ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
چاه زنخدان: گودی چانه،سیب زنخ،چاه ذقن
درعاشق پیشگی هیچکس به پای حافظ نمی رسد اغلب شاعران ازدل خویش گله وشکایت می کنند که چرا دلشان اینقدر عاشق می شود وآنهارادچارغم واندوه می نماید به هرحیله ای دست می زنندتا دلشان راازعشقبازی بازدارند
بعضی حتّا خنجرازپولادمی سازند تابر دیدگان خویش کشند که مگربدین وسیله مانع ازعاشق شدن شوند امّا حافظ اغلب دل خویش رابه دلدادگی وعاشقی تشویق می کند تا هرگزازحسّ وحال ناب عاشقی خارج نگردد او درعاشق پیشگی پیشروترازدل خویش است و ازآن سبقت گرفته است.
معنی بیت: ای دل ،کنون که توفیق سعادت گرفتاری درچاه زنخدان معشوق راپیداکرده ای مراقب باش که ازآنجا خارج نگردی بدان که اگرازاین چاه خارج شوی هرجا که بروی خیلی زود نادم وپشیمان بازخواهی گشت.
به خُلدم دعوت ای زاهدمفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
هش دارکه گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ی رضوان به درآیی
هُش دار: مراقب باش، به هوش باش
وسوسه: انگیزش،تحریک،بد اندیشی
آدم صفت: مانندحضرت آدم
روضه ی رضوان: باغ بهشت
معنی بیت: ای دل به هوش باش مبادا با تحریکات عقلِ وسوسه گر ازآن چاه زنخدان بیرون آیی، چاه زنخدان ازباغ بهشت نیزباصفاتراست مراقب باش همانندآدم اشتباه نکن تاازاین بهشت برین رانده نشوی.
عقل نمی داند که دل در اسارت زنجیرگیسو وچاه زنخدان چه صفایی می کند ازهمین رو دایم دل رابه وسوسه می اندازد تا ازآن بند وزنجیر خودش رانجات دهد.
عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گرتشنه لب ازچشمه ی حیوان به درآیی
شاید:شایسته است
به آبی : به مقدارآبی
دست نگیرد: یاری نکند
چشمه ی حیوان: چشمه ی آب حیات
همچنان روی سخن با "دل" است که درچاه زنخدان یارگرفتاراست. دراین بیت چاه زنخدان به چشمه ی آب حیات تشبیه شده است.
معنی بیت:اگرازچشمه ی آب حیات(چاه زنخدان) نتوانی جرعه آبی بنوشی و تشنه لب بیرون بیایی انتظارنداشته باش که روزگارتورا یاری دهد. اگر قدرآب حیاتی که درآن چشمه ی حیات جاریست ندانی، دراینصورت شایسته هست که فلک حتّا اندک آب معمولی نیزبه توندهد.
آب حیوان اگراین است که دارد لب دوست
روشن است اینکه خِضِربهره سرابی دارد
جان میدهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
صبح: فاصله ی زمانی کوتاه بین شب و روز که بادمیدن خورشید جان می سپارد وروزآغازمی شود.
معنی بیت: ای حبیب، ازحسرت دیدار رخسار تو همانندصبح درحال جان سپردن هستم امیدوارم که دراین آخرین دم، بسان خورشید درخشان طلوع کنی ومن توفیق دیدار توراداشته باشم.
توهمچوصبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم
چندان چو صبا بر تو گمارم دَم همت
کزغنچه چو گل خرّم وخندان به درآیی
گماشتن : کسی یاچیزی رابه کاری مامورکردن
دَم همّت گمارم: اراده ونَفَسِ گرمِ دعای قلبی رابرسراین کاربگذارم. ضمن آنکه اشاره به رسم ِ خواندن ذکر وفوت کردن نیزدارد. همانگونه که بادمیدن آتش شعله ورترمی گردد دراینجا نیز حافظ با دمیدن نفس گرم ِ برخاسته ازایمان و اراده می خواهد گل رخساریار را ازلابلای تودرتوی غنچه بیرون کشد،سرخی آتش رخسارش را فروزانترنماید واورابه تجلّی وادارد.
معنی بیت: آنچنان همانندبادصبا، اراده وایمان ونفس گرم دعای قلبی رابه اینکاراختصاص دهم که سرانجام بسان گلی شکوفا وخندان ازپرده ی غنچه بیرون بیایی.
محبوب حافظ درپشت پرده ی خلوت جاخوش کرده وبنابه دلایلی، میلی به تجلّی وجلوه گری ندارد حافظ قصد دارد همانگونه که صبا به سرانگشتِ نوازش بندقبای غنچه می گشاید وآن رابه شکوفایی ترغیب می کند بانفس گرم دعا وهمّت واراده، محبوب خویش راازخلوت بیرون کشیده وبه جلوه گری وادارنماید.
سخن درپرده می گویم چوگل ازغنچه بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
معنی بیت: درظلمات شب فراق تو به ستوه آمده وجان برلب شده ام ای حبیب وقت آن است که همانند ماه فروزان طلوع کنی وسینه ی ظلمت شب رابشکافی.
روشنی طلعت توماه ندارد
پیش توگل رونق گیاه ندارد
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
تا بو: به امید اینکه، در آرزوی اینکه
معنی بیت: ای محبوب، برسرراهی که توازآن عبورمی کنی صدها جویبار از اشک چشمم جاری ساخته ام به امیداینکه توهمچون سروبا ناز واَدا برلب جویبار بیایی.
قد توتابشدازجویباردیده ی من
به جای سرو جزآب روان نمی بینم
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه ی احزان به درآیی
احزان: حُزن ها، غمان واندوهها
کلبهِ ی احزان: نام خانه ی حضرت یعقوب پدر حضرت یوسف
مهرو: ماه رخسار
معنی بیت: ای حافظ بیم به دل راه مده که آن یوسفِ ماه رخسار سرانجام خواهد آم وتوازخانه ی اندوهبارشادمان وخندان بیرون خواهی آمد.
درست است که یوسف هرگزبه کنعان بازنگشت وکلبه ی احزان یعقوب به فیض دیدارش گلستان نشد ویعقوب فقط بابوی پیراهن یوسف به شادمانی پرداخت لیکن حافظ بسیارامیدواراست که سرنوشتی غیرازیعقوب برایش رقم بخورد وسرانجام به جای پیراهن یوسف خودِ یوسف ازراه برسد واورابه دیدارش شادمان نماید. درنظرگاهِ امیدوارحافظ، "امید"رویای خیال انگیز است.امید همانند عندلیبی خوش آواز در روح عاشق لانه می گزیند بدون هیچ وقفه ای آواز می خواند وهرگز خاموش نمی شود.
یوسف گمگشته بازآیدبه کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شودروزی گلستان غم مخور
- ۹۹/۱۰/۰۱
- ۴۵۹ نمایش