الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۰۴ ق.ظ
الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
که عشق آسان نموداوّل ولی افتادمشکلها
درموردِ مصرع اوّل این بیتِ زیبا ونغزسخنان زیادی گفته شده وبحث ها ی فراوانی در میان صاحبنظران و اندیشمندان صورت گرفته است. بعضی معتقدند که این مصرع در اصل از یزید ابن معاویه بوده وحافظ ازاو اقتباس نموده است!
مرتضی مطهری نیز درکتاب «عرفان حافظ» مفصلاً به این بحث پرداخته ومی گوید:
"در جهان اسلام اول کسى که در شعر خودش مفاهیم معنوى و مذهبى و اخلاقى را بهمسخره گرفت و بىپرده دم از لذت و عیش و شراب و شاهد و اینها زد و مقصود او هم جز همین امور ظاهرى نبود "یزیدبن معاویه" است و آنچه که اروپاییها آن را «اپیکوریسم» مىنامند مسلمین باید «یزیدىگرى» بنامند؛ چون اول کسى که این باب را در جهان اسلام فتح کرد یزید بود. مطهری درادامه می گوید:
"البته مىدانید که یزید شاعرى فوقالعاده زبردست بوده؛ خیلى شاعر بلیغى بوده و دیوانش هم شنیدهام چاپ شده و معروف است که قاضى ابنخلّکان معروف که از علماى بزرگ اسلام و مورخ بزرگى است و کتابش جزو اسناد تاریخى دنیاى اسلام است و خودش مرد ادیبى هم هست؛ شیفته فوقالعاده شعر یزید بوده؛ به خود یزید ارادتى نداشته ولى به شعر یزید فوقالعاده ارادتمند بوده؛ و در اشعار یزید همین مضامین تحقیرِ هرچه معنا و اخلاق و معانى دین و مذهب است در قبال لذات و بهرهگیرى از طبیعت، در کمال صراحت آمده است...."
گویند که اصل شعریزید این چنین بوده است:
انا المسموم ما عندى بتریاق ولاراقی
ادر کأساً وناولها الا یا ایها الساقى
بعضی براین باورند که حافظ پیرومذهبِ تشیّع نبوده وهیچ تعصّبی به شیعیان نداشته، بنابراین استقبال ازشعریزیدهم برای او امری عادی بوده است. برای کسی که تعصّبی به مذهب تشیّع نداردچه فرقی می کند که شعری را ازیزید اقتباس کند یا یک شاعردیگر؟ استقبال ازیک شعردرمیان شاعران کار ناشایستی نیست وتقریباً همه ی شاعران از اشعاریکدیگراقتباس ویااستقبال می کنند.
بعضی دیگر نیزمعتقدند که براساس تحقیق و پژوهشی که انجام گرفته اصلاً چنین شعری در اشعار اصلی یزید وحتّا اشعارمنتسب به او مشاهده نشده وکلاً این خبر کذب محض است وتوسطّ متشرّعین متعصّب به منظور تخریبِ جایگاهِ حضرت حافظ ومتوقّف کردن ِ سیر صعودی شهرت وآوازه ی او طرّاحی شده بوده، زیرا این قشرّیون وقتی دریافتندکه به هیچ روش نمی توانند ازمحبوبیّت ِ فزاینده ی حافظ ممانعت بعمل آورند،به چنین روشهایی متوسّل شدند. غافل ازاینکه حافظ ،محبوبیّتِ خودرا ازهیچ مذهبی وام نگرفته وشهرتِ اومدیون ِ نبوغ ذاتی، پاکی ِ دل، پاکی پندار و مهمترازهمه ایمان واعتقادِ اوبه عشق است وبس.
به گمانِ نگارنده، برفرض اینکه این مصراع دردیوان شعر یزیدبوده باشد،بازهم این احتمال وجود دارد که حافظ خود به مددِ نبوغ خویش این مصراع راسروده وبصورتِ اتّفاقی، عبارتی شبیهِ شعر یزید درآمده باشد. جادوی بیان، طبع روان وقدرتِ خارق العاده ی حافظ درخَلق مضامین بکر وبدیع،برهیچکس پوشیده نیست ومصرع موردِ بحث، با نظرداشتِ تسلطّ کاملِ حافظ به ادبیّات عرب،عبارتی نیست که حافظ ازخَلق ِ آن ناتوان بوده باشد. ضمن آنکه درعالم شعرو شاعری این امکان وجود دارد که دونفرشاعربی آنکه اشعارهمدیگررامطالعه کرده یاازیکدیگر شناختی داشته باشند،یک مضمونی رادرذهن خودپرورانده و عبارتی مشابهِ هم را خلق کنند.
شوربختانه باتوجّه به اینکه هیچ سند قابل قبولی، پیرامون زندگانی،احوالات وباورها وعقایدِ خواجه ی عزیز،جزدیوان اوکه آن راهم دیگران گردآوری کرده انددردست نیست، دراین باره نیز نمی توان نظر قطعی دادلذا ناچاریم به عبارتِ هرکسی برحسبِ فکرگمانی دارد بسنده کنیم وازاندیشه های لطیف وحافظانه ی آن نادره ی روزگاران لذّت ببریم.
الا یاایّهاالسّاقی: ای ساقی، ساقیا
اَدِر: بگردان ، بچرخان و به گردش در آور
کَٲس : کاسه،جام
ناوِل: دست دراز کردن وچیزی رادادن.
معنی بیت:ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بده تابنوشم. چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه می کرد اما رفته رفته مشکلات وموانعی ناامید کننده روی می دهد ،باجام شرابی به دادم برس که سخت دچارگرفتاری ودردسر شده ام.
دل بستن برای آدمیان همیشه راحت ترین کار است، امّا پایداری درعشق ومحبّت، گذشتن ازهوا وهوس وچشم پوشی ازخواست های شخصی بمنظور جلبِ رضایتِ معشوق، بسیارسخت و طاقت فرساست......
تحصیل عشق ورندی آسان نمود اول
آخربسوخت جانم درکسب این فضایل
به بوی نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
زتابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاددردلها
به بوی: به هوای،به امیداینکه ،درآرزوی اینکه
نافه: نافه کیسه ی کوچکِ گره خورده ای درشکم نوع خاصی ازآهوست که مُشکی بسیارخوشبو و معطّر دردرون آن قرار دارد.وقتی سر این کیسه را بگشایند عطر آن منتشر می شود. زلفِ سیاه و مجعّدِ معشوق نیز درنظرگاهِ حافظ،نافه ای در دل خود دارد. نافه درحقیقت خون دل آهوست که درگذرزمان تبدیل به مُشک معطّرشده است. عاشقان برای فیض بردن ازشمیم ِنافه ای که دردل طرّه ی یارقراردارد چه خون دلها می خورند! به راستی که حافظ درخَلق مضامین بِکر وخیال انگیزبی ماننداست.
باد صبا :نسیمی که به رابط میان عاشق و معشوق شهرت دارد. به سببِ دسترسی به حریم یار، بوی خوش اورا به عاشقان آورده ومرهمی برزخم های آنان می نهد.
طرّه: آن بخش ازموی سرکه برپیشانی ریزند. امّا دراینجا به معنی کلّی ِ زلف وگیسوست.
تاب معانی زیادی دارد:
توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت،
۲. پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس
۳.پرتو،تابش،روشنی،فروغ،نور
۴.حرارت،سوزش،گرمی
۵.آرام،صبر،قرار
۶.پایداری،تحمل،شکیبایی،شکیب
۷.دوام،مقاومت
دراینجا منظورپیچ وتاب،پرتو،فروغ وشکن است.
جَعد: گِره وپیچش موی.
معنی بیت:
به امید آنکه باد صبا ازآن زلفِ مجعّدِ گیسوان یارگرهی بگشاید،وعطری از آن برای ما بیاورد، چقدرازپیچ وتابِ سخت وبازنشدنی ِ محبوب، دلهایمان خون شد.
انتظارطولانی عاشقان وخون شدن دلهای آنان،حکایت ازاین دارد که یاربه آسانی دردسترس نیست وبرای دریافتِ زیبائیهای اوباید خون دلها خورد.
برای بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعّدومُشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمّل سوزی بسرمی بریم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق در دلهایمان افتاده است.
درآن زمین که نسیمی وزد زطرّی دوست
چه جای دم زدن ِنافه های تاتاریست
مرادرمنزل جانان چه اَمن ِعیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
"منزل جانان" مرحله ی رسیدن به وصال ودیدارمعشوق است. امّا حافظ عاشقی نیست که به این مرحله قانع بوده باشد. حافظ آخرین منزلگاهِ عشق یعنی فنا شدن وبقایافتن دروجودِ یار را هدف گرفته است. درنظرگاهِ حافظ بَنای وصال هرلحظه ممکن است با خطا ولغزشی ازسوی عاشق، فروریزد وهجران ودوری دوباره آغازگردد. به همین سبب درمنزل جانان امنیّتِ عیش بصورت کامل تامین نیست وهرلحظه خطر وتهدید وجود داردکه این عیش به عزامبدّل گردد.
"جَرَس" درحقیقت زنگی است که به گردن شتر کاروان می بندند تا کاروانیان را از حرکت کاروان آگاه کند و آهنگ حرکت را اعلام دارد. دراینجا منظور شاعرازجرس، زنگِ خطر همان خطرات، لغزشها وتهدیداتیست که درمنزل جانان وجود داردوهرلحظه ممکن است که اتفاقی رخ دهد ووصال به زوال انجامد.
مَحمِل :کجاوه ای که برشتربندند.
معنی بیت: من درمنزلگاهِ معشوق(وصال) امنیتِ خاطر ندارم، (من برای لذّت بردن ازوصلت نیست که عاشقی پیشه کرده ام) برای من عیش وشادمانی ِ حقیقی زمانیست که هیچ خطری وصلت راتهدید نکند(فناشدن وبقا دروجودمبارک یاروجاودانگییست که مراراضی می نماید) درمنزلگاهِ وصال پیوسته؛زنگِ هشدارو خطر بگوش می رسد که بارها را ببندید.
دررهِ عشق ازآنسوی فناصدخطراست
تانگویی که چوعمرم به سرآمدرستم
به می سجّاده رنگین کن گرَت پیرمُغان گوید
که سالک بیخبر نَبُوَد ز راهِ و رسم منزلها
درموردِ "پیرمغان" قبلاًدرشرح تعدادی ازغزلهای توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظوراز"پیرمُغان" چه کسی است، احتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال، دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده، سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تاباورها وجهان بینیِ خود را اززبان اوبازگوکند.
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک اَبَرانسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت وپاک کردار بوده است.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
معنای لغوی "پـیـرمـُغـان" پیشوا وروحانیِ زرتشتیست وازاین منظربسیاری براین باورند که منظورحافظ همان "زردتشت"است. دراینصورت با نظرداشتِ ایمان واعتقادی که حافظ به پیرمغان دارد،آیاواقعاً حافظ پیرو زرتشت بوده وازترس متشرّعین کتمان می نموده است؟ گرچه دهها بیت می توان دراثباتِ این فرضیّه، ازدیوان حافظ پیداکرد،امّا بایداین نکته رانیز درنظرداشت که دههابیت نیز درردِّ این فرضیّه ، دردیوان حافظ وجود دارد. اثباتِ قطعی ِ این موضوع که حافظ پیرو چه مذهبی بوده است،با استنادکردن به چندبیت ممکن نیست!.
جهان بینی حافظ وباورهای حافظ، منحصربفرد است. بنظرچنین می رسد که اوباقوانینی که خود وضع کرده بوده، زندگی می کرده ودارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ مذهبی ورهاشده ازوابستگیهای قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح نموده، وجزبرطبل عشق برهیچ طبل دیگری مانندطبل جنگ وخونریزی نزده دوست داشته وبه وی ارادت می ورزیده، لیکن تنهاارادت داشتن ،دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست.حافظ پیش ازآنکه به مذهب وفرقه بیاندیشد،به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشید، اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربود وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوقرارداشت. بنابراین حافظ فقط حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبدوهیچ مذهبی نمی توانداورامصادره کند.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
سالک: رهرو، کسی که به قصدِ تهذیب نفس ورسیدن به معشوق، به سیروسلوک می پردازد.
راه ورسم منزلها: درسیر وسلوک چندین منزل وجود دارد.بعضی ها برای منازل عدد وعنوان قائل هستندمانند: ۱- طلب.۲-عشق ۳-استغنا و.... بعضی دیگر نیزبراین باورند که راهِ به کمال رسیدن پایان ناپذیراست. با توجّه به اختلافات فراوانی که بین فرقه ها ودسته های مختلف وجود دارد، بنظرمی رسد حافظ پایبندِ هیچکدام ازاین عدد ورقم ها وعناوین گمراه کننده نبوده وبه مددِ نبوغ خویش،یافته ها وقوانین خویش والبته با پیروی ازپیرمُغان، درمسیرکمال گام برمی داشت. حافظ باهمه ی عارفان پیشین وپسین خود ازجمله شیخ شبستری ومولوی وسعدی و....تفاوتهایی اززمین تاآسمان دارد،گرچه ممکن است بعضی ازباورهای همه ی این بزرگان شبیه هم بوده باشد.
که سالک بی خبرنَبُوَد: سالک بایدازراه ورسم این طریق آگاهی پیداکند،بی خبر وبی اطلاع نمی شود پادراین راه گذاشت. دراینجا حافظ به سالک یادآوی می کند که قبل ازبه راه افتادن آگاهی کسب کند.
معنی بیت: ای سالک وای کسی که تازه به این مسیرکمال گام نهاده ای، اگرچنانچه پیرمغان( به معنای مُرشد وراهنما که به درجه ی معرفت وکمال رسیده است) فرمان دهد که سجّاده ی عبادتت (عبادت ازنوع زاهدانه) راباشراب انگوری رنگین کن(باحالت مستی عبادت کن) تعجّب مکن وسربازمزن. این تضادّهای ظاهری(شراب وسجّاده) بخشی ازراه ورسم منزلهای سیروسلوک است و سالک نباید ازاین راه ورسمها بی اطلاع و بی خبرباشد.بدانکه این مسیرپُرازعجایب وشگفتی هاست، آمادگی داشته باش تا غافلگیرنگردی.اگرمرشدگفت می بنوش بایدبنوشی واعتراض نکنی.
چوپیرِسالکِ عشق اَت به مِی حواله کند
بنوش ومنتظر رحمتِ خدا می باش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
هایل:ترساننده، هول انگیز،وحشتناک
سبکباران: آسوده خاطران، فراغبالان، آنها که راحتی را برگزیدند، آنهاکه عشق راانتخاب نکردند وبراین طریق گام ننهادند. عشق مسئولیتی سنگین بردوش عاشق می گذارد.
درادامه ی بیتِ قبلی ویادآوری وتوضیحِ راه ورسم منزلها به سالکِ تازه کار می فرماید: ماعاشقان وسالکان ِ طریق حق وکمال، درچنین شرایطِ هولناکی قرارداریم:
دردریایی موّاج، درتاریکی شب ،همراه باخوفِ فروافتادن درگردابی طوفانی و ترس انگیز گرفتارشده ایم. (ماراحالیست که تنها کسانی می توانددرک کندکه درچنین شرایطی قرارگرفته باشند) آسوده خاطرانی که در ساحلِ اَمنِ دریا لَمیده اند،کی وچگونه حال ما را می تواننددرک کنند؟.
زاهدِ ظاهرپرست ازحال ما آگاه نیست
درحق ما هرچه گوید جای هیچ اِکراه نیست
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
خودکامی: خودسری، همان چیزی که پیشترگفته شد(....حافظ مطابق باقوانینی که خودوضع کرده بود زندگی می نمود او همه ی چارچوب ها راشکسته وازتعلقات دینی ودنیوی رهاشده وآزادانه می اندیشید..)
من به جای آنکه به رسم ِمتداول درمیان عامه ی مردم زندگی کنم، رندانه زندگی کردم (بایافته ها ودانش وآگاهی ِ خویش، جهان بینیِ خاصّی راپی ریزی کردم،خرابات را بَنانهادم وبرخرافات تاختم وشیوه های فریبکاری زاهد وعابد وحُقّه بازی صوفیان رابرمَلا نمودم و....)این شدکه بدنام شدم (به کفرورزی وخروج ازشریعت وبی بندباری و....متهّم شدم). آخرمگرامکان داشت که راز واَسرار من پوشیده بماند؟. رازی که از آن مردم به فراخوردانش وفهم خویش سخن های متضاد می گویندپوشیده نمی ماند.
حافظ دراینجا به حقیقتی انکارناپذیر اشاره می کند: (دیگران بامحافظه کاری ومصلحت اندیشی، ریاکاری وفریبکاری پیشه کرده واسرارشان راپوشیده نگاهداشتند ودرمیان مردم به خیرخواهی ونیکنامی شهرت پیدا کردند .امّا من بی پروا حقایق راگفتم،عریان تر وبی پرده ترازهمه صحبت کردم،تااینکه آنها به خوشنامی ومن به بدنامی مشهور شدم).
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد
شگفتا ! به مصداق اینکه "ماه برای همیشه پشت ابرها نمی ماند"حقیقتِ حافظ وزاهد نیزدیری نپائید که چونان ماهی پرفروغ ازپشتِ ابرها بیرون آمد وحافظِ به ظاهر بدنام، سرحلقه ی رندان ونیک ناما ن جهان شد وبه جاودانگی پیوست.
برسرتربت ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهدشد.
حضوری گرهمیخواهی ازاوغایب مشو حافظ
متی ما تَلقَ من تَهوی دَع الدّنیا و اَهمِلها
متی: هرگاه
تَلقَ: به معنی کسی را ملاقات کردن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع الدّنیا : به معنی رهاکردن، ترک کردن .
اَهمِلها: بی توجّهی کرون به چیزی یا فراموش کردن آن.
معنی بیت: ای حافظ اگر برآن سر هستی که حضور قلبی نسبت به معشوق داشته باشی وازلذتِ ناب حضوربهره مند گردی، نباید یک لحظه هم ازیادِ واندیشه ی او فارغ شوی ،بایستی فکروخیالِ معشوق خوروخوابت باشد، هرگاه به چیزی دنیوی تمایل پیداکردی بی درنگ رهایش کن وهرکه وهرچه جز اوست را نادیده بگیر تا به حرم وصال یارنایل گردی.
درراستای رمزوراز نکته ی پنهانی این بیت یادِ خاطره ای افتادم. چندسال پیش به اتّفاق یکی ازدوستان مشغول آموزش خوشنویسی بودیم. پس ازگذشت مدّتی، دوستم احساس کردعلیرغم تمرین وممارست، دریادگیری فنون خوشنویسی پبشرفتی ندارد مایوس وناامیدشده بود یک روزازاستاد پرسید: استاد من چرا هیچ پیشرفتی نمی کنم علّتش چیست؟ استاد جواب داد: با روزی یکی دوساعت تمرین کردن توفیق چندانی حاصل نمی شود! باید عاشق خطاطی باشی، شب وروز برفکروخیال توجزخطاطی چیزی نگذرد! بایدخور وخوابت خطاطی باشد،وقتی تمرین عملی تمام شد باید تمرین نظری آغازشود وخلاصه درتمام اوقات بادست وفکر وپندارت تمرین کنی تا به جایی برسی! اگرتمرینات اینگونه نباشد جزوقت تلف کردن چیزی حاصل نخواهد شد.
حافظ نیز دراین بیت چنین چیزی به خودش می گوید. باید لحظه ای غفلت نکنی وهمه ی خوروخواب وبیداریت عشق ورزیدن وخیال یارباشد تاکامیاب وکامرواگردی .
گرطمع داری ازآن جام مُرصّع می لعل
ای بسا دُرکه به نوکِ مژه ات بایدسُفت.
مثل همیشه عالی. متشکرم