صبا به تهنیتِ پیر میفروش آمد
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ
صبا به تهنیتِ پیر میفروش آمد
که موسمِ طرب وعیش ونازونوش آمد
پیرمی فروش، همان پیرمُغانست. تنها روشن ضمیری پاک باطن که حافظ صمیمانه به اوعشق می ورزد ورفتارهای خودرا مطابق با خواست و نظر او تطبیق می کند. اوتنها شخصیّتی است که حافظ فرمانبری اورا ازدل وجان پذیرفته وگردنش زیربارمنّتِ اوست. "عشق ورزی، بی آزاری و شادمانی وطَرب" اساس واصول ِ مَسلکِ اوست. ظاهراً ایّام بهار است وبادصبا به پیر میفروش مبارکباد میگوید که خوشا براحوالت، فصل بهار است و موسم ِطرب وشادمانی. دراین فصل بازار عیش و شرابنوشی گرم است.......
حافظ نگرش ِ زیبائی به جهان دارد. بادِصبا به مناسبت ِ فرارسیدن ِ سرفصل شادمانی ( بهار) به پیرمی فروش تبریک می گوید. ازاین نگرش می توان فهمید که حافظ این پیرِ روشن دل را چقدر دوست دارد. تکرار کلماتِ "طرب و عیش و ناز و نوش" علاوه بر این که مراعات نظیر ایجاد کرده است، اشاره به فرهنگِ کهن ایرانیان وبزرگداشتِ جشن بزرگِ نوروز باستانی وتأکید بر شادمان بودن دارد.
حافظ چه راهنما ورهبرخوبیست! بارها وبارها مارا به عیش ونوش وشادکامی دعوت کرده وتاکید به دانستنِ قَدر وقت می کند. دلیل این اَمر این است که حافظ بهترین روانکاوِ رفتارهای آدمیست. اومی داند که تنها راهِ مستقیم ِ نزدیک شدن به خالق ِ زیبائیها،شادمانی وطرب است. عشرت درنظرگاهِ حافظ شادی درونیست وشادی یعنی شکرگذاری.
اَلا ای دولتی طالع که قَدروقت می دانی
گوارابادت این عشرت که داری روزگاری خوش
هوا مسیحنفس گشت و بادنافهگشای
درخت، سبز شد و مرغ، در خروش آمد
"هوامسیح نفس گشت" یعنی موسم بهار فرا رسیده، طبیعت دوباره زندگی آغازکرده است. هوای بهار همانگونه که نفس ِ حضرت عیسی مردگان رازنده می کرد، به طبیعتِ مُرده جانی تازه بخشیده است.
"باد نافه گشاگشت" یعنی باد عطردل انگیزبهار را به مشام می رساند، چنانکه نافه ی آهو که پاره می شود بوی خوشی درهوا منتشرمی گردد. عطرشادمانی وشمیم ِ بهار به نافه تشبیه شده است. درموردِ نافه قبلن توضیح داده شده است.
بوی نافه، بسیار تند است. آن را در کیسهای میگذاشتند و زمانی که درِ کیسه را باز میکردند، از آن بوی خوش پراکنده میشده است. گاهی این نافه را زنان به موی خود میبستند و وقتی گیسو را باز میکردند، بوی خوش نافه پراکنده میشده است.
بنابراین بادِ بهاری، نافه میگشاید و زمانی که از روی گلها رد میشود، بوی خوشِ آنها را به همه جا می پراکند.
درختان نیز سبز شده وشکوفه ها یکی یکی می شکفند . آواز پرندگان به گوش می رسد وهمه درجشن ِ فرارسیدن بهارمشارکت دارند.
تنورِ لاله، چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل به جوش آمد
لاله که درونش سرخ است به تنوری تشبیه شده که بادبهاری درآن می دَمَدوفروزان می سازد. تصویری خیال انگیز دست داده است. تصویری که ارایه ی ِ آن جز از ذهنِ خلّاق و تخیّل قویِ حافظ، بَرنمیآید.!
سایر ِگلها وغنچه ها که پیرامون ِ لاله روئیده اند ازگرمایِ این تنورِبرافروخته ی ِ لاله، رنگشان سرخشده وعرق کرده اند(شکفته شده اند.)
به گوش هوش نیوش ازمن وبعشرت کوش که
این سخن، سَحَر از هاتفم به گوش آمد
تاکیدی دیگر برعیش وعشرت و دَم راغنیمت شمردن،
با گوشِ عقل وخرد بشنو، بادقّت وخوب گوش کن که پند واندرزت می دهم فقط به عشرت وشادی ِ درونی بپردازاز و خوش باش. این ندای سعادت بخش از عالم ِغیب به من رسیده است.
باعبوس بودن وخشک مغزبودن، نه خدمتِ به خَلق میسّرمی شود نه بندگیِ خالق. همه چیز منوط به میزان ِ شور واشتیاق وشادمانی ِ درونیِ ماست. نشاط وعشرت کلیدِ رستگاریست. یادآوری وبَرجسته سازی ِ داشته ها ونعمتها، قدرشناسی ووقت شناسی، مِهرورزی وبخشش ازلوازم عیش وعشرتِ حافظانه است که به رایگان دراختیارماست.
ای دل اَرعشرتِ امروز به فردافکنی
مایه ی نقدِ بَقا راکه ضمان خواهدشد؟
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
بحکم آنکه چو شداهرمن سروش آمد
از فکر تفرقه و پرداختن به مسائل متعدّدِ دنیوی ومادّی پرهیزکن تاپریشان خاطرنگردی وزمینه ی عشرت وشادی فراهم شود.
به گوشه ی ِ عزلت وتنهایی مگریز وبااطرافیانت، گرم وصمیمانه باش، دست به قضاوتِ دیگران مَزن وآنها راهمانگونه که هستند بپذیر ودرحلقه ی آنان باش. خود راباپیرامونت جمع کن ومجموع شو. تفریق وجدایی اندوهباراست ودرجمع وباجماعت بودن شادی می آفریند، مطابق این قانون که هرگاه، اَهریمن(شر) از جایی بیرون رانده شود،سروش وفرشته (خیر) جایگزین آن می شود.
خلوتِ دل نیست جای صحبتِ اضداد
دیوچوبیرون شودفرشته درآید.
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کردکه باده زبان خموش آمد؟!
سوسن : سوسن ده زبان ، گلی با 5 گلبرگ و 5 کاسبرگ همرنگ و سفید مشابه به زبان. سوسن در طبیعت به حرّافی وسرزنش ِ کردن ِدیگران معروف است. ده زبان دارد. کنایه ازسخن چینان وهرزه گردانست.
به سوسن ازآن جهت" آزاد" گفته شده که مثل ِ "گل سرخ" درتعلّق ِ عشق وعاشقی نیست( کسی عاشق اونیست.)
مرغ سحر: بلبل وکنایه ازعاشق صادق است.
سوسن ِ سخن چین ِ حرّاف، که ازهرچیزی بهانه ای پیدا کرده وآن را باده زبان به این وآن تعریف می کند(همانندِ بعضی آدم های سخن چین،یک کلاغ راچهل کرده وسخن راکِش می دهد)اگر چه ده زبان دارد امّا نمیی دانم از بلبلِ عاشق چه شنیده که مدهوش و متحیّر، سکوت برگزیده است.!
حافظ غیرمستقیم می خواهد این رابگوید که درمقابل ِ عشق ِ صادقانه یِ بلبل به گل سرخ، هیچکس نمی تواند سخن چینی کند، حرف درست کند.بلبل نَمادعاشقیست وبرای همگان قابل احترام است. همگان دربرابر این صداقت واین سوز وگدازعاشقانه، سکوت اختیار کرده وبه احترام ِ اوسرتسلیم فرود می آورند. مثلاًکسی نمی تواند بگوید بلبل ریاکاری می کند.! کسی نمی تواند داستان درست کند که بلبل به سببِ به دست آوردن ِفلان مقام وموقعیّت تظاهر می کند. وقتی کسی باصداقت عشق می ورزد هیچ حرف وحاشیه ای نخواهد داشت. سوسن با ده زبان، دربرابراین عشق وعلاقه یِ قلبی، زبان درکام کشیده وساکت ومبهوت مانده است! چه رسد به دیگران .!
درغزل پیشین به خاطر داریم که سوسن همه راسرزنش می کرد وایرادمی گرفت ودائم قُرقُرمی کرد، دراینجا خاموش مانده است!
زبان گشاده چوتیغی به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چومردم ِ ایقاغ
چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس؟!
سر ِ پیاله بپوشان که خرقهپوش آمد!
اغلب ِغزلهای حافظ همه دریک راستا وبگونه ای مکّملِ یکدیگرند. وباهم ارتباطاتِ عمیقی دارند. زیرا غزلها اغلب بیانگر دیدگاههایِ خاصّ ِ این فرزانه ی بی بدیل است.
"خرقه پوش" در اغلبِ غزلها تداعی کننده ورساننده ی ِ خودپسندی، بدبینی،ریاکاری و تعصًب وخشک مغزیست. دراینجا نیزکنایه از صوفی، زاهد وعابدیست که عشقورزی را مَعصیت شمرده و شریعت راتنها راه رسیدن به حق می داند.
مجلس ِاُنس ،جائیست که رندان وعارفانِ هم عقیده وهم مَسلک،گِردِ هم جمع شده وبا همدیگرصحبت وتبادل نظرمی کنند. ازآنجا که درچنین مَحفل هایی ،حرفهایی زده می شد که ممکن بود ازدیدگاهِ متشرّعین کفرآمیز تلقّی گردد وحتمن بی مِی وپیمانه نیزبرگزارنم شد، بنابراین روشن است که جایی برای نامحرم وجود نداشت. ازاین رومی فرماید: سرِ پیاله را بپوشانید که خرقهپوش( زاهد یا صوفی ریاکار) می آید.! چون اونه ظرفیتِ دیدن ِ مِی وپیمانه رادارد نه توانِ شنیدن ِ حرفهایی که دراین محفل زده می شود.
تانگردی آشنازین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر جز مستی زهد ریا به هوش آمد
گفتیم که حافظ درجوانی بدنبال ِ جُستن ِ حقیقت به فرقه ها ومَسلک های زیادی می گروید وهربارنیزخیلی زود،به مَددِ هوشِ سرشار وپاکی ِ باطن،باپِی بُردن به پوسیدگی ِ اعتقادات وباورهای آنان، خود راکنارکشیده وبه جستجوی خویش ادامه می داد. درآخرین باری که این اتّفاق رُخ داد به این نتیجه ی ِ رهایی بخش رسید که فرمود:
جنگِ هفتاد دوملّت همه را عذربِنه
چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند.! ازآن پس بود که حافظ به فکرِ بناسازی ِ مَسلَکی نو و ایده آل اُفتاد. مَسلکی که فارغ ازهرگونه گناه وثواب،اجبار وتهدید، و مُجازات وجنگ وجَدل باشد. اواوّلین خِشتِ این بنای ماندگار را این چنین تعبیه کرد:
مَباش درپیِ آزار وهرچه خواهی کن
که درشریعتِ ما غیرازاین گناهی نیست.
دلِ نازنین ِ حافظ ازتهدید وتکفیر وارتداد شکسته بود.اودرپی ِ مَسلکی بود که کسی مجبوربه پذیرش یا خروج ازآن نباشد وآزادی کامل برای هرکسی درهرزمانی میّسر بوده باشد. ازهمین رو دوّمین خشتِ مَسلک خود را چنین تعبیه کرد:
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبر ونازوحاجَب ودَربان بدین دَرگاه نیست
وسوّمین خشت:
مانگوئیم بَد ومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودَلق ِ خودازرق نکنیم.
و....الی آخر
برای حافظ که به نور وروشنایی رسید، همیشه خاطره یِ لحظاتِ بُریدن ازمَسلکهایی که موقّتاًبرای کنجکاوی وجُستنِ حقیقت بدانها می پیوست، غرورانگیز وفخرآمیزاست وهمیشه ازآنهاباافتخاریاد می کند. چون درآن لحظاتِ به یادماندنی بود که حافظ تصمیم می گرفت ازتاریکی به روشنایی قدمی بردارد وبه راه بیافتد.
معنی بیت:
حافظِ جوینده ی حقیقت، ازخانقاه وصوفیگری (محلِّ خودنمایی وریاکاری) دل کنده وبه سوی میخانه (محل درستی و راستی) رفت. اوبی تردید تاکنون مستِ زُهد ریایی بوده، حال بیدارشده وبه هوش آمده است.
جایی دیگر درهمین راستا ازمسجد به خرابات می رود:
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد.
- ۹۹/۰۹/۲۵
- ۲۳۵ نمایش