقیر وطعن وطنزقراردهد.
 معنی بیت : درادامه ی بیتِ پیشین،خطاب به واعظ: اخلاص وپاکدامنی و جوانمردی پیشه‌ی خود ساز ای واعظ! توهمانندِ حیوانی هستی که ادّعا می کنی شراب نمی نوشی، توهرگزانسان نخواهی شد وپرهیز کردن ازشراب ورندی، هنری نیست که توبدان مفتخری، تفاوت ِانسان و حیوان درشعور وذوق ِ مستی وشناخت است، توفاقدِ شعور واحساس واشتیاق وعشق هستی وتمام تلاش وکوشش ات درنخوردن ِ شراب است نه انسان شدن! غُرّه مشو که چندان کار شاقّی نکرده ای .
ماشیخ وواعظ کمترشناسیم
یا جام باده  یا قصّه  کوتاه
 
گـوهر پـاک بـبایـد که شـود قـابـل فـیـض 

ور نه هر سـنگ و گِلی لـؤلؤ و مـرجان نشود 


گوهر : ذات و سرشت
قابل فیض : لایق عطا و بخشش  
لـؤلـؤ : مروارید 
معنی بیت: همچنان روی سخن با واعظِ فریبکاراست. انسان باید ذاتِ پاکیزه داشته‌باشد تا سزاوار دریافتِ عطا و بخشش خداوندی بوده باشد. چنانکه  هر سنگ و گِلی قابلیّتِ مُبدّل شدن به مرواریدِ گرانبها و مرجان ِ ارزشمند را دردرونِ خودندارند.
قدیمیان معتقدبودند که بعضی ازسنگها که قابلیّت دارند دراثر قرارگرفتن درمعرض ِتابش ِ خورشید درگذر زمان تبدیل به مروارید ولعل وگهرمی گردند. حافظ بادستآویز قراردادن ِ این باور قدیمی، مضمونی زیبا ساخته وواعظِ بخت برگشته را موردِ طعن وطنز وتحقیرقرارداده است.
ای واعظ تواگر محروم ازعنایاتِ حق شده ای وفاقدِ احساس واندیشه وعشق هستی، بافریب وریاکاری،سرشت وذاتِ خویش را تخریب کرده ای وتبدیل به حیوانی دوپاشده ای! توبا تبرتزویر وفریبکاری را برریشه ی انسانیّت زدی وقابلیّت ِ دریافتِ فیض ِحق را ازدست دادی وبه جای آنکه صعود کنی وبه مروارید ومرجان مبدّل شوی سقوط کردی ودرجایگاهِ حیوانیّت قرارگرفتی! توبه جای آنکه رندی وکرم وعشق بیاموزی،ادّعای ِ پاکدامنی وتقواکردی غافل ازاینکه درتماشاگه راز مدّعی جایگاهی ندارد.
مدّعی خواست که آیدبه تماشاگهِ راز
دستِ غیب آمد وبرسینه ی نامحرم زد

 
اسم اَعظم بکند کار خود ای دل خوش باش 

که به تلبیس و حیل دیـو مسـلمان نـشود 


اسم اعظم : گویندبزرگترین نام خدا که اعجازگراست وهرمشکلی رامرتفع می کند  تلبیس : لباس عوض کردن، ماسک زدن،رنگ عوض کردن، ریا وظاهرسازی    حیل : جمع حیله است ، فریب و نیرنگ  
باتوجّه به مصرع اوّل وآمدن ِ"اسمِ اعظم " بنظرچنین می رسد که دراصل" دیو سلیمان نشود" بوده وبه اشتباه  "دیو مسلمان نشود"  "دیو سلیمان نشود"ثبت شده‌است .
آنها که این شکل (سلیمان) را بیشتر می‌پذیرند دلیلشان جریان گم شدن انگشتر سلیمان و افتادن به دست دیو و به جای سلیمان بر تخت نشستن اوست. بدنیست به داستان ِ دیو وسلیمان اززبان استادالهی قمشه ای گوش ِ دل بسپاریم: 
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است. .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولتِ آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمتِ خود در آورده بود . چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.این دیوان ، همان لشکریانِ نفس هستند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و به درّه ی حیوانیّت رهنمون شوند و اگر دربند و فرمان سلیمان ِ روح آیند ، خادم ِ دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند  چراکه از سلیمانی جز صورتی ظاهری و انگشتری بردست نمی دیدند .  و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمانِ حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. امّا خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و درعین ِ سلطنت، خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جَم دارد
ز خاتمی که دَمی گم شود ، چه غم دارد؟
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم ِ آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدّتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای ِ سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند که زنهار از این مَکر و دَستان و دیوبه جای سلیمان نشستن....
بتدریج ماهیّتِ ظلمانی ِ دیو بر خَلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ:
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش 
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود 
وسلیمان همچنان بر لبِ بَحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد . 
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصوّر عامّه،  روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان ِ بهار است . و نحس بودن ِ آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلبِ سلیمان از شهر بیرون نیاید. و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن ِ نگین ِ سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد. :
معنی بیت : ای دل  خوش و آسوده‌خاطر باش که تنها اسم اعظم است که تأثیر دارد وگر نه تنهاباانگشتری کسی سلیمان نمی شود! همانگونه که دیو درجایگاهِ سلیمانی دَوام نیاورد ای واعظ تو نیز همانندِ آن دیو روسیاه خواهی شد.با ریاکاری و نیرنگ‌بازی کاربه پیش نمی رود.  
َسزد کزخاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چواسم اعظمم باشد چه باک ازاهرمن دارم

 
عـشق می‌ورزم و امیّد که ایـن فنِّ شـریف 

چون هـنر هـای دگر موجب حرمان نشود 


فـنِّ شریف : هنرارزشمند (عشق ورزی)   حِرمان : محرومیت ، ناامیدی
حافظ هنرعشق را انتخاب کرد وواعظ هنر ریاکاری وتلبیس را !همانگونه که دربیت های پیشین حافظ خطاب به واعظ فرمود:
"رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنراست"  دراینجا نیزهنر "عشق ورزی" را درتقابل باهنر ریاکاری وفریبکاری قرارداده ومی فرماید:
معنی بیت : عاشقی پیشه‌کرده‌ام و امیدوارم که این هنرارزشمند مانندِ دیگر هنرها(هنر دیو وواعظ که سببِ ناکامی آنها گردید) سببِ بی نصیبی و ناامیدی من نشود. 
حافظ همیشه عشق ورزی را والاترین هنر بشری دانسته است.
بکوش  خواجه وازعشق بی نصیب مباش
که بنده رانخرد کس به عیبِ بی هنری

 
دوش می‌گفـت کـه فـردا بدهم کام دلت 

سـبـبـی سـاز خدایـا که پـشیمان نشود 


معنی بیت : معشوق دیشب وعده می‌داد که فردا کامیابت خواهم ساخت  خدایا کاری کن که پشمان نشود وبه قول خویش عمل کند. 
درادبیّات ما معشوق زیاد خوش خُلق نیست وبیشترازآنکه وفاداری کندخُلفِ وعده می کند وعاشق راهمواره چشم انتظارنگاه می دارد.! شاید بدین دلیل است که عاشق درمدّتِ این انتظار دست به پالایش وپاکسازی درون زند وآینه (دل) راقابل بسازد تا توانسته باشد روی جانان را ببیند. کاری که دیو و واعظ وزاهد وعابدنتوانستند ودرگمراهی وتاریکی فروماندند.
روی جانان طلبی آینه راقابل ساز
وَرنه هرگزگل ونسرین ندمد زآهن وگِل

 
حُسن خُلقی زخـدا می‌طلبم خوی تـو را
 
تـا دگر خاطر ما از تـو پـریـشـان نشود 


معنی بیت :ای معشوق برای تو از خداوند خوشرفتاری آرزو می‌کنم تا دیگر خاطر ما از بد رفتاری تو آزرده نگردد. 
معشوق  درادبیّات مابه همان میزان که بدقول است کج خُلق ومتکّبرنیزهست وبه عاشقان ِ خویش توجّه چندانی ندارد.
صدملکِ دل به نیم نظرمی توان خرید
خوبان دراین معامله تقصیر می کنند

 
ذرّه را تـا نـَبـُـوَد هـمّـت عـالی حـافظ 

طالب چشمه‌ی خورشیددرخشـان نشود

 
ذرّه :غبار، اشاره ای به واعظ نیز هست.
همّت : اراده
چشمه‌ی خورشید : خورشید به چشمه تشبیه شده است.
معنی بیت : ای حافظ اگر ذرّه (انسان) همّت واراده ی عالی نداشته باشد همانند واعظ وزاهد، درخودبینی وخودپسندی فرومی ماند وبناچار روی به تزویر وریا می نهد ونمی تواند خواهانِ رسیدن به چشمه ی ِ درخشان خورشید (معشوق)  باشد.
 اگر درمحلّی تاریک روزنه ای به روشنایی باشد، به راحتی حرکات ورقصِ ذرّاتِ گرد وغبارقابل مشاهده می شود که چگونه معلّق زنان و رقص کنان خودرا به سمتِ نور می کشانند. حافظ با باریک بینی این نکته رادستآویز خودقرارداده ومضمونی کاملاً عرفانی خَلق کرده است. درنظرگاهِ حافظِ لطیف اندیش، عاشق همانندِ ذرّه ایست که بااشتیاق واراده قصد دارد خودرا از تنهایی وتاریکی به سمتِ خورشید(معشوق) بکشد. امّا ذرّه هایی مثل ِ واعظ وصوفی وزاهد، از سستی وتنبلی فاقدِ این اراده ی عالی هستند وهمیشه درتاریکی وجهل فرومی مانند.
چون ذرّه گرچه کمینم ببین به دولتِ عشق
که درهوای رُخت چون به مِهرپیوستم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ۳۵۳ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۱)

 اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

 


با سلام

مصرع دوم این بیت با کلمه «مسلمان» اشاره به حضرت ختمی مرتبت دارد. که فرمودند: اسلم شیطانی الی یدی. 

من دیو خودم رو به دست خودم مسلمان کردم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی