حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۱ ب.ظ



عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد

عارف از خنده ی مِی در طمع خام افتاد


 این غزل یکی ازنغزترین ومهّمترین غزلهای عارفانه  ی حضرت حافظ است.
مخاطب غزل، دلدارِ دلدادگان ، معشوق ازلی ومشترکِ عشّاق عالم، خداوندیکتاست‌.
حافظ دراین غزل وچندغزل دیگر،خاطرنشان می سازد که این همه شکوه وزیبایی وجلال وجبروت درذرّات هستی، شامل جمادات نباتات وحیوانات و زمین و آسمان، تنها یک فروغ از رُخسار خیال انگیزساقیِ هستی وآفریدگارتواناست.....
عکس روی تو: جلوه ای ازجمال تو
جام : ساغر،پیاله ای که باآن شراب نوشند. جام دراینجا وسایرغزلهای عرفانی، کنایه از دل آدمیست که محلّ دریافت فیوضاتِ الهیست. یعنی به عبارتی عنایات ولطف خداوند، شراب نابیست که درجام دل فرومی ریزد وآدمی راسرمست می سازد. حالا همین جام(دل) به آئینه تشبیه شده وفیوضات خداوندی رابه پیرامون انعکاس می دهد. دلی که شاداست اطرافیانش رانیزمسرور و شادمان می سازد چونان آینه ای که نور رامنعکس می کند.
عارف: دانا ودل آگاه،فرزانه وفرهیخته که عبادتها وبندگی اَش ازروی آگاهی وعشق است نه ترس.
جام وپیاله کنایه ازدل آدمیست امّا باده ی این جام ازجنس چیست؟  شرابی که محصول انگور است یاشرابی که محصول معرفت وشعور؟ 

روشن است که واژه ی "عارف" مارا به معرفت وآگاهی دلالت می کند وشرابِ این جام همان معرفت وشعور است.
امّاخنده ی مِی چیست :  خنده مِی درحقیقت کنایه از صدایِ ریزش می از صُراحی در پیاله هست که به صدای خنده تشبیه شده است. امّا دراینجا وازمنظر عرفانی،عکس رُخ یاردرپیاله ی دل افتاده، معرفتِ عارف به غَلَیان آمده وشرابی ناب تولید کرده است شرابی که ازشدّتِ مستی قهقهه می زند.چراکه درداخل این شرابِ زلال، عکس رخ یارافتاده است پس شراب  به وضوح خندان است همچنین می توان گفت  ازریزش شرابِ  فیوضات الهی به پیاله ی دل عارف، صدای خنده برمی خیزد! 
طمع خام: هوس وتمنّای امری که ممکن نباشد. خواهش بیجا وتوقّع بی حاصل.
معنی بیت: جلوه ازجمال وزیبائی ِ تو درآئینه ی دل متجلّی وپدیدار گردید، بعضی به واسطه ی معرفت ودانش، بصیرت داشتند ودیدند وبعضی ازروی جهالت ونادانی ندیدند ودرنیافتند.  عارف که  به ظاهر،نسبت به سایر مردم، ازحُسن و زیبائیهای توآگاه تربود، عکس تورا وجلوه ای ازجمال تورادید وصدای ریزش فیوضاتِ مستی بخش توراشنید ازهول اشتیاق وهیجان وصال سرازپانشناخت! هول وهیجان وجودش رافرا گرفت، بیچاره توهّم گرفت! گمان کردکه به سرمنزل مقصود  رسیده وبه وصال تونایل شده است!! در صورتی که چیزی که دریافت کرده،فقط یک فروغی ازجمال توبوده است. عارف هم که باشی وصال به این سهولت وسادگی رُخ نمی دهد توقّع غیرممکن نداشته باش! راه دراز وپُر خطری بایدطی گردد،خون دلها باید خورد و خاکسترجان برباد بایدسپرد تاواردِ حرم وصال یار شد.
حافظ دراینجا به کنایه به عارف طعنه می زند که ای عارف به معرفت خویش غُرّه مشو! بادانش معرفت شاید توانسته باشیم تجلّیِ جلوه ای ازجمال یاررامشاهده کنیم امّا  "وصال یار"  تنها به معرفت ودانش ودفتربه دست نمی آید  باید  عشق ورزید باید ازبندِ دانش ودفتر وتعلّقاتِ دنیوی واُخروی خلاص شد تابه سرمنزل مقصود رسید.
درخرقه چوآتش زدی ای عارفِ سالک
جَهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باش


حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد


حُسن: جاذبه وجمال وزیبایی
جلوه: ظهور
"آینه" کنایه ازپیاله ی دل
"نقش" معانی زیادی دارد دراینجا به معنی تصویر
اوهام: جمع وَهم، توهّمات وپندارها.
آئینه ی اوهام: آئینه ی خیالات وپندارها
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی وخطاب به معشوق اَزلی: آن هنگام که قصدِ ظهورفرمودی وعکسی ازخویش درپیاله ی دل آدمیان منعکس نمودی وبه ماقابلیّتِ دریافت ارزانی داشتی، نه به تنها عارف، بلکه دانا ونادان،عوام وخواص همه دچارتوهّم وهیجان وشوق شدند هیاهویی برپاشد! هرکسی به فراخور دانش وشعورخویش تصوّراتی از جمال توپیداکرد همه خیالاتی شدند واین همه گوناگونی ِ اندیشه ها پدیدار گردید. درازداحام افکار، فلسفه ها وعقاید ونظرات شکل گرفتند، ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکردند و.......خلاصه هر کسی ازتو برداشت متفاوتی دارد.همه دربُهت وحیرت فرو مانده اند. خوش وخُرسندباش که کارحُسن فروشی وجلوه گریِ تو، عجب رونقی پیداکرده است.
 بگرفت کارحُسن اَت چون عشق من کمالی
خوش باش زانکه نبود این هردورا زوالی



این همه عکس مِی ونقشِ نگارین که نمود

یک فروغ رُخ ساقیست که در جام افتاد


عکس می: تصویر‌هایی که بر برصفحه ی آیینه ی جام ِ دلِ آدمی نمایان می شود.
نقش ِ نگارین : تصاویر رنگارنگ، کنایه ازخیالاتی که درسرآدمیان می افتد. کنایه ازمناظرحیرت آورطبیعت وجلوه های اعجاب انگیزهستی شامل همه چیز.
نمود: دیده وشنیده شد،نمایش داده شد، پدیدارگردید.
فروغ: شعاع، پرتو.
ساقی: شراب دهنده، دراینجا ودربسیاری ازغزلهای حافظ ، ساقی خودِ معشوق(بعضی زمینی- بعضی آسمانی) است. دراینجاهمان خالق هستیست.
معنی بیت: این همه،تصوّراتِ گوناگون، تنوّع ِ رنگارنگ، ،تفاوت ،تشابه، وشوروهیجان درهمه ی اجزای هستی که بی تردید شاملِ افکار وعقاید وباورهای آدمیان نیزمی گردد،همه وهمه زائیده ی تجلّیِ تنها یک فروغ ِ جمال زیبای خالق ِ هستی ونیستیست! 
ساقی به چندرنگ مِی اَندرپیاله ریخت
این نقش ها نگر که چه خوش درکدوببست!


غیرتِ عشق زبانِ همه خاصان بِبُرید

کز کجا سِرّ غم اَش در دهنِ عام افتاد


غیرت: ناموس پرستی وحفظ آن، تعصّب و حمیّت داشتن به چیزی، حسد ورشک بردن
خاصان: آنها که به سرمنزل مقصود رسیده اند مثل ابن منصور یا ابومغیث فارسی بیضاوی معروف به منصورحلّاج بغدادی صوفی ای که در بغداد به دارآویخته شد. اشاره به این نکته هست :
"هرکه رااسرارحق آموختند مُهرکردند ودهانش دوختند.
معنی بیت: آن هنگام که جلوه ای کردی وازآن میان عشق خَلق گردید وآن هنگام که آدمیان عشق تورابردل نشاندند، خودِ عشق که عاشق ِ وشیدای توبود، ازهمه گیرشدن عشق توبی تاب شد وغیرتش به جوش آمد! تدبیری اندیشید وتصمیمی اتخاذکرد تااسرارتو بیش ازاین دردسترس همگان قرار نگیرد! تصمیم عشق این شد که: هرکسی اسرارغم عشق تورادریافت وبه مُرادِ دل رسید زبانش بُریده گردد ویابرسردار آویخته شود تانتواند درهرجایی وباهر نامحرمی، اسرارتورا برملا سازد.
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می رانند!


من زمسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم ازعهدِ اَزل حاصل فرجام افتاد


"خرابات" درغزلیّات حافظ درست نقطه مقابل مسجد است. 
عهد: زمان، دوران
ازل: آغازخلقت
فرجام: پایان.
 درآن دورانِ شکوفایی ِ ریاکاری! که مساجد به تسخیر متظاهرین وریاکاران ِ متعصّب درآمده بود (همانگونه که امروزه مکّه درتسخیر آل خبیثِ سعودیست، حافظ به چشمان تیزبینِ خویش بارها وبارها به تجربه دریافت که مدعیّان دروغین،عابدان طمّاع و زاهدان ِ متعصّب ِ پیش پابین ، مشغول فریب دادن خلقِ خداهستندتا منافع شخصی ِ خودراحفظ کنند! ازهمین رو تصمیم می گیرد تا خودرااز صفوفِ مدعیّانِ دروغین جدا سازد و ادامه ی بندگی را درخارج ازمسجد یعنی خرابات به انجام برساند. حافظ انتظاردارد کسی به عقیده ی کسی فضولی نکند وهرکس به قدر دانش وتوانایی  خود، به هرطریقی که دوست دارد به وظایفِ انسانیِ خویش عمل کند وهمه درانتخابِ طریق آزاد بوده باشند. دراینجانیزبه منظور بستنِ دهان مدّعیانِ به ظاهرمتشرّع می فرماید: 
مگرنه این است که برگی از شاخه ی درختی فرونمی افتد الّا به اراده ی خداوند؟ بنابراین طبق همین قائده، اراده ومشیّتِ الهی براین بوده که من در خرابات وشما درمسجد به بندگیِ اوبپردازیم ودرکار یکدیگر فضولی نکنیم.
معنی بیت:
سرنوشتِ همه ی ما به دستِ خالق توانارقم زده می شود. من اگرنتوانستم درمسجد به رسم زاهدان وعابدان، بندگیِ خداوند کنم به اراده ی خویش نبوده بلکه ازابتدای خلقت ِ من صلاحدیدِ خداوند این بوده که من سرانجام سرازخرابات برآوَرَم وبه رسم رندان وعاشقان بندگی کنم. این اتّفاقات همه به قلم اراده ی خداوند رقم می خورد وکسی نمی تواند برافکار آن دیگری خُرده بگیرد.
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس وَعظ دراز است وزمان خواهدشد.


چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار

هر که در دایره ی گردشِ ایّام افتاد


این بیت درتایید وتکمیل بیت قبلیست.
پرگار:  ابزاری برای کشیدن دایره و خطوط.قلم  دو شاخه ای که یک پای آن ثابت وپای دیگر متحرّک است وبصورت دورانی حرکت می کندو دایره ترسیم می شود. حافظ آدمی را به پای متحرّکِ پرگارتشبیه کرده است یعنی آدمی  گاه چاره ای ندارد ونمی تواندازمسیر تعیین شده خارج وراهی دیگردرپیش گیرد. 
معنی بیت: زندگانی همانندِ دایره ای ازنقطه ای شروع(تولّد) ودرنقطه ای (مرگ)  خاتمه می یابد. آدمی همان پای ثابتِ پرگاریست که ناگزیراست مسیرتعیین شده یِ پیش رو را بپیماید.
بعضی بااستنادبه چنین بیتهایی حافظ را ازطرفداران نظریّه ی جبر وبی اختیاری می شمارند! غافل ازاینکه نگرش ِ حافظ دراین بحث که انسان اختیاری ازخود ندارد مطلق نیست وشامل بخش هایی اززندگانی می شود نه همه ی جوانبِ آن. ما وقتی به این دنیا می آئیم ازما سئوال نمی شود که آیا دوست داریم وارد این دایره ی زندگانی شویم یانه؟ برایمان تصمیم می گیرند وماچشم براین جهان هستی می گشائیم. بازازماسئوال نمی شود که آیا دوست داریم درکدام نقطه ازجهان متولّد شویم! پدرومادرمان ازقبل انتخاب شده است،محل زندگی، برادرو خواهر وبستگان، حتّا ناممان ،دین ومذهبمان و فرهنگی که با آن رشد ونموّ خواهیم کرد برایمان  انتخاب می شود ومادرحقیقت تازمان بلوغ هیچ اختیاری ازخودنداریم. روشن است که بعدازبلوغ نیز هرتغییراتی که درزندگانی ایجاد کنیم بخش عظیمی ازتغییرات ،متاثّرازمحیط وگذشته ی ما خواهد بود وما همانندِ آن پای متحرّکِ پرگار دردایره ای حرکت خواهیم کرد که برایمان تعیین شده است.
ضمن آنکه حافظ اشعاربسیاری دیگربر ردِّ نظریه ی جبرگرایی دارد مانند:
چرخ برهم زنم اَرغیر مُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
بنابراین شایسته آن است که بگوئیم حافظ معتقد است که آدمی دربخش هایی اززندگانی هیچ اختیاری ازخود ندارد ودربخش هایی نیز صاحب اختیار واراده هست واگر بخواهد می تواند فلک راسقف بشکافد وطرحی دیگراندازد. حافظ همیشه بهترین طریق هارابرمی گزیند وهیچ برچسبی نمی پذیرد. 
اندیشه های ناب حافظ همه متضاد،متنوّع ومتغیّرند. شاید درنگاه سطحی،اندیشه های این چنینی نشانه ی بی ثباتی شخص قلمدادشود امّااززاویه ای دیگر ودر نگاه عمیق تر می بینیم که اصلاً ذات وسرشت همه چیز برپایه ی تضاد وتنوّع وتغییر استواراست واندیشه هانیزبرای باطراوت وتازه ماندن وپویایی، می بایست دایم درحال تغییر ودگرگونی باشند چراکه همه چیز درحال تغییراست واگر چنانچه اندیشه ای ثابت بماند ونرمش وانفعال نداشته باشد بی تردید ویژگی ِ پویایی خودرااز دست خواهدداد ومبتلا به روزمرّگی خواهدشد.
تضاد وتغییردربینش حافظانه موج می زند واین نشانه ی فرهیختگی ،فرزانگی و روشنفکری حافظ است نه بی ثباتی. تاآنجاکه گاه می بینیم که تضاد وتناقض، به مددِ نبوغ ِ سرشار حافظ،دریک بیت جمع می شوند! یعنی یک مصراع برپایه ی جبرگرایی ویک مصراع دیگربرپایه ی اراده واختیار سروده می شود!
گرچه وصالش نه بکوشش دهند
هرقَدَر ای دل بتوانی بکوش


درخم ِزلف توآویخت دل ازچاه زَنَخ


آه کزچاه برون آمد و دردام افتاد


آویخت: آویزان شد
چاه زنخ: گودی چانه ی معشوق که درادبیّات عاشقانه به سیب زنخ وچاه زنخدان معروف شده ودلهارابه سوی خودمی کشاند.
معنی بیت: دل عاشق پیشه ی من، که درچاه زنخدان توگرفتارشده بود به  امیدِ آنکه ازاین چاه بیرون بیاید وخودرانجات دهد ازانحنای زلف تورامحکم گرفت وآویزان شد امّا نجات پیدا نکرد ازچاه زنخدان که بیرون آمد درحلقه ودام زلف توگرفتارشد.
ازعشق توهیچ گریزی نیست سراپای تو فریبنده، جادویی و دلستاننده هست.
درجایی دیگرمتضاد این اتّفاق  وعکس قضیّه ی(ازچاه درآمدن ودردام افتادن)  برای جانِ عاشق رخ می دهد:
جانِ عُلوی هوس چاه زنخدان توداشت
دست درزلفِ خم اندرخم زد


آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی


کارما با رخ ساقی و لب جام افتاد


آن شد: آن زمان سپری شد وگذشت.
"ای خواجه" دراینجا کنایه از پیروبزرگِ صومعه است، صومعه دار
معنی بیت: ای حضرت آقای صومعه دار، دیگرآن زمانی که من به دنبالِ حقیقت به صومعه می آمدم گذشت وسپری شد! من راهِ خودرا پیدا کرده ودیگربه صومعه برنخواهم گشت. راه انتخابی من عشق است. سرکارم با رخ زیبای ساقی ولب پیاله افتاده است. بعید بنظرمی رسد که من ازاین لذّت مُدام دست کشیده وبه صومعه بازگردم.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به مِی طهارت کرد


زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت


کانکه شدکُشته ی اونیک سرانجام افتاد


معنی بیت:
باید با شور واشتیاق غم واندوه عشق راپذیرفت حتّا اگرشمشیر بوده باشد باید رقص کنان به استقبالش رفت وجان افشانی کرد. زیراهرکه دراین طریق مقدّس جان بسپارد رستگارشده وبرسرزمین سعادت وجاودانگی گام خواهدنهاد.
منِ شکسته ی بدحال زندگی یابم
درآن زمان که به تیغ ِ غمت شوم مقتول


هر دَم اَش با من دلسوخته لطفی دگر است


این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد!


معنی بیت:
حضرت دوست دَم به دَم لطف وعنایتش راشامل حال منِ جگرسوخته می کند ومراشرمسارمی سازد. ببینید من فقیرومسکین وناتوان چه پاداش های گرانقدری ازپادشاهِ هستی می گیرم!
گدا چرانزند لافِ سلطنت امروز
که خیمه سایه ی ابراست وبزمگه لبِ کشت.


صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی


زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد


نظرباز: کسی که بانظرانداختن درزیبائیها به ویژه زیبائیهای رخسارآدمی، لذّتی روحانی می برد وبه منبع مطلق زیبایی می رسد. میان نظربازی وهوسبازی بازی تفاوت بسیار است. آنها که اندیشه هایشان ازشکم وشهوت فراتر نمی رود نظربازی را نوعی هوسبازیِ محترمانه می شمارند! نظربازی یکی ازارکان مهّم رندیست وحافظ نیز سرحلقه ی نظربازان بوده است.
دراینجا حافظ به صوفیان طعنه می زند که شما درحقیقت ذاتاً میل به نظربازی دارید وبه موقع مناسب وپنهانی، نظربازی آنهم شاید ازنوع هوسبازی را انجام می دهید وظاهرخودرابا ریاری می آرائید وخودرا دیندار ومتشرّع نشان می دهید لیکن مرا به هوسبازی متّهم ودرمیان مردم بدنام می کنید.
معنی بیت: صوفیان همه درحقیقت نظرباز هستند و همه نوع نظربازی به قصد هوسرانی انجام می دهند و شناگران ماهری دراین عرصه می باشند. امّا ازاین میان تنها حافظ هست که به بدنامی مشهورشده است! حافظِ دلسوخته ریاکاری وتظاهر بلد نیست ونمی تواند تظاهربه تقوا وپاکدامنی کند.  
دوستان عیبِ نظربازی حافظ مکنید
که من اورا زمحبّان شما می بینم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ۶۱۱ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۲)

بسیار عالی

واقعا خوب بود

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی