زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
درحق ماهرچه گویدجای هیچ اکراه نیست
این غزل جزونغزترین وپُرمایه ترین غزلیّات حافظ است. برای پی بردن به اندیشه ها وباورهای حافظانه، کافیست این غزل را خواند ومعناهای عمیق آن رادریافت. اغلب ابیات این غزل در راستای تبیینِ عقایدِ رندانه سروده شده وبسانِ آوردگاهیست که دریکسو شریعتِ زاهدانه باسلاح ریا وتظاهر وکینه ودر سوی دیگر،حقیقتِ رندانه وحافظانه با سلاح راستی ودرستی وبی آزاری صف آرایی کرده اند. دراین آوردگاه خواهیم دید که چگونه عقایدِ خواجه درتقابل با باورهای زاهدانه، سرافراز وظفرمندانه میدان راترک کرده و باورهای خشکِ زاهدانه، شکست خورده پشتشان به خاک حقارت می نشیند........
زاهد: کسی که با پرهیزگاری و دوری جستن از لذِات دنیا،وبا گوشهنشینی سعی دررسیدن به بهشت موعود رادارد. اوباپشت کردن به جشن عظیم زندگی گناهی بزرگ مرتکب شده است. زاهد باعبادات خشک وتکرارجملات مشخص ِ ازپیش آماده شده باحالتی ناشادوعبوس مشغول دریوزگی وگدایی ازدرگاه خداوندیست غافل ازاینکه خدا ازگدایان بشدت بیزاراست وکائنات به زبان گفتاری پاسخی نمی دهد.
امّاچرا "زاهدِ ظاهرپرست"؟ برای اینکه زاهدان باسطحی نگری مغرور به زُهدِ خشکِ خویش هستند وبه ظاهرانسانها توجّه دارند وازروی ظاهر آنها قضاوت می کنند. به ویژه درآن روزگاران که رندان ظاهری گناه آلود داشتند همواره موردِ نقدِ غیرمنصفانه ی زاهدان قرارمی گرفته وبه اتّهاماتِ ناروا متّهم می شدند ازهمین رو حافظ آنها را ظاهرپرست می نامند.
اِکراه: اجبار، انزجار، بی میلی، کراهت، ناخواست، نفرت ، رغبت دراینجا به معنی نفرت است. یعنی هرچه بگویند ما کینه ونفرت به دل نمی گیریم،به تجربه می دانیم که آنها خشکه مغزهستند بنابراین ازآنها انتظاری بیش ازاین هم نداریم.
معنی بیت: زاهدانِ ظاهرپرست که ازدرون وباطنِ ما رندان بی خبرند درموردِ ما قضاوتِ نادرست می کنند وهر اتّهامی را به ما می چسبانند ما ازاین قشرظاهربین متعصّب چیزی به دل نمی گیریم. آنها بارهابه تجربه ثابت کرده اند که سطحی نگر وکوته فکرهستند، انتظاری نداریم که آنها ازدرونِ پرده باخبرباشند وحال مارا به درستی دَریابند.
رازدرونِ پرده زرندان مست پُرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را
درطریقت هرچه پیش ِسالک آیدخیر اوست
درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
طریقت:
درمباحث عرفانی سه موضوع وسبک مطرح است:
شریعت: از "شرع" به معناى "راه و روش" گرفته شده است، شریعت مجموعهی کتاب و سنت نبوى و امامان معصوم است که با تعلم و به کارگیرى آنها انسان به هدف نهاییاش میرسد.
طریقت: از "طریق" (راه) گرفته شده و به معناى "پیمودن راه" است. و در اصطلاح عرفان به معناى پیمودن مراتب انسانیت و طى منازل تعالى و ترقى و صعود به کمال نهایى، انسان است.
حقیقت: از ریشهی "حق" به معناى "مطابق با واقع و خارج" است. و در اصطلاح به معناى کشف حقایق هستى و رسیدن به حق الیقین است. اما باشناختی که ازحافظ داریم هیچکدام ازاین سه سبک موردقبول اونیست. حافظ گرچه همه ی این راههارا به تجربه پیموده وباپیچ وخم راههاآشنایی داشته لیکن ،اودراین قالبهاوچارچوبهای معیّن نتوانست آرام بگیرد ودرنهایت آزاداندیشی پیشه کرد
جنگ هفتادو دوملت همه راعذربنه
چون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند
ازآن روز به بعد حافظ مسلک منحصربفرد رندانگی رابنانهاد وسبک حافظانه ای برای سیروسلوک وجویندگی ازخود به یادگارگذاشت. مسلکی که راهنما ودلیل راهِ آن" پیرمغان" آن فرزانه ی نیکوپندار دست نیافتنی ونیک گفتار ِنیکو کردار بی ماننداست.
حافظ دراین سبک به معناهای واژگان : رند، طریقت، نظربازی وعشقبازی،عیش وعشرت و..... ژرفا وعمق بخشیده ودامنه ی معناراگسترش داده است. بنابراین منظورازطریقت دراینجا همان رندانگی ِحافظانه هست نه طریق دیگر.
سالک: ره رو ِراه طریقت، درنظرگاهِ حافظ مطمئن ترین راهِ رستگاری و صراطِ مستقیم همان طریق عشق ورندیست.
"صراط مستقیم" نیزگرچه برگرفته ازمذهب اسلام است لیکن مقصودحافط،پایبندی به اصول شریعت نیست بلکه همان راه درست وانسانیت وحافظانگیست. درنگرش حافظانه کسی که راستی پیشه کرده وآزارنرساند (فارغ ازاینکه هرمذهب ومسلکی داشته باشد) به سرمنزل رسیده ونجات یافته هست. درراه راستی وانسانیت، برخلاف ادیان ومذاهب دیگر، سازمان یافته نیست اصول وقوانین خاصی نداردچیزمبهمی درمیان نیست که لازم باشد افرادی خاص بالباسهایی مشخص وعلامت دار آن راتعبیروتفسیر کنند همه چیزساده وروشن هست هیچ تخصص ومهارتی نیازندارد همین که راستگو بوده ودر پی آذار نباشد رستگارهست. هرکسی می تواند آزادانه وارد این مسلک شده ویاازآن خارج گردد.
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبروناز وحاجب ودربان بدین درگاه نیست....بگذریم برگردیم به شرح بیت:
درطریق عشق ورندی، که رهرو به پیرامون خویش ازوَرای عینکِ عشق وراستی می نگرد همه جا راآبی می بیند،هراتّفاقی که رُخ دهد مبارک ومیمون است، دراین مَسلک وبا این نگرش،همه جا خانه ی عشق است وهمه کس طالبِ یار وکسی دراین راه گمراه ومطرودو مغضوب نیست همه چیز ساده وبی تکلّف وروشن است.
همه کس طالب یارند چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجدچه کُنشت
تا چه بازی رُخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
"رُخ" ایهام دارد وبه دومعنا بکارگرفته شده است. ۱- مُهره ای ارزشمند درشطرنج ۲-اتّفاق افتادن ورقم خوردن بدین معنا که: ۱- تاببینیم مهره ی رخ چه بازی خواهد کرد ۲- تاببینیم بازی به چه شکلی پیش خواهد رفت.
بیدق: مهره ی پیاده درشطرنج.
خواهیم راند: حرکت خواهیم داد.
"بیدقی خواهیم راند" باتوجّه به ارزش ودرجه ی کمتر این مُهره درقیاس بامُهره های دیگر، دراینجا کنایه ازاین است که ما رندان، بازی را درنهایتِ سادگی،سربازی، باکمال فروتنی و خاکساری حرکت خواهیم کرد، مغرور ومتکبّر نیستیم .
عرصه: صفحه، پهنه، میدان.
مَجال: فرصت و جولانگاه، امکان عمل.
حافظ به مددِ نبوغ اعجاب انگیز خویش، حرکات وشیوه های بازی برروی صفحه ی شطرنج رابا مَنش ومرام رندانه درعرصه ی زندگی درهم آمیخته و مضمونی ناب وپُرمایه خَلق کرده است. دراین بیتِ زیبا ونغز، واژه ها آنچنان ماهرانه درکنارهم چیده شده که درلایه های عمیق ترمعنا، مخاطبین از خصوصیّات خاص ِ رندان آگاه می گردند بی آنکه آشکارا اشاره ای به این مفاهیم اخلاقی شده باشد.اعتماد به نفس والای رندان ، مهارتِ فوق العاده ی آنها دربازی شطرنج ِ سرنوشت، مناعتِ طبع،فروتنی، شهامت وآزادگیِ رندان درژرفای معنا موج می زند
معنی بیت: برای ما رندان مهم نیست که بازی به چه صورت پیش برود وچه اتّفاقی رقم بخورد، ما با اعتماد واطمینان به نفس، فروتنانه مُهره ی پیاده ی خود را حرکت خواهیم داد حریف (زاهدان، مدعیّان، وواعظان و...) به هرروشی که دوست دارند عمل کنند مابه مهارتِ خویش ایمان داریم وسرانجام پیروز میدان خواهیم شد.
معنای"عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست" ژرفای عمیقی دارد. اوّل اینکه رندان هیچ اهمیّتی به مقام کسی نمی دهند وشاه وگدادر نظرآنان یکیست. دوِّم اینکه رندان در بازی شطرنج اینقدر مهارت دارند وچنان سریع حرکت کرده وکارحریف رایکسره می کنند که به حرکتِ مُهره ی شاهِِ خودحساب بازنکرده وبه حمایت او تکیه نمی کنند .
سوّم اینکه چنان شاه ِحریف رابه ناگهان غافلگیر کرده وکیش ومات می کنند که مجالِ حرکت پیدانمی کند!
شاه اگرجُرعه ی رندان نه به حُرمت نوشد
التفاتش به مِی صافِِ مُروّق نکنیم
چیست این سقفِ بلندساده ی بسیارنقش
زین معمّا هیچ دانا درجهان آگاه نیست
بعضی ازشارحان عزیزکه معنای قابل درکی برای "ساده ی بسیارنقش" پیدا نکرده اند، با دست درازی درشعرخواجه به جای ساده "اِستاده" به معنای ایستاده راجایگزین کرده اند تا ازدشوارفهم بودن ِ "ساده ی بسیارنقش" بکاهند! درحالی که زیبایی وشیرینی شعر خواجه، درهمین تناقضاتِ نغز وپرمایه ایست که با هنرمندی بکارگرفته وآدمی رابه حیرت و اندیشه وا می دارد.
معنای "ساده ی بسیارنقش" این است که سقفِ آسمان به رغم آنکه درروز بسیار ساده وبی نقش ونگار به نظرمی رسد باتاریک شدن هوا وفرا رسیدن شب،اندک اندک اوضاع دگرگون شده و نقش ونگار خیال انگیزی درپهنه ی بیکران آسمان تجلّی پیدا می کند.
حافظ دراینجا سئوال بی پاسخ ِ چیستیِ هستی وپیچیدگی ِبنای کائنات را که ازآغاز هستی،ذهن بشر رابه خودمشغول کرده مطرح نموده وسپس خود نیزبه آن پاسخ داده است. پاسخی که به جای رفع ابهام، سئوال را صدچندان سخت تر کرده است! این همان روش حافظانه است روشی راستین وبی ادّعا. به جای لاف وگزاف وخرافه پردازی،پرده ازحقیقتی تلخ برداشته وبا شهامت می گوید: " نمی دانم وهیچ اندیشمند دیگری نیزتاکنون نتوانسته پاسخ روشنی ارایه نماید." شهامتی که اگرهمگان دارا بودند جهان ما اینک رنگ ورویی دیگرداشت وجایی برای این همه خرافات نبود که مارا احاطه نموده ودنیاراتبدیل به جهنّمی سوزان کرده است.
معنی بیت: این آسمان آبی ِ بلند که در روزها بسیار ساده وبی نقش ونگار، امّاشبها بافروغ چشم نواز ستاره ها بسیار پیچیده وپُر نقش ونگار واسرارآمیز می شود چیست وچه رازی دراین دگرگونی نهفته است؟ معماراین بنا ونقّاش این نقش ونگار چه هدفی ازآفرینش این چرخ داشته است؟ چراهیچ اندیشمندی پاسخ این معمّا را نمی داند! ونمی تواند مردم راقانع کند که هدف ازخلقتِ این بنا چیست؟
ازنظرحافظ اصلا پاسخی دراین مورد وجودندارد سئوالات همه بی اساس وبیهوده وبی ربط هستند به همین سبب هرپاسخی که بدست آوریم دههاسئوال دیگربا خودهمراه خواهدآورد وموضوع پیچیده ترخواهدشد.
اگرپاسخی وجود داشت قطعا نظریه پردازان ودانشمندان درطول این قرنها آن راکشف می کردندیاحداقل به آن پاسخ نزدیکترمی شدند. ازآنجاکه درحقیقت اصلا پاسخی وجودندارد ازهمین رو حافظ باقطعیّت می فرماید که هیچ دانشمندی نتوانسته پاسخ رابیابد ودرآینده نیزیافته نخواهد شد.
حدیث ازمطرب ومی گوورازدهر کمترجو
که کس نگشودونگشاید بحکمت این معمّارا
این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟!
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
بعضی ازشارحان که نتوانسته اند روحیّه ی اعتراض وعصیانِ حافظانه رابرتابند، دربرداشتِ معنا ازاین بیتِ اعتراضی، به بیراهه رفته و ادّعا کرده اند که حافظ دراین بیت اززبانِ معترضین سخن گفته است!! درحالی که بانگاهی گذرا نیز می توان این نکته رادریافت که حافظ با شهامت وبی باکی ِ حافظانه ای که درتمام غزلیّاتش ازخود نشان داده، دراینجا نیز باهمان بی باکی اززبان خودش حرف می زندنه اززبان دیگران.
اینان نمی داند که حافظ همواره خدارا به عنوان دوستی صمیمی درنظرگرفته وازاین منظربا اوراز نیاز می کرده است وبعضی اوقات نیزهمانندِ یک دوست دربرابراو نشسته و ازشدّتِ درد واندوهِ، شِکوه وناله سرمی داده است.
اینان ازاین حقیقت غافلند که حافظ ازروی خشم وکینه باخداوند حرف نمی زند، اتّفاقاً برعکس اواز منظر ِعشق ودلدادگی، ومحبّت وصمیمیّت سخن می گوید. ازحافظ عزیز،عاشقانه ترین غزل ها را درمورد خداوند سراغ داریم، اوچگونه می تواند با خداوند که دربیشترغزل ها به عنوان معشوق ازلی بوده باخشم وکینه سخن بگوید؟!
حافظ درعین حالی که بهترین عاشقانه هایش را تقدیم خداوندکرده، آنجانیزکه درعرصه ی زندگانی تحتِ فشارهای روحی روانی طاقت ازکف می دهد ویا با ابهامی رودررو می شود، آنجاکه دردها واندوه ورنج فَوران می کند وطاقت فرسا وتوان سوز می شود،صمیمانه درد دلها رانیز به پیشگاهِ اومی برد تا نشان دهد که اوقصد ندارد همچون زاهدان ریاکار،بندگی عاشقانه را باچاپلوسی وبُزدلی آلوده کند.
استغنا: بینیازی
قادر: قدرتمند، پابرجا، نیرومند.
"وین چه قادر حکمت است" : این چه دانش وچه توانایی وچه تدبیر هست؟
معنی بیت:
خدایا مگرتوازهمه چیز وهمه کس بی نیاز نیستی؟ مگرتوبرهمه چیز دانا وقادرنیستی، پس این چه بی نیازیست ،این چه دانائیست واین چه رازیست که این همه درد بی درمان، این همه رنج توانسوز ناشی ازبی عدالتیها،بی رحمی هاونابسامانیهاهست ولیکن فرصتِ آه کشیدن نیزبرای کسی نیست؟!
حافظ خداوند رایک دوست صمیمی می شمارد وهمانندِ زاهدان ازاونمی ترسد بلکه دغدغه های فکری وسئوالاتِ خود را نه درجایی دیگر که درپیشگاهِ او مطرح می سازد. اوبه مهربانی ولطفِ بی عنایتِ دوست اعتماد واطمینان کامل دارد ونیک می داند که او ازاین صمیّمیت واین شجاعت وشهامت ناخرسند نخواهدشد. حافظ می خواهد به ما نشان دهد که خداوند موجودی ترس انگیز نیست! بلکه برعکس او دوستی رحیم ومهربان ودوست داشتنیست ومی توان تمام شِکوه ها وگِله هارا به درگاهِ اوبُرد. این نکته تنهایکی از تفاوت های نگرش حافظانه با نگرش زاهدانه هست. حافظ باطرح این اعتراض ها می خواهد موتور اندیشه ها راروشن سازد تا جویندگان حقیقت آزادانه قضاوت کنند وبه این پاسخ برسند که آیا ترس بهتراست یاعشق؟ ودر ارتباط باخداوند، آیا ترس ِ بُزدلانه زاهدانه که ناشی ازبی اعتمادی به کرم خداوندیست ارزشمنداست یا دوستیِ صمیمانه که با اطمینان به بخشش او،امکان گِله وشِکوه نیز میسّرمی گردد؟
نمی کنم گِله ای لیک ابر رحمتِ دوست
به کشته زار جگرتشنگان نداد نَمی
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشان حسبة لله نیست
صاحب دیوان: وزیروزارت مالیه،خزانهدار دولت ویارئیس دیوان ِمحاسبات امور مالی که طبیعتاً باید به فنون وقوانین حسابداری نیز مسلّط باشد. امّادراینجامی بینیم که درسایه ی آشفتگی ِ نظام اجتماعی، این وزیر یا مسئول ِ بی کفایت، ازحسابداری وامور مالی هیچ چیزی نمی داند.! ظاهراً ایّام همچون زمانه ی ما فتنه انگیز واوضاع بی سروسامان بوده، اختلاس ودزدی رواج داشته وصاحب دیوان نه تنهاواکنشی نشان نمی داده بلکه حمایت نیزمی نموده است!
طُغرا: علامت،فرمان، نشان ،مُهر، طُغری به چند خط منحنی تودرتو گفته می شد که اسم شخص در ضمنِ آن گنجانیده میشده و بیشتر در روی مسکوکات یا مُهر نقش می بسته است.این مُهررا در قدیم بر سر نامهها و فرمانهای دولتی مینگاشتند وبه آن نامه ها اعتبارمی بخشیدند.
حسبة لله: امیدِ مُزد وثواب ازخداوند داشتن، برای رضای خدا، درآن روزگاران عبارت "حسبهالله" که در سمت چپِ بالای طغرا و فرامین دولتی، نوشته می شد،بیانگرقانونی بودن واعتبار ان نامه بوده است. لیکن ظاهراً درنامه ی موردِ نظرحافظ این عبارت نوشته نشده بوده که بیانگربی اعتباربودن آن است.
معنی بیت: عجب اوضاع اسفناکیست! زمانه طوری به هم ریخته که مسئولِ دیوانِ محاسباتِ اینجا، گویی که الفبای حساب وکتاب نیز نمی داند! حق رابه ناحق می دهد و درنامه ها و فرامین ِ دولتی هیچ نشانی ازمُهر حسبه للّه هم دیده نمی شود.
یکی ازدلایل اعتراض وگِلایه ی حافظ به درگاهِ خداوند دربیتِ قبلی، درهمین نکته نهفته است. چراکه ازگلایه های حافظ کاملا روشن است که اوضاع سیاسی- اجتماعی ِ جامعه بشدّت آشفته بوده وسلاح دردست ناصلاح افتاده بوده، درچنین روزگاری قطعاً نالایق ها پُست های حسّاس وکلیدی رااشغال کرده وباچپاول وغارتِ خزانه ،روزگار رابرمردم سیاه می کردند که حافظ اینچنین برآشفته شده وشکایت به درگاهِ خداوندی برده است.
زانقلاب زمانه عجب مَدار که چرخ
کزین فسانه هزاران هزارداردیاد
هر که خواهدگوبیا وهرچه خواهد گو بگو
کِبرونازوحاجب ودربان بدین درگاه نیست
می دانیم که شرایطِ ورودبه شریعت وخروج ازآن بسیارسخت است حتّی درشرایطی اگرکسی از شریعت خارج شده باشد مرتدمحسوب شده و ریخته شدن خون او واجب می شود. به همین سبب حافظ که بنیانگذار مَسلکِ رندیست، سعی کرده برخلافِ شریعت، ورود وخروج دراین مَسلک رابرپایه ی میل واراده ی رهروان قراردهد یعنی هرکسی می تواند بنابه اراده ومیل خویش،این مَسلک راقبول یا ازآن خارج گردد برهیچ کسی اجبار واکراهی نیست.
کِبر: خوپسندی، تکبّر، غرور
حاجب : پردهدار، نگهبان، دربان.
معنی بیت: دراین مَسلک ومَرام(رندی)، هیچگونه اکراه واجبار برکسی نیست، هیچ نگاهبان و مامور کنترل مردم وجود ندارد هرکسی می تواند این مرام رندی رابپذیرد واگرمطابق میلش نبود آن را نپذیردچراکه سنگ بنای اصلی این نگرش آزادی ورهایی ازتعلقات دینی ومذهبی ودنیویست.
غلام همّت آنم که زیرچرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاداست.
ما نه رندانِ ریائیم وحریفان نفاق
آنکه اوعالم سِرّاست بدین حال گواست
بردرمیخانه رفتن کاریکرنگان بُوَد
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
میخانه: جایی که رندان درآنجا به میگساری می پردازند وبا باده رنگِ ریا می شویند وبه مستی و راستی می رسند.
یکرنگان: آنانکه رنگ وریایی ندارند، افرادی که درکارخود تظاهر وتزویرنمی ورزند،صادق و درستکارند.
خودفروشان: آنها که به منظور تملّق وچاپلوسی برای دیگران، یارسیدن به جاه ومقام، ارزش خودرا نادیده گرفته وزیرپا له می کنند.
معنی بیت: هرکسی نمی تواند طریق ِ رندی پیش گرفته وبه میخانه قدم بگذارد. آنهاکه ارزش ِواقعی ِخودرا نمی دانندوگوهرگرانقدرخود رادر رسیدن به ثروت ومقام به کمترین قیمتی می فروشند لیاقتِ واردشدن دراین میخانه را ندارند. میخانه جای خودکم بینان وضعیفان نیست بلکه کسانی دراین مکان مقدّس وارد می شوند که دارای منش ومرام بوده، خودراعاشقانه دوست دارند وبرای خودِ واقعی خویشتن ارزش والایی قائل هستند.
درکوی ما شکسته دلی می خرند وبس
بازارخودفروشی ازآنسوی دیگراست
هرچه هست ازقامتِ ناسازبی اندام ماست
ورنه تشریف توبربالای کس کوتاه نیست
ناساز: بی قواره،نامیزان،ناجور
بیاندام: بدشکل وبی ترکیب، نامتناسب
تشریف: خلعت
بالای کس: قد وقامت کس
معنی بیت: خطاب به معشوق اَزلیست. لطف وعنایتِ توقابل وشایسته ومتناسب است، خلعتی که توعطامی کنی ایرادی ندارد زیبا وبرازنده است عیب وایراد ازوجودِ ماست که این خلعت برتنِ ما برازنده بنظرنمی رسد. ما ازوجودمان مراقبت نکرده وآن راازتناسب خارج کرده ایم وبه اصطلاح بی قواره شده است ازهمین رو هدیه ای که توبرما عطا فرموده ای براندام ما ناسازمی نماید این عیب وایرادرابرماببخش که توکریم وبخشنده ای.
زانجاکه پرده پوشی عفو کریم توست
برقلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ وزاهدگاه هست وگاه نیست
درموردِ"پیرخرابات"پـیـرمـُغـان"پیرمی فروش"قبلا توضیحات مفصّل داده شده است.
معنی بیت:ای شیخ، من ارادتمند ومُرید پیرمی فروش هستم که هیچگاه لطف وعنایتش قطع نمی شود، لیکن لطفِ تو وزاهد گاهی هست وگاهی نیست. من خواستار لطفی هستم که پیوسته ومدام جاری باشدنه گهگاه
بعضی بااستناد به ابیاتی ازاین دست:
"گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند"
که تعدادآنهانیزکم نیست براین باورند که منظور حافظ ازپیرخرابات وپیرمی فروش حضرت"زرتشت" آن فرزانه ی بی مانند می باشد وچنین نتیجه می گیرند که حافظ گرایشی به مذهب زرتشت داشته است. بعضی نیزپارا فراترنهاده ومعتقدند که حافظ در اواخر عمر گرانقدرخویش به مذهب زرتشت بازگشته بود.
اینکه حافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارهای ایده آلی همچون پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک وشعارهایی درپرهیز ازجنگ وخونریزی وعشق ورزیِ بی قید وشرط، مطرح نموده، دوست می داشته وبه وی ازصمیم قلب ارادت می ورزیده هیچ شکی نیست. لیکن ارادت داشتن،صرفاً دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست چراکه حافظ ازهرگونه ساختار وچارجوب ومرز ومذهب بیزاربود ودوست داشت که دراقلیم آزاداندیشی به کاوش پردازدتافضای کافی برای پذیرش نظریات متضاد وجدید ایجادگردد وهیچ مانعی برای رشدونمو معنوی نداشته باشد چراکه یک روشن ضمیر باقرارگرفتن درچهارچوب یک مذهب ومسلک، عملا راه رابرای پذیرش عقایدمتفاوت ومتضاد می بندد ورشدونمو متوقف می شود.
برخی نیزبراین باورندکه پیرمُغان وپیرخرابات" ازساخته های ذهنیّاتِ حافظ بوده و این شخصیّتِ خیالی اصلاً وجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگیِ مذهبی نداشته باشد اورادرکارگاه خیال خَلق کرده است او"پیرخرابات" رابا ویژگیهایی خاص آفریده،تا درهیچ مذهب وآئینی نگنجد!.
بنظرنگارنده نیز احتمال درستی این باور بیشترازحدس وگمانهای دیگراست. به این دلیل که هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرخرابات یامغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند وما درهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش او زده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است. اوپیرمغان یاخرابات را ازآن سبب نیز برگزیده که درمذهبِ اوشراب خوردن حلال است. حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که ازاوسراغ داریم، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست گرچه به زرتشت نیزارادت ویژه وخاصی دارد.
درخرابات مغان نورخدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری زکجامی بینم
حافظ اَر بر صَدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دُردی کش اَندربندِ مال وجاه نیست
صدر: سینه، مکان بالا، بالای مجلس، مقام بالا.
عالی مشربی: بلند همّتی، عالی مَنشی
دُردیی کش: کسی که ازتهیدستی نمی توانست شرابِ صاف وگرانبها بنوشد ناچاراً ازشراب ناخالص که ارزان تر بوده استفاده می کرد.
معنی بیت: اگرحافظ درصدرمجالس نمی نشیند ازبلند همّتی وبی توجّهی به تجمّلات وجاه ومقام است زیرا عاشق دُردنوشی مثل حافظ،ازروی فروتنی وتواضع، هرگز به لذت کاذبِ صدرنشینی درمجالس نمی اندیشد اودراندیشه ی رشد ونمومعنوی، پیداکردن خلوص نیت ونیک پنداری ونیک رفتاریست و به پاکی باطن ودرون اهمیت می دهدنه جاه ومقام ومال ومنال.
حافظ افتادگی ازدست مده زانکه حسود
عرض مال ودل ودین برسرمغروری کرد.
با عرض سلام و ادب و احترام محضر استاد عزیز. ممنون از این همه تفسیرهای زیبایی که بر غزلیات حافظ نوشتهاید. چند مورد از مطالب شما را خواندم و میگویم ای کاش این شرح غزلیات که با این همه نکته سنجی به رشته تحریر در آوردید را در قالب کتاب نیز منتشر می نمودید تا ما حافظ دوستان نیز راحت تر بتوانیم از آن ها استفاده کنیم. با آرزوی سلامتی و توفیقات روز افزون برایتان