دارم از لف سیاهش گله چندان که مپرس
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۶ ب.ظ
دارم از لف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زوشدهام بی سروسامان که مپرس
"زلف" قسمتی از موی سر از دو طرف بر چهره ریخته میشود . "طـرّه" موی جلوی سر ، و "گیسو" به موی پشت سر گفته میشود ، اما هر یک از این اسمها گاه به جای هم به کار برده میشوند و گاه هر کدام از آنها به معنی تمام موی سرنیز بکارگرفته میشوند. "زلف" با آنکه "حجاب" است و مانع ازدیده شدنِ سیمای معشوق است، وسیلهی اتّصال عاشق به معشوق نیزهست.
"زلف" نماد "کثرت وپریشانی"و"سیاه" نماد کفراست.
معنی بیت : آن قدر از زلف سیاه معشوق گِله وشکایت دارم(هرباربا دیدن ویایادآوری پریشانیِ زلفِ معشوق،لرزه براندامم می افتد،ازخود بیخود می شوم آنقدر پریشانحال می شوم که حدّ و اندازه ندارد همانگونه که پریشانیِ زلف یار تمامی ندارد). سرگشتگی وپریشانحالیِ من از بابت زلف دلبر قابل توصیف وبیان نیست.
روزاوّل که سرزلف تودیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله راآخرنیست.
کـس بـه امّید وفا ترک دل و دین مکـُناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس
وفا : بر سر عهد و پیمان ثابت قدم بودن
مکناد:مکند،فعل دعایی هست.
معنی بیت :کسی به این امید که دلبر بر سر عهد وپیمانش پایدارخواهدماند دل ودینش رانبازد، من چنین کردم واز این کارم آنقدر پشیمانم که نهایت ندارد.
کاملاً روشن است که دراینجامنظورحافظ ازاین نوع "اظهارپشیمانی" وتوصیه ی دیگران به "دل نباختن"بی تردید برجسته سازیِ سنگدلی ونامهربانی معشوق است که نسبت به عشق اوبی توجّهی نشان داده است.حافظ به این امید که معشوق باشنیدنِ این ناله های جانسوز اندکی متاثّرشوداینچنین ازدلباختن اظهارپشیمانی می کند وگرنه او دلی عاشق پیشه دارد وهرگزاز عشقبازی لحظه ای رویگردان نمی شودهرچندکه به یقین نیز دانسته باشدکه معشوق او ازعشق اوبی نیازاست.
اگرچه حُسن توازعشقِ غیرمستغنیست
من آن نی اَم که ازاین عشقبازی آیم باز
به یکی جرعه که آزارکسش درپی نیست
زحمتی می کشم ازمردم نادان که مپرس
جرعه: مقداراندکی نوشیدنی که به یکباره بتوان آشامید،بسیارکم
مردم نادان: همان کسانیست که ازعیش وعشرت وشراب نوشیدن شاعر،برآشفته شده وبا خشم وعصبانیت، آرامش خاطراورابرهم زده ومزاحمت ایجادمی کنند. حافظ دراین ازدست مزاحمت مردمان ابله ونادان گله وشکایت می کند. تابوده چنین بوده و این چیزی است که ادامه دارد. مردم اغلب خشک وخشن ومتعصب هستند نادانان وابلهان بیشتراز سایرین ویرانگر وخشن هستند ادیان نیز درطول تاریخ بیشتر سبب تفرقه وجدایی مردم شده وبه بهانه ی امربه معروف ونهی ازمنکر؛ عده ای رادرمقابل عده ی دیگر قرارداده اند. و ازآنجاکه مردمان بسیار زیادی ازروی ناهوشمندی عمل میکنند دنیا همیشه در آشوب وجنگ ودرگیریست وروزبروزمردم برای ویرانگری بیشتر و بیشتر آماده میشوند. انسانها درتمام دورانها بسیار به ویرانگری و نابودکردن یکدیگر علاقمند بوده تا زندگی کردن خودش و لذت بردن از زندگی خود.
معنی بیت: تٱسفباراست که جاهلان ونادانان، عیش وعشرت وخوشگذرانی مرا برنمی تابند وچه مزاحمتهایی برای من به سبب نوشیدن مقدارکمی باده،ایجادمی کنند! واین درحالیست که باده نوشی من هیچ آزارواذیتی برای هیچ کسی ندارد!!
حضرت حافظ دراین بیت نغز، درس بسیاربزرگی برای همه ی آدمیان داده تاهرکس بکارخودپرداخته وفضولی درکاردیگران رامتوقف سازند چراکه گناه هیچکس رابرای هیچکس دیگری نخواهندنوشت وجرعه ای شراب وسرخوشی هیچ آزاری واذیتی برای کسی ندارد.
برومعالجه ی خودکن ای نصیحتگو
شراب وشاهدشیرین که را زیانی داد!؟
زاهدازمابسلامت بگذر کین مِیِ لَعل
دل ودین میبردازدست بدانسان که مپرس
می لَعل: شراب سرخرنگ
باتوجّه به اینکه دربیتهای پیشین شاعر از جلوه ی زلف دلدار ودلباختن وعشقبازی سخن گفته،بی شک منظور وی ازمِی لَعل،صرفاً شراب ارغوانی انگوری نیست وشراب عشق وشراب لعل لب یار وشراب چشم معشوق را نیزمدّنظرداشته است. چراکه این شرابهابیشترازشراب انگوری، برباد دهنده ی دل ودین هستند. حافظ بامهارت تمام با بکارگیری "مِی لعل" درحقیقت معجونی ازهمه ی شرابهای یادشده ساخته که دین ودل بربادمی دهد و زاهدبایدسخت مراقب باشد که وسوسه ی نزدیک شدن به این معجون رادر خودنابودکند.
معنیِ بیت:ای زاهد وای پرهیزگار، اگرمی خواهی سالم بمانی ودرگوشه ی امنی بدون تهدید وخطر،به زُهدو پارساییِ بپردازی، مراقب باش، بکلّی ازما(عاشقان) دوری کن تا آسیبی به دل ودین تو نرسد. چراکه این معجون به حدّی فریبنده ووسوسه انگیزاست که هر مقاومتی رادر هم می شکند، دلهارامی رباید ودین واعتقادات مذهبی رابه دست باد می سپارد.
دراین بیت حافظ، بامخاطب قراردادن "زاهد" ضمن دادن هشدار، به بیانی رندانه به اومی فرماید: زهد و پارسایی شکننده ی تو درمقابل وسوسه ی ویرانگر
لذّتِ عشقبازی تاب مقاومت وتوان بازدارندگی ندارد.
زاهدِ پشیمان راذوق باده خواهدکُشت
عاقلامکن کاری کآورد پشیمانی
گفتگو هاست در این راه که جان بُگدازد
هرکسی عربدهای،اینکه مبین،آنکه مپرس
گفتوگو: بحث و جدل
دراین راه : منظورهمین شراب نوشیدن که ازمنظرشریعت حرام می باشد.
معنی بیت : درموردن خوردن شراب (سودمندیها وزیانهایش،حرام وحلال بودنش،مجازتهای شرابخواری و.....)
بحث و جدل های جنجال برانگیز وجانفرسایی وجوددارد.هرکسی خودرادراین راه صاحبنظر وصاحب کرامت دانسته وبرای دیگران فرمان می دهندوبر سرش فریاد میکشند که آنگونه نگاه مکن واینگونه نگاه کن وچنین وچنان مکن یکی دیگر ازآنسو میگوید هیچ سؤال نکن!(امربه معروف ونهی ازمنکر)
ازلحنِ کلام دربیت دوّم،چنین برمی آیدکه فضولی درکاردیگران ودخالت درامورشخصی آنهادرزمان حافظ نازنین باشدّت وخشونت بیشتری رواج داشته که شاعررااین چنین برآشفته نموده است. فضولی درکاردیگران ازسوی افرادخودشیفته
اختصاص به دوره ی خاصّی ندارد وازقدیم الایّام درهردوره ای کسانی بوده اند که خودرامامور و ملائکه ی خداونددرروی زمین برشمرده وداعشانه درامورات شخصی دیگران به فضولی می پرداخته اند همانها که ازروی احساس مسئولیت ودلسوزی، سعی می کنندمردم راحتّابه زورشلّاق به بهشت بفرستند!
عیب رندان مکن ای زاهدپاکیزه سرشت
که گناه دگران برتونخواهندنوشت
پارسایی و سلامت هوسم بود ، ولی
شیوهای می کندآن نرگس فتّان که مپرس
هوس : آرزو ، میل و خواسته
شیوه ای می کند: کرشمه ای ، غمزه ای می کند، عشوه های دلبرانه انجام می دهد.
نرگس : نوعی گل،استعاره از چشم
فتّان : فریبنده، بسیار فتنهانگیزبه سببِ داشتنِ جذابیّت وزیبایی،
معنی بیت : من هم همانندِ همه یِ پارسایان، آرزو داشتم زهد وپارسایی پیش گیرم و از گَزندِ عشق وبلاهای عاشقی،درامان باشم. ولی چه کنم، ازاختیارمن بیرون است، آن چشم زیبای محبوب چنان عشوه وغمزهای بکارمی گیرد که شرح وبیان آن ممکن نیست. نمی توان درمقابل عشوه های اومقاومت کرد،شیوه های دلبرانه اش منحصربفرداست،بامشاهده ی رفتارعای اوازخود بیخودشده وتسلیم می گردم.
رسم عاشق کُشی وشیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که برقامت اودوخته بود
گفتم از گوی فلک صـورت حالی پرسـم
گفت آن میکشم اندرخم چوگان که مپرس
گوی:توپ
فلک:آسمان
صورتِ حال :اخوالاتِ روزگار ، چگونگی اوضاع
چوگان:وسیله ی بازی،چوبِ سرکجی که با آن گوی را به طرف دروازهی حریف زنند .
چوگان درادبیاتِ ما بیشتر استفاده شده است. ازآنجهت که شکلِ ظاهری ِآن شبیهِ زلف معشوق سرکج است.
گردست رسدبرسرِ زلفینِ توبازم
چون گوی چه سرها که به چوگانِ توبازم
درقدیم ازآنجاکه چرخِ فلک راجسمی چون گوی گَرَدنده اَندر جای خویش،می پنداشتندبه همین سبب،برای بیان بعضی مفاهیم درشعر،ازگوی وچوگان که وسیله یِ بازی وسرگرمی مردم بود استفاده می کردندتاقابل تصّورتر باشد.
منظور از"گوی فلک" در اینجا "زایچه"است.
"زایچه" چیزی شبیهِ "اسطرلاب" است.اسطرلاب وسیله ایست که با آن جایگاه و مسیر ستارگان را معلوم میکردند. قدما معتقد بودند که زایش و نازایی ، پسر یا دختر شدن فرزند ، اتفاقات طبیعی و حتی سرنوشت بشر تحت تأثیرِچرخش فلک وحرکتِ ستارگان رقم می خورد.
خمِ چوگان:(محلِّ انحنای سرچوگان که گوی درآنجا قرار می گیرد وموقعِ پرتاب شدن نیزازهمانجاضربه می خورد.)
معنی بیت : ازرویِ کنجکاوی گفتم که از سپهرِهمچون گوی که همیشه به دورخویش می گردد وسرگردان است،وضعیت روزگار راجویا شوم،پاسخم داد که :
من آنچنان ضرباتِ محکمی ازانحنایِ چوگان میخورم که ازشدّتِ آن دورخودم می گردم در چنبرِ تقدیرچنان گرفتارم که تعریفی ندارد.
اگرنه درخم چوگان او رودسرمن
زسرنگویم وسرخودچکاربازآید؟
گفتمش زلف به خون که شکستی ؟ گفتا :
حافظ این قصّه درازست به قرآن که مپرس
"زلف"در این بیت همان "زلف سیاه" در بیت اول است.
"زلف به خون شکستن" دو معنا دارد :
1-زلف راشکن شکن کردن و حالت دادن وخم کردن به منظورِ دل بُردن وگرفتار کردن وبه اصطلاح عاشق کُشی .
2- با خون کسی به زلف، حالت دادن و خمیده وشکن درشکن کردن
معنی بیت :
از معشوق پرسیدم به قصد کشتنِ چه کسی زُلفانت را مثل شمشیر خمیده کردهای ؟ گفت : ای حافظ پاسخ این سئوال،قصّه یِ درازی به درازای زلفانم دارد.این قصّه ای راکه تومی پرسی، داستان درازی دارد وازآنجا که برای من همانندِ یک رازِسربسته هست، تو را به قرآن سوگندت میدهم که دراین موردپرسشی مکن.
بالابلندِعشوه گر نقش بازمن
کوتاه کردقصّه ی زهددرازمن
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۵۹۳ نمایش
گرامی درود. و سپاس. شما بیت سوم را در تفسیر جا انداختید. (به یکی جرعه که آزار کسش در پِی نیست...)