حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

تاب بنـفشه می‌دهد طُرّه‌ی مُـشکسای تو

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

                       

  


تاب بنـفشه می‌دهد طُرّه‌ی مُـشکسای تو 


پـرده‌ی غنچه مـی‌درد خنده‌ی دلـگشای تو


تاب : پیچ  دادن - تابیدن - پرتو افکن -نور افشان  -گرمی پیچ وخم که درریسمان وزلف وامثالِ آن بیافتد. ، طاقت و تحمّل وتوانایی ، داغ کردن و سرخ کردن (تابه : داغ کننده) دراینجا علاوه برمعانیِ یادشده، "خشم و عتاب" نیز موردِ نظر ومقصودِ شاعراست.

"تابِ بفشه می‌دهد" تقریباًهمه یِ معناهای فوق الذکرراشامل می شود.به بیانی ساده تر : بنفشه از حسادتِ طُرّه یِ تو پیچ و تاب پیدا کرده است. بنفشه از رَشکِ‌زلفت پُرتاب و پیچ شده. زلفِ توبنفشه را خجالت زده و اندوهگین می‌کند،اوراعصبی کرده ومی رنجاند، بنفشه ازدرد به خودمی پیچد.به بازارِبنفشه رونق و گرمی می بخشدو....                     
  (بنفشه = نوعی گل ؛ البته نه این گل بنفشه‌ای که امروزه در چند رنگ در باغچه‌ها و گدانها می‌کاریم ، "دکتر شفیعی کدکنی" در کتاب "مفلس کیمیاگر" می‌گوید : این بنفشه های امروزی را در افغانستان گل "آدم‌چهره" می‌گویند [از آن جهت که اگر دقت کنیم به شکل چهره‌ی آدمی است] بنفشه‌ای که در ادبیات ما از قدیم آمده ، گلی بوده است فقط به رنگ بنفش که پشتش خمیده و دارای طرّه‌ای (میله‌های پرچم گل) پیچ در پیچ بوده مانند مفتولهایی که دور هم پیچیده باشند :
  بنفشه طـرّه‌یِ مفتولِ خود گره می‌زد
 صـبـا حکایت زلـف تـو در میان انـداخت
طرّه:بخشی از زلف که برپیشانی ریخته شود.
مُشک: ماده‌ی سیاه رنگ و بسیار خوشبـویی است که از نافه‌یِ نوعی آهو که زیستـگاهش در چین است (معروف به آهوی ختن) به دست می‌آیـد ، کیسه‌ای (غده‌ای) در زیر ناف آهوی مشکین قرار دارد (نافـه) که در بهار از مشک پـر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش می‌کند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می‌شود و بر سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی خوش می‌گردد ، مردم در سراسر صحرا می‌گردند و این مشک ها را جمع آوری می‌کنند و آن را می‌سایندتاعطرِآن درآید.
سـا:1-ساینده(مشک هنگامی که ساییده شود معطّرمی شود) زلفت گویی که هرلحظه مشک می سابد.
2- : پسوندِ شباهت است مثلِ: "مـهـ سـا " مانند مـاه" در این صورت "مُشک سا" به معنایِ " مانندِمشک" هم سیاهست ، هم خوشبوست.
پـرده دریـدن : الف : حجاب را پاره کردن و پرده راکنار زدن ،گلبرگهای غنچه را پاره و پرپر می‌کند ، ب : هتاکی کردن ، کسی را بی آبروکردن
غنچـه : 1- گلی که هنوزنشکفته 2-استعاره از دهانِ تنگ
خنده هایِ توکه سببِ گشایشِ دل می شود، الف):غنچه رابی آبروکرده وازارزشِ اوکاسته است یعنى پرده یِ ناموسِ او را می درد.
ب): خنده هایِ توبادریدنِ پرده های گلی که هنوزنشکفته،باعثِ شکوفاییِ غنچه وظهورِگل می گردد.
در مصرع اول : زلف تـو از زلف بنفشه پر پیچ و تاب‌تـر و زیباتـر است.
در مصرع دوم : لب تـو از غنچه زیباتـر است.
طرّه یِ سیاه و خوشبویِ تـو  آنچنان پر پیچ و تاب است که بنفشه در برابرش خجالت می‌کشد و خشمگین می‌شود ،خنده‌یِ دلگشایِ تـو آبرویِ غنچه را می‌برد و او را خجالت زده می‌کند.حاصل اینکه:وقتی که باغنچه یِ لبانت می خندی(تنگ دهانی)،دهانت که شکفته می شودگل ظهورپیدامی کند.
سرگهم چه خوش آمدکه بلبلی گلبانگ
به غنچه می زد ومی گفت درسخنرانی
که تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آی
که درخُم است شرابی چولعل رمّانی


ای گلِ خوش نسیمِ من بلبلِ خویش رامسوز


کـز سرِ صدق می‌کند شب همه شب دعای تو


گل : استعاره از معشوق است.همچنین دراینجا با توّجه به "مسوز" گل استعاره از شمع هم هست و شمع نیزاستعاره از خودِمعشوق است. ضمنِ آنکه درقدیم در شمع را با مشک مخلوط می‌کردند تا هنگام سوختن فضا رانیز معطّر سازد.
بـلـبـل : استعاره از عاشق است.  "پروانه" هم استعاره از عاشق است و در اینجا "بلبل" همان پـروانه است که در آتشِ عشق شمع می‌سوزد.
"از سرِ صدق" : از صمیمِ قلب
ای معشوقِ زیبا و خوش بـویِ من ؛ همانندِ شمع، پروانه‌ی عاشقی را که تمامِ شب به دعاگویی تـو مشغول است،مسوزان.
سوختم درچاهِ صبرازبهرِ آن شمعِ چگل
شاهِ ترکان فارغست ازحالِ ما کورستمی


مـن که ملول گـشتمی ازنفسِ فـرشتگان


قـال و مـَقالِ عـالمی مـی‌کشم ازبرای تو


مـلـول : دلتنگ ، دل آزرده ، افسرده
قال و مقال : سر و صدا ، هـیـاهـو
من که در خاموشی وسکوتِ مطلق خوش بوده وهستم ودرخلوتـم حتا از نفسِ لطیفِ فرشتگان هم آزرده خاطر می‌شـوم تنهابه خاطرِ تـوست که ناگزیرم هـیـاهـویِ جهانی را تحمّل می‌کنم.
 عارفان عشرت رادرخاموشی وعاشقان آرامش را درسکوت می جویند.
تاچندهمچوشمع زبان آوری کنی
پروانه یِ مرادرسیدای محب خموش 
  
مهرِرخت سرشت من خاکِ درت بهشت من
عشقِ توسرنوشت من راحتِ من رضای تو

مهرِرویِ تودرفطرت و محبّتِ رخسارتو درسِرشتِ من است. ازازل خاکِ وجودم باآبِ مهرت آغشته شده است.
عشق تو سر نوشت من است از اوّل چنین مقدّرم شده که عاشق توباشم. خاک‌ِ کوی تو بهشت من است. تنهاچیزی که اهمیّت داردرضایتِ خاطرِ توست،رضایتِ توسعادت و راحتىِ من است.
دردایره یِ قسمت مانقطه یِ تسلیمیم
لطف آنچه توفرمایی حکم آنچه تواندیشی


دولتِ عشق بین که چون ازسرفقروافتخار

گوشه‌یِ تـاجِ سلطنت مـی‌شکند گدای تـو


دولت عشق : عشق به دولت تشبیه شده است.
فـقـر : نیاز مندی ، تهیدستی ، در فرهنگِ عرفانی به درویشی که سالکِ طریقِ الی الله است "فـقـیـر" گـویـنـد ، این فقر همراه با قناعت ، نزد "حـافـــظ" بسیار ستودنی وباارزش است وحاضرنیست به هیچ روی آبرویِ فقر راببرد :
ما آبــرویِ فـقـر و قـنـاعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مـقـدّرست
چون : چگونه،باچه غرور ومناعتِ طبعی
گوشه یِ تاج شکستن : یعنی تاج را ازرویِ از غرور کج گذاشتن ، کلاه را ازرویِ ناز کردن کج گذاشتن ، نشانه‌ و رسم بزرگی و کلاه داری (پادشاهی) و سروری است :
به باد دِه سر و دستار عالمی یعنی
کـلاه گوشه به آئـیـن سـروری بشکن 

معنی بیت:
بـبـیـن که چگونه گدایِ تو،به میمنتِ دولتِ عشق، درعینِ حالی که درفقر بسرمی برد،امّابا افتخار ومناعتِ طبع ،نسبتِ به سلطنت و پادشاهی،دهن کجی کرده وبی اعتنایی می‌کند. وازمنظری دیگر:ببین که چگونه ،فقیرِکویِ توبه یمنِ دولتِ عشقت به سروری و بزرگی رسیده تاآنجاکه ازروی ناز وافتخار،گوشه یِ تاجِ سلطنت شکسته وآن راکج برسرنهاده است.
برتختِ جم که تاجش معراج آسمانست
همّت نگر که موری باآن حقارت آمد


خرقه‌یِ زهدوجامِ می گرچه نه درخورِهم‌اند


این همه نقش می‌زنم ازجهت رضای تو   

 
"خرقه ی زهـد" در شعر "حـافــظ" نشانه‌ی سالوس و ریاوتزویرست و "جـامِ مـی" نشانه‌یِ خلوص و پاکیِ قلب است. این دو با هم در تقابل وتضـادهستند، شاعرخطاب به معشوق می‌فرماید :به منظورِ جلبِ توّجه وکسبِ رضایتِ تو چه کارهاکه نمی کنم!گاه به این سو (زهدوریاوتظاهر) روی می‌آورم ، گاه به آن سو(اخلاص وبی ریایی و...) هرکاری لازم باشدوازدستم برآیدبرای به دست آوردنِ توانجام می دهم.به قولِ "نشاط اصفهانی":

دردلِ دوست به هرحیله رهی بایدکرد/طاعت ازدست نیایدگنهی بایدکرد.
"نقش" معانیِ بسیاری دارد.دراینجا نقش بازی کردن، کنایه از "فریبکاری" به معنایِ انجام دادنِ کارهایست که یک بازیگر در هنگامِ نمایش وایفایِ نقش انجام می‌دهـد.
به بیانی دیگر: اگر چه پارسایی و شرابخواری با هم سازگار نیستند امّـا من این هر دو نقش را بازی می‌کنم تا رضایت و تـوّجـه تـو را به دست آورم .
فراق و وصل چه باشدرضایِ دوست طلب
که حیف باشد از او غیرِ او تمنّایی

شورِ شـراب عـشق تو آن نـفسـم رود ز سر

کـاین سرپـرهـوس شودخـاک درسـَرای تو


هیجان و شور وسرمستیِ عشق تو آن زمان از این سر پرهوس ولبریز ازآرزو بیرون خواهد رفت که من بمیرم و خاک درِدرگاهِ خانه‌ی تـو شوم.
حال که شاعر دردورانِ زندگانی به وصالِ یار نرسیده، امیدواراست که پس ازمرگ،خاکِ آستانه یِ معشوق گردد، البته درصورتی که بخت مساعد باشدوناگاه بادی جابجایش نکند.
ذرّه یِ خاکم ودرکویِ توام جای خوشست
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

شاه‌نشینِ چشمِ مـن تکیه‌گهِ خیالِ توست

جایِ دعاست شـاهِ من بی تومباد جایِ تو


شاه نشینِ چشم : بهترین نقطه یِ چشم ، چشم را به کاخی تشبیه کرده و بهترین جایِ آن را برایِ شاه(معشوق) اختصاص داده است.
جای دعاست : جای آن است که دست به دعابرداریم، شایسته دعا کردن است.ازمنظری دیگر:به حرمتِ حضورِ وجودِ مبارکِ تو(شاه)،چشمِ من قداست پیداکرده وحریمِ حرم ِیار شده است.محلِّ رازونیازشده است.الهی که هرگز این نقطه(شاه نشینِ چشمِ من) بی حضورِ تونباشد. جایـگاهِ تـو از تـو خالی نشود ، در این جایگاه جاودان بمانی. از چشمِ من که جایِ تو است هرگزنـروی ، از من دور نـشـوی.
 

نکته یِ حافظانه اینکه:
گرچه بظاهرشاعر معشوقِ خویش را دعا می کند، امّا در اصل بااجابت شدنِ این دعا،مقصودِدلِ شاعربرآورده می گرددو منافعِ این دعابرایِ خودشاعر بیشتر ازشاه است !.
می کندحافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزیِ ما باد لعلِ شکّرافشانِ شما


خوش چمنیست عارضت خاصه که دربهارِحسن


حافظ خوش کلام شدمرغِ سخن‌سرای تو

عـارض : چهره ، رخسار
چمنِ عارض : موهایِ نرم و لطیف گرداگردِصورت معشوق به چمنی خرّم تشبیه شده است.
سخن سـُرای  : سخن سـُراینده ، ترانه خوان وسُراینده یِ شعر وآواز
چهره‌یِ زیـبـای تـو همانـنـدِ چمنی باصفاوخرّم و زیباست بـه ویـژه ابنکه در بهارِزیباییِ تو ، حـافــظِ خوش لحجه وخوش آواز، در باره یِ زیباییهایِ تو شعرمی سرایدوآوازمی خواند. (رندانه وحافظانه می‌گوید که شعرِ حافـظ بر زیبایی هایِ تو افزوده است.
اگرچه حُسنِ تو ازعشقِ غیرمستغنیست
من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ۴۵۷ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی