من که ازآتش دل چون خُم می درجوشم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۶ ب.ظ
من که ازآتش دل چون خُم می درجوشم
مُهر بر لب زده خون میخورم وخاموشم
"آتـشِ دل" همان آتش ِعـشـق" است که دل وجان شاعر را به سوز و گدازانداخته است.
"چون خُم ِ می در جوشم " : یعنی اینکه همانندِ خُم ِ می که هنگام رسیدن به جوشش در می آید، من نیز برسرآتش ِ عشق درجوش و خروش هستم.......
"مـُهـر بر لب زده وخاموشم": همانگونه که سرخُم راباخمیر یا گِل ومانندِ اینها می پوشانند تاازنفوذ هواجلوگیری شود، دهان من نیز بنابه مسایلی (شرایطِ ناموافق سیاسی- اجتماعی وخفقان واستبداد وغیره) بسته است وگویی که مُهر بردهان زده و ناگزیرخاموش هستم.
"خون دل خوردن" : زجـر کشیدن، همانگونه که دانه های انگور درداخلِ خُم ،دچارتحوّلات شده وگویی که درحال خون دل خوردن وزجر کشیدن هستند، من نیزدچارحالی شبیه به آنها شده ودرحال جوشش وخون دل خوردن هستم.
مـعـنـی بـیـت : مـن به سببِ آتش عشقی که در دلم زبانه می کشد همانندِ خُم ِ شراب در جوشش و التهاب هستم وهمانگونه که سرخمره را مُهروموم می کنند دهانم را بسته ام،سکوت اختیارکرده ام درحالی که درونم آتش زبانه می کشد وآزارم می دهد، خون دل می خورم ودم برنمی آورم.
گویی اوضاع سیاسی واجتماعی چندان وفقِ مرادِشاعرنیست وعشقبازی شدیداً ازسوی متشرّعین ِ یکسویه نگر ومتعصّبِ سنّی، تحریم شده وعاشقی جُرم بزرگی محسوب می شود که شاعر نمی تواند ازعشقِ خویش حرفی بزند!
گویندرمزعشق مگوئیدومشنوید
مشکل حکایتیست که تقریرمی کنند
امّاجالب اینجاست که حافظ تسلیم شرایط نمی شود وشجاعانه درچنین شرایطی که سخن گفتن ازعشق ممنوع می باشد ودرحالی که مُهربرلب زده وسکوت اختیارکرده!بازمی بینیم که چگونه وچه نکته های نغزی ازعشقبازی رافریادمی زندوبهترین مضامین وعبارات رابخدمت گرفته وغزلی آبدار وزیبا راخلق می کند. این همان پارادکس ظاهری وباطنیست که پیشترگفته شد حافظ شدیداًعلاقمندِ آن است درعین حالی که سکوت اختیارنموده وخاموش است درچنین حدشگفت انگیزی، سازسخن کوک کرده و درحال سخن سرائیست.!
زتاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دایم درخروشم
قـصد جانسـت طـمع درلب جانان کردن
تو مرابین که دریـن کاربه جان میکوشم
"قصدِ جان است": خود کشی کردنست ، دست ازجان شستن است.
"طـَمـع" : هـوس ، آرزو
"طمع در لبِ جانان کردن" : آرزوی ِ وصال وهوس بـوسیدن لب یـار درسرپرورانیدن،
"به جان می کوشم": چه سعی وتلاش ِ جدّی وصمیمانه ای دارم
مـعـنـی بـیـت : دراین روزگارسیاه ووانفسا! عشق ورزیدن، آرزویِ وصال وهوس ِ بـوسیدنِ لب یـار ،باخودکشی ودست ازجان شستن یکی شده است. تودراین میان مرا ببین که برای خودکشی چه بادل وجان تلاش می کنم!
حافظ به طنزمی گوید که عجیب این است که مـن می دانم مجازاتِ عشق ورزی مرگ است امّاهمچون فرهاد که ازمرگ هراسی نداشت وبخاطرشیرین، ازجان ِشیرین گذشت، بادل وجان دراین راه نهایتِ کوشش خودم را میکنم .
گرچوفرهادم به تلخی جان برآیدباک نیست
بس حکایت های شیرین بازمی ماند
من کی آزاد شوم ازغم دل؟! چون هردَم
هـنـدوی زلف بـُـتی حـلقـه کنددر گوشم
من کی آزاد شـوم..." : بااین وضعیّتی که من دارم هر گز از غم دل رها نخواهم شد
"هـنـدوی زلـف" : غلام ،بنده وزرخرید. بیشتر به غلامان ِ سیاه اطلاق شده است و در مقابلِ ترک ، رومی و بابلی به کار رفته است . امّادراینجا فقط به معنای سیاهیست. یعنی سیاهیِ زلف
" حـلـقـه درگوش کردن" : اشاره به رسمی قدیمیست. رسمی که براساس ِ آن،برای تشخیص وتمایزبردگان،صاحبان آنهاحلقه ای در گوش برده یِ فرو می کردند وبدینوسیله اورا ازآن خودمی نمودند. هرحلقه ای نشانه ی وابستگی ِ برده به صاحبِ مشخّصی بود. حلقه درگوش کردن بعدها به ادبیِات عاشقانه راه پیداکرد. استعاره از دلباختگی، اسیر وگرفتار شدن کسی به عشق ومحبت کسی دیگراست.
"بـُت" : معشوق زیبا روی.
مـعـنـی بـیـت : درشرایطی که هرلحظه سیاهیِ زلفِ خوب رویی،حلقه ای درگوشم کرده ومرا گرفتار واسیرمی کند من هـرگـز از غم عشـق رهـایی نخواهم یافت وتاآخرعمرمی بایست چونان غلامی فرمانبردار درخدمت معشوق باشم.
حافظ درهمه ی عمریک عاشق پیشه بوده وهمیشه عاشقانه زندگی کرده است. عاشق پیشگان، دل وجان لطیفی دارند آنهابدون دوست داشتن کسی قادربه ادامه ی زندگی نیستند وبا مشاهده ی زیبائیهای پیرامون خویش، وبه محض دریافت رفتاردلبرانه اززیبارویان ، بی درنگ دل ازکف داده وبی قراروبی تاب می گردند وهمواره درحالتی ازسوزوگدازبسرمی برند. عاشق پیشگی اگرچه حالتی بسیارسخت وجانکاه وطاقت فرساست امااگرهمین خصیصه باآگاهی ودرایتِ حافظانه درآمیخته باشد عشق ومحبت ومهرورزی، تمام لحظات زندگانی فرد رافرامی گیرد وبه زندگی لطفی خاص می بخشد.
تاشدم حلقه بگوش ِدرمیخانه ی عشق
هر دَم آید غمی از نو به مبار کبادم
حاشَ لله که نیـَم مـعـتقدِ طاعت خویش
این قدر هست که گهگه قدحی مینـوشم
طاعت وبندگی درنظرگاه حافظ، انجام مراسمات خشک وبظاهرمقدس نیست. طاعت وبندگی باتکرارکلمات ونیایش کلامی معنایی ندارد. کلمات ناتوانندو نمی توانندبارنیایش رابه دوش کشیده وبه مقصدبرسانند. برای عبادت کردن لزومی ندارد که به مسجدوکلیسا وکنشت رفت.
بلکه نیایش وطاعت حقیقی، خرسندی درونی وخوش وخرم وخندان بودن اززندگیست. ناخرسندی ونارضایی درنظرگاه حافظ کفرورزیست وعیش وعشرت وشادمانی، خالصانه ترین نیاش به درگاه خداوندهست. مگرنه این است که آدمی اتفاقات مهم وعزیز را جشن می گیرد ودربزگداشت آن، به رقص وآواز وپایکوبی می پردازد؟ چه چیزی مهمتروعزیزتر اززندگیست که انسان آن را جشن نگیرد؟ آن هنگام که عارف وسالک حقیقی ازصمیم دل وجان، سرمست اززیبائیهای پیرامون خویش درضیافت زندگی به رقص وسماع می پردازد زیباترین نوع شکرگذاری وطاعت وبندگی رقم می خورد. ازهمین رو حافظ دراین بیت طاعت وبندگی نصف ونیمه ی خودرا قبول نمی کند وگهگاه به عیش ونوش پرداختن وجشن گرفتن زندگی را ناکافی می داند. اومعتقداست که نه گهگاه، بلکه تمام لحظات زندگی باید به عیش وعشقبازی وضیافت بگذرد.
بلکه نیایش وطاعت حقیقی، خرسندی درونی وخوش وخرم وخندان بودن اززندگیست. ناخرسندی ونارضایی درنظرگاه حافظ کفرورزیست وعیش وعشرت وشادمانی، خالصانه ترین نیاش به درگاه خداوندهست. مگرنه این است که آدمی اتفاقات مهم وعزیز را جشن می گیرد ودربزگداشت آن، به رقص وآواز وپایکوبی می پردازد؟ چه چیزی مهمتروعزیزتر اززندگیست که انسان آن را جشن نگیرد؟ آن هنگام که عارف وسالک حقیقی ازصمیم دل وجان، سرمست اززیبائیهای پیرامون خویش درضیافت زندگی به رقص وسماع می پردازد زیباترین نوع شکرگذاری وطاعت وبندگی رقم می خورد. ازهمین رو حافظ دراین بیت طاعت وبندگی نصف ونیمه ی خودرا قبول نمی کند وگهگاه به عیش ونوش پرداختن وجشن گرفتن زندگی را ناکافی می داند. اومعتقداست که نه گهگاه، بلکه تمام لحظات زندگی باید به عیش وعشقبازی وضیافت بگذرد.
"حـٰاشَ لله" یعنی :"پـنـاه بر خدا" ، "غیر ممکن و محال است" .
"قَـدح" : ظرف شرابِ بزرگ به اندازه ای که دونفر راسیرگرداند.
مـعـنـی بـیـت : اعتقادی به این نوع عبادت کردنِ خویش ندارم پناه برخدا! این کاری که من انجام می دهم (گه گاه قدحی شراب می نوشم) قابل قبول نیست اینکه عبادت نشد! باید مداوم ومستمر بنوشی وبه عیش وعشرت بپردازی تا عبادت توموردقبول واقع شود!
چنانکه ملاحظه می گردد عبادت پرست وستایش پروردگارازنظرگاهِ حافظ شادمانی، شادکردن دیگران وبه عیش وعشرت ِ مداوم پرداختن است. حافظ معتقداست که درصورتِ جشن گرفتن لحظه به لحظه ی زندگیست که آدمی می تواند به ستایش خالصانه ی خالق هستی بپردازد.
دراینجا حافظ گهگاه قدحی نوشیدن(گهگاه جشن گرفتن زندگانی) راناکافی،کم کاری وگناه می شمارد ودربیت بعدی امیدواراست که خداوند ازگناهان اوکه شامل ِ کمتر شادبودن وکوتاهی درتوسعه ی شادمانیست چشم پوشی کند:
هـسـت امیدم که علی رغم عدو روز جزا
فیض عفـوش ننهد بار گــُنه بـر دوشــم
"عـَلـٰی رغم ِ عدو" : بر خلاف مـیـل ِ دشمن
"جـزا" : روزقیامت وروز حساب
"فـیـض" : بهرمندی ، فَوَران وسرریزشدن
مـعـنـی بـیـت : برخلاف میـل دشمنان (مدّعیان،بدبینان،زاهدانِ متعصّب وریاکار، واعظآن بی عمل) من امـیدوارم که خداوند با رحمتِ فراوانش گـنـاهان مـرا ببخشد . یعنی بدبینان وبدخواهان که اززُمره ی زاهدان وعابدان ریاکار هستندانتظاردارند که من درروزجزا مجازات شده وبه آتش دوزخ بسوزم. درحالی که من به رحمتِ بی پایانِ خداوند امیدفراوان دارم وقطعاًاومرا خواهدبخشید.
تفاوت دیدگاهِ حافظ وزاهد درهمینجاست. زاهدبه خدای انتقام گیرنده وقهّار وخشمگین معتقداست وحافظ به خدای بخشنده ی مهربان ودوست داشتنی!
حافظ این نکته رابخوبی درک کرده بود که احساس گناه کردن آدمی را خشک وخشن وپریشان خاطرمی کند. اغلب ادیان قرنهاسعی وتلاش کرده اندتابه انسانها تلقین کنند که شماگناهکارید وباید ازاین دستورات اطاعت کنیدتاگناهانتان بخشیده شودوگرنه درآتش دوزخ به سخت ترین وجه ممکن مجازات خواهیدشد. ادیان ومذاهب؛ سعی می کنندباایجاداحساس گناه آدمیان را سرشارازتنش ودرگیری کرده اند. روشن است انسانی که خودراگناهکاردانسته ودائمااز مجازاتهای هولناک بترسد راحت ترازدیگران تن به بردگی می دهد. ومتقابلا کسی که احساس گناه نکند شادمانه تر؛ لطیف تر ومنعطف ترازدیگران زندگی می کند وهرگزبه هیچ قیمتی تن به بردگی نمی دهد. کودکان نمونه ی بارز این ادعا هستند آنها معصوم وبی گناه هستند وبسیارلطیف وشاد زندگی می کنندامابه مرور که رشدمی کنند ازسوی خانواده؛ اجتماع وبه ویژه ادیان؛ گناهکارشناخته شده ومعصومیت ولطافت خودرا ازدست می دهند تااینکه تبدیل به یک برده ی متعصب وخشن می شوند.
لطفِ خدابیشترازجُرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
پدرم روضهی رضوان به دوگندم بفروخت
نا خلـف بـاشم اگر من به جوی نفروشـم
مـنـظـور از "پــدرم" اشاره به حضرت آدم است که بهشت را باهمه ی نعمتها و امکاناتش، به خوردن ِ میوه ی ممنوعه (گندم یاسیب)ازدست داد.
"به جوی": به مقدار بسیار کم ، گندم درآن روزگاران ارزشمند تر و گران تر از جوبوده ، شاید دراین دوره برعکس شده باشد. «به جوی» یعنی بسیارناچیز.
"روضهی رضوان" : باغ بهشت
ناخلف: ناشایست
این بیت به نوعی توجیه کردن خطاها وگناهان آدمیان بامنطق حافظانه والبته باچاشنی طنزوطعنه به زاهد وعابد هست. زاهدِ متشرّع ِ بدبینی که باکج فهمی، خطاها واشتباهات آدمیان رابزرگنمایی کرده ومستوجب مجازات هولناک می داند ودراذهان مردم،ازخداوندتصویری خشن وترسناک می سازد.
مـعـنـی بـیـت : درصورتی که پدرمان زندگانی جاویدان در بهشت را با خوردن دو دانه گندم ازروی وسوسه وکنجکاوی از دست داد، من که فرزندِ اوهستم ووسوسه وکنجکاوی را نیزازاوبه ارث بُرده ام. بنابراین من اگرچنین نکنم که فرزند ناشایستی به حساب می آیم. حالا اگرهم مثل پدرمان نتوانستم به دوگندم بفروشم حداقل می بایست به دوجو بهشت را بفروشم تا ناخلف محسوب نگردم.
دراین بیت البته که توپخانه ی طنز وطعنه ی حافظانه، اتاق ِفکری زاهد وعابدراهدف گرفته لیکن یک نکته ی اساسی وبنیادی دراین سخن نهفته وآن این است که خطا وگناه، زائیده ی حسّ کنجکاویست که خداوند به اراده ی مبارک خویش، درنهادِ بشریّت گذاشته تا آدمی توانسته باشد باشهامت وگستاخی، گام در راههای بِکر و نرفته وناشناخته گذاشته وجایگاههای بِکر ودست نخورده را کشف کنند ویا به قول حافظ، به مددِ این حس ناب کنجکاوی، توان طی طریق عشق را داشته باشند وبی مهابا سر دردریای محبّت فروکرده وندانندکه ازکجاهاسربَرخواهندنمود. ازنظرگاهِ حافظ، خداوندنیزمشتاق کنجکاوی وریسک کردن انسانهاست وآدمیانی را که درجستجوی حقیقت بااشتیاق به قلمروناشناختگیها قدم می نهند دوست دارد وهرگز کسی رابه جُرم کنجکاوی وحتّا خطا واشتباه مجازات نخواهد کرد. چراکه اوبخشنده ای کریم و مهربانست.
ازنامه ی سیاه نترسم که روز حَشر
بافیض ِ لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
خرقهپوشیّ ِ من ازغایت دین داری نیست
پـردهای بـر سـر صدعیب نـهان میپوشم
"خرقه پوشیدن" ازمنظرحافظ نمایش دادن وریاوتزویراست. کسی که لباس ونمادِ دینداری، پرهیزگاری وتقوامی پوشد، قصداو تظاهر وفریبِ خلق است. حافظ همیشه ازخرقه وخرقه پوشیدن بیزاری می جویدو معتقداست که برای عبادت وخدمتگزاری خالصانه به خلق وستایش خداوند به هیچ لباس خاصی نیازنیست بلکه به دلی پاک وجانی بی آلایش نیازهست.
«خرقه» لباس ویژه ی صوفیگری بوده ورنگهای آن نشانه ی درجه ومیزان تقوا وپرهیزگاری محسوب می شد. روشن است که کسی که ریگی به کفش نداشته باشد بدون لباس ونشان ودرجه نیز می تواندپرهیزگار وباتقوابوده باشد!
"غـایـت" : نهـایـت
"غایت دینداری" : نهایت و اوج دینداری وتقوا
حافظ درحقیقت خرقه نمی پوشیده بلکه دراشعارش به جلدِ خرقه پوشان درمی آمده تا مشتِ دروغین آنها راواکند وپرده ازفریبکاری آنها بردارد.یعنی خودرا فدامی کند تادست به آگاهسازی مردم بزند.
مـعـنـی بـیـت : اینکه من خرقه پوشیده ام از کمالِ پرهیزگاری و دیـنـداری نیست اشتباه نکنید من این خرقه رابدان سبب پوشیده ام تـا عـیـب های خود را زیـر آن پـنـهـان کـنـم!
معلوم می شود که خرقه پوشان عیب های زیادی داشتند واین خرقه را چون لحافی برروی عیب ها وایراداتِ خویش می کشیدند تاخلق رابفریبندوبه مقاصدشخصی خویش برسند
من این مـُرقـّع پـشمینه بـهر آن پـوشـم
که زیر خرقه کشم می، کسی گمان نـَبـَرد
من که خواهم که ننوشم بجز از راوُق خُم
چه کنم گرسـخـن پـیــر مـغـان ننیوشـم
"راوُق" : شراب زلال
"پـیـرمـُغـان" : پـیـر می فروش ، مـُرشد کامل، راهنمایی که حافظ ارادتِ خاصّی به اودارد. اوتنها کسیست که حافظ قبولش دارد وازتوصیه های اوسرنمی پیچد. بنظربعضی ها پیرمغان همان «زرتشت» است خاصه اینکه درمذهبِ اوشراب خوردن حرام نیست وجشن گرفتن لحظات زندگی، بسیارمبارک است وخودعبادت محسوب می شود. بنظرِبرخی دیگر پیرمغان شخصیّتی خیالیست که حافظ درکارگاه خیال خویش خلق نموده تا افکار واندیشه های آسمانی خودرااززبان اوبیان نماید. به هرحال پیرمغان هرکه هست حافظ عاشق ومرید اوست واورا بسیاردوست می دارد.
"نـیـوشـیـدن" : شنیدن باگوش جان ودل ، گـوش دادن
مـعـنـی بـیـت : من که خودشخصاً تمایـل دارم غـیـر ازشـرابِ زلال خـُم را نـنـوشـم، ازطرفی پیرمُغان نیز که مرادعوت به خوردن ِ شراب می کند بنابراین راهی نمی ماند جـز اینکه سخن پـیـرمُغان را از جان و دل بـپـذیـرم وشراب بخورم.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیرمُغان کنند
.
گر ازاین دست زند مطربِ مجلس رهِ عشق
شعـر حـافظ بـبرد وقت سـَماع از هـوشم
"گرازاین دست زند": اگراینگونه وبااین سبک وسیاق ودراین دستگاه موسیقی بنوازد
"مـُطـرب" : نـوازنـده
"رَه" : آهـنـگ ، نغـمه
منظوراز«ره عشق» گوشه ی عشاق یاهمان اوج درآواز دشتی هست.
"سـمـاع" : نوعی رقص وشعرخوانی باآوازِ که بیشتردر میان صوفیان مرسوم بوده وهنوزنیز درمراسمات درویشان اجرامی گردد.
دراغلب غزلها مانند همین غزل، معمولاً حافظ بیت پایانی را اززبان شخصی دیگربیان می کند.
مـعـنـی بـیـت : اگرمطرب و نـوازنـدهی مجلس این چنین قصد ماهرانه آهنگِ عشق "راه عشّاق" رابـنـوازد ومجلسیان را به شور ونوا وادارد قطع یقین در هـنـگام سـمـاع ،جادوی شـعـر "حافـظ" مراازخود بیخود خواهدنمود.
سرودِ مجلس اَت اکنون فلک به رقص آرد
که شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توست
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۴۱۶ نمایش