گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۴ ب.ظ



گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نشود
تـا ریـا ورزد و سالوس مسـلمان نشود
واعظ : پند دهنده
ریا : دوروئی ، ظاهرسازی
سالوس: تملّق ، فریب ، چرب زبانی
واعظ دردیوان ِحافظ کسی هست که برفرازمنبر و فرودِ محراب، ظاهری پاک وباتقوا دارد ودیگران رابه پرهیز ازگناه، توبه وتقوا سفارش می کند، امّا چون به خَلوت می رود آن کار دیگر را انجام می دهد! وبه گفته های خویش هیچ اعتقادی ندارد........
به همین سبب واعظِ ظاهرآراسته،صوفیِ خرقه پوش ، زاهدِ ریاکار ، شیخ ِحُقّه باز و مُحتسب ِ مصلحت اندیس در دیوان حافظ درکنار یکدیگر نشسته و در مقابلِ رندِ وارسته ی عاشق که ازتعلّقاتِ دینی و دنیوی رهاشده، صف آرایی کرده اند.
معنی بیت : اگر چه این سخن بر واعظِ شهر سخت وسنگین تمام خواهدشد وبه مذاق اوخوش نخواهدآمد وشاید تبعاتِ منفی نیز برای من داشته باشد امّا من حرفم را میزنم تازمانی که او (واعظ ِشهر) خود را به ظاهر به پاکدامنی نشان میدهد و چاپلوسی و فریبکاری را پیشهی خود ساختهاست، دینداری او درست و حقیقی نیست واودراین لباس دینی، مردم ساده لوح وعامی رامی فریبدتابه مقاصدومنافع شخصی خودش برسد.
بعضی ازشارحان معتقدهستند که این غزل دراوایلِ به تخت نشستن امیرمبارزالدّین سروده شده، گویند وی قبل ازبه قدرت رسیدن شرابخواری قهّاربوده لیکن بعدا ریاکاری وتزویرپیشه کرده وبه ظاهر درمسیرشریعت گام برداشته است!
درمتنِ غزل هیچ نامی یااشاره ای به حکومت امیرمبارزالدین نشده لذا ازاظهارنظر دراین مورد خوداری می شود.
حافظ ازآن جهت باواعظ وزاهد وعابد به مخالفت برخاست که این قشرِیکسویه نگر، به غیرازآنکه باخُدعه ونیرنگ مردم را فریب می دادند، خودرابرحق مطلق ودیگراندیشان راباطل وناحق می شمردند وبی وقفه به روشهای گوناگون بااحکام ِ خودسرانه، اقدام به مزاحمت، فضولی،تهدید و تکفیر روشنفکرانی همچون حافظ می نمودند و گرنه حافظ باهمگان سرصلح داشته وخود پرچمدار آزاداندیشی واحترام به عقایدِ دیگران بود.
مانگوییم بدومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودَلق خودارزق نکنیم
گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجید
گوتوخوش باش که ماگوش به احمق نکنیم
رندی آموزوکرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد مِی و انسان نشود
رندی : پاکباختگی ،وارستگی ازبندِ تعلّقاتِ دینی و دنیوی، خدای گونگی
"رندی آموز" یعنی اخلاص وآزادگی پیشه کن وریاکاری وتزویر راکناربگذار
کرَم : بخشش ، جوانمردی
معنای ِ "نهچندان هنر است" مربوط به مصرع ِ دوّم است.
منظورازحیوان آدم است، ازآن جهت که انسان حیوانیست باشعور واجتماعی، اگرادب ومعرفت وشناخت وشعور را ازآدمی کم کنیم چیزی که باقی می ماند"حیوانیست دوپا"
حافظ با بکارگیری "حیوان" قصد داشته که واعظ راموردِ تحقیر وطعن وطنزقراردهد.
می دراینجا می معرفت وآگاهیست.
معنی بیت : درادامه ی بیتِ پیشین،خطاب به واعظ: اخلاص وپاکدامنی و جوانمردی پیشهی خود ساز ای واعظ! توهمانندِ حیوانی هستی که ادّعا می کنی شراب نمی نوشی، توهرگزانسان نخواهی شد وپرهیز کردن ازشراب ورندی، هنری نیست که توبدان مفتخری، تفاوت ِانسان و حیوان درشعور وذوق مستی وشناخت ومعرفت است، توفاقدِ شعور واحساس واشتیاق وعشق هستی وتمام تلاش وکوشش ات درنخوردن ِ شراب است نه انسان شدن! غُرّه مشو که چندان کار شاقّی نکرده ای .
گوهرمعرفت آموزکه باخودببری
که نصیب دگرانست نصاب زروسیم
گـوهر پـاک بـبایـد که شـود قـابـل فـیـض
ور نه هر سـنگ و گِلی لـؤلؤ و مـرجان نشود
گوهر : ذات و سرشت
قابل فیض : لایق عطا و بخشش
لـؤلـؤ : مروارید
معنی بیت: همچنان روی سخن با واعظِ فریبکاراست. انسان باید ذاتِ پاکیزه وخلوص نیت داشتهباشد تا سزاوار دریافتِ عطا و بخشش خداوندی بوده باشد. چنانکه هر سنگ و گِلی قابلیّتِ مُبدّل شدن به مرواریدِ گرانبها و مرجان ِ ارزشمند را دردرونِ خودندارند.
قدیمیان معتقدبودند که بعضی ازسنگها که قابلیّت تبدیل شدن به جواهرات ارزشمنددارند دراثر قرارگرفتن درمعرض ِتابش خورشید درگذر زمان تبدیل به مروارید ولعل وگهرمی گردند. حافظ بادستآویز قراردادن ِ این باور قدیمی، مضمونی زیبا ساخته وواعظِ بخت برگشته را موردِ طعن وطنز وتحقیرقرارداده است.
ای واعظ تواگر محروم ازعنایاتِ حق شده ای وفاقدِ احساس واندیشه وعشق هستی، بافریب وریاکاری،سرشت وذاتِ خویش را تخریب کرده ای وتبدیل به حیوانی دوپاشده ای! توبا تبرتزویر وفریبکاری را برریشه ی انسانیّت زدی وقابلیّت ِ دریافتِ فیض ِحق را ازدست دادی وبه جای آنکه به مراتب والای معرفت صعود کنی، به جایگاه حیوانیت سقوط کردی! توبه جای آنکه رندی وکرم وعشق بیاموزی،ادّعای ِ پاکدامنی وتقواکردی غافل ازاینکه درتماشاگه راز مدّعی دروغین جایگاهی ندارد.
مدّعی خواست که آیدبه تماشاگهِ راز
دستِ غیب آمد وبرسینه ی نامحرم زد
اسم اَعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیـو مسـلمان نـشود
اسم اعظم : گویندبزرگترین نام خدا که اعجازگراست وهرمشکلی رامرتفع می کند
تلبیس : لباس عوض کردن، نقاب زدن،رنگ عوض کردن، ریا وظاهرسازی
حیل : جمع حیله است ، فریب و نیرنگ
باتوجّه به مصرع اوّل وآمدن ِ"اسمِ اعظم " بنظرچنین می رسد که دراصل" دیو سلیمان نشود" بوده وبه اشتباه "دیو مسلمان نشود" "دیو سلیمان نشود" ثبت شدهاست .
آنها که (دیوسلیمان نشود) را بیشتر میپذیرند دلیلشان جریان گم شدن انگشتر سلیمان و افتادن به دست دیو و به جای سلیمان بر تخت نشستن اوست. بدنیست به داستان ِ دیو وسلیمان اشاره ای داشته باشیم تاموضوع قابل فهم ترباشد.
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " قصه ی دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است. .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولتِ آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمتِ خود در آورده بود . چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.این دیوان ، همان لشکریانِ نفس هستند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و به درّه ی حیوانیّت رهنمون شوند و اگر دربند و فرمان سلیمان ِ روح آیند ، خادم ِ دولتسرای عشق شوند. روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد فی الحال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند چراکه از سلیمانی جز صورتی ظاهری و انگشتری بردست نمی دیدند . و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمانِ حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. امّا خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و درعین ِ سلطنت، خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جَم دارد
ز خاتمی که دَمی گم شود ، چه غم دارد؟
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم ِ آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدّتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای ِ سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند که زنهار از این مَکر و دَستان و دیوبه جای سلیمان نشستن....
بتدریج ماهیّتِ ظلمانی ِ دیو بر خَلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ:
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
وسلیمان همچنان بر لبِ بَحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصوّر عامّه، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان ِ بهار است . و نحس بودن ِ آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلبِ سلیمان از شهر بیرون نیاید. و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن ِ نگین ِ سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد. :
معنی بیت : ای دل خوش و آسودهخاطر باش که فقط اسم اعظم است که تأثیر دارد وگر نه تنهاباانگشتری کسی سلیمان نمی شود! همانگونه که دیو درجایگاهِ سلیمانی دَوام نیاورد ای واعظ تو نیز همانندِ آن دیو روسیاه خواهی شدبا ریاکاری و نیرنگبازی کاربه پیش نمی رود.
َسزد کزخاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چواسم اعظمم باشد چه باک ازاهرمن دارم
عـشق میورزم و امیّد که ایـن فنِّ شـریف
چون هـنر هـای دگر موجب حرمان نشود
فـنِّ شریف : هنرارزشمند (عشق ورزی) حِرمان : محرومیت ، ناامیدی
حافظ هنرعشق را انتخاب کرد وواعظ هنر ریاکاری وتلبیس را !همانگونه که دربیت های پیشین حافظ خطاب به واعظ فرمود:
"رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنراست" دراینجا نیزهنر "عشق ورزی" را درتقابل باهنر ریاکاری وفریبکاری قرارداده ومی فرماید:
معنی بیت : عاشقی پیشهکردهام و امیدوارم که این هنرارزشمند مانندِ دیگر هنرها(هنر دیو وواعظ که سببِ ناکامی آنها گردید) سببِ بی نصیبی و ناامیدی من نشود.
حافظ همیشه عشق ورزی را والاترین هنر بشری دانسته است.
بکوش خواجه وازعشق بی نصیب مباش
که بنده رانخرد کس به عیبِ بی هنری
دوش میگفـت کـه فـردا بدهم کام دلت
سـبـبـی سـاز خدایـا که پـشیمان نشود
معنی بیت:
دیشب می گفت که ای حافظ فردا کام دل تورابرآورده خواهم نمود خدایا توسبب سازی ترتیبی بده تا پشیمان نگردد ووعده اش رابه انجام برساند.
شایدبعضی ها این پرسش راداشته باشند که چرا موضوع سخن ناگهان دراین بیت تغییرکرد وبدون مقدمه حافظ ازوعده ی یارسخن پیش کشید وبحث اصلی راکنارگذاشت؟
باید درنظرداشت که حافظ شاعری عاشق پیشه هست زبان وبیان اوبطورکلی برمدارعشق می چرخد چنانکه شاهدهستیم دراغلب غزلهای او این اتفاق رخ داده است، حتی آنجاهاکه موضوعات اجتماعی،دینی وامورروزمرّه ی زندگی وصرفاغیر عاشقانه موردبحث هست اوبه راحتی وبامهارت ویژه، ازروی عمد واراده، منظورومقصودهای متفاوت خویش را با عبارات وزبان عاشقانه بیان می نماید تا لطافت وطراوت سخن حفظ شود وحال وهوای بحث یکنواخت به پیش نرود واحیانا برای مخاطبان کسالت بارنگردد وهم بدینوسیله توانسته باشد منظورخودرا درلایه های عبارات عاشقانه که برای همگان دلچسب تراست طرح نماید. بنابراین موضوع بحث درهیچ یک ازغزلها عوض نشده و ادامه ی سخن دردل همان عبارات بظاهرمتفاوت استمرارداشته است. دراین بیت نیزبحث واعظ درلایه های زیرین معناهمچنان تاپایان غزل ادامه دارد. بدینگونه که بادرنظرگرفتن سبک وسیاق خاص وزبان و بیان عاشقانه ی شاعر، دراین بیت، منظوراز "دوش می گفت که فردابدهم کام دلت" فقط به معنای بوس وکناروآغوش عاشقانه نیست بلکه این عبارت رساننده ی این معنا نیزهست که واعظ پس ازشنیدن سخنان به حق ،منطقی واثربخش حافظ، متاثّر ومتحوّل شده وقول داده است تامطابق خواسته ی حافظ، فریبکاری ودروغ راکنارگذاشته و به راه حق برگردد وراستی پیشه کندتاکام دل حافظ برآید. بنابراین می بینیم که پیوند معنایی عمودی وافقی غزل همچنان برقرار وتاپایان استمرار دارد.
حال بااین توضیحات بیت موردبحث دوباره موردملاحظه قرارمیگیرد.
معنی بیت :
دیشب وعده میداد که ای حافظ، فردا آنچنانکه تومیخواهی کامیابت خواهم ساخت وروش ومنش رندانگی راپیش خواهم گرفت.... خدایا کاری کن که پشیمان نشود وبه قول خویش عمل کند. ظاهرا حافظ بهترمی داندکه اوتغییرناپذیراست ووعده های اودروغین می باشد لیکن دعامی کندکه پشیمان نگرددوبه راه راست هدایت شود.
"کام بخشی" درنظرگاه حافظ معناهای ژرف وعمیقی دارد ومتناسب باموضوع سخن تغییرمی کندوهمیشه به معنای همآغوشی نیست.
طریق کام بخشی چیست؟ تَرک کام خودکردن
کلاه سروری آن است کزاین تَرک بردوزی
حُسن خُلقی زخدا میطلبم خوی تو را
تـا دگر خاطر ما از تـو پـریـشـان نشود
معنی بیت : درادامه ی سخن ، از خداوند برای تو خلوص نیت، معرفت وآگاهی آرزو میکنم تا به وعده ات عمل کنی هم خودت نیکبخت باشی هم خاطرمانیز ازتوآزرده نباشد.
بس نکته غیرحُسن بباید که تاکسی
مقبول طبع مردم صاحبنظرشود.
ذرّه را تـا نـَبـُـوَد هـمّـت عـالی حـافظ
طالب چشمهی خورشیددرخشـان نشود
ذرّه :غبار، اشاره ای به واعظ نیز هست.
همّت : اراده
چشمهی خورشید : خورشید به چشمه تشبیه شده است.
معنی بیت : ای حافظ اگر ذرّه (انسان) همّت واراده ی عالی نداشته باشد همانند واعظ وزاهد، درخودبینی وخودپسندی فرومی ماند وبناچار روی به تزویر وریا می نهد ونمی تواند خواهانِ رسیدن به چشمه ی ِ درخشان خورشید (معشوق) باشد.
اگر درمحلّی تاریک روزنه ای به روشنایی باشد، به راحتی حرکات ورقصِ ذرّاتِ گرد وغبارقابل مشاهده می شود که چگونه معلّق زنان و رقص کنان خودرا به سمتِ نور می کشانند. حافظ با باریک بینی این نکته رادستآویز خودقرارداده ومضمونی کاملاً عرفانی خَلق کرده است. درنظرگاهِ حافظِ لطیف اندیش، عاشق همانندِ ذرّه ایست که بااشتیاق واراده قصد دارد خودرا از تنهایی وتاریکی به سمتِ خورشید(معشوق) بکشد. امّا ذرّه هایی مثل ِ واعظ وصوفی وزاهد، از سستی وتنبلی فاقدِ این اراده ی عالی هستند وهمیشه درتاریکی وجهل فرومی مانند.
کمتراز ذرّه نی ای پَست مشومِهربه ورز
تابه خلوتگه خورشیدرسی چرخ زنان
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۴۳۹ نمایش



که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
با سلام
مصرع دوم این بیت با کلمه «مسلمان» اشاره به حضرت ختمی مرتبت دارد. که فرمودند: اسلم شیطانی الی یدی.
من دیو خودم رو به دست خودم مسلمان کردم.