حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

جهان برابرویِ عیدازهلال وَسمه کشید

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۱ ق.ظ


جهان برابرویِ عیدازهلال وَسمه کشید

هــلال عید در ابــروی یار باید دید


وسمه : گیاهی از تیره‌ی صلیبیان که در برگ آن ماده‌ای به رنگِ سبز متمایل به آبیست، در قدیم برگِ آن را می‌جوشانده و برای رنگ کردنِ ابرو استفاده می‌کرده‌اند؛ امّادراینجا وسمه کشیدن به این معنانیست بلکه فقط آرایش کردن مدِّ نظرشاعراست.

جهان در مقامِ آرایشگر، وعیدنیزکه فرارسیده، در جایگاهی (همانندِیک محبوبه وعروس) قرار گرفته است،آرایشگرِچرخ، ابروانِ عروسِ عیدرا به شکلِ هلالی درآورده است تاهرچه بیشترزیباوخیال انگیزتربه نظربرسد.الحق که چنین نیزهست. رویتِ هلالِ ماه، نشانه یِ حلولِ عیداست ومردم بامشاهده یِ آن عیدراجشن می گیرند.
 امّادرنظرگاهِ عاشقان ماجرامتفاوت تر،واهمیّت و جاذبه هلالِ ابرویِ دوست،ازهلالِ ماهِ آسمان فراتراست. می فرماید:  بهتراین است که عشّاق برخلافِ مردمِ عادی
 به هنگامِ حلولِ عید،به جایِ هلالِ ماه، هلالِ ابرویِ یار را ببینندکه بسی زیباتروخیال انگیزتر است.  ضمنِ آنکه هر گاه معشوق را ببیند
 برای او عید است وچه بسا عید عاشقان، ازتمامِ اعیاد سعیدترو عزیزتراست.
تاپیشِ بخت باز رَوم تهنیت کنان
کومژده ای زمقدمِ عیدِ وصالِ تو


شاعردرغمِ هجران، جانش به لب رسیده ومنتظراست که باپذیرش ازسویِ معشوق، چونان شمعی که در روشناییِ سحرادغام می شودفنا گردد.
"تـبـسـُّمِ معشوق" با "طلوعِ صبح "و"خاموشیِ شمع" با جان سپردنِ عاشق، تناسبِ زیبایی دارندو تصویرِ خیال انگیزی ترسیم می کنند
"تـبـسـّم کردن" مفهومِ طلوع کردن و سَر برآوردن راتداعی می کند.
شاعرآرزومنداست که دردَمِ آخر، یار همانندِ صبح تـابـنـاکی سربرآرد تااو نیزهمانندِ شمعی نیمه‌جان، در روشناییِ خورشیدِرخسارمعشوق محوگردد.
من وشمعِ صبحگاهی سزداَربه هم بگرییم
که بسوختیم وازما بتِ مافراغ دارد 

شکسته گشت چو پشتِ هلال قامتِ من

کمانِ ابروی  یارم چو  باز  وسمه  کشید


در اینجا دو تشبیهِ زیبا صورت گرفته است :

 قامتِ منِ عاشق، همچون هلالِ ماه خمیده شد وشکست،آن هنگام که یار، ابروانِ کمانیِ خویش را آرایش کرد و وسمه کشید.دراینجا معنایِ وسمه کشیدن،می تواند آرایش کردن ِ ابرو با برگِ وسمه بشرحی که دربیتِ قبلی داده شد باشد.

شاعرشکستگیِ قدِخودرابه هلالِ ماه، وخمیدگیِ ابرویِ یار رابه کمان تشبیه کرده است.کمان ازآن جهت که،ابرویِ دوست باحرکات واشارات، تیرهایِ غمزه وعشوه بردلِ عاشق می زند...وعاشق با مشاهده یِ جاذبه وزیباییهایِ ابرویِ یار از حسرت عدمِ دسترسی به وصال پیر وشکسته می‌گردد. امّا عاشق هرگزپاپس نمی کشد:

کمانِ ابرویت راگو بزن تیر

که پیشِ دست وبازویت بمیرم


مگرنسیمِ  خَطَت  صبح  در چمن بگذشت

که گل ببوی توبرتن چوصبح جامه درید


مگر : شاید   

خط : موهایِ ظریف و کم رنگ که برگرداگردِ رخسارِ یار(اطرافِ لب و دهان وبناگوش) می‌روید،همچنین : خال ،  ابرو ، ریش و سبیل ، را "چارخطِ زیبایی" می گویند، به آن سبزه نیز می‌گویند.   


 بـو : ایهام دارد : 1-امید، اشتیاق و آرزو  2- شمیم،رایحه و عطر دراینجاهردومعنی مدنظراست.

 

"جامه دریدنِ گل" نیز دو معنا دارد 1- شکفته شدن و باز شدنِ غنچه ، 2- پرپر شدن گل . هردومعنی صادق است.


"جامه دریدنِ صبح "به معنایِ چاک خوردنِ پرده یِ سیاهِ شب توسطِ صبح وشکوفاشدنِ فجر و ظهورِ سپیده است . 

شاید نسیمِ دلنوازِ سبزه‌یِ رخسارِ تو بر چمن وزیده است که گل اینچنین از اشتیاقِ تو وبه امیدِبهره مندی ازاین فیض، (یا با شنیدنِ بوی تو ) همانندِ طلوعِ سپیده شکوفا شده است.

زکارِماودلِ غنچه صدگِره بگشاد

نسیمِ گل چودل اندرهوایِ توبست


نبود چنگ ورباب ونبید وعودکه بود

گِلِ وجودِ  من  آغشته‌ی گلاب ونبید


چنگ و رباب : از سازهایِ زِهیِ ایرانی ، گویا "رباب" سازی شبیه طنبور بوده است.  

 نـبـیـد : در اصل "نبیذ" یعنی شرابِ خرماست.درقدیم بسیاری ازکلماتی که دارایِ حرف"د"بودند باحرفِ"ذ" تلفّظ می شد هنوز هم دربسیاری ازشهرها بعضی ازکلمات رابا"ذ"تلفّظ می کنند.برایِ مثال بجایِ واژه یِ خدمت "خذمت" می گویند. 

 عـود : هم نامِ ساز است ، هم به معنیِ بوی خوش ، چوبی که هنگام سوختن بوی خوشی از آن متصاعد می‌گردد.هردومعنی مدنظراست.   

هنوز خبری از چنگ و رباب و شراب و عود نبود که وجود من آغشته‌یِ گلاب و شراب بود .اشاره به خلقت نیز می تواندباشد می فرماید بویِ گل و شرابی که از وجودِ من می‌آید اَزلیست ازهمان هنگام که:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند 

 گِل آدم بِسرشتند و به پیمانه زدند


بیا  که  با  تو  بگویم   غمِ   ملالتِ  دل

چرا که بی تو ندارم مَجال گفت وشنید


مجال : فرصت ، در اینجا به معنی حال و حوصله و رغبت نیزآمده است.

ای دوست بیا که غم و اندوه دل را با تو بگویم و با تو درد دل کنم زیرا من بی تو فرصت و رغبت صحبت با هیچ کسی را ندارم .

باسرِ زلفِ تومجموع ِ پریشانی ِ دل

کومجالی که سراسرهمه تقریرکنم؟


بهایِ  وصل  تو  گر   جان  بود   خریدارم

که جنس خوب مُبصِّر به هر چه دید خرید


مبصِّر به معنی بینا و اهل بصیرت است   

به هرچه : به هر مقدار – به هر قیمت

حافظ در اینجا خودرا مبصّر می‌داند و می‌گوید : اگر قیمتِ وصالِ تو "جان"هم باشد خریدار هستم  ، زیرا آدمِ مبصّر جنس با ارزش را که می بیند به هر قیمتی آن را می‌خرد ، من هم ارزشِ واقعیِ وصالِ تو را می‌دانم و خوب می‌دانم که خیلی بیشترازاینها می‌ارزد.

شهریست پرکرشمه وحوران زشش جهت

چیزیم نیست ورنه خریدارِ هرششم


چو ماهِ  رویِ  تو در  شامِ زلف  می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید


سیاهیِ زلف به ظلمت وتاریکیِ شب تشبیه شده ورخسارِیاربه ماهِ تابانی که ازدلِ این سیاهی نمایان است.سیاهیِ شبِ عاشق ازپرتوِ این ماه مبّدل به روزِروشن شده است.

هنگامی که رویِ ماهِ تو را در میانِ زلفِ همچون شبت می‌دیدم ، روزگارِ تاریکِ همچون شبم مانندِ روز روشن می‌شد .

گفتم ای شامِ غریبان طرّه یِ شبرنگِ تو

درسحرگاهان حذرکن چون بنالد این غریب


به لب  رسید  مرا  جان و بر  نیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید


با اینکه جانم به لب رسیده ودارم می‌میرم وناکام مانده ام وهنوز به وصال تو نرسیده‌ام ،بااین حال که امیدم را از دست داده‌ام هنوز از تلاش برای به تو رسیدن دست بر نداشته‌ام و هچنان در راه وصال تو می‌کوشم وخواهم کوشید.

صبرکن حافظ به سختی روز وشب

عاقبت روزی بیابی کام را


ز ِشوقِ رویِ توحافظ  نوشت حرفی چند

بخوان زنظمش ودرگوش کن چومروارید


حافظ فقط به خاطر تو ودراشتیاقِ وصالِ تو، شعرسروده وحرف هایِ دلش رابه نظم درآورده است.

  "چو مروارید در گوش کن" کنایه از شنیدنِ با توّجه و بدونِ فراموشیست. در اینجا تشبیه مضمری آورده است و شعرش را به مروارید تشبیه کرده است.

 پس شعرش را بادقّت وتوّجه بخوان وچونان مرواریدی گرانبها آویزه‌یِ گوشت کن و ازآنهامواظبت کن .

حافظ آن ساعت که این نظمِ پریشان می نوشت

طایرِفکرش به دامِ اشتیاق افتاده بود.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ۱۸۸ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی