حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین نظرات

در وفای عشق تومشهورخوبانم چو شمع

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۹ ب.ظ


در وفای عشق تومشهورخوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان ورندانم چوشمع


خوبان : نیکان ، در اشعار حافظ بیشتر به معنی "زیبارویان" آمده است امّادراینجابه همان معنیِ خوب وبهتراست. درفاداری به عشقِ تو بهترینم وازاین جهت شهرتی کسب کرده ام.
شب نشین : بی‌خواب وگِردهم نشینی شبانه  
سرباز : ایهام دارد : 1- لشکری 2- سر بازنده که صفت شمع نیزبه حساب می آید.
هر دو معنیِ "سربازان" با "شمع"  تناسب دارد : یکی از آن جهت که شمع شب تا صبح همانند لشکریان و نگهبانان بیدار است ، و دیگر اینکه : در قدیم برای خاموش کردن شمع سر آن را قطع می‌کردند وشمع سرخودرامی باخت...‌.‌‌"وفا داری شمع" هم همان تا آخر سوختن است، تا وجودش کاملاً ازبین نرود می‌سوزد وروشنایی می خشد وازاین روی به شهرت رسیده است.
رندان : "رند" دریوان حافظ باتوجّه به مضمون بیت،اغلب معناهای متفاوتی دارد. بطورکلی درنظرگاه حافظ رند کسیست که ازبندتعلّقات دینی ودُنیی رسته، نه بیم ازدوزخ دارد نه طمع بهشت. انسانی آزاداندیش است که به عشق وانسانیّت می اندیشد وازفرقه گرایی بیزاراست.
معنی بیت:
ازاین روی که برسرِپیمانِ عشقِ تو،پابرجا ووفادار هستم من نیزمثل شمع درمیانِ خوبان به سوزو گداز عاشقی مشهورم. درفاداری به عشقِ تو بهترینم پاپس نمی کشم وازاین جهت شهرتی به اندازه یِ شهرتِ شمع کسب کرده ام.
 همانند شمع که تا جان دربدن دارد می‌سوزد، هم‌نشینِ محفلِ شبانه‌ی سربازان و رندانِ تو هستم که درکویِ توبه شب زنده داری مشغولند. من نیز دراین محفل می سوزم وجانِ خودرادر طبقِ اخلاص نهاده ام.
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
ازشمع بپرسید که درسوز وگدازاست

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
معنی بیت: همانگونه که شمع تا سحرگان نمی خوابد من نیزشب تا صبح ازدردِ فراق اشک می ریزم. به چشمان غم پرست من خواب نمی آید.
خواب اَرچه خوش آمدهمه رادرعهدت
حقّا که به چشم درنیامد مارا


رشته ی صبرم به مِقراض غمت ببُریده شد
همچنان در آتش مِهر تو سوزانم چو شمع
رشته صبر :  صبر وشکیبایی به رشته(فتیله ی )شمع تشبیه شده است. "صبر"  به این سبب به ریسمان تشبیه شده که تناسبی بین فتیله ی وسط شمع ورشته یِ صبربر قرار گردد.
مِقراض : قیچی مخصوص کوتاه کردن فتیله ی شمع. امّادراینجا که حافظ خودرا شمعی می پندارد که رشته ی صبر وشکیبائی اَش به قیچی غم دوست اصلاح وپیراش نشده بلکه  ازبیخ وبُن قطع شده تاشعله خاموش گردد لیکن به واسطه ی آتش اشتیاقی که دردرون دارد خاموش نشده وهمچنان شعله وراست.
معنی بیت: ای دوست، با تیغه یِ قیچیِ غم تـو رشته‌یِ شکیباییِ من ازبیخ وبن قطع شده امّابا بریده شدنِ رشته ی صبرم، ازسوختن بازنمانده ام متوقّف   نشده ام! شمع معمولی نیستم که با قطع شدنِ سرش کارش به آخربرسد. آتشِ محبتِ توخاموش شدنی نیست من همچنان مثل یک شمعی که سرش قطع نشده بی وقفه درسوز وگدازم.
چوشمع هرکه به افشای رازشد مشغول
بس اَش زمانه چومقراض درزبان گیرد


درمیان آب وآتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
آب : استعاره از اشک  
آتش : آتش عشق
 "زار" و "نزار" : "زار" به معنی ناتوان ، ملول ، دلگیر و خسته است و "نزار" به معنی نحیف و لاغر .
معنی بیت: مثالِ شمع که درآتش می سوزد وآب می شود وکم کم نحیف ولاغرمی گردد، دل ناتوان و ضعیفِ من نیزدرآتشِ عشق تو پیوسته می سوزد.آب چشمم ازغمِ هجران توبی وقفه روان است،نحیف ولاغرشده ودرحال ازمیان رفتنم،امّاهمچنان دلم مشغولِ مهر ورزیدن با تـوست ،در هر حالتی پیوسته سرگرم تـوست.  
دل درمیان آتش دل و باران اشک چشم گرفتار شده لیکن بیتاب وبیقراردلداراست وبرای نجات خویش ازاین مَهلکه اقدامی نمی کند مثل شمع می سوزد ومی سازد.
به جانت ای بُت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مُرادم فنای خویشتن است



در شبِ هجران مرا پروانه ی وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
هجران : دوری ، فراق  
 پروانه : ایهام دارد 1-مجوّز، رخصت ، اجازه  2-پروانه 
 وصل :وصال ، دیدار
دراینجابه لطفِ ذوقِ حافظانه،معناهای متفاوتی تولیدشده است:
پروانه به معنای مجوّز:
درشب هجران عنایتی به من کن ،اجازه‌ی دیداری به من بده وگرنه ازدرد دوریِ تو، همانندِشمع جهانی را با آتشِ عشق تو می سوزانم.
پروانه به معنای خودش:
زمانی که پروانه ای ،شعله یِ شمعی رادرآغوش می کشدازبرخوردبالهایِ پروانه،شمع تاب نمی آورد و خاموش می گردد.می گوید من همانندِ شمع مشغولِ سوزو گدازم، لطفی کن پروانه ای برای این شمع بفرست تاشعله ام راخاموش سازد. (اجازه ی دیدار) دردلِ خود پروانه  نهفته است.
شمع نمادِ سوختن است وبایک شمع می شودیک جهان رابه آتش کشید.
حافظ می داندکه اشعارش سوز و درد دارد ومی تواند با اشعارش دلهایِ مردم جهان را به سوز و گداز وا‌دارد وبه آتش بکشد.
شمع نمادِ روشنایی بخشیدن است.اشعارِحافظ نیز آگاهی بخشِ دلها وروشن کننده یِ زوایایِ تاریکِ جانها ست.
شمع نمادِایثاراست، عاشق نیزبی هیچ چشمداشتی جان خودرافدامی کند.
پروانه ی راحت بده ای شمع که امشب
ازآتش دل پیش تو درسوزوگدازم


بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
جمال : چهره ، زیبایی 
عالم آرا :عالم آراینده ، آراینده و روشن کننده‌ی جهان  
کمال : کامل بودن ، تمامیت  
 نقصان : ایهام دارد : 1-عیب ، 2-کاستن
 "نقصان" در معنای دوّمش یعنی کاستن با شمع ایهام تناسب دارد .
 معنی بیت : چهره‌یِ تابان توهمچون آفتابِ فروزانیست که جهانی را روشن می سازد،تیره بختی بین که من هیچ سهمی ازاین روشنایی ندارم ودورازرخسارِ تـو روز بر من همچون شبِ تیره و تـار است. باآنکه درعشق توبه حدِّکمال رسیده ام ،به تمامیت و کامل، عاشقِ تـو هستم ولی برخلافِ عشقم که روبه فزونیست ،خودم همانندِ شمعی که قطره قطره آب می شود درحال کاهش جان وزوال جسم هستم.
بگرفت کارحُسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زانکه نبُوَداین هردو را زوالی

کوهِ صبرم نرم شدچون موم دردست غمت
تا درآب وآتش عشقت گدازانم چو شمع
حافظ دراین غزل قدرت ونبوغ فوق العاده ی خودرا درزمینه ی مضمون سازی به نمایش گذاشته وباواژه ی "شمع" مضمونهای متنوّع ،متفاوت وجالبی خَلق نموده است.
موم : ماده‌ی جامد و نرمی است که از صَمغِ بعضی گیاهان یا جانورانی مانند زنبور عسل به دست می‌آید.
گداختن : ذوب شدن
 "موم" را زنبور عسل از شیره‌ی گیاهان گرفته و برای نگهداری تخم و لارو و نیز ذخیره کردن عسل در آن استفاده می‌کند ، انسان موم را از عسل جدا کرده و از آن در ساختن شمع استفاده می‌کند ، از این رو : "موم" با "شمع" ایهام تناسب دارد .
معنی بیت : صبروبُردباریم که مانندِ کوه محکم و سخت بودبه دستانِ پرتوانِ غم تو، مانند، موم نرم شد. آن کوهِ سخت ومقاوم،تبدیل به مومِ شمعی شده وآن هم در آتشِ عشق تـو در حالِ سوختن و گداختن وکاسته شدن است. تازمانیکه که درمیان سیلاب اشک وآتش اشتیاق توگرفتارم حال وروزمن همین است.
ازمن اکنون طمع صبر ودل وهوش مَدار
کان تحمّل که تودیدی همه برباد آمد

همچوصبحم یک نفس باقیست بادیدارتو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
همچوصبح اَم: همانندِ صبح مرا
"صبح" به ضرورت اقتضای وزن به جای "سحر" بکارگرفته شده سحرزمانیست بین شب وروزپیش ازصبح،لحظه ای اززمان که تاریکیِ شب فروکش کرده لیکن هنوزآفتاب ندمیده است. بنابراین "صبح" درانتظاردمیدن آفتاب است تاجان ببازد.شاعرنیزدرانتظاردیداریاربسرمی برد وامیدوار است بادیداراوجان خویش راتقدیم کند. شمع نیز همینطورباطلوع آفتاب خاموش می شود.
برافشاندن : نثار کردن ، فدا کردن
"دیدار": ملاقات کردن،
      به صبحی می مانم که درواپسین نفس،در انتظار طلوعِ خورشید است. ای محبوب( ای آفتاب) رُخ بنما تابادیدارتو،من چون شمعی، جانِ خودرا فدایِ توکنم.  
من صبحم توآفتابِ فروزان،من شمعم توخورشیدِ تابان،باطلوعِ خورشید، هم صبح جان می سپارد هم عمرشمع به پایان می رسد.
توهمچوصبحی ومن شمعِ خلوتِ سحرم
تبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم

گر کُمیت اشکِ گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
"گلگون" در معنای دوّمش با "کمیت" ایهام تناسب دارد . "کُمیت" به رنگارنگ بودنش، تناسبِ زیبایی با اشکِ خونین پیدا کرده است .
"گرم رو" گرم بودنِ اشکِ چشم را نیز به زیبایی تداعی می‌کند .گلگون : گلرنگ، ضمن اینکه اشاره ای نیزبه اسب "شیرین" است که گلگون نام داشت.
روشن :در اینجا یعنی آشکار  
معنی بیت: اگراین اشک چشم من همانندِ اسب سرخ ِ تندرواینقدرگرم وبی وقفه تاخت وتازنمی کرد هرگز رازِ نهانِ من همانندِ شمعی که روشن می‌شودوپنهانی هایِ پیرامونِ خودرا آشکارمی سازد،برمَلانمی گشت. شمع باسوختن دوروبرِ خویش راآشکار می کندواشگِ من نیزراز پنهانی مرا برمَلامی سازد. 
ترسم که اشک درغم ِما پرده در شود 
وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منوّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
معنی بیت: ای نازنین، شبی با وصل خود مراسربلند کن تاازدیداربا جمال همچون آفتاب تو خانه وکاشانه ام روشن وچراغانی گرددهمانگونه که شمعی دردل تاربه ایوانی صفا وزیبائی می بخشد.
بازآی که بی روی توای شمع دل افروز
دربزم حریفان اثرنور وصفانیست


آتش مِهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
عجب درسرگرفت: عجب برسر گذاشته است (همانندِ شمعی که شعله ی آتش درسردارد) . "درسرگرفتن" به معنای پذیرفتن وعزیزداشتن.
معنی بیت: ای محبوب ؛ آتشِ مهر ومحبتِ توراحافظ بارغبت واشتیاق پذیرفته وبسان شمع ازصمیمِ جان بردل نشانده است. این آتش  هرگز بااشک چشم خاموش شدنی نیست چنانکه آتش شمع نیزبااشکی که می ریزد خاموش نمی شود. 
آن کشیدم زتوای آتش هجران چون شمع

جزفنای خودم از دست تو تدبیر نبود.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۷
رضا ساقی

نظرات  (۱)

بسیار سلیس و زیبا معنا شده بود. هیلی استفاده کردم ممنون

پاسخ:
ازاظهارنظرشمامتشکرم. خوشحالم که رضایت خاطرشمافراهم شده است. موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی