مزرع سبـز فـلک دیـدم و داسِ مَهِ نو
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ب.ظ
مزرع سبـز فـلک دیـدم و داسِ مَهِ نو
یادم ازکِشته یِ خویش آمدوهنگام درو
باید دانست که درقدیم رنگ ِآبی راسبز می گفتند. هنوز هم دربسیاری ازمناطق آبی وسبز را جابجا می گویند. امّا صرفنظر از اینکه درقدیم به آسمان آبی سبز می گفتند،
حضرت حافظ ازسبز گفتن ِ آسمان منظور خاصّی داشته وآن اینکه: شاعرخوش ذوق ِ ما دراین غزل، آسمان را کشتزاری سرسبز تصوّرکرده وبانگاهِ لطیف وخیال انگیز خویش، ماه را چونان داسی دیده است تا یک نتیجه ی عبرت انگیز درو کند،شاعرتوانمندی که باهنرنمایی های خیره کننده، وبا خلّاقیّت های بی مانندش مضامین بِکر واندیشه زا می آفریند........
گاه آسمان را دریایی طوفانی که کشتی اربابِ هنرمی شکند می بیند، گاه گنبدی نیلی حصار، گاه سقفِ ساده ی بسیار نقش، گاه حلقه بگوش ووووو خلاصه هرآنچه که ازتخیّل هرشاعر ونکته پردازی برنیاید، اوبا شهامت وشجاعت ولطافت، تصوّرمی کند،آسمان رابه زمین می کشد،زمین رابه آسمان می برد، مضمون سازی می کند،هیچ تصوّری نیست که اونتواند.
اوهرچیزی را که اراده می کند،خَلق می کند، ناممکن ها را ممکن می سازد،واژه هاراغنی سازی می کند،معناهای جدید تولید می کند، تصاویر شگفت انگیز رقم می زند، همه رابه حیرت می اندازد واین همه راانجام می دهد تا مارابه اندیشه وا دارد و ماراازاین راز ِ بزرگ آگاه سازد که هیچ چیز جزفضولی ومردم آزاری، زشت وگناه نیست وهیچ کس اسطوره نیست مگرآنکه بی قید وشرط عشق ورزی کند ودست افشان وپاکوبان، شادمانه زندگی نماید..........
این بیت ازاین غزل ناب، آنقدرتامّل برانگیز وخیال پروراست که به شکل ضرب المثل درآمده است.
"مـزرع" ، "سبـز" ، "داس" ، "کِشته" و "درو" چنان زیبا و باتناسب درکنارهم نشسته اند که مخاطب با یک خوانش،به پیشینیانش پیوند می خورد!. کشاورز ِ خسته یِ درونش بیدارمی شود،داس دردستانش به رقص می آید ،حسّ ِ زیبای "کاشت"دروجودش می پیچد،به "داشت" می اندیشد،ونویدِ "برداشتِ" محصولی را که سالها گوشهایش درحسرتِ شنیدنش بودند می شنود.
مـعـنـی بـیـت : شاعر دریک نگاه، کائنات وجهان هستی راهمانندِ مزرعه ای مشاهده کرده وباقوّه یِ خیال خویش، ازهلال ماه داسی درست کرده که ایّام ِ عمر را درو می کند.! حرکتِ ماه درمزرع آسمان،همانا گذرزمان است که لحظه ای توقّف ندارد وهمه چیز را دروکرده ونابود می سازد. شاعرنکته پرداز،با تماشای کشتزار سبز آسمان و هلال ِ مـاه نـو که به شکل داس پدیدارمی گردد، به یادِ کشتزار زندگی ِ خویش افتاده وآن را موردِ ارزیابی قرارداده است. آیا چیزی که می کارم محصول خواهد داشت؟ آیا هنگامه ی درو وروزی که نتیجه ی عملکردِ خودراببینم، شادمان خواهم بود یاپشیمان؟
حافظ باسرودن ِ این غزل درس بزرگی به انسانیّت داده است. درموردِ این بیت سخن فراوان است و کتابها می توان نوشت. حافظ نکته ی نغز ی به مایاد می دهد،اوماراازاینکه" :هرعملی بکاریم عادتی دروخواهیم کرد،هرعادتی بکاریم اخلاقی ، وهراخلاقی سرنوشتی را رَقم خواهدزد"آگاه می سازد.
من اگرنیکم اگربَد توبرو خودرا باش
هرکسی آن دِرَوَد عاقبتِ کارکه کِشت
گـفـتم ای بـخت بخفتیدی وخورشید دَمید
گـفت بـا این هـمه از سابـقه نـومید مشو
بخت" :طالع و اقبال
"بخفتـیـدی" : در خواب فرو ماندی، کنایه ازغفلت ،تنبلی وتن آسانیست.
"خورشید دَمید" : کنایه از سپری شدن فرصت هاست،دیدی که خیلی زود دیرشد!
"سابـقـه" دربحث عرفان،اشاره به صفات وذاتِ خداوندیست. به ویژه دراینجا اشاره به صفتِ مهربانی ِ خداوند واینکه رحمت اوبرغضبش غالب است دارد که اَزلی واَبدیست از پـیـشیـن بوده وخواهدبود.
مـعـنـی بـیـت : ازبختِ خویـش گِله وشِکوه می کردم ومی گفتم دیدی که چگونه باتن پروری وتنبلی، در خواب غفلت فروماندی و فرصت ها از دست رفت ونتوانستم کاری شایسته برای معشوق ِ اَزلی انجام دهم ؟ پاسخ داد که درست است درخواب غفلت وبی خبری ماندیم ولی نگران ونومید مباش که هرچقدرهم گناهکار وخطاکاربوده باشیم لطف و مرحمتِ خداوند بی پایانست وازجُرم ِ ما بسیاربیشتراست.
لطفِ خدابیشترازجُرم ِ ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
گررَوی پاک ومجـّردچومـسیحا به فلک
از چراغ تـو بـه خورشیـدرسدصد پرتو
"مـُجـرّد" : چند معنا دارد : 1- تـنـهـا ، مردی که ازدواج نکرده 2- روح بدون جسم ، فرشتگان ، عالم فرشتگان را عالم مُجرّدات گویند.۳- از بندتعلّقات ِدنیا رسته
"مسیحا" : حضرت "عیسی مسیح"، حافظ به عیسی به سببِ افکار ِ خاصّی که درمحبّت وَرزی وپرهیزازجنگ و خشونت داشته، ارادت وعلاقه ی قلبی نشان داده است .چندین بارازاونام برده ودرهمه جا بااحترام یادکرده است.
داستانهاوافسانه های زیادی اززمانهای قدیم درموردِ ارتباطِ عیسی باخورشید وجود دارد. خورشیدی که سال های متمادی به عنوانِ خدا موردِ پرستش مردم بوده است. پرداختن به این داستانها دراین مقال نمی گنجد. حافظ دراین بیت، بادستآویزقراردادن ِ یکی ازباورهای پیشینیان ،مضمون سازی کرده تاارزشِ پاک باطنی ونتیجه ی آن رابیان کند. پرداختن ِ اینچنینی شاعر به داستانهای کهن واعتقادات ِ گذشتگان، تایید یا رَدِّ آنهاازسوی شاعرنیست بلکه اشاره ای گذرا وپنهانی به یک موضوع وبسترسازی جهتِ بیان ِ موضوعی دیگراست که ازجهاتی با این داستانها پیوندِ معنایی دارد.مثلِ نام بُردن ازلیلی ومجنون،وخَلق ِ یک مضمونِ تازه وبِکرعاشقانه، که درصنعتِ ادبی به آن تلمیح گویند.
در این بیت که "حـافــظ" به مسیح و خورشید اشاره کرده، تلمیح به یکی ازاین به بـاورهای قـدمـاست که عقیده دارند آسمان ِچهارم دو ساکن مهّم دارد : "خورشید و حضرت عیسی."
مـعـنـی بـیـت : اگر مانند حضرت عیسی، عاشقانه، پاک باطن ،تنها و وارسته ازبندِ تعلّقات دنیوی، دنیاراترک و به سوی آسمان رِحلت کنی، نه تنها مثلِ عیسی وخورشید درآسمان ِ چهارم ساکن می شوی،بلکه از نوروصفای ِ روح وروان ِتو صدهاپرتو به خورشید می رسد. دراینجاحافظ دست به غلّوومبالغه زده وخواسته تا اثرپاک باطن ازدنیا رفتن رابیان کند.
مَسیحای مُجرّد رابَرازد
که باخورشیدسازد هم وثاقی
تکیه بـر اختـرشبگردمکن کایـن عیـّار
تاج کـاووس بـبُرد و کمر کـیخـسـرو
"اخـتـر" : سرنوشت،بخت،ستاره، دراینجا معنای کلّی تر دارد ومعنای چرخ فلک را نیزمی رساند.
"شبگرد" : شبگردی صفت است برای اختر ، چراکه ستاره ها در هنگام شب طلوع میکنند وسرنوشتِ مردم رارقم می زنند! قدما راباوربراین بودکه ستارگانِ شبگرد در سرنوشتِ بشر تأثیر مستقیم دارند. حافظ دراینجا ضمن ِ ردِّ این خرافات، تاکید دارد که برستاره وطالع وشانس تکیه مکن که چرخ ِ فلک قابل اعتمادنیست وچه تاج وکمرهای شاهنشاهی فراوانی را ازچنگ ِچه کسانی که درنیاورده است!
"عـیـّار" : معانی مختلفی دارد :جوانمرد، تـنـد رو ، حیله گر ، چابک وچالاک ، دزد و طرّار، دراینجا باتوجّه به مصرع بعدی به معنی ِ دزدِ تندرووچابک وحیله گراست.
"تـاج" و "کـمـر" ازلوازماتِ پادشاهی و ونشانه و نـمـاد قدرت و شکوه است.
"کـاووس" : کیکاووس از پادشاهانِ کیانیست که بعد از"کـیـقـبـاد" به پادشاهی رسید. "کیخسرو" نیز یکی از فرزندانِ سیـاووش است که بعد از کیکاووس به پادشاهی رسید. هردواز پادشاهان پـر آوازهی شاهنامه هستند.
مـعـنـی بـیـت : به خوش یُمنی وبَدیُمنی ستاره وبخت وطالع دل خوش مکن (اعتمادمکن) نگاه کن ببین درگذشته سرنوشت با مردم چه کرده! این دزدِ حیله گر ومکّار(سرنوشت،چرخ فلک،طالع) تاج شاهی ِکیکاووس و کمربندِ فرّوشکوهِ کیخسرو را به چشم برهم زدنی دزدید! (قدرت وعظمتِ به ظاهرپایدارآنها رادرهم شکست ونابودساخت).! حافظ سخن رابه گونه ای پیش می برد وچنان ماهرانه وروانکاوانه فضاسازی می کند که ما به این نتیجه ی اخلاقی رهنمون شویم:
پس حال که روزگارچنین است، حال که هیچ چیزپایدار نیست، دراین اوضاع وانفسا، فقط بایدعشق ورزید، محبّت کرد وازمردم آزاری ودروغ وفریب وریا پرهیزنمود.تنها راهِ نجات یکیست وآن حافظانه زندگی کردنست.
بگیرطُرّه ی مَه چهره ایّ وقصه مَخوان
که سَعد ونَحس زتاثیر زُهره وزُحل است!
گـوشـوار زَرو لـَعل اَرچـه گران دارد گوش
دورخوبی گذران اسـت نـصیحت بشنـو
"لَـعـل" : یاقوت ، از سنگهای زینتی- قیمتی و گرانبها به رنگِ سرخ
"گوشوارهی زَر و لَعل" گوشوارهی طلا که درآن نگین هایی از یاقوت به کار رفته است. نماد ثروت و زیبایی است.
"گران داردگوش" : ایهام دارد هم به معنیِ "گوش را گرانقیمت وارزشمند می کنداست" هم به معنی ِگوش را سنگین و ناشنوا میکند البته مانعی برای شنیدن ِ پند واندرزمی گردد. هردومعنی مدِّ نظرخواجه بوده تامعنا ژرف تر وعمیق گردد.
"دور" :نوبت، دوران ، زمان و دوره ، فرصت
معـنی بـیـت : اگر چه گوشواره وزیورآلات ِ قیمتی، زیبائیهایی به تومی بخشد وتوراازآنچه که هستی زیباترنشان می دهد،نصیحتِ مرابشنو و بدان که این زیبائی چندان وپایدارنخواهدماند وموقّتیست.
برداشتی دیگر: بااینکه زیورآلاتِ قیمتی. وگوشواره های ساخته شده ازلعل وجواهراتِ تو،گوشهایت راسنگین وناشنوا کرده،وتوسخت بدانهاپرداخته ای وازحقیقت غافل وبی خبرافتاده ای، امّا توجـّه داشته باش که دورانِ زیبایی های ظاهری بسیار زودگذر است پس پـنـد و اندرز مرارا بشنو و بیاندیش.
غالبِ انسانها ذاتاً بگونه ای هستند که نصیحت پذیرنیستند ومعمولاً دربرابر پندواَندرزمقاومت نشان می دهند! امّا نمی دانم چه رازی درنصایح وپندهای رندِ فرهیخته ی شیرازنهفته،که برای اغلبِ مردم،شنیدنی،دلپذیروشیرین هستند!
شاید دلیل ِپذیرش ِ نصایح ِ حافظ شیرین سخن ازسوی عامه ی مردم، درنوع نصیحت کردن نهفته باشد. حافظ برخلافِ واعظ عمل می کند.واعظ مردم راجاهل ونادان فرض کرده ووتهدیدمی کند،می ترساند،می گریاند وبرفرازمنبر،ضمن آنکه خودرامنزّه وپاک نشان می دهد به وعظ ونصیحت می پردازد واَمر ونهی می کند. امّا حافظ خودراگناهکار،رندِ شرابخوار،بی قیدوبند ولااُبالی(البته ازدیدگاهِ واعظ وزاهد) معرفی می کند، برفرازمنبرفریادنمی کشد، مخاطب رابه عیش وعشرت وشادیخواری تشویق می کند ومهمّترازهمه، مُخاطب را درپیشبردِ سخن شریک می پندارد نه جاهل واحمق! حافظ به جای ترسانیدن وگرانیدن وتهدیدکردن ِ مخاطب، هرگاه پندی می دهد تکمیل کردنِ ِبخش ِپایانی ِپند رابه عهده یِ مُخاطب می گذارد ومسئولانه ودلسوزانه، اورادعوت به اندیشیدن وپیداکردن ِآن بخش ِ دیگرپند واَندرزمی کند.
درهمین چندبیتی که موردِ ملاحظه قرارگرفت، دیدیم که مخاطب بامیل ورغبت به جستجوی ادامه ی مطلب می پردازد وبااشتیاق دنبالِ پاسخ معمّامی گردد. دراین بیت نیز حافظ به همین روش پند می دهد. او گوشواره ها را باعثِ زیبائی ناپایدارمعرّفی می کند تامخاطب درناخودآگاهِ خویش به دنبال ِزیبائی های پایداربگردد وبه این نتیجه رهنمون شود که پایه ومایه ی زیبائیهای پایدار، روحانی واخلاقی بوده وخارج ازدایره ی مادِّیات واسبابِ دنیویست.
جمشیدجزحکایتِ جام ازجهان نبرد
زینهاردل مَبند براسبابِ دنیوی
چشم ِ بـَددور زخال توکه درعرصهی حـُسن
بـَیـْدَقی راند که بُرد ازمَـه و خورشیـد گِـرو
"چشم بـَد دور" :دعاست. چشم شور وبدنظردورباد.
"عرصهی حُسن" :
جایی که مصادیق ونمادهای زیبایی مثل چشم (خورشید) ابرو(ماه) خال(مُهره ی سرباز) به رقابت می پردازند.
شاعرنکته بین ونکته پرداز، رُخسار معشوق را چونان صفحه ی شطرنج (عرصه ی حُسن)دیده که مُهره ها(چشم وابرو وخط وخال و....) درحالِ رقابت وبازی هستند. خال که به رنگِ سیاه و به شکل مُهره ی سرباز(بیدق)است دریک سو وماه(ابرو) وخورشید(چشم) درسوی دیگر، درحال ِ نبرد هستند وزیبائیهای خودرا به رخ یکدیگر می کشند. "خال" گرچه نسبت به چشم وابرو، ازلحاظ فیزیکی وشکل ظاهری وباطنی چیزی برای گفتن ندارد وساده تر ازسایر اعضای صورت است، لیکن بعضی اوقات درنقطه ای ازرخسار چنان خوش ودلپذیر می نشیند که جلوه های چشم وابرو ولب و...تحت تاثیرقرارداده وکانونِ زیبایی می شود.
همانگونه که سرباز دربازی شطرنج نسبت به سایر مُهره ها ازارزش کمتری برخورداراست، لیکن دربعضی اوقات سرباز با یک حرکتِ ماهرانه پیروزی را رقم زده وباعث ِ شکست ِ رقیب می شود. حافظِ خوش ذوق دراین بیتِ، این نکته را باهنرنمایی پرورانده ویک مضمونِ زیباساخته است.
"بـیـدق" : "پـیـاده" ، مُهره ی سرباز دربازی شطرنج .
گِروبُردن: دربازی به ویژه شطرنج، چیزی یامبلغی به عنوان گِرو دروسط می گذاشتند وهرکس که پیروز میدان می شد گِرو ازآن اوبود.
مـعـنـی بـیـت : چشم بَد از خال ِ دلکش ِ تـو به دور باد که درعرصه ی رقابتِ زیبایی(چهرهی زیبای تـو) با حرکتی کوچک(حرکت ِسرباز) ماهِ ابرو و خورشیدِ چشم تو را باآن همه شکوه وجلال شکست داد ومات کرد. همانندِ حرکتِ سرباز درعرصه ی شطرنج که یک خانه به جلو رفتن است ونسبت به حرکاتِ سایرمُهره هابسیارمحدوداست امّا گاهی اوقات شاه ووزیر را مات کرده ازآنها گِرو می برد.
ای که درزنجیرزلفت جای چندین آشناست
خوش فتادآن خال ِ مشکین دررخ ِ رنگین غریب
آسمان گو مفـروش این عظمت کانـدر عشق
خرمن مَه به جوی خوشهی پروین به دو جو
"عظمت": جلال و بزرگی ، شکوه "خوشه پروین" : مجموع هفت ستاره که به صورت خوشه انگوری دیده میشود.
به جوی:به یک جو،درحقیقت نوعی تحقیراست چراکه" یک جو" درقدیم حداقل وزن و به عنوان چیزناقابل مَثل زده می شد. یک مَنْ (معادل شش کیلوگرم) مساوی است با چهارصد درم و هر درم مساوی شش دانگ و هر دانگ مساوی دو قیراط و هر قیراط مساوی دو طسوج و هر یک طسوج مساوی دو جو می باشد.
مـعـنـی بـیـت : به آسمان بـگوئید که این همه فخر وافاده وناز به شکوه و بزرگی خـودنـکـند، زیراکه درفرهنگِ عشق، این گونه شکوه وجلال وعظمت،هیچ ارزشی ندارد. دراین فرهنگ عشق ومحبّت والاترین وشکوهمندترین پدیده هاست ودردنیای ِعشق، زیبائیهایی وجود دارد که زیبائیهای ماه وستارگانش را درسایه فرومی برد وآنهارا ازنظرها می اندازد. ازهمین رودرمصرع دوّم می فرماید:
درنظرگاه ِ عاشق ،قیمت ِخرمن ماه (باهمه ی فروغ وپرتو ومهتابش)به اندازه دو جو و خوشهی پروین به یک جـو هم نمیارزنـد! چراکه شکوه وجلال وزیبایی ِ زلف ورُخسار وچشم وابروی یاربسیارافسون کننده تر، دلکش تر وخیال پرورترازآنهاست.
درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:
اَفروغ ِ ماه دردنیای عشق ازشرم ِ خورشیدِ رخسار ِ یار روبردیوارمی کند!
فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشن
روازشرم ِ آن خورشیدبر دیوار می آورد.
آتـش زهدو ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو
"آتش زهد" :زهد به آتش تشبیه شده است.
"خرمـن دیـن" : دیـن به خرمن تشبیه شده است.
"خرقه پشمینه" : لباس صوفیان است و در نظرگاهِ "حـافـــظ" نشانهی ریاکاری است.چراکه درحقیقت، صوفی یاهرکسی دیگر،باپوشیدن ِ لباس خاص وانگشت نماکردن ِ خود فریادمی زند که من پاکدامن هستم، من پرهیزگار و قدیس هستم، من حق هستم وبه حقیقت رسیده ام! وبدنبال این فریاد، انتظار دارد خَلق نیز اوراپذیرفته وبرسرشان گذاشته وحلوا حلواکنند.!
مـعـنـی بـیـت : زُهـدِ ریـایـی، اَعمالی مثل ِخرقه پوشی وجداسازی خودازمردم که توسطِّ صوفی ،زاهد وعابد برای پاک نمایاندن ِ خویش وفریبِ خَلق انجان می گردد،همانند آتشی سوزنده، دیـن و ایـمان را میسوزاند و خاکستر میکند و بر بادش میدهـد! ای حافـظ این خرقه ی پشمینه نمادِ زُهدِ ریاییست ازپوشیدن ِ آن خودداری کن.
درنظرحافظ، عبادت وبندگی بابوق وکرنا وتظاهر نتیجه ی معکوس دارد. عبادت وبندگی باید بی ریا،خالص وفقط برای خالق باشد نه فریبِ خلق. فضولی،دخالت درکار دیگران،سوء استفاده ازسادگی خلق، وحفظ ِمنافع شخصی تنها گوشه ای ازتَبَعاتِ زُهدِ ریائیست که متاسّفانه درهمه ی دوره هاوجود داشته است
غلام ِ همّتِ آن نازنینم
که کارخیربی روی وریاکرد
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۱۴۰۰ نمایش