حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات

شاهین‌صفت چوطعمه چشیدم زدست شاه

کـی بـاشـــــد الـتـفـات به صید کبوترم


شاهین صفت: همانند پرنده‌یِ شکاریِ شاهین     التفات : تـوجـّه

 در قدیم پادشاهان  بـاز یا شاهینِ دست آموزی داشتند که هنگامِ شکار آن را با خود به شکارگاه می‌بردند و شاهین را روی مچ‌بند چرمی که به ساعد می‌بستند قرار می‌دادند ، کلاه (سرپوش) چرمی کوچکی هم روی سر شاهین قرار می‌دادند به طوری که روی چشم او را هم می‌گرفت ، وقتی خرگوش یا صید کوچکی را می‌دیدند کلاه را از سر شاهین برمی‌داشتند و شاهین می‌رفت خرگوش را شکار می‌کرد و می‌آورد و شاه به عنوان جایزه تکّه‌ای گوشت به شاهین می‌داد ، در اینجا هم حافظ خود را به پرنده‌یِ شکاریِ شاه تشبیه کرده و "طُعمه" استعاره از "صله" ای است که از پادشاه می‌گیرد ، صیدش هم حتمن سخن و واژه‌های زیبا و خیال انگیز است .

 وقتی که از دست پـادشاه (شاه منصور) غذا می‌خورم (صـلـه می‌گیرم) دیگر به صله های کوچک دیگران توجـّهی نـدارم 

همایِ زلفِ شاهین شهپرت را

دلِ شاهانِ عالم زیرپرباد......

ای شـاه شیـرگیــر چـه کم گـردد اَر شـود

در سـایـه‌یِ تو مـُـلـک فـراغـت میـسـّـرم

 شاهِ شیرگیر : دلیـر ، نیرومند   وشجاع

فراغت : آسایش ، رفاه و بی‌نیـازی

 "شیرگیر" ایهام دارد : 1- به معنی دلیر و نیرومند است.  2- در ادبیات فارسی به جهت اینکه تنها خورشید است که در "برجِ اسد" قرار می‌گیرد و اسد در عربی به معنی شیر است ؛شیرگیر صفتِ خورشیدنیزهست.

ای پادشاه دلیر وبلندمرتبه همانندِ خورشید: اگر من در سایه‌ی لـطفِ تـو{باتوّجه به مفهومِ خورشید،سایه دراینجا تضادِحافظانه ایجادنموده است} به آسایش و بی نیازی بـرسم از تـو چیزی کم نمی‌شود .

آن شاهِ تـُنـدحمله که خورشیدِ شیرگیر 

پیشش به روزِ معرکه کمتر غزاله بـود

شعرم به یـُمن مـدح توصـد مـُلـک دل گـشاد

گـویـی کـه تـیغ تـوسـت ، زبـان سـخـنــورم

یـُمن : برکت   

به برکتِ ستایش و مدحِ تـو ، شعرِ من بر دلهایِ بسیاری تأثیر کرد (دل های بسیاری را تسخیر کرد) مثل اینکه زبانِ گویـای من شمشیرِ برّنده‌ی تـوست که همه جاراتسخیرمی نماید .البته تمامِ این سخنانِ مبالغه آمیزجزتعارفِ وبازی باکلمات ودلخوش کردنِ پادشاه نیست وحقیقت ندارد.حضرت استادشهریار روانشادمی فرماید:"پادشاهان مثل کودکان هستندپس برای دلخوش کردنِ آنها وتلقینِ ارزشهایِ اخلاقی بایدغلوّکرد تا مطلب مؤثّرافتد" درجایِ دیگری می فرماید:

به یُمنِ دولتِ منصورشاهی

عَلم شدحافظ اندرنظمِ اشعار

 بـر گلـشـنـی اگـر بـگـذشـتـم چــو بـاد صـبـح

نـی عشق سـرو بـود و نـه شـوق صـنـوبــرم

نی : نـه

این بیت با بیت بعد موقوف المعانیست .

اگر همانندِ بادِصبح قدم در بوستانی گذاشته‌ام ازرویِ اشتیاقِ دیـدار سرو و صنوبر نبوده است....بلکه ازآن روبوده که:

 بــویِ تو مـی‌شـنـیـدم و بـر یـادِ رویِ تــو

دادند سـاقـیانِ طـرب یـک ـ دو  ساغــرم

بویِ تـو از بوستان به مشامم رسید ومن به بوستان رفتم تا اینکه در آنجا هم ساقیان مرحمت نموده و یکی دو جام شراب به یادِ رویِ تو وبه سلامتیِ تو من دادند.من به جستجویِ توبه گلشن رفتم وگرنه هدف ومقصودی نداشتم.

مرابه کارجهان هیچ التفات نبود

رخِ تودرنظرِ من چنین خوشش آراست

مستی به آب یک ـ دو عنب وضع بنده نیست

مـن سـالخـورده پـیــر خـرابـات پـــرورم

عِنـَب : انـگـور   

وضع : شـأن و شخصیت ومقام

برای اینکه مقدار و ارزشِ شرابی که در بیتِ قبل، ساقیانِ طرب به او داده بـودند را پایین بیاورد، یک–دو جام را به یک–دو حبّه یِ انگور تشبیه کرده است. این اتفاق پیشآمدی غیرِارادی بودوتوفیقی اجباری.

اینگونه عیش وعشرت ومستی درخورِشأن وشخصیّتِ من نیست، من در خرابات پرورش یافته و دست پرورده‌یِ پیر خرابات هستم ، "خرابات پـرورم" یعنی پـرورده یِ خراباتـم"مست شدن با یکی دو جام شراب در شأن من نیست .

یادبادآنکه خرابات نشین بودم ومست

آنچه درمسجدم امروزکم است آنجابود.

بـا سِــیـْر اخـتـرِ فـلکم داوری بـسی سـت

انـصــاف شـاه بـاد دریـن قـصـّـه یـاورم

سیر : گردش   

اختر : ستاره   

 در قدیم بر این بـاور بـودند که گردشِ ستارگان در سرنوشتِ انسان تـأثـیـر دارد و خوشبختی ها و بدبختی های خود را به آسمان نسبت می‌دادند و از گردشِ چرخ و فلک گله و شکایت داشتند و از دستِ آنها می‌نـالـیـدنـد. حافظ این باور مردمی را دستمایه ی خویش قرارداده و دراین بسترقصد دارد توجه مخاطب خویش را به خودمعطوف نماید. 

گردش ستارگان برمراد من نبوده، ازچگونگی گردشِ ستارگان که درمورد من، بی انصافی وبی مهری شده راضی نیستم وگله وشکایت فراوان دارم ، امیدوارم ، انتظار دارم که حداقل عدل وانصاف شاه در این ماجرا پشتیبان من باشددوازمن حمایت کند. 

عدلِ سلطان گرنپرسد حالِ مظلومانِ عشق

گوشه گیران را زآسایش طمع بایدبرید

شـُـکرِ خـدا که بـاز دریــن اوجِ بــارگاه

طـاووسِ عـرش می‌شنود صـیـْتِ شهپرم

طاووس عرش : لقب جبرائیل است   

 بارگاهِ پادشاه (شاه منصور) را به آسمان تشبیه کرده که جبرائیل در آنجا حضور دارد .

صیت: آوازه‌ونام‌نیک، شهرتِ نیکو

از خدا سپاسگزارم که بارِ دیگردرصدرِاین بـارگاهِ پادشاه جای گرفته ام بارگاهی که شکوه وجلال به حدّیست که به آسمان پهلو می‌زند و در اینجاست که آوازه وشهرت من وصدای شاه‌پرِ من به گوشِ جبرائیل می‌رسد .

سرودِمجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعرِحافظِ شیرین سخن ترانه یِ توست

نـامم ز کـارخـانــه‌ی عـشـّـاق محـو بـاد

گـر جـز مـحبـّت تـو بـُوَد شـغـل دیگرم

 

کارخانه: کارگاه ، نگارخانه و... در اینجا به معنیِ دنیا و عالم است.

نام ونشانِ من از دنیایِ عاشقان برچیده باد چنانچه جز عشق و مِهرِ تـو پیشه‌ی دیگری داشته باشم .تمامِ تلاش ودغدغه یِ فکریِ من،مهرورزی وابرازعشق به توست.

آرزومندِرخِ شاهِ چوماهم حافظ

همّتی تابه سلامت زِ درم بازآید

شـِبـلُ الاَسَد به صیـدِ دلـم حمله کردومن

گــــر لاغــرم  ، و گـر نــه شکارغضنفرم

شِبل‌الاسد : بچه‌شیـر  

غضنفر : شیر بیشه، "غضنفر" در اینجا اشاره دارد به "سلطان غضنفر" پسرِ شاه منصور که در سال 795 هـ . ق با تمامی افراد خانواده‌اش به دست امیر تیمور کشته شدند .

بچه شیـر {پسرِ شاه منصور} قصدِ شکار کردن دلم را م نمود ، چنانچه من صید بی ارزشی بودم ،حال که خودِ شاه منصور دلم راشکارکرده ودرقلبِ من جای گرفته پس معلوم می گردد من در خورِ شکار شدن به دست خود شیر {شاه منصور}هستم .

خیالِ زلفِ توگفتا که جان وسیله مساز

کزاین شکار فراوان به دامِ ما افتد

ای عـاشـقــــانِ روی تــو از ذرّه بیشتر

من کی رسم به وصـل تو ؟ کز ذرّه کمترم

 در اینجا غیر مستقیم شاه را به خورشید تشبیه کرده است

 "بیشتر" در مصراعِ اوّل بیانگر مقدار و تعداد (کمیّت) است و "کمتر"درمصراعِ دوّم نشانگر ارزش (کیفیّت) است .

ای پادشاه که همانندِ خورشیدی و شمارِ دوستدارانِ تو از تعدادِ غبارها بیشترند ! من که در برابر تـو کمتر از غبار ارزش دارم کی خواهم توانست به وصال تـو رسم؟ .

دامن مفشان ازمنِ خاکی که پس ازمن

زین دَرنتواند که برَد باد غبارم

بنـما به من که مـُنـکـِر حُسن رخ تـو کیست ؟

تـا دیـده ه‌اش بـه گـزلــک غـیرت بـر آورم

گزلک : چاقوی قلم‌تراش ،چاقوی بزرگ و تیزی که سرِ آن کمی خمیده است و برای بریدنِ چرم از آن استفاده می‌شد

به من نشان بـده که چه کسی است که نیکویی تـو را اِنکار ورَد می‌کند، تا از رویِ غیرت وتعصّب چشمانش را با چاقو از حَدقه در آورم .

به حُسن وخُلق ووفا کس به یارِمانرسد

تورادراین سخن انکارِ کارِ مانرسد

بـر من فـتـاد سـایـه‌یِ خـورشـیـد سـلـطـنـت

و کـْنون فـراغـت ســت ز خـورشـیـد خـاورم

فراغت : رفاه و آسایش ، در اینجا بی‌نـیـازی   

خاور : مشرق

خورشید استعاره از پـادشاه است.دراینجانیز همانندِ بیتِ سیزدهم "پارادوکس{تضاد}" ایجاد شده است چون خورشید سـایـه نـدارد .پس "سـایـه" در اینجا معنایِ پـرتـو دارد و مجازن یعنی تـوجـّه و عنایت .

اکنون که پـرتـوِ عنایت و تـوجـّهِ پادشاه بر من می‌تابـد آنچنان دررفاه وآسایش هستم که دیـگرحتّا نیازی به خورشید مشرق نـدارم .

نمونه ی دیگری از"پارادوکس"که به موازاتِ ایجادِ{تضاد} هماهنگی درمعنا رانیزفراهم ساخته است:

ای "آفتابِ" خوبان می جوشداندرونم

یک ساعتم بگنجان در"سایه ی" عنایت

مـقـصـود از یـن مـعـامله بـازار تیزی سـت

نی جِـلـوه می‌فروشم و نی عِشـوه می‌خـرم    

معامله : رفتار   

بازارتیزی : بازارگرمی ، دراینجا منظور،رونق دادن بازارِسخن سرایی هست،مدح درنظرگاهِ حضرتِ حافظ، فرصتی مناسب جهتِ بیانِ احساساتِ درونی،عاطفی، عاشقانه و ایجادِ بستربه منظورِابداعِ مضامینِ بِکرِ ادبیست.چنانکه درهمین بیت به صراحت منظور ومقصودِخویش رابیان کرده وخطاب به شاه منصور می فرماید:

منظورم از اینگونه رفتار (این مدّاحیِ مبالغه آمیز) بازارگرم کردن است وگرنه من نـه تظاهر و خودنمایی می‌کنم و نه منّتِ کسی را می‌کشم و نـازِکسی را می‌خرم.

 مدّاحیِ حافظ دردوره ای که مدح وثنایِ شاهان رواج داشته وشاعرانِ نامی ناچاروناگزیربه پرداختنِ آن بودند بسیارمتفاوت ومنحصربفرد است.

ناگزیرازآن جهت که اغلبِ پادشاهان ودرباریان،ازاهالیِ شعروادب بودندوارتباطِ شاعران ودرباریان ،خودبخود و ناخواسته برقرارمی گردید.

امّاحافظ برخلافِ شاعرانِ همدوره یِ خویش، از پادشاهانِ ستمگروسفّاک هیچ تعریف وتمجیدی نکرده است.اواگرشاه یا وزیری را  مدح کرده ، "ممدوح" اهلِ ذوق وشعربوده وباوی رابطه یِ عاطفی و دوستی داشته است.

کس چوحافظ نگشاد ازرخِ اندیشه نقاب

تاسرِزلفِ سخن رابه قلم شانه زدند.....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۸
رضا ساقی

نظرات  (۱)

۰۹ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۲۲ سهیلا امیرسیافی

بـا سِــیـْر اخـتـرِ فـلکم داوری بـسی سـت

 ستیزه و گله وشِکوِه کردن از گردشِ ستارگان برایم کافی است ،

 

 

به نظرمیرسد که منظور حافظ اینه که ستیزه و گله و شکوه زیادی از گردش ستارگان دارم و ...

پاسخ:
مرحبا حق باشماست. ازدقت نظرشما متشکرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی