حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

ای قبای پادشاهی راسـت بربالای تو

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۴۰ ب.ظ

ای قبای پادشاهی راسـت بربالای تو

زینت تاج و نگیـن از گوهر والای تـو

مصرع دوم در نسخه‌های مختلف ، به این صورت آمده است :

نسخه‌ی هـنـد : "تاج شاهی را فروغ از گوهر والای تـو"

نسخه ی قزوینی : "زینت تاج و نگین از گوهر والای تـو"

ایاصوفیه  : "تاج شاهی را فروغ از لؤلؤ لالای تـو"

بنظر چنین می رسد که تفاوت های فراوان نسخه ها بایکدیگر بیان کننده ی این نکته هست که حضرت حـافــظ، بسیاری اوقات دریک غزل چندین مصرع یاحتاچندین بیت دریک قافیه وردیف می سروده ویاتغییراتی می‌داده و به شکلهای متفاوت می‌خوانده ومی نوشته است.وازآنجاکه تدوین وتنظیم ِ دیوان پس ازرحلتِ ایشان صورت گرفته، این تفاوت هادراشکالِ مختلف باقی مانده وپرداختِ نهایی صورت نگرفته است. دست نویس بودنِ نسخه هانیزدلیلی مضاعف براین موضوع شده ونسخه نویسان که اغلب ازنظرِسنّی وسوادِادبی درسطوح ِ مختلف بودند،نتوانسته اند بصورتِ صحیح وشایسته رونویسی کرده وهمان نسخه ی اصلی راکه محمدگلندام جمع آوری نموده بود انتشاردهند. ضمن ِ آنکه درقدیم رونویسی به این شکل انجام می گرفت که یکی شعرراقرائت می نموده وخطاط یانسخه نویس آن راکتابت می کرد. چه بساکسی که روخوانی می نموده کلمه ای رابه سببِ عدم درکِ معنی ،سهوی یاعمدی تغییرمی داده وازطرفِ دیگر خطاط یانویسنده ، چه بسا واژه ای را به منظور ِحفظِ زیباییِ ِخط ،به سلیقه وفهمِ خویش تغییرداده ویاکلماتِ هم آوا ومشابه را اشتباه می شنیده وهمان راثبت می کرده است. روشن است که درنسخه نویسی به  این شکل،جبرانِ اشتباه وپاک کردنِ غلط هایی که باقلم ومرکّب نوشته می شده، زحماتِ زیادی داشته ومعمولاًنویسنده چنین اشتباهاتی را به بهانه های گوناگون نادیده گرفته وازقبولِ زحمت شانه خالی می کردند...

غزل خطاب به "شاه شجاع" محبوب وانیس ومونس حضرت حافظ است.

راست بر بالای تو: بـرازنـده ی قامت تو

نگین : خاتم ویاهمان انگشتر است

گـوهـر  : جواهر –دُرّ-  دراینجاجوهر ، ذات وشخصیت

مـعـنـی بـیـت :  ای کسی که لباس پادشاهی برازنده‌ وشایسته ی قامتِ تـوست و ذات و شخصیتِ والای تو به تاج و انگشتریِ شاهانه است ارزش وقیمت بخشیده است.ارزش تاج و انگشتر پادشاهی از وجود پرفیض توست.

معمولاً لباس وتاج ونگینِ پادشاهی راهرکس به تن کندبه ارزشِ آن شخص افزوده می گردد، اما ازنظرگاهِ حافظ،برعکس این معادله، این شخصّیتِ شخص است که به تاج ونگینِ شاهی ارزش می بخشد. دراین روزگارِمانیزبعضی ها که پشتِ میزِریاست یک اداره می نشیندباارزش می گردندچراکه این قبیل اشخاص ازخودشان چیزی ندارند وبواسطه ی آن میز ومقام ارج ومنزلتی پیدا می کنند.ودریغا بسباراندک هستندآنهایی که پشتِ میزریاست می نشینند زیباترنمی شوندبلکه ارزشِ آن میز ومقام را بالاترمی برند. به عبارتِ حافظانه :بعضی ها به میزومقامشان می نازندولی بعضی هازمینه ای فراهم می سازندکه میزبه آنها افتخارمی کند وبه لطف حضوراوست که  ارزشمند وقیمتی می گردد.


جای دیگر می‌فرماید :

گوهرپاک ببایدکه شودقابلِ فیض

ورنه هرسنگ وگلی لؤلؤ مرجان نشود.

آفـتاب فـتح را هر دم طـلـوعی مـی‌دهد

از کلاه خسـروی رخـسـار مه سیمـای تو

(کلاه خسروی : تاج شاهنشاهی

در این بیت نیز همانندبیتِ اول،شاعر برعکسِ روالِ معمول می گوید: مـاهِ چهره‌ی تـو به آفتابِ فتح وظفر نـور می‌بخشددرحالی که درحقیقت مـاه نورش را از خورشید می‌گیرد امادرنظرگاهِ حافظ این ماهِ سیمایِ دوست هست که ازگوشه یِ کلاهِ شاهنشاهی، به آفتابِ فتح نورمی دهد.آنچه که سببِ طلوع ِآفتابِ فتح است مـاهِ چهره‌یِ یاراست.

درجای دیگرمی فرماید:

بگشا بندِقبا ای مهِ خورشیدکلاه

تاچوزلفت سرِسودازده درپافکنم


جـلوه گـاه طـایر اقـبـال بـاشـد هــر کجا

سـایـه ‌اندازد هـمای چتـر گردون سـای تـو

هرکجا که چتر همایونیِ تو‌ (چترمخصوصِ شاهانی) بگسترد و سایـه انـدازد،آنجا جولانگاهِ همایِ سعادت خواهد بود و نیکبختی وکامروایی تجـلّـی خواهدنمود.

جلوه گاه  : محل تجلّی ونمایان شدن

طـایـراقبال : پـرنـده ی نیکبختی ،همایِ سعادت

چتر شاهنشاهی به همایی که بال گشوده تشبیه شده است.

گردون سای تو یعنی "گردون ساینده"  چتر تـو وسایه بانِ توآنقدر عظیم است که به آسمان می‌خورد و آسمان را می‌ساید. ویاچترِتو همانندآسمان است .

سایه یِ طایرِ کم حوصله کاری نکند

طلب ازسایه یِ میمون همایی بکنیم

از رسـوم شـرع وحکمت با هـزاران اختلاف

نـکته‌ای هـرگز نـشد فـوت از دل دانای تو

به رغم آنکه هزاران اختلاف نظر در قوانین شرع و فلسفه وحکمت وجود دارد وبااینکه این همه تنوع درافکاردینی وفلسفه مطرح است ، توهمه یِ آنهارامی دانی وهیچ نظر و اندیشه‌ ای نیست که  از ذهن داناوتوانایِ تـو پاک شده باشد.

ای در رخ تـو پیدا انـوار پادشاهی

در فکرت تـو پنهان صد حکمت الهی

آب حـیـوانـش ز مـنـقـار بـلاغت مـی‌چـکد

طوطی خوش لهجه یعنـی کلک شکـّرخای تـو

آب حیوان : آب حیات ، دراینجا استعاره از سخنانِ زندگی بخش است مرکّبِ قلمِ دوست به آبِ حیات تشبیه شده است.

کلک یعنی قلم، قلمِ دوست به طوطیِ خوش لهجه ای که قندوشکر می جودودارای منقارِ بلاغت هست تشبیه شده است. (دهانی که ازآن سخنانِ شیرین می ریزد) باتوجه به اینکه مخاطب خوداهلِ شعروشاعریست ،حافظ بااین تشبیهاتِ زیبا وخیال انگیزِمکّرر وتودرتو، قلمِ دوست راستوده واوج ارادتِ خویش راابرازداشته است.

درجایِ دیگرحافظ مصرع اول این بیت را درتعریف ازقلم خودش استفاده کرده است.

آب حـیـوانـش ز مـنـقـار بـلاغـت می‌چـکـد

زاغ کِلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

شاعر که قبل ازاین قلمِ خودرا به زاغ تشبیه کرده بود ، اینجا چون غزل درمدحِ شاه شجاع است سعی کرده زیباترین تشبیه را به قلم اواختصاص دهد. (طوطیِ خوش لهجه)

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است

روشنـایی بخش چشم اوست خـاک پـای تو

اگر چه خورشید نـور چشم آسمان ونوردیده یِ کاینات هست ولی روشنایی او ازخاکِ پای تـوست خاک پای توآنقدرعزیزاست که همچون سرمه ‌برچشمان خورشید است وبه خورشیدنور وزیبایی می بخشد.

چشم و چراغ : کنایه از عزیز بودن است ، نـور دیـده

"سـُرمـه" درحقیقت باعث روشنایی چشم می‌شود،"خاک پای دوست" که باعث روشناییِ خورشیدشده،درواقع سرمه یِ چشمِ اوگردیده است.

به خاک پای توسوگند ونورِدیده یِ حافظ

که بی رخ تو فروغ ازچراغ دیده ندیدم

آن چه اسکـندر طـلب کردوندادش روزگار

جـُرعه‌ای بـود از زلال جام جان افزای تـو

معروف است که اسکندرعمری رادرپیِ یافتنِ آب حیات(آب زندگانیِ جاوید)سپری کرد ودرآخرهم ناکام ماند.

آنچه که(آب حیات ، زندگی جاوید) اسکندر در پیِ یافتنش بود  وباآن همه سعی وکوشش موفق نشد، جرعـه‌ای از شرابِ صاف و گوارای جام زندگانی‌بخشِ تـو بود. جام استعاره از"لب" نیز هست.لب توجان بخش وآبِ گرداگردِ لب ودهانِ توآبِ حیات است.

گردِلبت بنفشه ازآن تازه وتراست

کآبِ حیات می خوردازجویبارِحسن

عرض حاجت درحریم حضرتت محتاج نیست

راز کس مـخـفـی نـمـاند با فروغ رای تـو

بیانِ حاجت ونیازمندی درمحضرگرامیِ وپیشگاهِ محترمِ تو لازم نیست چراکه تودارایِ اندیشه ای روشن وفروزنده هستی وازاسرارِ دلِ همه آگاهی داری.

هواخواهِ توأم جانا ومی دانم که می دانی

که هم نادیده می بینی وهم ننوشته می خوانی

خسروا پـیـرانه سر حافظ جوانی می‌کند

بر امـید عـفو جان بـخش گنه فرسای تو

ای پادشاه ،حافظ که پیرشده، دردورانِ حاکمیّتِ توجوانی آغازکرده واحساس جوانی و شور و نشاط داردوبعضی اوقات مانندِ جوانان مرتکبِ خطا شده  ونافرمانی می کند اما امیدِ وافر دارد که مثلِ همیشه خطاهایِ اوراببخشی.شاه سابقه ی عفو وخصلتِ بخشندگی دارد وحافظ بارندی این خصیصه رابه پادشاه یادآوری می کند.

ذکراین نکته ضروریست که حافظ باشاه شجاع رابطه یِ دوستیِ صمیمانه وعاطفیِ عمیقی داشته واظهارِ ارادت وتعریف وتمجید ازاو نه به سببِ پادشاهیِ او بلکه به دلیلِ انس والفتی بوده که بینِ آنها برقراربوده است.علی الظاهر مدتی نیز بینِ این دو شکرآب بوده واین غزل درهمین شرایط سروده شده است.وگرنه حافظ کسی نیست که پادشاهی رابخاطرِ جلبِ توّجه وعنایتِ اومدح گوید.چنانکه خودمی فرماید:

حافظ اَر برصدرننشیندزعالی مشربیست

عاشقِ دُردی کش اندربندجاه ومال نیست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۱
رضا ساقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی