ای خُرّم از فروغ رخت لالهزار عمر
ای خُرّم از فروغ رخت لالهزار عمر
باز آکه ریخت بی گل رویت بهارعمر
خطاب به معشوق است : ای محبوب ودلبری که از پرتورخسار تو گلستان زندگانی شاداب و سرسبز می گردد ؛ دوباره باز گرد که بدون گل روی تو، بهار زندگی من صفایی نداردوشکوفه های زندگانی من ریخته وپرپرشده است .
بازآی که بازآید عمر شده ی حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
از دیده گر سِـرَشک چو باران چـکد رواست
کـانـدر غـمـت چـو بـرق بـشد روزگار عـمـر
اگر از چشمان من مثل باران اشک بباردبجا و شایسته است وهیچ غیرمعمول نیست زیرا که در غم هجران تو دوران عمر مثل برق سریع گذشت ومن ازفیض وصال تو این چنین محروم وناکام مانده ام .
"برق وباران ودیده وسرشک" آرایه های متناسب وزیبایی به وجودآورده اند.
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
این یکدو دم که مهلت دیـدار ممکـن ست
دریـاب کـار مـا کـه نـه پـیـداست کار عـمـر
این مدت کمی که اززندگانی باقی مانده وهنوز فرصت دیدار تو برایم امکان پذیر است را از من دریغ مدار . مرادریاب و به کار و خواستهی من رسیدگی کن و اجازهی دیدار بـده که پایان عمر نامعلوم است .
امروز که دردست توام مرحمتی کن
فرداکه شوم خاک چه سوداشک ندامت
تا کی مـی صـبـوح و شَـکـرخواب بامداد ؟!
هُشیار گرد،هان؛ که گـذشت اختیار عـمـر
این بیت وبیت بعدی خطاب به معشوق نیست ومخاطب خاص ندارد صرفاً بیان چگونگیِ سپری شدن عمر واحوالات درونیِ شاعراست
منظورازصبوح ، شراب صبحگاهیست
شَکَرخواب :خواب شیرین،خواب خوش
در قدیم شراب رااول صبح برای رفع خماری و ایجاد شادابی و سرمستی مینوشیدند.
معنی بیت:
شرابخواری صبحگاهی و خواب خوش بامدادی تا کی ؟! بیدارشو و از مستی به در آ که دوران خوش عمر درحال سپری شدن است.
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
دی در گذاربودونظر سوی مانکرد
بیچاره دل که هیچ ندیدازگذارعمر
"عمر" دارای ایهام است : 1- زندگی و روزگار 2- معشوق ، امروزه نیزمعمول هست که کسی که عاشق کسی می شود می گوید تو عمر منی...
همانگونه که گفته شد شاعر گویی احوالات درونی وسرگذشت خودرا با خویشتن درمیان نهاده ونجوا وزمزمه می کند:
معنی بیت:
دیروز در (گذار: به معنی محل گذر وکوچه) میگذشت و به من توجّهی نکرد ، افسوس که دل بیچارهی من در طول عمرش هیچ خیری ندید وازلطف و توجّه معشوق بهره مندنگردید. معنی(گذار) در مصرع دوم به معنی گذران و گذشتن است.
از سر کشته خود میگذرد همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
اندیشه ازمحیط فنانیست هرکه را
برنقطه ی دهان توباشدمدارعمر
اندیشه دراینجا به معنای پروا و ترس است
محیط فنا : فضای نیستی
مدار :محورو مسیر
نقطه ی دهان : نوعی اغراق ومبالغه درمورد کوچکی دهان است . دهان به"نقطه" تشبیه شدهاست. ضمن آنکه"نقطه" سِرّ سربسته ایست که راهی به میانِ آن نیست اماتمامِ حروفات وکلمات ازنقطه استخراج می گردد.نقطه همان صفر(هیچ )است لیکن تمامِ شماره هاواعداد ازصفر متولّدمی شوند.به ویژه درهنرِخطِ نستعلیق،ذاتِ همه یِ حروف، نقطه هست. حتّا معیار ومیزانِ اندازه یِ کشش وطول وعرضِ حروف بانقطه سنجیده می شود.برایِ مثال اندازه ی الف به تعدادِسه نقطه واندازه یِ کششِ حروفی مانندِ س یا ب وفِ بزرگ به تعدادِ 7تا9 وبعضی اوقات تا11 نقطه می باشد.نقطه نمادو مرکزِ وحدت است وکثرت ازنقطه آغازمی شود.درقدیم که صفحاتِ کاغذ یاپوست خط دار نبودند خطّاطان موقعِ نگارشِ یک متن یایک بیت شعر،درابتدایِ خط یک نقطه می گذاشتندوآن نقطه مسیر رامشخص می نمود،نقطه بعنوان شاخص بودوخطّاط برمدارِنقطه حرکت می نمود تامنحرف نگردد،هنوزنیز بسیاری ازخطاطان این کار راانجام می دهند.درپایانِ نوشته نیز نقطه گذاشته می شود زیرا آغازوپایانِ هر نوشته ای نقطه هست.
خطاب به معشوق می فرماید:
هرکس که محورومسیر عمرش بر گرداگرد دهان کوچک تو باشد (عاشق وشیدای تو باشد) و به گفته های تو توجّه داشته وپیرو وفرمان بردار توباشد،هرگز پروایی ازنیستی ونابودی نخواهد داشت.درحکمت وفلسفه ی عرفان،نقطه نماد وحدت است وازهمین نظرگاه حافظ همواره دهان یار را به نقطه تشبیه می کند تا هم معنای کوچکی متبادر گردد وهم معنای وحدت.
گفتم به نقطه ی دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست
زان رو عـنـان گسسته دوانـد سـوار عـمـر
ازآنجاکه ازهرسو بسیاری رویدادهای ناگوار در کمین جان انسانها هست وخطرات فراوانی وجوددارد، به همین سبب است که عمر همچون اسب افسار گیسختهای شتابان میتازد تا ازحوادث درامان ماند .
ازتندبادحوادث نمی توان دیدن
دراین چمن که گلی بوده یاسمنی
بی عمر زنده ام من و این بسعجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر ؟!
معنی بیت:
بی "عمر" بی "تو" زنده ام،درهجران زندگی می کنم واین موضوع که بی عمر زندگی می کنم زیادعجیب نیست چراکه روزگار فراق وزمان جدایی از معشوق جزو عمر حساب نمیشود. بنظرحافظ هرروزی که بدون معشوق و دوست بگذرد هیچ ارزشی ندارد درجایی دیگر می فرماید:
اوقات خوش آن بود که بادوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
حافظ سخن بگوی کهبرصفحهی جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
ای حافظ شعر بگو ، سخنان نغز وشیرین بگوکه تنها چیزی که در جهان از تو به یادگار خواهدماند همین اشعارهستندوحقا که این چنین نیز رقم خورد. روانش شادباد.
کس چوحافظ نگشودازرخ اندیشه نقاب
تا سرزلف سخن رابه قلم شانه زدند
- ۹۹/۱۰/۰۱
- ۴۶۶ نمایش