به وقت گل شدم ازتوبهی شـراب خـَجـل
به وقت گل شدم ازتوبهی شـراب خـَجـل
که کس مـباد ز کــردار نـاصـواب خـَجل
باتوّجه به اینکه یکی از چیزهایی که در "وقتِ گل – موسم ِبهار" خوشایند نبوده ونیست ،ترکِ شادی وتوبه از شادیخواری(باده نوشی ) است"شاعر"که ازشراب خوری توبه کرده بوده بامشاهده یِ بهار وگل وسرسبزی، ازتوبه یِ خویش شرمنده و پشیمان شده وقصدِ شکستنِ آن کرده است وآرزومندِ این است که هیچ کس نیز همانندِشاعر درچنین شرایطِ نادرستی قرارنگیرد.
حافظ فرزانه بهترازهرکسی می داندکه باید باطبیعت وفصول وتغییرات آن همراهی کرد تاهمه چیز بصورت طبیعی پیش رود. اونیک می داند که هرجاازهمراهی باطبیعت بازماند قطعا مشکلی پیش خواهد آمد.....
البته باشناختی که ازحضرت حافظ داریم روشن است که او هرگز عملا درچنین شرایطی قرارنگرفته است. حافظ یک آزاداندیش بوده و رفتارهایِ خودرابرپایه یِ اعتقاداتِ فردیِ بنامی نهاده وخودراهرگزدراین شرایط قرارنمی داده است . او خوشدلی درایّامِ بهار را جزوِ مسئولیتهایِ انسانی می داندوازاین موهبتِ الهی بهترین بهره رامی برد:
رسیدمژده که آمدبهار وسبزه دمید
وظیفه گربرسد مصرفش گل است ونبید
این بیت زبانِ حالِ کسانیست که ازرویِ مصلحت گرایی(ریاکاری) وبنابه هرعلّتی دچارِ این تضادشده ودردرونِ خویش احساسِ کشمکش وندامت می کنند، احساسی که خوشایندِ شاعر نیست وآرزو دارد هیچکس آن راتجربه نکند.
یکی ازمسؤلیتهایِ خطیرِشاعری،هم ذات پنداری وبه تصویرکشیدنِ احساساتِ دیگران،به منظورِ برجسته سازی وبیانِ حقایق است.
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سـه مـاه می خور و نـُه ماه پـارسا میبـاش
صلاح مـا همه دام ره ست ومن زیـن بحث
نیـَم زشـاهدوسـاقی به هیـچ بـاب خـَجـِل
صلاح: نیکوکاری ، پرهیزگاری -امّا در اینجا به معنیِ "مصلحت گرایی" است.پرهیزگاری ونیکوکاری ازرویِ ریا ومصلحتِ وقت.
گفتیم که شرایطِ مطروحه درمطلعِ غزل، خوشایندِشاعر نیست،چراکه ریاکاری ازنظرگاهِ او عملی زشتِ ونکوهیده است وبه همین سبب دراین بیت به صراحت خودراازانجامِ چنین عملِ زشتی{توبه ازمیخواری آن هم درموسمِ بهار ازروی مصلحت وتظاهربه تقوا} مبّرا کرده وتأکید می کند که :
"مصلحت اندیشی،نیکوکاری و پرهیزگاریِ ریا کارانه" آفت ودامِ راه عشق هستند و سپاس خدای را که من از این اتّهام مبّرا بوده و به هیج وجه نـزدِ معشوق و محبوبِ خویش شـرمنده نیستم .
رندِ عالم سوزرابامصلحت بینی چه کار؟
کارملک است آنکه تدبیروتأمّل بایدش
بـُـوَد کـه یـار نرنجدزمابـه خـُـلق کـریـم
که از سؤال مـلـولیـم و از جواب خـَجـِل
باتوّجه به بزرگواری ومنشِ بخشندگیِ یار، این امکان وجوددارد که گناهان وتقصیرات ولغزش هایِ ما نادیده گرفته شود. بسی امیدوارم که یار با آن خصلتِ کریمانه ای که دارداز ما آزرده خاطر نگردد. کاش چنین که تصّور می کنم وانتظار دارم رخ دهد، درغیرِاین صورت شرایط بسیاربدخواهدشد،زیرا که ما حوصلهی بازخواست شدن نداریم و از پاسخ دادن معذوریم .
انتظاری که حافظ ازیار دارد بسیارهوشمندانه وحافظانه است وحق مطلب نیزاین چنین است چراکه یار آراسته به صفاتِ جود وبخشندگی ولطفِ بی کران است وقطعن آنگونه رفتارنخواهدکرد که خُلقِ کریمانه اش کم رنگ گردد.پس باتوکّل واطمینان به این صفاتِ زیباست که شاعر جرأت پیداکرده وبه بانگِ بلند می گوید:از"سئوال کردن ملولیم وازجواب خجل".
طمع زفیضِ کرامت مبُر که خُلقِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
ز خون که رفت شب دوش ازسراچهی چشم
شدیـم در نــظر رهروان خـواب خـَجـِل
به سبب خونی که شبِ گذشته از چشمانمان جاری شد دچارِ بی خوابی شده ودر برابرِ "سپاهیانِ خواب" که شبانه، چشم ها را به تصرّف درآورده وآرامش به ارمغان می آورند سرافکنده شدیم .
قراروخواب زحافظ طمع مدار ای دوست
قرارچیست صبوری کدام وخواب کجا؟
رواست نرگس مست ار فکنـد سر در پـیش
که شدزشیـوهی آن چشـم پرعتاب خـَجـِل
اگر گلِ نرگس [که ازبادِغرور وخودشیفته گی همیشه مست ست] سرش رو به پایین است، شایسته است (حقش هم همین است) چرا که در برابرِ خماری و دلـربـاییِ چشمِ پر کرشمه یِ تو شرمساراست .
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشم توصدفتنه درجهان انداخت
تـویی که خـوبتری ز آفتاب و شکـر خدا
که نـیـستم ز تـو در روی آفـتاب خـَجل
خطاب به معشوق :
ای محبوب تـو از خورشید زیبا تـر و خوش رو تـری و خـدا را حمدوثنا میگویم که من با داشتنِ دلـبـری زیبا و درخشانچهره مثلِ تو، در برابرِ آفتاب خجل نیستم . اگر آفتاب رخسارِ درخشنده دارد من دلبری دارم که رخسارش از او نیز زیباتر ودرخشنده تراست .به خود وتو می بالم و شرمنده نیستم.
پرتوِ رویِ توتادرخلوتم دیدآفتاب
می رود چون سایه هردم بر وبامم هنوز
رخ از جناب تـو عمری ست تـا نـتـافتهایم
نـیـَم بـه یـاری تـوفیـق ازیـن جناب خَجل
"جناب" یعنی : بارگاه؛ آستان
عمریست که از درگاهِ تـو روی نگرداندهام و این توفیق وسعادتیست که نصیب من شده است و به یاری همین توفیق و تأییداتِ خداوند است که از درگاهِ تـو شرمسار نیستم .
شاها اگربه عرش رسانم سریرِ فضل
مملوکِ این جنابم ومسکینِ این درم
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شـعر حافـظ و آن طبع همچو آب خـَجـِل
"آبِ حیات" با آن همه ارزشِ والایی دارد بدان سبب درپشتِ پـرده یِ تاریکی (ظلمات) پنهان شده که از شعر و قریحه یِ روان وشیوایِ شاعریِ حافظ خجالت زده است. آبِ حیات نیز نمی تواندبا طبعِ شاعریِ حافظ رقابت کند.
فرق است ازآبِ خضرکه ظلمات جای اوست
تاآبِ ما که منبع اش اللّه اکبر است.
از آن نـُهـفت رخِ خـویش درنقابِ صدف
که شد زنظم خوشش لؤلؤ خوشاب خَجـِل
لـؤلـؤِ خوشاب (مروارید) از آن جهت چهره درنقابِ صدف پنهان نموده که از شعرِ همچون مرواریدِ درخشنده وآبدارونغز حافظ شرمناک است .
زشوقِ رویِ توحافظ نوشت حرفی چند
بخوان زنظمش ودرگوش کن چومروارید
- ۹۹/۰۹/۲۹
- ۴۱۴ نمایش