هُمای اوج سعادت به دام ما افتد
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۲۳ ب.ظ
هُمای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
"هما" همان مرغ افسانه ای همایون است که گویند درقدیم هرگاه می خواستند پادشاه انتخاب کنند این مرغ را رها می کردند وبه دوش هرکس می نشست اوراانتخاب می کردند.
"مَقام یا مُقام"هردوبه معنای محلّ اقامت وقیام، مکان وجایگاه
اوج سعادت : کمال خوشبختی
خوشبختی وسعادت به هماتشبیه شده ضمن آنکه خودِ هما نمادِ خوشبختیست هرجافرود آید باخودسعادت می آورد.
معنی بیت: ای محبوب وای معشوق، اگرازروی لطف ومرحمت به دیدارما (عاشقان)قدم رنجه کنی، همای بالاترین سعادت وخوشبختی به بام ما فرودمی آید وما رستگار وکامروا می گردیم......
دراین غزل زیبا حافظ هنرنمایی کرده وبازبانی عارفانه - عاشقانه وهزارالبته حافظانه، وبا بکارگیری مضامین عرفانی، معشوق وممدوح زمینی (احتمالاً شاه شجاع) راستوده وشاهکاری دیگربرای دوستداران شعروادب هدیه نموده است.
مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیرمگردان که مبارک فالیست
حُباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگرزروی توعکسی به جام ماافتد
دراینجا منظورازآرزوی افتادن عکس معشوق به جام عاشق این است که شاعرآرزو دارد بامعشوق خویش ودر کنار یکدیگر هم پیاله گردند تاعکس واقعی اوبه جام عاشق بیافتد وگرنه عاشق که همیشه به یادمعشوق هست وعکس اورا درجام وپیاله ی دل نمایان است.
معنی بیت: همانندِ حبابی که ازشوق کلاه برمی اندازد من نیزسرمست وشادان، کلاه به هوامی اندازم اگر روزی توفیقی حاصل شود برماگذری کنی وازروی مرحمت هم پیاله ی من باشی وفروغ عکس رخسارت درجام من بیافتد.
آخرای خاتم جمشیدهمایون آثار
گرفُتدعکس توبرنقش نگینم چه شود؟
شبی که ماه مُراد ازاُفق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
مُراد : مقصود و آرزو
طالع: طلوع کننده
بود که : امکان داردکه ، باشد که
معنی بیت: آن شبِ فرخنده ای که ماه مقصود طلوع می کند ودرمهتاب آرزوها همگان به کام خویش می رسند احتمال دارد که ازتابش آن، فروغی نیز به بام مابرسد وماراکامران سازد.
مقصود ومرادِ دل شاعرعزیزتنها دیداربا معشوق است وبس. می بینیم که درسه بیت،به شرح این آرزو پرداخته وبامضامین لطیف وعبارات متنوّع وحس انگیز آن رابیان فرموده است. گرچه ابیاتِ پیش رونیزبرپایه ی همین آرزو سروده شده است.
من این مُرادببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان درکنارمن باشی
به بارگاه توچون باد رانباشد بار
کی اتّفاق مَجالِ سلام ما افتد
بادرا نباشدراه: بادنیزاجازه ی ورود ندارد وبی اذن شما نمی تواندواردشود. بادهم به فرمان توست توسلیمان زمانی.
معنی بیت: درشرایطی که بارگاهِ حرم تو، مراقبان ونگاهبانان زیادی دارد وبی اجازه ی تو حتّا باد نیزنمی تواند وارد شود، امیدی نیست که من توانسته باشم به خواسته وآرزوی خویش رسیده وارد بارگاهِ باشکوه توشوم وآتش حسرت دیدار فرونشانم.
جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشدکه چوخورشید درخشان بدرآیی
چوجان فدای لب اَت شدخیال میبستم
که قطرهای ز زلال اَت به کام ما افتد
خیال می بستم :خیال می پروراندم، می پنداشتم،امیدواربودم
لبانِ سرخ وآبدارمعشوق دراینجابصورت پنهانی به شرابی زلال،ناب وگوارتشبیه شده است.
معنی بیت: وقتی که جانم رابه جاذبه وجادوی لب توهدیه کردم درآن حال بسیارامیدواربودم که حداقل قطره ای ازشرابِ زلالِ لبانِ تو به کام من فرومی افتد وکامروا می شوم! دریغ چنین نشد ظاهراًغلط بودآنچه می پنداشتیم!
لب ازترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوّس شد
خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
وسیله مساز: دستآویزقرارمده، واسطه مکن
این بیت درادامه ی بیت قبلیست. آنگاه که جان فدای لبانت کردم وخیال می بستم که قطره ای اززلال تو به کام من فروخواهد افتاد....
معنی بیت: درآن عالم خیالپردازی بود که زلف توگفت: جان خودرافدامکن ودستآویزی برای رسیدن به وصال قرارمده، پیش ازتونیزعاشقان زیادی اینکار راکرده وبه وصال نرسیده اند.
خیال زلفِ توپختن نه کارهرخامیست
که زیرسلسله رفتن طریق عیّاریست
به ناامیدی ازاین درمروبزن فالی
بودکه قُرعه ی دولت به نام ماافتد
فال زدن : استخاره کردن، دراینجا امیدواربودن به خوشی ِ پایانکار
بودکه: شایدکه، به امیداینکه
قرعه : انتخاب تصادفی ،سهم و نصیب
منظوراز"دولت" وصال است.
منظوراز"فال زدن" رجوع به دیوان حافظ نیست چراکه درزمان حیاتِ حافظ ، دیوان اوتدوین نشده بود امّا گویی که حافظ این بیت راخطاب به آیندگان سروده است. بی تردید اوبهتراز هرکسی می دانست که چه گنجینه ای ارزشمند ازخودبه یادگار گذاشته وآیندگان چگونه باایمان و ارادت واشتیاق، درهر فرصتی به این گنجینه ی گُهرباررجوع کرده وبدان تفأل خواهند زد. همانگونه که نیک می دانست که مزار مطّهرش زیارتگاهِ رندان جهان خواهدشد.
معنی بیت:
امّایک برداشت دیگراینکه،گویی این بیت درادامه ی بیت قبلیست که درعالم خیالپردازی، زلف معشوق گفت جان وسیله مساز... حال درادامه ی سخن، همان زلف معشوق است که به حافظ می گوید:
آری عاشقان زیادی جان واسطه کردند ونتیجه ای نگرفتند لیکن زیادهم ناامیدمباش وفالی بزن (تلاش خودرابکن وبه نتیجه ی کارامیدوارباش و) دردل بگو که شاید اقبال سریاری داشت وقرعه ی دولتِ وصال بنام ماافتاد وکامرواشدیم.
حافظاسرزکُله گوشه ی خورشیدبرآر
بخت اَت اَرقرعه بدان ماهِ تمام اندازد
زخاک کوی توهرگه که دَم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
دَم زند : نفس بکشد ، سخن گوید.
معنی بیت:
هر گاه که حافظ سخن از خاکِ کوی تو می گوید شمیم روح انگیزی ازدل باغ جان به مشام ما می رسد. درخاک کوی توچه سِرّی نهفته است که نفس مُشکین می کند ودیده راروشنی می بخشد وجانبخش است وروح افزا.
درکعبه ی کوی توهرآنکس که بیاید
ازقبله ی ابروی تودرعین نمازاست.
- ۹۹/۰۹/۲۲
- ۷۹۳ نمایش