ترسم که اشـک در غـمِ ما پردهدر شـود
ترسم که اشـک در غـمِ ما پردهدر شـود
ویـن راز سر بهمُهر بـه عالَم سـمـر شـود
پرده در : پرده درنده ، فاش کننده ، افشا کننده
سر به مُهر : سِرِّسربسته ، لاک و مُهر شده
سَمر : افسانه هایی که درشبهای مهتابی تعریف می کردند ، داستان،قصه.
ترس وواهمه یِ من از این است که در غمِ عشقِ تو آبِ دیدگانم جاری گردد و رسوایم سازد و این رازِ سربسته ( راز عشقِ من به تو ) همچون افسانه وداستان در همهیِ جهان بازگو شودسرشکم آمدوعیبم بگفت روی به روی
شکایت ازکه کنم خانگیست غمّازم
غمّاز:پرده در، برملاکننده،غمزه کننده ....
گویـنـد سنگ لَـعـل شود در مقامِ صـبـر
آری شود ، ولیـک به خون جگر شـود
لعل : سنگ باارزش به رنگِ سرخ وشفّاف،عقیق، کنایه از شراب؛ لبِ یار،امّادراینجا مقصودِ شاعرهمان سنگِ بارزشی است که در نهایتِ صبر و سختی ومشقّتِ بسیارحاصل آید.
خون جگر : کنایه از زُجر و زحمت
قدیمیان معتقد بودند که تابشِ آفتاب بر سنگها، بعضی از سنگـها را به تدریج به لعل تبدیل میکند ، و برای اینکه رنگ لعل ثابت بماند یا سرخ تر وشفّاف ترشود آن را مدّتی لابلایِ جگر یا لختهیِ خون نگهداری میکردند.
میگویند که سنگ با تحمّل گرمایِ آفتاب به لَعل تبدیل میشود ، آری همینطوراست، ولی این کار با زجر کشیدن و خونِ دل خوردنِ بسیار امکان پذیر است،تلمیحی نیز به خواباندنِ سنگ در لایِ خونِ جگراست.
یعنی در راهِ عشق و عرفان ،سالکِ عاشق باید برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود زحمتِ بسیار بکشدوخونِ دلهابخورد .
سنگ وگِل راکند ازیُمنِ نظر لعل وعقیق
هرکه قدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست.
خواهم شدن به مـیکده گریان ودادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست.
گواراترین وگیراترین شراب این میکده، شراب عشق است. البته عشق نه به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودراازدست داده است. اغلب رابطه های به اصطلاح عاشقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظاربیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد.
درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد.
دراین چنین عشقی، درجریان ملاقاتهای عاشق ومعشوق شرابی گیراو گوارا به عمل می آید بدین معناکه وقتی یک عاشق صادق درمحضرمعشوق حضورپیدامی کند زمان متوقف شده و بین آنهااتفاق غریبی رخ می دهد، به هر دوی آنها ازغیب چیزی اعطامیگرددوهردو رابه غایتِ خوشی وسرورمی رساند.
دراین میکده ی باده ی ناب وخوشگواردیگریست که درجریان وارستگی ورهاییِ بی باکانه، ازبندهای تعلقات دینی ودنیوی حاصل می شود ورند وسالک راه راد مسیرجستجوی حقیقت، سرخوش وسرمست می سازد .
هرکسی که یکبار یک جرعه ازاین باده ی ناب وازاین شراب گوارا بچشد تاآخرعمر درحالتی سرورانگیز وسرمستی بسر خواهدبرد وهرگز میلی به بیداری وهشیاری پیدانخواهدنمود چراکه این مستی، خودنوعی هشیاری ناب واین نوع خوشی، حالتی از دانایی وآگاهی درسطحی فراتراز حدمعمول است.
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظ مامست باده ی ازل است
اما به رغم این تفاوتهای بنیادی، هردومیکده ی «حقیقی ومجازی» وجه مشترکات زیادی دارند:
هردو درمقابل مسجدوکنشت وصومعه قراردارند. چرا که این مکانها دراغلب دوران(البته نه بصورت مطلق) به ویژه دردوران زندگانی حضرت حافظ، محلی برای نمایش، ریاکاری وتظاهرو تزویر بودند چنانکه امروزه نیزهستندو مابه عینه شاهداین اتفاق هستیم.
محصولات هردومیکده «شراب وباده» هست. درهردومیکده ساقیان زیباروی خوش مشرب، مشغول خدمت رسانی بوده وازمشتریان پذیرایی می نمایند. با جامهای شراب وپیاله های باده، غم ازدل آنهازدوده وچهره هایشان راازشادمانی ارغوانی می کنند.
درهردو میکده پیری باتجربه وروشن ضمیر حضور دارد ومیگساران راهدایت وراهنمایی می کند. منیّت وتکبرو خودخواهی به محض ورود به هردومیکده ناپدید ومستی وراستی برجسته ونمایان می گرددوالی آخر...
به واسطه ی همین اشتراکات، حافظ فرزانه ازروی رندی وشیرینکاری، دراغلب غزلها این دومیکده رادرهم ادغام نموده تاذهن مخاطبین خودرا به کاویدن درلایه های تودرتوی معناهاترغیب وتحریک نموده وبه چالش کشیده باشد. دراثراین شیرینکاریهاست که شعروسبک بیان وقلم حافظ، ازسایرشاعران متفاوت ومتمایز شده است.
حافظ به عمد چنین شرایطی راایجادنموده تا هیچ یک ازمخاطبین وخوانندگان غزلهای او، ازاین درگاه دست خالی وناامید برنگردندو عارف وعامی بااندکی کاوش در لایه های سطحی وزیرینی معنا، به فراخور درک وفهم خویش، توانسته باشند از گوهرهای گفتارو مرجانهای ارزشمندِ معانی بهره مندگردند
معنی بیت: بااین همه اندوه وغمی که دارم تصمیم گرفته ام با چشمانِ گریان درحالی که استمدادمی طلبم به میخانه بروم تاشاید از دست غم گردم.به این امیدکه در آنجا با نوشیدنِ شراب، اندکی از دست غم رهایی یابم .
میخانه چه حقیقی وچه مجازی،محلِّ فراموشیِ غم واندوه ومکانِ سرخوشی وبی خودشدن است.
حالیامصلحتِ وقت درآن می بینم
که کشم رَخت به میخانه وخوش بنشینم
از هـر کـرانـه تـیـرِ دعـا کردهام روان
بـاشـد کـز آن میانـه یـکی کارگـر شود
تیرِ دعا : کنایه از آه و ناله و زاری واستغاثه است
باشد : به امید اینکه ، امیدوارم ،شاید
از هر گوشهای تیر آه و دعا به درگاهِ خداوند روانه کردهام، به امید اینکه از میانِ آنها شاید یکی مستجاب شود .
درفراقِ یارهمیشه درحالِ استغاثه ودعا وزاری هستم،انشااله یک روز ثمرِوصل حاصل خواهدشد.
هرچندکه هجران ثمرِ وصل برآرد
دهقانِ جهان کاش که این تخم نکِشتی
ای جـان حـدیـث مـا بـَـرِ دلـدار بـاز گــو
لیـکن چنـان مـگو کـه صبـارا خبـر شود
چنانکه گفتیم "اشکِ چشم" و"بادِصبا" باعثِ برملاشدنِ رازِ عاشق ومعشوق است.
در بیتِ اول صحبت ازپرده دریِ اشک شدودراین بیت سخن ازپرده دریِ بادصباست.شاعرهمچنان میخواهد که عشقش مخفی بماند، و باد صبا ازرازِاو باخبرنشود.
خطاب به شخصِ ثالث وپیکی هست که قصدداردپیامِ عاشق رابه معشوق برساند.شاعرتأکیدداردکه ای جانِ من،ای عزیزِ من، پیامِ عشقِ و داستانِ دلداگیِ مرا طوری مخفیانه به معشوق بازگو که هیچکس مخصوصاًبادصبامطلع نشود.
توراصبا ومرا آبِ دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند.
از کیـمـیـای مـهـر تـو زر گشت روی مـن
آری به یُـمن لطـف شـمـا خـاک زر شـود
کیمیا : اکسیر ، مادّهای که به دنبال کشف آن بودند تا با آن مس ، روی ، آهن و دیگر فلزات را به طلا تبدیل کنند.
مـهـر : ایهام دارد : 1- عشق و محبّت 2- خورشید
روی : ایهام دارد : 1- چهره 2- فلز روی
یُـمن : برکت ، مبارکی
چهرهی من که ازلحاظِ ارزشمندی همچون "خاک وفلزِروی "فاقدِارزش بود،به میمنتِ تابشِ آفتابِ رخسارِتو و تأثیراتِ اکسیرِ عشقِ تو مبدّل به طلا وزَر،شدهاست ، آری اینچنین است به برکتِ لطف شما خاکِ بی ارزش (تنِ عاشق) به طلا تبدیل میشود.عشق تو مرا به کمال رساند .ضمنِ آنکه درلفّافه وبصورتِ ایهام می گوید:ازعشقِ توبیمارشده وچهره ام زردگشته است.
آنان که خاک رابنظر کیمیاکنند
آیابودکه گوشه ی چشمی به ماکنند
در تـنـگـنـای حـیـرتـم از نـخـوت رقـیـب
یـارب مـبـاد آنـکـه گــدا مـعـتـبـر شــود
نخوت : تکبر ، غرور
رقیب : رقیب به معنیِ مراقب و نگهبانِ معشوق است ، لیکن در اثرِ تماس دائم مشاهده یِ روزانه یِ معشوق، خودرقیب نیز عاشقِ معشوق میشود و مبدّل به حریفِ عاشقان.
معتبر : با اعتبار ، با عزت وحشمت
گداممکن است هم ازنظرِ مالی فقیر باشد هم ازنظرِ فرهنگی.
ازسخت گیری و غرور و تکبّرِ نگهبان و مراقبِ معشوق در مضیقه وفشارِ روحی هستم وازطرفی درحیرتم که کسی که (رقیب) قبل ازاشتغال به نگهبانیِ درگاهِ معشوق فقیر وبی اعتبار بوده ،چگونه گذشته یِ خودرافراموش کرده وتکبّر می ورزد؟ خدایا آن روز نیاید که گدایِ بی جنبه وبی ظرفیت،دارا و با عزّت و احترام شود وگذشته یِ خودراازیادببرد.
روا مَدارخدایا که درحریمِ وصال
رقیب محرم وحرمان نصیبِ من باشد.
بـس نـکته غیرِ حُسن بـبـایـد که تـا کسی
مـقـبـولِ طـبـعِ مـردمِ صـاحبنـظـر شــود
به غیر از زیبایی هایِ ظاهری، نکاتِ ظریف ولطیفِ دیگری نیز لازم است که در وجودکسی باشد تا در دلِ دلآگاهان وکارشناسان جایی پیدا کند و مورد قبولشان واقع شود.
جمالِ شخص نه چشم است وزلف وعارض وخال
هزارنکته دراین کار و بارِ دلداریست
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
ســرهـا بـر آسـتـانـهی او خـاک در شود
کاخِ وصل : وصل از آن لحاظ که دست نیافتنی است به کاخی بلند تشبیه شدهاست.
با این بلندی و سرافرازی که کنگرهی کاخِ وصل دارد ،سرِهر شخصِ بلندبالاو سرِهرشخصِ سرافرازی بر درگاهش خاکِ پست میگردد. منظور این است که وصالِ معشوق،چونان کاخِ پادشاهان دست نیافتنی است و همهی سروران وسرفرازان در برابرِ عظمتِ یار خاکساراند .
ضمنِ اینکه تلمیحی نیز به این نکته هست که در قدیم سرِ دشمنان را بریده و برایِ عبرت دیگران بر کنگرههایِ کاخِ پادشاه آویزان میکردند.
خالی مبادکاخِ جلالش زسروران
وزساقیانِ سروقدِ گلعذارهم
حـافظ چونافهیِ سرِ زلفش بدست تُـست
دَم دَرکـش اَر نـه بـادِ صبا را خبر شـود
نافه : غدّهای است در زیرِ شکمِ نوعی آهو که در بهار متوّرم و سرشار از مشک شده و سوزشی در آن احساس میشود ، آهو شکمش را به سنگهای تیز میکشد و مشک از آن خارج شده و آن سوزش نیز برطرف میشود.
نافهیِ سرِزلف : سر زلف از نظر خوشبویی و سیاهی به نافه تشبیه شده است.
دم درکش : نفس نکش ، ساکت شو ، سخن نگو
شاعرخطاب به خود میفرماید : ای حافظ اکنون که دستت به زلف سیاه و خوشبوی یار رسیده است دیگر گلایه نکن و ساکت باش که ممکن است باد صبا خبردار شود و تو رسوا گردی.
درمجلسِ ماعطرمیآمیز که مارا
هرلحظه زگیسویِ توخوشبوی مشامست
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۲۷۹ نمایش
شرح این وبلاگ بر غزلیات حضرت حافظ فوقالعاده است. سپاسگزارم استاد 🙏🙏🙏🙏🙏🙏