حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشیم

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ق.ظ



دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشیم

سخن اهل دل است این وبه جان بنیوشیم 

"وقت گل" : موسم بـهـار
"آن به": بهتر آنست 
عشرت:خوشگذرانی وخوشباشی
اهل دل:ادب دوست، صاحبدل، رندِخوش مشرب، عاشق،اهل دل: دردنیا دونوع آدم وجود دارد. آدم ذهنی؛ آدم دلی. بسیاری ازآدمیان درذهن خویش ساکن هستند وبامن ِ ذهنی دمخورشده اند اینها به گمان خودسعی دارند با کسب دانش  ووام گرفتن ازاطلاعات دیگران ذهن خودراتقویت کنندتابه درک عمیق ازجهان هستی رسیده وبه حقیقت نزدیکترگردند. امازهی خیال باطل! چراکه بسیاری ازاین آدمیان ذهنی؛ باانباشت دانشهای مسموم مدرسه ومذهب وجامعه؛ تنها بارشان راسنگین ترکرده وچالاکی وطراوت درونی خودراازدست داده اند. اینها بافرهنگ ودانش بالا هنوز یک مسلمان افراطی؛ یک مسیحیِ متعصب یایک هندوی جنگجو درباتلاق خرافات دست وپامی زنند دانش وفرهنگ بالای آنها تنها تاثیری که داشته استدلالهای چوبین راتقویت وپالایش نموده است. اماگروه دوم آدمیان که ازذهن به سمت دل سفرکرده ودرمرکزدل ساکن شده اند بالطایف؛ احساسات وعواطف طبیعی درون تغذیه شده وبه حقیقت هستی نزدیکترند. 
ساکنان دل اغلب مردمانی لطیف وپاکباطن‌؛ وشاعرونقاش ونوازنده ورقاص هستند که به سمت خدایگونگی درحرکتند. اما ساکنان ذهن اغلب مصلحت گرا؛ تصاحبگر؛ حسابگرو بعضاً بسیار حقه باز وحیله گرند( کشیشان؛ زاهدان؛ وواعظان ریاکار) 
بنیوشیم:نوش جان کنیم،به پذیریم،بشنوییم
معنی بیت:
حافظ دراین غزل مارادرموسم گل وبلبل،به شادیخواری وعشرت دعوت می کند. سفارش به خوش باشی وتوصیه به خوشگذرانی.
اوتاکیددارد که چون این سخن(این دعوت)از طرفِ کسیست که خود،صاحبدل وادب دوست و رند است پس بی آنکه تردیدی به دل راه دهیم، بااطمینانِ خاطر،بی چون و چرابه پذیریم وبدان عمل کنیم.
البته معنی مصرع دوّم را اینگونه نیز می توان برداشت کرد:
 این سخن (دعوت به عیش وعشرت)تنها سخن  من نیست بلکه این پند، سفارشِ اهلِ دل بشرحی که گذشت است بـایـد به جان و دل بشنویم و بدان عمل کنیم.
حافظ درهرفرصتی که دست داده، خاصه درفصلِ بهار،هم خود به عشرت وشادمانی پرداخته، هم دیگران رابدین کارترغیب و تشویق نموده است:
چنگ ِخمیده قامت می خوانندت به عشرت 
بشنوکه پندِ پیران هیچت زیان ندارد
"عشرت"معنایِ "معاشرت"و با هم بودن را در خود دارد ، "عشرت" شادبـودن یک نفر به تنهایی نیست ، ومی‌بینیم که "حافظ" نیز شادمانی و شادخواری را با دوستان طلب می‌کند.
امّاببینیم عشرتی که"حافظ"برای خودو دیگران طلب کرده ازچه ویژگیهایی برخوردار است وچه چیزهایی دربساط دارد: 
عشقبازی وجوانی و شرابِ لعل فام
مجلسِ اُنس وحریفِ همدم وشربِ مدام
ساقیِ شکّردهان و مطربِ شیرین سخن
همنشینی نیک کرداروندیمی نیکنام 
شاهدی ازلطف وپاکی رشکِ آب زندگی 
دلبری در حُسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوسِ بَرین
گلشنی پیرامنش چون روضه یِ دارالسّلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده یِ گلرنگِ تلخِ تیزِ خوش خوارِ سبک
نَقلش از لعل نگار و نُقلش ازیاقوت خام
غمزه یِ ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گوچون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هرکه این عشرت نخواهدخوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید ندگی بر وی حرام 


نیست درکس کرم ووقت طرَب می‌گذرد 

چاره آنست که سجّاده به می بفروشیم 

هنگامِ سروده شدنِ این غزل،گویاچرخ ِ زمانه وفق مُراد نمی چرخیده وحافظ ازاینکه دوستانِ خوش مشرب وبانیِ خیرجهت ترتیب دادنِ مجلس ِطرب وشادیخواری نداشته، ملول بوده است. موسمِ زودگذرِبهار درحالِ سپری شدن بوده وکسی آستین ِ همّت بالا نمی زده است.
ظاهراً اوضاع مالی نامساعد، ویاران نیز ناموافق بودند. ازطرفی،عشرتی که حافظ درآرزوی آن بوده، هزینه ی زیادی داشته واو به تنهایی قادربه مهیّانمودن آن نبوده است.
حافظ به ناچار فکری دیگر می کند وتصمیم می گیرد بافروختنِ سجّاده (جانماز زهد وعبادت) هزینه یِ عشرت راتامین کندو جام ِشرابی که نمادِ بی ریایی وزلالیِ باطن آدمیست تهیّه نماید.
معنی بیت: کسی ازروی کَرم و جوانمردی پاپیش  نمی گذارد، کسی حسّ وحالِ عیش وعشرت ندارد وداوطلب نمی شود تابخشی ازهزینه ها راتقبّل کند. دریغاکه موسمِ فرحبخش ِبهار درحالِ گذر است واگربدین روال بگذرد هیچ فیضی نخواهیم بُرد. تنهاچاره ی کار این است که سجّاده به بازاربرده وبافروش آن عیشی هرچند اندک مهیّاسازیم.!
 همانگونه که از اشعارِ حافظ استنباط می گردد، وی به عبادت ازنوعِ زاهدانه که بیشترمزیّن به رنگِ تزویر بوده باشد، چندان اعتقادی نداشته، وتنهاراهِ رسیدن به خدا را عشقبازی ومهرورزی صادقانه می دانست. می بینیم که اودر هر فرصتی، به بهانه ای،چوج حراج به  سجّاده ی نماز ی که برای فریب خلق پهن می گردد می زند، خرقه ودفترشعرش رادرگِروِ باده نهاده و به میکده می سپارد وظاهرن هیچ اهمیّتی براین ابزار وآلاتِ عبادت که به عقیده ی اونمادِ ریا وسالوس هستند قایل نمی شود.!
درهمه دیرِمغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گروِباده ودفترجایی
امّاحقیقتی که در وَرایِ این حراج وفروشِ سجّاده وخرقه ودفتر نهفته،بسیارعمیق ترازآن چیزیست که ازمعنایِ ظاهریِ اشعار استنباط می گردد. درست است که اوحاضربود سجّاده ی تقوا ودفتر را باجام شرابی معاوضه کند،امّا این معاوضه همه ی ماجرانبود.
 به اعتقادِ دوست ودشمن، حافظ یک اندیشمندِ آزاد اندیشِ نظریه پردازدرعرصه ی رفتارهای انسانیست. او متفکّرِ روشنفکریست که نسبت به سرنوشتِ مردم، بیداری ِمردم ورهاییِ آنها از دامِ جهل ونادانی ،بیش ازهمه احساسِ  مسئولیّت می نمود وبه طرقِ مختلف، در راستای آگاهی و ارتقاءِ دانش بشری می کوشید.
چنانچه ازمضامین ِاشعارِ آنحضرت استنباط می گردد، درجامعه ودوره ای که حافظ می زیسته، اختناق وخفقانِ سنگینی حاکم بوده و  و زاهدانِ متظاهر وعابدانِ ریاکار، زمامِ امورجامعه را  بدست گرفته وحکمرانی می کردند.آنهاهرکس راکه ازعشق سخن می گفت به تیغ تکفیر می بریده وصدایش راخفه می کردند چنانکه خودِ حافظ نیزبه صراحت به شرایط آن روزها اشاره می کند:
گویندرمزعشق مگوئید ومشنوید
مشکل حکایتیست که تقریرمی کنند
بنابراین فروختن سجاده ودفتر وخرقه درراستای همان آگاهسازی وبیدارکردن مردمیست که فریب خرقه پوشان وسجّاده بدوشان راخورده وبه تقدّس آنها ایمان آورده اند. حافظ باشجاعتی مثال زدنی، هرآنچه که رنگ تقدّس گرفته را به قلمروطنزوطعنه می کشد تا مردم ساده دل وعوام شهامت پیداکرده وبه رفتارهای خود بیاندیشند. رفتارهایی که هیچ اندیشه ای پشتوانه ی آنها نیستند وتبدیل به عادت شده اند. عبادات ما و بیشتراعتقادات ما ازکودکی به ما تحمیل شده وماهیچگونه اندیشه ای برای انتخاب آنها نکرده ایم وآنها به مرور زمان تبدیل به عادت شده وتقدّس پیداکرده اند. تقدّس سبب شکل گیری تعصّب شده وتعصّب باعث کر وکورشدن ماشده است. زمانی که تعصّب دروجود کسی ریشه می زند اودیگر به هیچ وجه  راضی نخواهد شد چیزی برخلاف اعتقاداتش بشنود.  امّاحافظ این شهامت رادارد که هرآنچه شکستنیست بشکند وبه همه چیز چوب حراج بزند اعتقاداتی که از گذشتگان تحمیل شده را به زیرسئوال بکشد وبه پیرامون خویش بانگاهی نوبنگرد واگرلازم باشد فلک راسقف بشکافد وطرحی نو دراندازد.
چرخ برهم زنم اَرغیرمُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک


خوش هواییست فرح‌بخش خدایابفرست 
 
نازنینی که به رویش میِ گلگون نوشیم  

دراین بیت نیز نکته یِ لطیفی نهفته است وآن اینکه: درطریق ومَسلکی که حافظ باجهان بینیِ خاصِ خود بنیانگذاری کرده، رابطه یِ خَلق و خالق، متفاوت تر ازسایرِمذاهب مسالک است. دراین جهان بینی، مخلوقات عاشق خالقِ خویش هستند وراز ونیازِمخلوق باخالق، به زبانِ ساده وبی آلایش ِهمان چوپانیست که حضرت موسی اورا مشاهده نمود وازطرزِ حرف زدنِ او با خدا ایراد گرفت واو رانکوهش کرد.هم اوکه درزمزمه هایش، گوسفندان وبُزهای خویش را ازروی عشق واشتیاق، فدای خالقِ خودمی کرد، گیسوانِ خدا راشانه می زد وجایگاه او را آب وجارو می نمود. امّاچنانچه درادامه یِ داستان آمده،شریعتِ حضرتِ موسی،چنین رابطه ای را میانِ خلق وخالق برنتابید وبه همین سبب، رفتارِچوپان را نوعی توهین و بی ادبی قلمدادمی نمود!وباقیِ ماجرا که همگان کم وبیش اطلاع دارند. 
حافظ نیز دراین بیت واکثرِغزلها،باهمان لَحنِ صمیمانه، دوستانه وباهمان بینشِ عاشقانه، با خدا بی هیچ تعارف وتکلّفی صحبت کرده ومی فرماید:
"خداوندا موسمِ بهاراست وهوا مطبوع است ولطیف،برایِ من دلبری بانازوعشوه عنایت کن و بفرست تا قبل ازآنکه فصلِ بهار درگذرد، بااوبه عیش ونوش وخوشگذرانی بپردازم."
بی تردیدرفتارهاوگفتارهایِ حافظ نیز اگربا معیارهایِ شریعت سنجیده شود(به همان سیاقِ شریعتِ حضرت موسی باآن چوپانِ ساده دلِ عاشق) درنهایت، متّهم به کُفرورزی ویا با کمی ملاحظه وتخفیف،متّهم به گستاخی وبی ادبیِ شرعی ومستوجبِ مجازات هایِ سنگین خواهد شد! 
هرآنکوخاطرمجموع ویاری نازنین دارد
سعادت همره اوهست ودولت همنشین دارد


ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است

چون ازین غصّه ننالیم وچرانخروشیم ؟
 
"ارغنون" : سازی است بادی ،  از یونان به ایران آمده و تغییراتی در آن ایجاد شده ، اصل آن "اُرگانون" بوده که یک کیسه یا "همبانه" (مشک) ـ مثل "نی‌هـمبان" ـ و هفت لوله (نی) داشته و در ایران بر اساس 12 مقام موسیقی قدیم 12 لوله (نی) برایش تعبیه کرده اند.
اُرگ هم از واژه "اُرگانون" گرفته شده ، و همان اُرگانون پیشرفته است ، اُرگ هم در آغاز بادی بوده و در کلیسا کشیشی که اُرگ می‌نواخته با پا، چرخی را که درزیراُرگ بوده می‌جرخانده تا مشک پر ازبادشود و بادست کلید هایی را فشار می‌داده که هر کلید راه یکی از لوله ها را باز می‌کرده است.
"سـاز دهنی" هم نـوعی اُرگ است.
"ارغنون ساز": کسی که نوازنده‌یِ ارغـنـون است، کسی که ارغنون می سازد(کوک میکندومی نوازد)
"فلک": چرخ،آسمان
"ارغنونسازِفلک" : استعاره از "زُهـره" است معروف است که زهره، نوازنده و رقاصـه‌ی مجموعه یِ چرخ فلک است.ساز دراینجاهم به معنی آلت موسیقیست وهم به معنی نوازنده،که همان زهره هست.حافظ وسواسِ زیادی  خرج می کندتاکلمات راتاآنجاکه امکان داردووزن و قافیه وردیف اجازه می دهندازخویشاوندانِ یکدیگر وازهم خانواده هاوهم معنی هاانتخاب کندوموسیقی کلمات نیز دربهترین شکلِ ممکن تولیدشود. این بیت را دوباره مرور کنید، کلمات: (ارغنون،ساز،رهزن،اهل هنر،غصّه،نالیدن،خروشیدن) همه ازیک جنس واز هم خویشاوندانِ یکدیگر هستندودر موضوعِ موسیقی، معنی تولیدمی کنند وباهمدیگر مشارکت دارندتا آهنگی گوش نواز بنوازند. یکی ازوجهِ تمایز حافظ ازدیگرشاعران، همین ویژگی وسلیقه ی حافظانه هست.
 رهزن سه معنی متفاوت داردحافظ باتوانمندیِ اعجازآمیزِخودهرسه معنی رامدنظر داشته وبه زیبایی برداشت کرده است :
۱- : دزد، راه زن ، غارتگرکه با ایـن معنی؛منظوراز: "ارغنون سازِ فلک"  خودِآسـمـان رانیزدربر خواهد گرفت ومعنی مشابه این بیت راتولید خواهد نمود.
آسمان کشتیِ ارباب هنر می‌شکند 
 تکیه آن بِه که بَر این بَحرِ معلّق نکنیم. 
۲-:  گـمـراه کـننده ،  فریبنده ومنحرف کننده‌ی دل،ازراه به دَربُردن. بااین معنی نیز،معنیِ مشابهِ بیت:
خالِ مشکین که بدان عارض گندمگونست
سِّرآن دانه که شد رهزنِ آدم بااوست
راایجادمی کند.یعنی اسرار آن دانه ای که دربهشت، آدم راگمراه نمود وازراه به درکرد درخال مشکین صورت تونیزنهفته هست.
۳- راه زن : "راه" آهنگ و مقام در موسیقیِ سنّتی،صوت وآواز،
"زن" زننده، نوازنده یِ آهنگِ راه
نمونه دراین معنا:
"راهی" بـزن که آهی بَر ساز آن توان زد 
شعری بخوان که بااورَطل گران توان زد
پس "رهـزن" یعنی راهزن به معنای نـوازنـده یِ مقامِ راه ،"زهـره"دراینجا نـوازنـده‌ی اهـل هنر است"
بگذریم... 
مـعـنـی بیت  :درادامه ی بیتهای قبلی،همچنان اوضاع برای شاعر نامساعدبه پیش می رود.  زهـره که نوازنده ی چرخ فلک است وهمگان(به جزاهل هنر) به رایگان ازاوبهره مندمی شوند، تیره بختی ببین که دراین پریشان حالی، رَهزنِ اهل هنر(به معنای غارتگر) نیزشده وبرملالتِ دل افزوده است.
 پـس چرا از این غصـّه ننالیم؟ چگونه ضجّه نزنیم ودَم برنیاوریم؟ (چون ننالیم وچرا نخروشیم؟) تـأکـیـدی برای اثباتِ ملال انگیز بودنِ شرایط،وایجادِحق برای  نـاله کردن  و فریـاد زدن است ومعنای "بایدناله وفریاد کنیم" رامی رساند.
به بیانی دیگر:
آنهاکه توانِ مالیِ کافی برای مهیّانمودنِ بساطِ عشرت وامکانِ پرداختِ هزینه یِ مطرب راندارند بناچاراز "زهره" که رایگان می نوازد استفاده می‌کنند،بدطالعی نگر که مادرچنین شرایط نامساعد، اززهره هم نمی توانیم استفاده کنیم. برداشتهای متفاوت باتوجه به معناهای متفاوتِ "زهـره":
۱- زهره هم که مـارا(اهل هنر را)ازراه به دَرکرده و گـمـراه می‌کنـد!
۲-زهره هم که خود هنرمند است زهره رقّاصه ونوازنده ی فلکی ست و باید بیشترهوای هنرمندان را داشته باشد، برعکس همچون راهزنان، برقافله ی هنرمندان می زند! دزدِراه و غارتگراهل هنرشده ومشکلاتِ مارادوچندان نموده است.
۳-زهره هم باآهنگ ولَحنی(مجازاًغم انگیز ودلگیر) که می نوازد، بیشترمارادرحُزن واندوه فرومی برد،پس چراننالیم وفریادبر نیاوریم؟
حافظ تعمداً با هنرمندی، هرسه معنارادر درنظر گرفته ودر هم آمیخته است تااندیشه یِ مخاطب به چالش کشیده شود ودامنه یِ معنی،هرچه بیشترگسترده ترگردد.
برداشت های متضاد و متفاوت،نه تنهااشکالی نداردبلکه یکی ازجاذبه ها وزیباییهای ادبی ِ آن نادره گفتارشیرین سخن است.درطول تاریخ هیچ شاعری نتوانسته به اندازه ی حافظ،لطایف وظرایفِ ادبی رااین چنین هنرمندانه، درلفّافه یِ ایهام وابهام وطنزوطعنه، پیچیده وباطعمی دلپذیرو صدالبته گونه گون ومتضادبرای تشنگان دانشِ ادب ومعرفت به یادگار گزارد.
چنانکه خودفرماید:
نه هرکونقشِ نظمی زدکلامش دلپذیرافتد
تَذروطرفه من گیرم که چالاک است شاهینم


گل بجوش آمد واز می نزدیمش آبـی 

لاجرم زآتش حِرمان وهوس می‌جوشیم 

همچنان  شاعر دراین حسرت غوطه وَراست که موّفق نشده درایّامِ گل وبلبل،به شادخواری پردازد وباباده یِ گوارایی غبارِملالت ازدل بشوید.
"به جوش آمدنِ گل" یعنی گل  شکفته شد، منظور ازگل بیشترگل سرخ است. 
گل سرخ وقتی کاملاً می شکفد وبازمی شود، سرش به اصطلاح همانندِ آدم ِمست،سنگین می گردد، اینطرف و آن طرف می‌رود ، مـثـل اینکه مدهوش و گیج شده باشد، دراینصورت باید آب به صورتش زد تا به هوش آیـد وسرِحال وشاداب گردد.
به جوش آمدن به معنای  "پای به دنیای هستی گذاشتن هم هست".
"از می نـزدیـمش آبی" یـعـنی افسوس موفق نشدیم در کنار گل سرخ که شکفته وسرمست شده، شرابی بنوشیم وجرعه‌ای ازشراب را هم بـر صورتِ گل بپاشیم تااونیزاز خمودگی وگیجی درآید وسرحال وبانشاط باشد.
اززمانهای بسیارقدیم، به بنابه دلایل نامعلوم،رسم بر این بوده که کسانی که بساط عیشی برپامی کردند وشرابی می نوشیدند،جرعه ای نیز به خاک می ریختند. حالادلیش هرچی باشد، رسمی بوده که تازمانِ شاعر پای برجابوده است وقصددارد باریختنِ مقداری می رویِ گل،هم اوراشاداب ترکند وهم آن رسمِ رارعایت کروه باشد.
البته گویا این رسم مختصِ ایرانیان نبوده ودرسایر نقاطِ جهان نیز دیده شده است.چنانکه گویندهنگامی که جام شوکران(شراب آلوده به زهر) را که می‌آورند،تاسقراط باخوردنِ آن به زندگی خودپایان دهد، سقراط در کمال متانت و بی‌آن که دستش بلرزد یا رنگش بگردد جام را گرفت واین درخواست راازمامورین کرد :
آیا از این شراب  اجازه دارم جرعه‌ای بر خاک بیفشانم؟.....سقراط پس ازموافقتِ مامورین جام راکج کرده جرعه ای برخاک ریخت سپس باتمام قدرت جام راسرکشید.........
حافظ درجاهای دیگر نیز به این رسم اشاره کرده است:
فرشته عشق نداندکه چیست ای ساقی
بخواه جامِ گلابی به خاک آدم ریز
ویا
اگرشراب خوری،جرعه ای به خاک افشان
ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟
شایدازآنجاکه آدمی ازخاک آفریده شده و بازگشتش نیز به خاک است،جرعه ای از شراب رابه احترام درگذشتگان،که دستشان ازدنیا کوتاه شده، به خاک می ریخته اند،همانگونه که امروزه نیزدرسرمزار مردگان، آب ریختن روی قبرمرسوم است. بااینکار ضمن یاد آوری از آنهابه خودشان نیزاین تذّکر رامی دهند که:"هرکه را خوابگه آخردوسه مشتی خاک است" تاباغرق شدن درمسایل روزمرّه، از اینکه بایدروزی این دنیا را برای همیشه ترک کنندغافل نشوند.
"لا جـَرَم":به نـاچـار 
"حـِـرمان" : محرومیت ،بهره‌مندنبودن ، نداری
"هـوس" :تمنّای دل، خواهش نـفـس
"آتش حرمان و هوس" : اضافه‌ی تشبیهی است، محرومیت و هوس به آتش تشبیه شده‌اند.
"می‌جوشیم": کنایه از پـریـشـانی و اضطراب وسوختن درآتش است.
مـعـنـی بـیـت :  بـهـار آمـد و گل رویید و شکفت و مـا در کنار گل شرابی نـنـوشیـدیـم ونتوانستیم قطره ای نیز برچهره یِ گل بپاشیم. نـاگـزیـر از داغ محرومیت وازاینکه خواهش دل برآورده نشد درآتش این حسرت می سوزیم ومی سازیم وپـریـشان خـاطـرو مضـطـرب وملولیم.
بهارمی گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم وحافظ هنوز مِی نجشید


مـی‌کـشیـم از قدحِ لاله شـرابی موهوم 

چشم بَددورکه بی مطرب ومی مدهوشیم 

"کـشیـدن" : نـوشیـدن
"دُرد کشی"نیزکه دراشعار حافظ  مطرح شده به معنایِ دُردنوشیدن است.ّ "دُرد" شرابِ ته نشین شده است که بیشتر تهیدستان می نوشیدند چون قیمتِ آن کمترازشرابِ زلال بوده.
امـروزه به جای کشیدن "سـر کـشیدن" می گویند همان نـوشیـدن است. 
"قَدح" : جـام شراب 
"قدح لاله" : اضافـه‌ی تشبیهیست،لاله به شکل جام است وچون رنگ آن سرخ است.گویی که جام پرازشرابِ سرخ است. درادبیات ما،یا جـام شـراب بـه لالـه تشبیه می شود،یـا بالعکس ؛ لالـه به جام شراب تشبیه می گردد.
"موهوم" :خیالی،ازرویِ توّهم
"چشم بَد دور" : چشم بد دور بادا، انشااله چشم شور وتنگ نظر بی اثر باشد. این عبارت یک دعایِ پیشگیرانه  هست.هرگاه   اتّفاقِ خوبی برای کسی رخ داده باشد یاچیزی با ارزش وقابلِ توّجهی خریداری کرده باشند،این دعارابه امیدِآنکه پیشاپیش، بدیِ چشمِ بَدنظران راخنثی سازند می خوانندواسپندمی سوزانند.
درباورهای مردمِ عوام، بعضی از افراد "بدچشم" هستند. یعنی اگر به یک فردخوش قدوقامت وخوش سیما، نگاه کنند یا شاهدِاتّفاق افتادنِ توفیقی جالب توّجه، برای کسی بوده باشند،به احتمالِ زیاد طولی نخواهدکشیدکه حادثه ی ناگوار یا خسارتی به بارخواهد آمد وشیرینیِ آن توفیق رابه کامِ آنها تلخ خواهدکرد.
حافظ دراین بیت به طعنه وازروی طنز وتمسخر ازاین دعا استفاده کرده است. اوضاع برایِ حافظ بقدری دلگیر ودوراز انتظار نامساعداست که ازرویِ استیصال و درماندگی، خودش راموردِ تمسخرقرارمی دهد تامگراندکی ازغمِ دل بکاهد. واین درس زیباییست که حافظ بارندی به مخاطبین خودش اهدا می کند.اوبه مایادآوری می کند که درشرایطِ استیصال ودرماندگی، بااندکی تغییر دادنِ زاویه ی نگاه،مشکلات رنگ می بازند واوضاع بکلّی تغییرمی کند. سهراب یادش بخیرچه زیبامی گوید:
"....چشمهارابایدشست جور دیگر بایدنگاه کرد...‌"
"مدهوش" : مـسـت
معنی بیت : حال که توفیقِ عشرتِ واقعی نصیب مانشد،درعالمِ وَهم وخیال، ازحسرت واندوه،به گلِ لاله خیره مانده وآن رامثلِ جام پرازشرابی می بینیم،ذوقی به دلمان می نشیند،جام شراب را بامیل واشتیاق برداشته وسرمی کشیم وسرخوش وسرمست می شویم.عجب عشرتی داریم.! .... 
نکند کسی "بَدچشم وبدنظر"این توفیقِ عظیم وعیش وحال ما را ببیند واز حسودی،چشم بزند وبساطمان راخراب کند! خدایا چشمِ بَدرا از مـا دور ساز، ما عیشِ بسیار جالبی داریم، چه بسا کسانی ببیند وازحسودی خوشیِ مارا برنتابندو چشم بزنند.!! مابدون هزینه کردن، بدون  خریدنِ شراب، چه آسان  مشغول عشرت شدیم!بی می و مطرب وموسیقی، باهیچ و دستانِ خالی، خوشی می کنیم وسـرمـست هستیم!.
بی باده بهارخوش نباشد
گل بی رخ یار خوش نباشد


 حافظ اینحالِ عجب باکه توان گفت که ما 

بلبلانیم کـه درموسم گل خاموشیم   
 
طبقِ روالِ همیشگی،حافظ دربیتِ پایانی خود راخطاب قرار داده ومی فرماید:
درموسمِ بهار،مابااین اشتیاقِ فراوانی که داشتیم، بعدازتحمّل ِانتظاری طولانی، وقتِ خوشِ جوششِ گل فرارسید،امّابخت مساعدت نکرد وما ناباورانه ازعیش و عشرت بازماندیم، حال وروزِ عجیبمان را به کسی هم بگوییم،کسی باور نمی کندکه ما اینچنین ازبدبیاری، محزون و دلشکسته، ازعیش وعشرت محروم ماندیم وبهارِ فرح انگیز رانتواستیم دریابیم واززیباییهای بهاربهرمندگردیم.
دریغابهاربه سرعت سپری خواهدشد،درحالی که ما همچنان بااندوه وغصّه هایمان درگیرهستیم. اینک حالِ ماشبیهِ حالِ آن بلبلانیست که در موسمِ گل وهوایِ لطیف، خموش وملول، سر درزیرِبالهایِ خویش فرو برده ومیلی بر آواز خوانی ندارند.
"بلبلان" به غزلخوانی شهرت دارنددراینجا استعاره از "شاعران" است که به سببِ ناموافق بودنِ بخت وناسازگاریِ زمانه،طبع جوشانشان خشک وخاموش شده است. 
در دلِ آخرین مصرعِ این غزل، درپرتوِ شیوایی ورساییِ کلام وصنایع لفظی، تصویرِی زنده وزیبا، امّاحُزن انگیز در پرده یِ خیال می نشیند.  تصویری که ما رابه دوردست هایِ جنگلی سرسبز ورازآلود دربهاری طَرب انگیزمی کشاند، لَختی پایِ درختی می نشاند،ومارادرمرثیه ی خاموشیِ بلبلان، بادرختانِ سوگوارشریک می سازد....
سَزَدم چوابر بهمن که براین چمن بگریم
طَرب آشیان بلبل بنگر که باغ دارد !

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۷
  • ۴۸۲ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی