مراچشمیست خون افشان زدستِ آن کمان ابرو
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۸ ب.ظ
مراچشمیست خون افشان زدستِ آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهددید از آن چشم وازآن ابرو
این غزل گُل سرسبدِ گلشن ِ خیال انگیز خواجه ی شیراز است. غزلی فرحبخش باموسیقیِ دلنشین وسرشار از مضامین وعباراتِ بِکر وشاعرانه. در این غزل حافظ دست مخاطب را به مهربانی گرفته و به سفرعاشقانه ی زمینی – آسمانی می برد. دراین سفرگاه معشوق زمینی و گاه معشوق اَزلیست. مضامین بعضی بیت ها عاشقانه و بعضی دیگرعارفانه.......
ازابتدای خلقت تاکنون گرچه همه چیزدست خوش تغییروتکامل شده ودگرگونی راتجربه می کند، لیکن بعضی چیزها همچنان درهمان شکلِ اوّلیّه باقی مانده واثربخشی ِ خودرا حفظ کرده اند.
"کمانی بودن وانحنای ابروان معشوق وکیفیّت وگیراییِ چشمان" همچنان قربانی می گیرند ولرزه بردل وجانِ عاشقان می اندازند هنوز که هنوزاست هیچ عاشقی پیدانشده که تابِ مقاوت دربرابر جاذبه ی خمیدگی ابرو وجادوی چشمان معشوق داشته وبامشاهده یایادآوری آنها زیرورو نگردد.!حافظِ عاشق پیشه نیز همانندِ سایر عشّاق، اسیرجادوی چشم ومعمّای انحنایِ کمان ابروییِ دلکش شده وفریاد برمی آورد که:
کمان ابرو واسرار چشمان ِآن محبوبِ ، دلم رابه پیچ وتاب انداخته وکاری کرده که چشمانم همیشه گریانند وخون می افشانند! یقین می دانم که قربانیِ آن انحنایِ دلستان ابروانِ وکیفیّتِ چشمان ِ او(معشوق) تنها من نیستم وبه سرعت جهانی درشور وغوغای ِ این دلستانی فروخواهد رفت.
البته "فتنه" دراینجا ودرادبیّاتِ عاشقانه،شر وبدی نیست، بلکه شور وغوغایی حسّ انگیزاست وزندگی زاست. تصوّر ِجهانِ بدونِ این شور وغوغا،مَلال آور،کسالت بار وبی روح است. ازآنجاکه بعضی اوقات درد حاصله ازغمزه وعشوه ی عاشقی وسوزوگداز آن بیش ازتحمّل وتوانِ عاشق است "فتنه" گفته می شود. "فتنه" نتیجه ی غمزه وناز وحرکاتِ دلبرانه هست که دردرونِ عاشق انقلاب وآشوب ایجادمی کند ووی را تاسرحدِّجنون می کشاند.
امّاعاشق هرگز ازاین وضعیّت ناراضی وشاکی نیست ودر عین ِ گداختن درآتشدانِ عشق و دردکشیدن، حظّی لذت بخش وخیال انگیز تجربه می کند وبه هیچ روی حاضرنیست ازاین لذّت مَحروم گردد. حافظ درهمین زمینه می فرماید:
خیره آن دیده که آبش نَبَرد گریه ی عشق
تیره آن دل که دراو شمع ِمحبّت نَبُوَد
غلام چشم آن تُرکم که درخوابِ خوشِ
مستـی
نگارین گلشنش رویست ومـُشکین سایبان ابرو
تـُرک : استعاره از معشوقِ آشوبگر، زیبا و چابک است.
نـگاریـن : رنگین وپر نقش و نگار
گلشن : رخسارمعشوق به گلزاری دلکش تشبیه شده است. خطوط و موهای نرم و لطیفی که از گِرداگِرد صورت،بناگوش وپشتِ لبها روئیده اند چهره ی اورا درنظرگاه ِ عاشق به گلشنی مبدّل ساخته اند.
مـُشکین : ابرو به سببِ سیاهی و خوشبویی به مُشک تشبیه شده است.
مـعـنــی بـیـت : ازدل وجان بـنـدهی ِ چشمانِ آن دلستانِ زیبارویی هستم که هنگام خوابِ خوش مستی، رُخسارش همانند گلستان پر نقش و نگار و ابـروانش همچون سایبانِ مُشکین است.سرخی حاصل ازمستی ِشراب، خط وخال وآب ورنگِ طبیعی ِ چهره، لَعل ِ لب وسپیدی مُرواریدسان ِ دندانها،ترکیبی بَدیع شکل داده وشاعرخوش ذوق ماآن را همچون گلشنی گلگون متصوّرشده است.
کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری
چشم مستش که به هرگوشه خرابی دارد
هلالی شدتَنم زین غم که با طُغرای ابرویش
که باشـد مَه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
طُغرا علامتی که با خطِّ درشت بر بالای احکام ِ سلطانی می کشیدند.طُغرا نوعی از خوشنویسی پیچیدهاست که به وسیله آن لقبها و نام سلطان یا امیری را برسر فرمان او مینوشتند.
این خطِّ خاص به عنوان امضاء برای سلطانها در خاورمیانه و بهویژه برای سلاطین عثمانی بکار میرفته است و در برخی مناطق آسیا مهرهای مشابه نیز دیده شدهاست. بنابراین "طغرایِ ابرویش" هم اشاره به قوس وکمانی بودنِ ابروهست وهم امضای معشوق اَزلی بروجودِ آدمی.
این شیوه از خوشنویسی و ترکیبِ خط مرکّب از چند خطِّ عمودی ِمنتهی به قوس گونهای تودرتوومتوازی است که به شکلِ کمانی وبه مانندِ طُرّه بر سر فرمانها، منشورها و احکام ِ حاکمان در گذشته اغلب به آبِ طلا یا شنگرف میکشیدهاند.
درموردِ "ابرو" واسرارجاذبه ی آن چنین گویند که"ابرو" تجلّی خطّی از خطوط وصفاتِ جمال حق است. درنظرگاهِ عُرفا، ابروباعث ِ پنهانیِ ذات میشود. از همین رو به "حاجب" هم تعبیر شده است. در بیتِ بعد هم "حافظ" ابـرو را حاجب گفته است.
انتخابِ واژه ها مثل ِ همیشه جالب وقابل توجّه اند. حافظ درانتخاب وچیدمان واژه هاهنرنمایی می کند. "هـلال" ، "طـُغـرا" ، "ابـرو" ، "مـاه" ، "طاق" و "آسمان" همگی کمانی و خمیدهاند.ضمن آنکه تَنِ شاعر نیز ازغم واندوه هلالی شده است.!
"کـه باشد؟"یعنی عددی نیست،کسی نیست ، ماه کسی نیست که بتواند در برابر ابروی یار عرض اندام وجلوه گری کند.
(طاق آسمان : آسمان به طاقی هلالی تشبیه شده است.
"ازاین غم هلالی شدتَنم" امّا کدام غم؟ بیشترشارحان به این نکته توجّه نکرده ودربرداشتِ معنا دچارسردرگمی شده اند.
بعضی ها "غم" را حاصل ِ طُغرا مانند بودنِ معشوق گرفته اند! درحالی که طُغرایی شکل بودن ِ ابروی معشوق، طبیعتاًمی بایست سببِ وَجد وشَعفِ عاشق گردد نه غم واندوهِ عاشق!
شاعر ازاین جهت غمناک است که چگونه ماه گُستاخی کرده وبا وجود طغرای ابروی ِ معشوق، ازطاقِ آسمان ابروانش را نشان می دهد وجلوه گری می کند.
مـعـنــی بـیـت :ازاین جسارت وگستاخی ماه، دچار غم واندوه شده وتَنم ازغصّه هلالی شده،که چرا باوجود تجلّی ِ زیبایی ِ ابروان ِ طُغرا مانندِ معشوق ،ماه به خوداجازه می دهد به جلوه گری پردازد؟
عاشق درحقیقت هرگز دوست ندارد چیزی زیباتراززیبائی های معشوق راببیند. عاشق ِ حقیقی همانندِ کودکان ِ معصوم که پدرشان راقوی ترازهمه ی مردان تصوّرمی کنند، دوست دارند معشوق را ازهمه زیباترببینند. ابـروی یـار درنظرحافظِ عاشق، از هلال ِ مـاه هم زیباتـر است وتازمانی که ابروی یاردر تجلّیست،ماه نبایست درآسمان ظاهرگردد.!
روشنی ِ طلعتِ توماه ندارد
پیش ِ توگل رونق ِ گیاه ندارد.
رقیبان غافل وماراازآن چشم وجَبین هردَم
هزاران گونه پیغامست وحاجِب درمیان ابرو
رقیبان: مراقبان ، نـگاهبانان و پـردهداران معشوق
نـگـاهـبـانان بارگاه معشوق درادبیّاتِ عاشقانه تندخو و خشن هستندو مانع رسیدنِ عاشق به معشوقند.
غافل : بیخـبـر ، کسی که حواسش جمع نیست.
جبـیـن : پـیـشانـی
هر دَم : هر لحظه ، لحظه به لحظه
حـاجِب :بازدارنده، ابرو،پَـرده دار،مانع، آنچه که ازوَرای آن چیزی دیده نشود.
مـعـنـی بـیت :ازخوش اقبالیست که نـگهبانان بارگاه معشوق متوجّه نیستـنـد وما (عاشقان)لحظه به لحظه حرکاتِ دلبرانه ی چشم و پیشانی ِ معشوق را دریافت می کنیم. ولیکن دریغا که ابروی معشوق،سرناسلزگاری دارد ومانع ازنزدیک شدن ِ عاشقان به معشوق می گردد!
امّا ابرو چگونه می تواند بازدارنده وحائل میان عاشق ومعشوق گردد.؟
ابرو هم از لحاظ ظاهری وفیزیکی، درمحلّ ِ ورودی رخسار قرارگرفته و شبیه شمشیر وخنجراست که وسیله ی اصلی نگاهبانی بوده است، هم ازلحاظ معنایی،گِره وخَمی که ازروی کِبروناز وتُندخویی برابروان ِ معشوق نقش می بندد، به عاشق اجازه ی نزدیک شدن به معشوق رانمی دهد. ازهمین روست که ابرو راحاجب ودربان گویند.
امّا شاعرکه درحال دریافت هزاران گونه پیغام ازچشم وپیشانی معشوق هست علّتِ ممانعتِ ابرو چیست؟
این دقیقاً همان نکته ی سربسته ویکی رازهای دلبرانه است! درحقیقت معشوق میل ِ درونی اش باعاشق هست لیکن غرور ونازوخودپسندی اجازه نمی دهند که آشکارا به عاشق روی خوش نشان دهد! اصل ِ حکایتِ عاشقی براین است که عاشق ابرازنیازکند ومعشوق ناز! اگردرهمان ابتدای کار معشوق "بله" رابگوید وعاشق به راحتی به کام خویش رسد، دیگرجایی برای نمایان شدن ِ حکایتهای سوزناک عاشقی مثل لیلی ومجنون ،شیرین وفرهاد و....نمی ماند! حافظ درجای دیگری درهمین مورد می فرماید:
گرچه می گفت که زارت بکُشم می دیدم
که نهانش نظری بامن ِ دلسوخته بود.!
روان گوشه گیران راجَبینش طُرفه گلزاریست
که بر طَرفِ سمنزارش همیگرددچَمان ابرو
روان : جان ، روح
گوشه گیران :عاشقان، خـلوت گُزیده گان
عاشقان معمولاً جمع رابرنتابند وآرام به گوشه ای به خزند تابا تصوّر چهره ی معشوق و بازیادآوری ِ حرکات ورفتارهای او دل را آرام سازند. امّا دراینجا گوشه گیران می تواند عاشقانی باشند که معشوق برآنها لطف وعنایتی کرده وگوشه ی چشمی به آنان دارد. وقتی معشوق نیم نگاهی یا گوشه ی چشمی به عاشقی داشته باشد،مسلّماً عاشق نیز توفیق نگاهِ کردن دررخسار معشوق راپیدا کرده ودرنهایت،پیشانی اورا چونان گلشنی پُرنقش ونگارخواهددید.
جبـیـن : پـیـشانـی
طـُرفـه : شگفتی ودرمقام تعجّب گویند.تـَر و تـازه ، خـوش ، زیـبـا
طـَرْفْ : با فتح اول و سکون دوم و سوم ، همان طـَرَف است که به اقتضای شعری طـَرْفْ تلفـّظ میشود ، به معنای سو، جنب و کنار
سَمـن : گلی سفید رنگ
سَمن زار: استعاره از چهرهی سفید معشوق.
هَمی گردد: یعنی دراین گلزارهمیشه درگردیدن است. نظربراینکه شاعران خطوطِ چهره شامل زلف ، ابـرو ، مژه ها ، موهای نرم و لطیف که بر گِرداگِردِصورت میروید رادرحال چرخش دوررخسارمی بینند، دراینجا نیز ابرو که بیشترازخطوطِ دیگرحرکت می کند، درحال خرامیدن درگلزارپیشانیست.
چَمان :با ناز و عشوه و غـرور راه رفتن،چَمیدن
مـعـنـی بـیـت : پـیـشـانـیِ معشوق برای عاشقانش، همانندِ گلشنی سمن زار ودل انگیزاست که ابـروی یاربانازوکِبر و غرور درمیانِ آن می خرامد وبرزیبائی آن می افزاید.
دراینجا ضمن ِآنکه پیشانی تبدیل به گلزار شده، به ابرو نیز شخصیّت وجان داده شده است.
زین خوش رقم که برگل ِ رخسارمی کشی
خط برصحیفه ی گل و وگلزار می کشی
دگر حور و پری را کس نگوید باچنین حُسنی
که این رااینچنین چشمست آن راآنچنان ابرو
حـور وپری:فرشته و زن سیاه چشم بهشت
حـُسن : زیـبـایـی
مـعـنــی بـیـت : ازاین به بعد کسی نمی تواندحکایت وحدیثِ زیبائیهای فرشتگان وحوریان را روایت کند وباآب وتاب بگوید که فرشتگان این چنین چشمان ِ زیبایی دارند وحوریان آنچنان ابرو!چراکه معشوق ِ ما دارای چشم وابرویی جذّاب تر،گیراتر وزیباتردارد ومانندی ندارد.
با وجود زیبایی تـو دیگر زیبایی حور و پری به چشم نخواهدآمد.
شیوه ی حور وپری گرچه لطیف است ولی
خوبی آنست ولطافت که فلانی دارد.
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و می ترسم
که مـحـرابم بگـرداند خم آن دلسـتـان ابرو
کافر دل : سخت دل، بی رحم ، سنگین دل
نـقـاب زلف : زلف از آن جهت که روی صورت را میپوشاند به نـقـاب تشبیه شده است.
"محرابم بگرداند" یعنی گیراییِ خم ِ ابروان توباعث شود که محرابم رادرمسجد رها کرده وازاین به بعد درمحرابِ ابروان تو به عبادت وراز ونیاز پردازم. کشش وجاذبه ی کمان ابروی تو قوی ترازمحراب مسجد است.
مـعـنــی بـیـت : خطاب به معشوق است. تـو سنگین دل چرا نقابِ زلف را نمیبندی ورُخسارنمی پوشانی؟چنین که جلوه گری می کنی وچهره نمی پوشانی، من از آن میتـرسم که جاذبه ی کمان ابـروی دلـربـایـت، سبب گردد من محرابِ مسجد رارهاکرده ودل به محرابِ ابروی توبربندم.
درجای دیگری ظاهراً این اتّفاق افتاده وحافظ ِ عاشق پیشه نتوانسته دربرابر کشش وحاذبه ی ابروی معشوق مقاومت کند ودین وایمانش راحفظ نماید!
به جزابروی تومحرابِ دل حافظ نیست
طاعتِ غیرتودرمذهبِ مانتوان کرد
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ درهـواداری
به تیرغمزه صیدش کردچشم آن کمان ابرو
زیـرک : بسیار دانا و هوشیار ، زرنگ "مـرغ زیرک" پـرنـدهای که داناست و نمیشود او را شکار کرد.
هـواداری :حمایت،جانـبداری و پشتیبانی، امّا دراینجا باتوجّه به "زیرک بودن" به معنای بلندپروازیست.
تـیرغمزه : غـمـزه به تـیر تـشبیـه شده
غـمـزه : عشوه وناز ، حرکاتِ دلبرانه ی چشم و ابرو
مـعـنــی بـیـت : بااینکه حافـظ همچون پـرنـدهای بسیار دانا و زرنگ وبلندپرواز بـود، قدرت تیرغمزه های چشم ِ آن دلبر ابروکمانی راببین که چگونه حافظ بلندپرواز وزیرک رانیز شکارش کـرد.
زچین ِزلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
ازآن کمانچه ی ابرو وتیر چشم نجاح
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۲۷۹ نمایش