ای سرونازحُسن که خوش میروی به ناز
ای سرونازحُسن که خوش میروی به ناز
عشّاق را به ناز تو هـر لحـظـه صد نیاز
منظور از سرو ناز معشوق بالا بلند و خوش اندام است.خطاب به معشوق : ای بالابلند و خوش اندام زیبایی که با عشوه و ناز می روی. و یا ای که درحُسن چونسروناز هستی و به عشّاق خویش هیچ توجّهی نداری. عاشقانِ تو هرلحظه و همواره به کرشمه و دل رباییِ تو نیازمند هستند
فـرخـنده بـاد طـلعت خوبت کـه در ازل
بُـبریـدهانـد بـر قد سـروت قـبـای نـاز
فرخنده : مبارک ومیمون - خجسته
بـاد یعنی بادا ، باشد فعل آرزو کردن ودعایی است
طلعت : حضوررخسار تابنده ومنوّر
مبارک و خجسته بادا چهرهی تابناک تو
بی شک قبای ناز ودلبری را از روز ازل برقدوقامت زیبای تو اندازه گرفته و بریدهاند . توشایسته ی نازی وعشاق محتاج این نیاز.
چشمت ازنازبه حافظ نکندمیل آری
سرگرانی صفت نرگس رعناباشد
آن را کـه بـوی عنبر زلـف تـو آرزوسـت
چـون عود گو بر آتش سودا بسوز وساز
آن عاشقی که آرزو ی عطر زلف سیاه تو رادرسردارد همچون عود:(نوعی چوب که هنگام سوختن بوی خوشی از آن برمیخیزد) براین آتش سودا خواهدسوخت وخواهدساخت.
چراکه آرزوی بزرگی درسردارد وبرای رسیدن به آن باید سختی ها ومشقّات فراوانی تحمل کند. ازمنظری دیگر: ای عاشقی که چنین آرزوی داری ، بر آتش عشق خودهمچون عود بسوز و بساز وتحمل کن تا بوی خوش عشق از سوختنات برخیزد وعطش تورا فرو نشاند.
زلف چون عنبرخامش که ببویدهیهات
ای دل خام طمع این سخن ازیادببر
پــروانـه را زشمع بـُـوَد سوز دل ، ولـی
بـی شمـع عـارض تـو دلـم را بُـوَد گـُداز
پروانه بواسطه ی وجود و حضور شمع وآتش شمع است که میسوزد و میگدازد.ولیکن من برعکس پروانه ، درحالی که شمع رخسار تو حضورندارد و پیش من نیست دلم بی آتشِ چهره ی تومیسوزد و میگدازد .
پروانه ی راحت بده ای شمع که امشب
ازآتش دل پیش توچون شمع گدازم
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود دوش
بـشکسـت عهـد چون در مـیخانـه دیـد بـاز
صوفی در این بیت باتوجه به معنای بیت قبلی - (سوختن شاعر بی حضور شمعِ رخسارِ معشوق) خود شاعراست . گرچه عهد کرده بود هرگزبی حضور معشوق شراب وباده ننوشد امادیشب وقتی درِ میخانه را باز دید نتوانست به عهد و توبهی خویش پای بند بماند توبه را شکست و به شرابخواری پرداخت . چراکه زمان واقعه ی شکسته شدن توبه، زمانِ تحمل سوز فراق است وعاشق یا صوفی که خودشاعراست به سبب بیقراری به میخانه پناه می برد.
صوفی ماکه زوردسحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
از طـعــنـهی رقــیب نـگـردد عیـار من
چون زر اگر بــرنـد مـرا در دهـان گاز
طعنه : سرزنش وملامت،
رقیب : مدعی ،مراقب و نگهبان معشوق
عیار : میزان ودرجهی خلوص زر ، ارزش واعتبار
گاز : انبر فلزی و قیچی که با آن طلا را برش می دهند
با سرزنش وملامت نگهبان ومراقبِ معشوق ازدرجه یِ خلوصِ من کاسته نمیشود چراکه من مثل طلا هستم وچنانچه با قیچی قطعهقطعهام کنند باز هم ازارزش وعیار من کم نخواهدشد .
درخلوص منت ارهست شکی تجربه کن
کس عیارزرخالص نشناسدچومحک
دل کز طواف کعبهی کویت وقوف یافت
از شـــوق آن حـریـم ندارد سـرِ حـجـاز
خطاب به معشوق: دل من از گردیدن به دور کویِ تو (کوی معشوق درنظرعاشق حرمت کعبه دارد) وطواف درپیرامون کوی تو؛ به فیضی نایل شده وبه لذتی واقف گردیده است که دیگر هیچ رغبتی به رفتن به سرزمین حجاز(مکه) ندارد وکوی تورا ترجیح می دهد. درجایی دیگر می فرماید:
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
باخاک کوی دوست به فردوس ننگریم.
هردم بخون دیده چه حاجت وضوچونیست
بــی طـاق ابروی تــو نــمـاز مـرا جـواز
چه حاجت است که هر لحظه با اشک خونین وضو بگیرم ؟ (بدون حضور تو ) وقتی محراب ابروان تو دردسترس نیست تادرآن محراب به رازونیاز بپردازم. جایی دیگر می فرماید:
نمازدرخم آن ابروان محرابی
کسی کندکه بخون جگرطهارت کرد
چــون بـاده بــر سر خـُم رفت کـفزنان
حافظ کـه دوش ازلب سـاقی شنیدراز
همانگونه که باده وشراب در حالت رسیدن وتخمیرشدن کف کرده و به سَر خُم نزدیک می شود ، حافظ نیز شب پیش با شنیدن نکته یِ نابی از دهان ساقی (ساقی درنظرگاه حافظ اغلب خودمعشوق است که عاشق راسرمست می سازد) کف زنان و شادی کنان بر سر خم رفت.
کف زنان ایهام زیبایی دارد.درنگاه اول کف کردن شراب وبه سرخم نزدیک شدن ودرنگاه دوم مفهوم کف(دست) زنان وشادی کنان برسرخم رفتنِ عاشق وباده خواری را تداعی می نماید.
به نیم جونخرم طاق خانقاه ورباط
مراکه مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
- ۹۹/۱۰/۰۱
- ۲۸۳ نمایش