ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۷ ب.ظ
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
مخاطب این غزل نغزوزیبا دل شاعراست واگویه ای گلایه آمیز ازسستی واهمال کاریِ دل در پرداختن به عشق که حافظ شیرین سخن آن راباعبارات لطیف ونکته دار درقالب این غزل ریخته است. اغلب شاعران ازدل گله وشکایت می کنند که چرا هرچه دیده می بیند دل ازآن یادمی کند وصاحبش رادچارعشق وغم واندوه می کند امّا دراینجا حافظ مثل همیشه دست به کاری حافظانه زده ودل را تشویق به عشقبازی وگذربه کوی عشق می کند.
درنظرگاه حافظ، بی دردی دردبزرگیست وکسی که ازعشق بیبهره باشد حتّا اگربه موفقیّتهای بزرگی دست یابد چونان طبل میانتهی و سنج پرهیاهویی بیش نیست. به باورحافظ اگرکسی صد بارهم آب حیوان خورده باشد چون عشقی دردل اونباشد باید برایش نمرده نمازمیّت خواند که درحقیقت مرده ای متحرّک بیش نیست.
گُذار: عبور
"اَسباب عشق" خُرده شوقی وسرسوزن ذوقیست که دردل همه ی آدمیان به ودیعه گذاشته شده وهمگان می توانند به رایگان باهریک از پدیده های پیرامونی شامل گیاهان،حیوانات وآدمیان ویا خالق خویش به عشقبازی بپردازند.
معنی بیت: ای دل، همه چیز برای شروع عشقبازی مهیّاست کافیست عزم کوی عشق کنی واز این موهبت ارزشمند بهره مند گردی افسوس تنبلی می کنی وبا ورود به کوی عشق دست به کارعاشقانه ای نمی زنی!
ای دل مباش یکدم خالی زعشق ومستی
وانگه برو که رستی ازنیستی وهستی
چوگان حُکم در کف و گویی نمیزنی
باز ِظفربه دست وشکاری نمیکنی
چوگان: چوب سرکجی که با آن توپ چوگان را به حرکت درمی آورند.
گویی بزن: توپی بزن، عشق به بازی چوگان تشبیه شده است یعنی اینکه مِهر به ورز، دلی بباز،نظربازی کن)
حُکم: فرمان
"چوگانِ حکم" استعاره ازاینکه نوبت وفرصت بازی دراختیارتوست.
باز: پرنده ی شکاری
بازِظفر: پیروزی به "باز" تشبیه شده است، "دل" قدرت شکارکردن ِ موفّق ِخوبریان را دارد این قدرت به بازظفر تشبیه شده است
معنی بیت: ای دل نوبت بازی ازآنِ توست تافرصت بازی داری همّت کن چوگان را فرودآر وتوپی بزن بازی عشق رابا دلدادگی وعشق ورزی آغازکن. دریغ که قدرت شکار داری وخوبرویی شکارنمی کنی وعاشق نمی شوی!
خنگِ چوگانیّ چرخ اَت رام شد درزیرزین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
این خون که موج میزند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی
معنی بیت: ای دل، این خونی که درمیان توجریان دارد ودرجگر توموج می زند حیف است که به کار نمی گیری ورنگ وبوی خوبرویی را رنگین ترنمی کنی!
عاشق این قدرت راداردکه باخون سرخ دلش، بازار دلبری ِ زیبارویی را پررونق ترکند، گرمتر سازد وجلوه ای دیگر بررنگ وروی اوبخشد.
رنگ خون دل ماراکه نهان می داری
همچنان درلب لعل توعیان است که بود
مُشکین از آن نشد دَم خُلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی
مُشکین: خوشبوی و معطّر
دَمْ: نفَس
خُلق: خوی
معنی بیت: ای دل، ببین که نَفَس بادصبا باگذار برکوی معشوق چگونه عطرآگین شده است؟ تو تونیزهمانندصبا اگربه کوی عشق گذاری بکنی خوش نفس ومعطّر می شوی.
چوبادعزم سرکوی یارخواهم کرد
نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد
ترسم کز این چمن نَبَری آستین گل
کز گلشنش تحمّل خاری نمیکنی
آستین: قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را میپوشاند. درقدیم به سبب گشادبودن آستین لباسها از آن مانند جیب استفاده می کرده اند. دراینجا به معنای دامن آمده است.
آستینِ گُل: یک دامن گل
معنی بیت: ای دل توکه ازگلشن ِ عشق وعاشقی، تحمّل سوزش یک نیش خار رانداری بیم آن دارم که نتوانی با یک دامن گل ازاین گلشن بیرون روی. کسی سزاوارتصاحب گل است که تحمّل نیش خار راداشته باشد.
دوام عیش وتنعّم نه شیوی عشق است
اگرمعاشرمایی بنوش نیش غمی
در آستین جان تو صد نافه مُدرِج است
وان رافدای طرّه ی یاری نمیکنی
نافه: کیسه ی کوچکی که زیر شکم نوعی آهوی آهویِ نرِ ختایی وجود دارد و مُشک از آن خارج میشود. روی سخن همچنان بادل است دل آدمی قابلیّت مهرورزی ودلدادگی دارد دراینجا خطاب به دل می فرماید درجان تو صدنافه به دست مبارک خداوند جاسازی شده است یعنی درحقیقت محبت وعاشقی وایثاروبخشش وهمه ی توانمندیهای دل به نافه ی معطر تشبیه شده است.هم "دل آدمی" وهم "نافه" هردو غرق درخون هستند وقتی که فعال می شود یا مورداستفاده قرارمی گیرند بوی وعطر دل انگیری می پراکنند وفضای پیرامونی رامعطرمی سازند
مُدْرِج: پیچیده شده،جاسازی شده
طرّه: موهایی که به قصددلبری بر پیشانی ریزند.
معنی بیت: ای دل، درمیان جان توصدها نافه ی معطّربه ودیعه گذاشته شده دریغاکه آنها بلا استفاده مانده وتوآنهارانثارگیسوان خوبرویان نمی کنی! ای دل ساختارتو برای عاشقی ،ابرازمهرومحبت و دلدادگیست افسوس که ارزش خودرانمی دانی وکاهلی می کنی!
بادل خون شده چون نافه خوشش بایدبود
هرکه مشهورجهان گشت به مُشکین نفسی
ساغرلطیف ودلکش و می افکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمیکنی
ساغر: جام شرابِ پر
اندیشه نمی کنی : پروایی نداری نگران نمی شوی
خماری: ، ملامت و کسالتی که از ننوشیدن به موقع شراب پدیدآید.
معنی بیت: ای دل،خاصیت تو برای عاشقی کردن ومحبت ورزیدن است نپرداختن تو به عاشقی وسستی درمهرورزی ،مثل این است که ساغرلطیف ودلکش جام شرابی دردست داری لبکن آن رانمی نوشی وبه خاک می افکنی! آیا توازملالت وکسالت ننوشیدن شراب پروایی نداری ونمی ترسی؟
عاشق شو ارنه روزی کارجهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود درکارگاه هستی
حافظ برو که بندگی پادشاه وقت
گر جمله میکنند تو باری نمیکنی
باری: به هر حال، به هر جهت.
معنی بیت: ای حافظ بروشِکوه وگلایه ازبی توجّهی شاه مکن تمام دوستان واطرافیان کمربه خدمتگزاری پادشاهِ وقت بسته وبه اوخدمت می کنند امّا توخودرا کنارکشیده ودررکاب پادشاه خدمت نمی کنی بنابراین تونباید انتظارتوجّه وعنایت داشته باشی.
این بیت مقطع غزل گواه روشن دیگری برشهامت، شرافت نفس وفرزانگی حافظ است. این بیت وسایرابیات اینچنینی بیانگراین نکته ی قابل تامّل هستند که حافظ هرگز ازروی چاپلوسی یا درمدح پادشاه یا وزیری شعرنمی گفته بلکه هرآنچه که درمدح آنها سروده تماماً سرریز احساسات وعواطف درونی وتحتِ تاثیر روابط عاطفی ودوستیِ صمیمانه بوده است وهرگاه که این رابطه بنابه دلایلی روبه تیرگی می نهاد ویابه دلیل رخداد اتّفاقاتی، مناعت وشرافت طبع حافظ موردتهدید قرارمی گرفت حافظ باکمال بی باکی و آزادگی وروحیّه ی رندانه ای که داشته خودراازجریان رابطه کنارمی کشید وشجاعانه دست رد به سینه ی پادشاه یاوزیرمی زد. گرچه این جسارت ورندانگی، گهگاه تبعات وپیامدهای ناگواری نیز مانند توبیخ، قطع مقرّری ووظیفه ی ماهانه ومنزوی شدن وغیره را برای حافظ رقم می زد لیکن اوکسی نبود که شرافت وعزّت نفس خودرا به این بهانه ها زیرپاگذاشته وبه قول خود یوسف مصری را به کمترین ثمنی بفروشد.
ما آبروی فقروقناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرّراست
- ۹۹/۱۰/۰۱
- ۶۲۴ نمایش