حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۴۴ ب.ظ





ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

قابل توجّهِ عرفان زدگانی که دوست دارند ازاشعارحافظ بلا استثنا برداشت های عرفانی کنند،وقتی حافظ معشوق غایب ازنظر را به خدا می سپارد،بی هیچ تردیدی، معشوق زمینیست وبرداشت عرفانی،ناشی ازعدم آگاهی ازعرفان، سودجویی وعدم آگاهی ازشانِ نزول غزل است واصراربراین کارپایمال کردن ظرافت ها ولطایفِ شعریست.
باتوجّه به حال وهوای شاعر وفحوای کلام وجنس واژه های بکارگرفته شده، بنظرمی رسداین غزل درامتداد ودرادامه ی غزل "ای هُدهُد صبا به سبا می فرستمت" سروده شده باشد. اگرگمانه زنی درموردِ مخاطبِ آن غزل ِای هدهدصبا  (شیخ ابواسحق رفیق شفیق حافظ)درست بوده باشد قطعاً این غزل نیز درفراق شیخ ابواسحاق نوشته شده که ظاهراً درسفربوده است.....
ابواسحاق فردی فاضل وادیب وبخشنده بودو خود نیزگهگاه شعرمی گفت لیکن بسیار خوشگذران وعیّاش بود وازهمین نقطه ضعف ضربه خورد وغافلگیرشد.
دربار شاه شیخ ابو اسحاق مجمع شعرا و فضلا بود . عبید زاکانی شاعر دربار او بود و عشّاقنامه را به نام این شاه سروده است . محمود آملی نفایس الفنون را به نام او نوشت . شمس فخری هم در دربار او بود . حافظ همواره از این دوران ِ رفاه و آسایش شیراز با حسرت به نیکی یاد کرده است.
اوبه حافظ ارادتی ویژه وخاص داشت. حافظ نیزمتقابلاً به او ارادت ومحبّتی صادقانه می ورزید وبخشی ازقلبِ عاشق پیشه ی خودرا به اواختصاص داده بود. امّا به جرات می توان گفت که بهترین نقطه ی قلبِ حافظ به شاه شجاع ِ خوش سیمای خوش سیرت تعلّق داشت. چراکه حافظ عاشقانه ترین وعاطفی ترین غزلهای پُرسوزوگداز  خودرا که عاری ازتعارفِ شاعرانه می باشند به این شاه دلیر وخوش قدوقامت تقدیم کرده است.  
معنی بیت: ای محبوب من، ای که به ظاهرازنظرغایب هستی امّا درقلب من همیشه حاضری، به خداوند می سپارمت تا ازبلایای روزگار محفوظ بمانی. گرچه با دلبری های خود جانم رابه آتش عشق سوزانده ای لیکن ازصمیم دل دوستدار توهستم.
ای غایب از نظرکه شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت



تا دامنِ کفن نکشم زیر پای خاک
باورمکن که دست زدامن بدارمت

معنی بیت: تا زمانی که عمرم به پایان نرسیده وکفن پوش به زیرخاک آرام نگرفته ام باورمکن که ازدوست داشتن تو دست بکشم.
ندارم دستت ازدامن بجزدرخاک وآن دم هم
که برخاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم



محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت

معنی بیت: محراب حقیقی من انحنای ابروان توست. آن راازمن مضایقه مکن دراختیارمن بگذار تاسحرگاهی در محرابِ ابروی تو دست دعا ونیایش برآرم وسپس درگردنت آویزم.
بجزابروی تومحراب دل حافظ نیست
طاعتِ غیرتو درمذهب مانتوان کرد



گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم  تا بیارمت

هاروت: هاروت  فرشته ی گناهکار است که پس ازموردغضب قرارگرفتن، در زمین (در چاه بابل) فرورفته و زندانی شد. چنین گویند که درقدیم کسانی که قصدداشتند  مشکلات خودرا ازطریق جادو مرتفع نمایند به سر این چاه می‌رفته و از اومددمی جستند  تا حاجاتشان را باتوسّل به سحر وجادو برآورده سازند. حافظ ضمن اشاره به این باور عامیانه، آن رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی خَلق کرده است. پیشتر که سخن ازتعارفات شاعرانه شد این بیت مصداق حقیقی تعارف شاعرانه هست یعنی غلوّ واغراق است. هم مخاطب  سخن هم صاحب سخن هردو می دانند که حقیقت ندارد وکلامی ازجنس تعارف است.
معنی بیت: اگردربدست آوردن توتوفیقی حاصل نشود،به هرکاری دست خواهم زد، اگرلازم باشد به سوی هاروت بابلی هم خواهم رفت تا باتوسّل به سحر وجادو تورابه دست آورم من ازپای نخواهم نشست.
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یا تن رسد به جانان یاجان زتن برآید



خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت

پیش میرمت: پیش توبمیرم
معنی بیت: ای محبوب وای طبیبِ بی وفا آرزو دارم که هنگام مرگ تودرکنارم باشی مشتاقانه در انتظارتوهستم لطفی کن بازآی وازاحوالات بیمار خودپُرس و جویی  کن وآرزویم رابرآورده ساز.
پیش بالای تومیرم چه به صلح وچه به جنگ
چون به هرحال برازنده ی نازآمده ای



صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

صد جوی آب بسته‌ام : صدها جوی آب روان ساخته ام
بربوی: به امید اینکه
معنی بیت: ازبس که می گِریم واشک می ریزم صدها جوی آب ازسرشکِ چشم درپیرامون خویش روان ساخته ام به امیداینکه توانسته باشم بذرمهرومحبّت دردل توبکارم وتوجّه وعنایتِ تورابه خودم جلب کنم.
ازبُن هرمژه ام آب روانست بیا
اگرت میل لب جوی وتماشاباشد



خونم بریز وازغم عشقم خلاص ده
منّت پذیر غمزه ی خنجر گذارمت

منّت پذیر: مدیون ،وام دار
معنی بیت: با خنجرعشوه وغمزه خونم رابریزومرا ازاین اشتیاق سوزنده خلاص کن، من مدیون غمزه ی خنجرکِش توهستم.
درآن مقام که خوبان زغمزه تیغ زنند
عجب مدارسری اوفتاده درپایی



می‌گریم و مُرادم از این سیل اشکبار
تُخم محبّت است که در دل بکارمت

این بیت بابیت "صدجوی آب بسته ام" تقریباً هم معنا هستند. احتمالاً شاعر درپایان کار درویرایش نهایی قصد داشته یکی راانتخاب کند که به هرروی به انجام نرسیده است.
معنی بیت: مُدام گریه وزاری می کنم ومنظور ازاین سیلاب اشک این است که فرصتی بدست بیاورم وبتوانم بذرمهرووفا دردل سخت وسنگین توبکارم.
دور ازرخ تو دم به دم ازگوشه ی چشمم
سیلاب سرشک آمد وطوفان بلارفت



بارم ده از کرَم سوی خود تا به سوز دل
در پای دَم به دَم گُهر از دیده بارمت

بار: اجازه، اِذن
بارم ده: راهم ده، بپذیر
گُهر: اشک خونین
معنی بیت:
ازروی بزرگواری وکرم مرابپذیر تا ازروی سوز اشتیاق، هرلحظه گوهر اشک به پای تونثارکنم.
دیده رادستگه ازدُرّوگهرگرچه نماند
بخورد خونی وتدبیرنثاری بکند



حافظ شراب وشاهد ورندی نه وضع توست
فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

این بیت اززبانِ محبوب خطاب به حافظ است.
شاهد: مرد یا زن خوب رو، معشوق یامعشوقه ای که دربزم عیش وعشرت حاضرمی شود وباعث گرمی مجلس می شود.
رندی : رها بودن ازهمه چیز، بی قید و بندی به قوانین اجتماعی وشریعت، لااُبالیگری
نه وضع تست: شایسته‌ تو نیست.
فرو می‌گذارمت: تو را می‌بخشم، از تو چشم‌پوشی می‌کنم.
 معنی بیت: ای حافظ شرابخواری وشاهدبازی ولااُبالیگری وپشت پازدن به قوانین درشانِ تونیست‌، ولی توهیچ توجّهی نمی کنی وهمه ی اینهاراانجام می دهی ومن به احترام تو چشم پوشی می کنم ونادیده می گیرم.
من نه آن رندم که ترکِ شاهد وساغرکنم
مُحتسب داندکه من اینکارهاکمترکنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۱
رضا ساقی

نظرات  (۱)

سلام و عرض ادب خدمت جناب ساقی

مدتی است متوجه سوگیری های جناب عالی شده ام و حقیقتا از ازدیاد آن، آزرده خاطر گشته ام!

سنی های داعشی، حافظ دنیا نگر و این موارد که مکرر از نوشته های این بزرگوار میخوانم، مرا به تعجب وا میدارد.

و چرا تا به این حد «پست مدرن»؟ چرا حافظ «بی هیچ تردیدی» نباید در اینجا عارفانه اندیشیده و منظوری عارفانه داشته باشد؟!  برای شخص بنده، آشنایی هر چه بیشتر با خواجه، به منزله ی پی بردن بیشتر و بیشتر و واقف شدن به این نکته است که حافظ یعنی عرفان و عرفان یعنی حافظ! عرفان به معنی شناختن، و اینکه از منظر عرفان به منزله ی شناخت آنچه باید شناخته شود، به حافظ بنگریم آیا لزوما بد است؟ آیا در این مورد باید ایهام معنوی و خاصیت سیالی خواجه، نادیده گرفته شود؟ و اصلا چرا باید عشق زمینی با عشق آسمانی متفاوت باشد؟ و اینکه آیا اگر به خود معشوق زمینی هم منظور شده باشد، مگر در ادبیات سمبلیک از معشوق زمینی و عشق اثیری برای نشان دادن عشق الهی استفاده نمیشود؟ 

دبیر بنده، با پایان نامه ای در باب طنز در دیوان حافظ، این موارد را به نوعی طنز حافظانه قلمداد کرده و در این مورد، جناب ساقی با استناد به بیت اول، میگویند که چون غایب از دیده را به خدا سپارده، پس منظور معشوق زمینی بوده است! از دیدگاه بلند بالای شاعری صاحب سبک که دارای قاموسی شخصی است، سخت دشوار است که نتوان خدا را به خدا سپرد! همانگونه که در جایی دیگر فرموده است که «از دست بنده چه خیزد، خدا نگهدارد!»

خلاصه که برای حقیری که از درگاهتان استفاده می نماید، بسی جای تامل است. پیشاپیش پوزش میطلبم اگر قرار است تکرد خاطری صورت گیرد اما در این موارد به خصوص، گمان کنم کمی رنگ و بوی خواجو به مشام میرسد تا خواجه حافظ! و ایــــــن، بـــــــد اسـت!!

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی