ای خونبهای نافهی چین خاک راه تو
این ماده به جهت کیمیا بودن بسیار قیمتی وارزشمنداست. حافظ خاک راه معشوق را بسیارباارزش می داندوبه قیمت نافه ی کیمیا درنظرگرفته است یعنی خاک راهی که هیچ ارزشی نداردوقتی که تو(معشوق )بر روی آن می گذری مانند نافه ی چین که کمیاب وارزشمنداست قیمتی وپربهامی گردد.
تناسب بین "خون بها" و "نافه ی چین"که خودبه نوعی خون است بسیارزیبا وبی نظیراست.خاک پای تو آنقدررایحه ی دلپذیرداردکه نافه ی چین را ازرونق می اندازدوبه عبارتی آن را ازبین می برد، پس خون بهای نافه ی چین فقط می تواندخاک پای توباشد.
سایه پرور: نازپرورده،خانه زاد
خورشیدباآن همه عظمت ودرخشندگی در زیر سایه ی لبه ی کلاه تـو پرورده شده واین چنین فروزندگی پیداکرده است.از زاویه ای دیگر خورشیدهمان چهره ی فروزان معشوق است که زیرسایه ی لبه ی کلاه پرورده شده است.
با همه عطرِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
نرگس کرشمه میبرد از حد برون خرام
ای مـن فـدای شیـوهی چشم سیاه تـو
نـرگس نوعی گل زمستانیست و با آمدن بهار عمرش تمام میشود ناز وعشوه ی نرگس زبانزدشاعران قدیم بوده وبه همین سبب چشم را به نرگس یا نرگس را به چشم تشبیه کردهاندواغلب شاعران این تشبیه رادر اشعارخویش بکاربرده اند.
ای معشوق :درغیاب تو گل نـرگس دارد بیش از حد ناز و عشوه میکند،به جلوه درآی وبیرون بخرام ای که جان من به فدای شیوه ی چشم سیاه وطرز نگاه تو باد. با نازوکرشمه بیا تا نرگس شرمسارانه برود وباآمدنت زمستان به پایان رسدوبهارآید.
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
خونم بخورکه هیچ ملک باچنان جمال
از دل نیـایدش که نویـسـد گناه تـو
خونـم بخور: جانم رابگیر ،مرا بکش
بی هیچ دغدغه ونگرانی مرا بکش و خونم را بخور چرا که با چنین جمال زیبایی که تـو داری هیچ فرشته ای دلش نمیآید که بر تـو گناهی بـنـویـسـد.منظور ازملک همان فرشتگانی هستندکه به باوربعضی مردم ، ازطرف خداوندمأموریت دارند تاگناه وثواب آدمیان رابنویسند.
محتاج قصه نیست گرت قصدخون ماست
چون رخت ازآن توست به یغما چه حاجت است
آرام وخواب خلق جـهان راسبب تـویی
زان شدکنـار دیده و دل تـکیه گاه تـو
سبب آرامش و خـواب خوش و راحتیِ خلق جهان تـو هستی. به همین سبب کـنـار دیـده ودل "بهترین نقطه ی چشم وبهترین جای دل "راجایـگاه وتکیه گاه تـو قرارداده ام.
مائیم وآستانه ی عشق وسرنیاز
تاخواب خوش که رابرد اندرکناردوست
با هر ستارهای سر وکارست هر شبم
از حسرت فـروغ رخ همچـو مـاه تو
سر و کارم هرشب با سـتـارگان است .یعنی با ستارگان رازونیاز ودرد دل میکنم. از حسرت اینکه شـبـهـا از فـروغ چهرهی همچون مـاه تو.دورهستم. ستاره _ شب_ فـروغ و مـاه واژه هایی هستندکه ازمنظرمعنا خویشاوندان یکدیگرند.
قرارگرفتن آنهادرکنارهمدیگر،ایهام تناسب یا مراعات النظیرزیبایی راشکل داده اند.این زیبایی وزینت درتمام شعرهای حافظ به چشم می خورد. به معشوق خویش می گوید شبـهایی که تو حضورنداری، ناگزیرم با ستارگان صحبت کنم وسراغ تورا یابوی تورا ونورتورا ازآنهابگیرم .زیرا که ستارگان نـور ازماه میگیرند وماه رخسار تورا درنظرمن تداعی می کند.
ستاره ی شب هجران نمی فشاندنور
به بام قصر برآی و چراغ مه بر کن
یاران همنشین همه ازهم جدا شدند
مـایـیم و آسـتانـهی دولـت پنـاه تو
آنها که ادعای دوستی وعشق ورزی داشتندوهمنشین وهمراه هم بودند سرانجام هرکدام به دلایلی از یکدیگر جـدا شدند ، اماما همچنان پایبندعشق توهستیم ودرآستانه ی بارگاه توسرنهاده ایم .
ماجرای من ومعشوق مراپایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
حـافظ طـمع مبـُر زعنایت که عاقبت
آتـش زنـد بـه خـرمن غم دودآه تو
ای حـافــظ ؛ از توجه عنایت والطاف معشوق نا امید نشو .چرا که سرانجام آه آتشین تـو خرمن غم را خواهدسوزانـد. یعنی درنهایت توجه معشوق راجلب خواهی کرد.این آه های دمادم وآتشناک بی ثمر نخواهدبود.
صبرکن حافظ بسختی روزوشب
عاقبت روزی بیــابی کام
- ۹۹/۱۰/۰۱
- ۵۴۳ نمایش