حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

قتل این خسته به شمشیر توتقدیرنبود

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۴ ب.ظ



قتل این خسته به شمشیر توتقدیرنبود
 
ورنه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود 


خسته :خاطر آزرده ،زخمی
تقدیرنبود : سرنوشت وقسمت این نبود. چنین مـقدّرنشده بودکه به شمشیر توکشته شوم.
تقصیر : کوتاهی کردن
معنی بیت: خطاب به معشوقست:
توخاطرنازکت رامُکدّرمکن! توکه در کشتنِ ما هرآنچه توانستی کردی! تو دربی مهری چیزی فرو نگذاشتی ودربی رحمی هیچ کوتاهی نکردی وبه قصدِ کشتن من،  شمشیرتیزِعشق را فرود آوردی و مرا زدی ولی چه می شودکرد، قسمت این چنین نبود که با شمشیر تو کشته شوم. خسته ومجروح شدم اما کشته نشدم. حافظ معشوق را دلداری می دهد که دلگیرواندوهناک مباش ! توناتوان نبودی، توهیچ تقصیری نداری که من کشته نشدم! امّااین دلداری بسیاررندانه است! جسارتِ حافظ همانندِ همه ی ویژگیها وابعادِ شخصیّتش مثال زدنی وستودنیست.
صددریغ وهزارافسوس که ازشان ِ نزول ِ غزلها، سندِ معتبری در دست نیست تا عاشقانِ حافظ باآگاهی ازاینکه این غزلیّات درچه زمانی، به چه مناسبتی وبرای چه کسی سروده شده،ازخواندنِ این اشعارحظّ بیشتری ببرند،لاجرم هرکسی برحَسبِ فکرگمانی دارد. یکی ازصاحبنظران بنام درشرح این غزل، اضافه نموده که "شاه شجاع" مخاطبِ این غزل می باشد. شاه شجاع که مدّتی انیس ومونس ِحافظ بوده، ظاهراً تحتِ تاثیر اطرافیان، ازاین شاعرمنتقدِجسورِوبی باک، رویگردان شده ودرادامه یِ کدورت، باهماهنگی ِقبلی بامتعصّبینِ یکسویه نگر،زمینه ی صدور حکم اِرتداد وتبعید برای یارقدیمی خویش را فراهم ساخته است.! 
البته باتوجّه به اینکه زندگانی ِاین شاعرفرهیخته، درهاله ای ازابهام فرورفته، صحّت وسُقم این داستانها چندان روشن نیست ونمی توان باقاطعیّت تاییدکرد. چنین داستانها وافسانه هایی که ازاین شاعردوست داشتنی نقل می شود بعضاً موجب شکسته شدن دل دوستان وعاشقانِ آنحضرت می گردد.! چراکه بعضی  ازشدّت ِ علاقه وارادت ،دوست دارند تمام غزلیّاتِ حافظ  عارفانه وبرای خدا سروده شده باشد! درصورتی که این انتظارقابل قبول نبوده وحقیقت چیزی غیرازاین است.
 برای نمونه حافظ دوستی ساده دل وپاک نیّت، بامطالعه ی داستان شاه شجاع درمعنای این بیت،آهی ازدل برکشیده و واگویه های دلش راذیل این داستان چنین آورده  بودکه:
" ...وای من یک عمرفکرمی کردم که مخاطبِ این غزل خداست وحافظ این گله وشکایتش را به درگاهِ خدامی کند من نمی دانستم که مخاطبِ این غزل شاه شجاع است تورابخدا یکی بگوید که این داستان افسانه ای بیش نبوده وصحّت ندارد....."
حافظ دوستان عزیز وارجمند درچنین شرایطی می بایست به یک مطلب کلیدی توجّه فرمایند تاشاهدِ بروزچنین سرخوردگی ها وسردرگمی های ناراحت کننده نباشیم.
هیچ شکی نیست که حافظ یک شخصیّتِ اَبَرانسانی دارد وجهان بینیِ او فراتر وفراشمول است یعنی درچارچوبِ زمان ومکان ومذهب ومرز وارادت به یک نفرخاص وووووومحدود نمی شود. درست است که اوجهانشمول فکرمی کند وتراوشاتِ طبع وذهن وزبانِش، درپشتِ هیچ مرز وملیّت ومکان وزمان منتظر باقی نمی ماند. امّاباید بپذیریم که حافظ نیزمثل همه ی ما، اتّفاقاتی داشته،رفیقِ گرمابه وگلستانی داشته، روحیّه ی مبارزه و زبانِ انتقادآمیزی داشته، دغدغه ی نان شب ونگرانی وتشویش ِ حفظِ جان وزندگی داشته وناگزیر بوده درغزلیّاتش، به پیامدها وتبعاتِ این جریانات اشاره کند. اتّفاقاً هنر ونبوغ حافظ درهمین است:   "درهم آمیختنِ وقایع ِ روزمرّه ی زندگی ومسائل پیش پاافتاده با مسایل ماوراالطبیعه،عشق وعرفان ورندی وحکمت وفلسفه، وبه سیاحت بردنِ مخاطبین ودوستارانش ازمسیراتّفاقاتِ زمینی به فراخنای آسمان معنویّات وعالم روحانی وبازگشتِ دوباره به زندگانی زمینی"
شاید حافظ گلایه ای ازیک دوست مثلِ شاه شجاع را دستآویز وبهانه ای برای سرودنِ یک غزل قراردهد، امّاچنانکه می بینیم وازآنحضرت سراغ داریم سخن رابگونه ای پیش می برد که تمام مردم، صرفنظر ازملیّتها وزبانها وزمانها، بهرمندمی گردند. اواین توانمندی رادارد که دردِ خَلقی را دریک غزل بازگو ودرمان آن رانیز ارایه دهد! ضمنِ آنکه گلایه های خصوصی اش رانیز ازفلان دوست یا پادشاه مطرح ساخته وبگوش او برساند.. 
اودرمقام ِ یک عاشقِ صادق گرچه درمحضر معشوق،هرگز پارا ازگلیم خویش وازحدودِ خود بیرون نمی نهند،لیکن آنچه که بایدگفت رابانهایتِ ادب واحترام وبابیانی حافظانه می گوید!. اوحتّا درپیشگاهِ خداوند نیزچنین عمل می کند. اودربسیاری ازغزلیّاتش، خداراهمچون یک دوست صمیمی قلمدادکرده ودرمقامِ یک دوست بااوبه صحبت می نشیند، اظهاربندگی وارادت می کند وگهگاه نیزصمیمانه گله وشکایت می کند.
ای که درکشتنِ ماهیچ مدارا نکنی
سودوسرمایه بسوزی ومحابا نکنی


 من دیوانه چو زلف تـورهامی‌کردم 

هیچ لایق‌ترم از حلقه‌ی زنجیرنبود 


دیوانه : عاشق
 بین "دیوانه" و "زنجیر" و بین "زلف" و "حلقه" ایهام تناسب وجود دارد.
چنانچه آن داستان شاه شجاع صحّت داشته باشد، معلوم می شود که این حافظ بوده که ازشاه شجاع رویگردان شده ونسبتِ به قطع روابط پیش دستی کرده است. درهرصورت بدون درنظر گرفتن داستان رابطه ی حافظ وشاه شجاع، حافظ دراینجا به یکی ازفرازوفرودهای عشق زمینی اشاره می کند. بعضی اوقات عاشق زودرنج می شود وتصمیم می گیرد به رابطه ی عشقی ِ خودبامعشوق پایان دهد.این بیت به بهترین شکل عاطفی واحساسی، حال آنها رابیان می کند وزبانحال آنهاست.  
معنای بیت:
من دیوانه بودم ودچار خشم وبحرانِ عاطفی شده بودم،آن هنگامی که قصد کردم رابطه‌ی عاطفی ِ خودرا باتوبه پایان برسانم و ترا رها کنم. حقِّ منِ دیوانه همین زنجیر است ومن سزاواراین هستم. "می دانیم که دیوانه راازقدیم جهتِ کنترلِ بهتربه زنجیرمی بستند" حافظ ضمن ِ اشاره به این مطلب، به زنجیرگیسو نیز اشاره دارد.! ظاهرسخن چنین است که من ازروی ِدیوانگی تورا رهاکردم وحالاکه مرابه زنجیربسته اندلایق ِ این زنجیرم.امّا زنجیراستعاره ازحلقه های زلف وگیسوی بافته شده نیزهست. رندانه به مخاطبِ خویش می گوید من لایق آن زنجیرگیسوی ِ توبودم ودیوانگی کردم که خودرا ازآن رَهانیدم. درهردو صورت ابرازپشیمانی نیز مشهوداست.
شاید بین ِحافظ وشاه شجاع یک رابطه ی عاطفی برقراربوده وپس ازمدّتی ازسوی حافظ بنابه دلایلی قطع شده وحال پشیمانیِ خودرا این چنین ابراز می دارد. امّا لطفِ سخن ِحافظ دراینجا بسیارمهمّترازاصلِ موضوع ِ رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخیست.
 روانی،لطافت وشیواییِ سخن، اصلِ موضوع را تحتِ تاثیرقرارداده وبیشتربُعدِ شاعرانگیِ حافظ رابرجسته ساخته است. شاعری که قادراست همه ی احساسات وعواطفِ پنهانی ِ عاشقی را که ازنظرپوشیده ونادیدنیست، همچون نقاّشی چیره دست، به تصویر کشد ودرمعرض ِ دیدِ همگان به تماشاگذارد. 
بازمَسِتان دل ازآن گیسوی مشکین حافظ
زانکه دیوانه همان بِه که  بُوَد  اندر بند.


یارب این آینه‌ی حُسن چه جوهردارد 

که در او آه مرا قــوّت تـأثـیـر نـبود 


 آینه‌ی حُسن: زیبایی به آئینه تشبیه شده است.
جوهر : ذات ، اصل ، ماهیّت ، جسم 
در قدیم آینه را با صیقل دادنِ "فولاد" یا "مس" و دیگر فلزات می‌ساختند. هرفلّزی که ازآن آینه می ساختند، به عنوانِ جوهرِآن آینه معرّفی می شد.
وقتی در برابر آینه آه می‌کشیم بخار نفس، آینه را مُکدّر می‌ سازد. حافظ دراینجا متعجّب ازاین است که مگرآئینه ی حُسن وزیبایی ِ معشوق از چه جنس است وچه جوهری دارد که آهِ های او هیچ تاثیری درآن ندارد.
معنی بیت :
 خداوندا،آئینه ی ِ رخسارِ یارمگر از  چه ماهیتّی وازچه اصلی هست که حتی آِه من قدرتِ تاثیر در آن را ندارد؟! 
حافظ دراینجا زیرکانه،بگونه ای سخن می گوید که به نظرشنونده تعریف وتمجید درآید وخاطر یارآزرده نگردد. لیکن روشن است که ازسخت دلیِ یارگله می کند. آینه چون صاف و صیقل خورده است، ازاثرنفس وآهِ آدمی مکدّرمی شود. ظاهراً دلِ یارخیلی سنگدل است که ازآه های عاشق تاثیرنمی پذیرد.
تاچه کندبارُخ تودودِ دل من
آینه دانی که تابِ آه ندارد.


سـر ز حسـرت به درمیکده‌ها بـرکردم 

چون شناسای تودرصومعه یک پیرنبود 


شناسای تو: شناسنده ی تو، کسی که تورا شناخته باشد
 پـیـر : رهبر وراهنما، مُراد، عارف کامل 
درنظرگاهِ حافظ "صومعه" 
مکانی برای خودنمایی وریاکاری و تظاهر است. امّامیکده ، میعادگاهِ عاشقان پاک دل وپاکباخته است.
معنی بیت: 
اکنون از روی حسرت وناامیدی بادلی شکسته وخاطری خسته به میکده ها پناه برده ام . زیرا هرچه در خانقاه ها گشتم عارف و مرشدی که تورا واقعاً وحقیقتاً بشناسد ، نـبـود.آنها به ریاکاری ونمایش مشغول بودند وکسی به تونمی اندیشید.
 حافظ درهرفرصتی که پیداکند، شمشیر تیزسخن را به سمتِ ریاکاران وخشکه مغزانِ متعصّب می چرخاند وضربه ای به آنها می زند تابی نصیب نمانند. شایداین غزل خطاب به شاه شجاع  سروده شده لیکن چنانچه ملاحظه می شود برداشت های عرفانی نیزازادامه ی غزل مُیّسراست وخواننده ی غزل برحَسَب فکر وگمانی که دارد می تواند برداشت های دلخواه داشته باشد. دربرداشت عرفانی معنی چنین خواهدشد:
خطاب به معشوق ازلی:
صومعه ها راگشتم درموردِ افکار پوسیده اشان رابه دقّت کاویدم،تفحُص وتحقیق کردم، جستجوکردم،هیچکدام ازتوشناختی نداشتند،آنها ازفضائل وخصوصیّات وکرم ِ توکاملن بی اطلاع هستند. آنها همانگونه که مردم رامی فریبند گمان می کنند توراهم می توانند بفریبند! آنهابی همّتانی هستند که تنهاخودرافریب می دهند ونمی دانند که انتظاروخواستِ توازبندگانت چیست؟ 
زکُنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشق
قدم برون نه اگرمیل جستجوداری


نازنین‌تر ز قدت در چـمـن نـاز نرُست 

خوش‌تر از نقش تودرعالـَم تصویر نبود 


چمنِ ناز: نازکردن به چمن تشبیه شده است. برای اینکه سخن درموردِ قدوقامتِ یاراست. درعالم ِ ناز، دردنیای ناز، ازقدت چیزی نازنین ترنیست.
عالَم تصویر:  هستی، کائنات وجهان آفرینش،  چیزی زیباترازنقش تو، رخسارتو یاشمایل تودرجهانِ هستی وجودندارد. 
معنی بیت:
درباغ وچمن ِناز، ودرعالم دلبری ،قامتی نازنین ترازقامتِ تویافت نمی شود. قدت ازسرودلرباتراست  و درجهانِ هستی شمایلی دلکش تر از تو آفریده نشده است. 
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزآنقدرکه رقیبان ِ تندخوداری


تا مگر هـمچو صبا باز به کوی تورسم 

حاصلم دوش بجز ناله ی شـبگیر نبود 


 باد صبا همیشه دررفت وآمداست. از کوی یار می‌آید درچمنزارچرخی می زند، عطروبوی یار رابه عاشقانش می رساند ودوباره به منزل یارمراجعت می کند.هنگام ِ وزش صدایی تولیدمی کند گویی که عاشقی درفراقِ یار ناله ای سرداده باشد.
حافظ که دیشب را سراسرناله وزاری کرده ،انتظاردارد اقبالش چون اقبال ِ بادِ صبا بوده باشد وامکان ِ بازگشت به سرمنزل ِ یار برایش میسّرباشد.
 ناله‌ی شبگیر : آه و زاری شبانگاهی  
معنی بیت:
 برای اینکه اقبالی چون اقبال ِبادِ صباداشته باشم وهمانند او به کوی تو دسترسی پیداکنم، دیشب رایکسر به آه و زاری سپری کردم .
صباخاکِ وجودِمابدان عالی جناب انداز
بُوَدکان شاهِ خوبان رانظربرمَنظراندازیم
دربرداشت عرفانی می توان بانظرداشتِ رانده شدن انسان ازبهشت(جوارحق) به زمین، این معنی راحاصل نمود:
به امید اینکه دوباره به بارگاهِ کبریاییِ تو دسترسی پیداکنم روزگارم را باآه وناله ی شبانگاهی می گذرانم ودرفراق ِ تو گریه وزاری می کنم تا مگر همچون صبا بی هیچ دغدغه ای به بارگاهِ توجوازعبوری داشته باشم.


آن کشیدم زتوای آتش هجران که چو شمع
 
جـز فـنای خـودم از دسـت تـو تقدیر نبود 


فـنـا :نابودی، ازبین رفتن
"آتش هجران" را در اینجا می توان استعاره از خود معشوق گرفت.
معنی بیت: ای آتش ِهجران ،ای معشوق،ازآتش دوری وفراق توآنسان درد و رنجی  کشیدم که هیچ چاره ای همانند شمع،جز فنا شدن از سوختن نداشتم . 
سوزدل بین که زبس آتشِ اشکم چون شمع
دوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوخت


آیـتی بـود عـذاب اندُهِ حافظ بی تـو 

که برهـیچکس‌اش حاجت تفسیر نبود 


آیت : نشانه 
 : اندوه وغصّه وغمِ حافظ خود آیه‌ی عذابی بود که هر کس می دید وازچهره اش می‌خواند نیازی به شرح و تفسیر نداشت. خودش از رنگِ رخسارمعنا ومفهوم ِ آن رادرک می کرد و می‌فهمید که موضوع چیست.
حافظ گرچه درمسیرعشق، رنج وعذابِ تحمّل سوزی راتجربه کرده است، لیکن هرگزتسلیم نشد ومصمّم وبااراده به راهِ خویش ادامه داد. اوچون درختی کهنسال ریشه درعمقِ خاک داشت وباشکسته شدن چندشاخه باتبراندوه قامت خم نکرد. 
 زجورِکوکبِ طالع سحرگهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید ومَه دانست.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ۳۰۳ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی