مَطلَب طاعت وپیمان وصلاح ازمن مست
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۴ ب.ظ
مَطلَب طاعت وپیمان وصلاح ازمن مست
که به پیمانه کشی شُهره شدم روز اَلست
غزلی نغزوپُرمایه ی دیگر که بازتاب روشنی از باورها وعقایدِ سرحلقه ی رندان جهان است که به جویندگان حقیقت پیشکش شده است.
مطلب طاعت: ازمن پرهیزگاری وتقوا به سبک مذاهب وادیان توقّع نداشته باش
پیمان وصلاح : وفاداری به احکام شریعت ومصلحت اندیشی
پیمانه کشی: باده نوشی؛ استعاره ازخوشباشی وخرم زیستن؛ شادیخواری
روزالَست: روز خلقت
خطاب به متشرّعین،زاهدان وعابدان هم روزگار است که ازعشقبازی ورندی ومیخواری حافظ خُرده گرفته ووی راموردِ ملامت قرارمی دادند...
معنی بیت: ازمن انتظار پایبندی به قوانین واحکام شرعی ومصلحت اندیشی نداشته باشید سرنوشت ِمن ازهمان روز اَزل؛ به آزادگی؛ خوشباشی؛ رندی وشادمانه زیستن رقم خورده است توقّع دیگری ازمن جز رندی ورقص وآواز وباده نوشی نداشته باشید.
بعضی ها با استناد به چنین بیت هایی که حافظ صحبت ازسرنوشت می کند چنین نتیجه می گیرند که حافظ جبری بوده ومبنای اعتقاداتش تسلیم به جبرمحض است. یعنی معتقداست که سرنوشتِ همه ازقبل رقم خورده وتلاش برای فرار ازسرنوشت، همچون آب درهاون کوبیدن بیهوده وبی ثمراست!
امّا حقیقت مطلب این نیست هرگز برچسبِ جبری گری برحافظی که شورشی وعصیانگراست وجسورانه همه چیزرا به زیرسئوال کشیده وچالشهای جدی برمی انگیزد نمی چسبد. هم اوکه قصدِ شکافتن ِ سقفِ فلک ودرانداختن طرحی نو درکلّ ِ هستیست چگونه می تواند تسلیم جبر بوده باشد؟!
حافظ شاعرتضادهاست وهدفش ازبرجسته کردن تضادها، تولید اندیشه وتفکّراست اودراینجا روشن است که به شیخ وعابد وواعظ به زبانی طنز وطعنه می فرماید که دست ازسرما بردارید ومارا به حال خویش رهاسازید. ماهمینطوری به دنیا آمده وهمینطوری نیزازدنیا خواهیم رفت. اگر دقّت شود هرجا که حافظ این چنین به اصطلاح به زبان جبرگرایان سخن می گوید مخاطبش زاهد وعابد است که زبانی جز جبر را درک نمی کنند.آنها عبادت وبندگی رافقط درگوشه ای نشستن وسربخاک مالیدن معنی می کنند وعبادت عاشقانه وعشقبازی باخدا را درک نمی کنند،خدمت به خلق ومهرورزی را جزو عبادت وبندگی نمی دانند وجشن گرفتن زندگی راگناه ومعصیت می شمارند درحالیکه خوش وخرم زیستن وعیش وعشرت خالصانه ترین نوع نیایش وبندگیست.
آنهامعتقدندکه خداخودش هرکس راکه بخواهدهدایت می کندوهرکس رانخواهد درگمراهی وضلالت نگاه می دارد! حافظ نیز درمقابل آنهاست که می فرماید: پس بااین حساب خداوند مارا چنین آفریده وشمارا چنان! ازماتوقّع پرهیزگاری وتقوا نداشته باشید .
برو ای زاهد وبردُردکشان خُرده مگیر
که ندادند به ما تُحفه جزاین روز الَست
من هماندَم که وضوساختم ازچشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
چارتکبیر زدن :اشاره به چهارتکبیریست که ازارکان ِ نمازمیّت است. تعدادتکبیرها درفرقه ها ی مختلف سنّی وشیعه دارای اختلاف هست. امّا دراینجا تعداد تکبیرها مدّ ِ نظرشاعر نبوده تا رساننده ی شیعه ویا سنّی بودنِ حافظ باشد! بعضی ها با پرداختن به این نکته داستانها ساخته ونتیجه گیری کرده اند که حافظ به سببِ اینکه چهارتکبیر گفته بنابراین به فلان فرقه گرایش داشته است.! "چارتکبیر زدن" یک اصطلاحیست که حافظ برای تاکیدِ بیشتربرای پشت پازدن به همه ی فرقه های مذهبی کاربرده است. یعنی چنانکه برمیّت نماز می گذارند وچهارتکبیرنیزمی خوانند وبا اوخداحافظی ِ ابدی می کنند، من نیزبا همه ی فرقه ها جزعشق ومهرورزی خداحافظی ابدی کرده ام. جزعشق همه چیز درنظرگاهِ من مُرده وفاتحه ی آنها راخوانده ونمازمیّت هم گزارده ام.
حالا هرکسی مسلمان ویاغیرمسلمان که این اصطلاح رادرمیان کلام بکاربرده وبرمنظور خویش تاکید کند،آیااین سطحی نگری نیست که نتیجه بگیریم صاحب سخن به فلان فرقه تعلّق دارد!
چارتکبیرزدن یعنی قلم کشیدن ، ازنظر انداختن ومُهر تائید زدن برپایان ومرگ ِ چیزی وترک کردن آن.
معنی بیت: من همان لحظه که ازچشمه ی زلال عشق وضوساختم( آن دم که باعشق آشناشدم واین طریق را انتخاب کردم) عشق دراولویّتِ اصلی اموراتِ من قرارگرفت. درنظرمن همه چیز مرده وفاتحه ی آنها راخوانده ام . تنها چیزی که برای من اهمیّت دارد عشق است.
درنظرگاهِ متشرّعین ِ متعصّب آن دوران که همانندِ فریب خوردگان وبنیادگرایان امروزی ، برداشت های غلط ازقرآن وروایات داشتند کلاً "عشق" اَمری حرام وبه معنای بی بند وباری بوده و عاشقان را تکفیر می کردند! حال تصوّرکنید حافظ درچه آوردگاهِ سختی واردشده وچگونه یک تنه به صفوفِ آنها می تازیده است.
اغلبِ غزلیّات حافظ تحتِ تاثیر این نبردِ سنگین ودراین آوردگاه سروده شده است. باورهای حافظ درست نقطه مقابل باورهای متعصّبانه ی خشکه مغزان قراردارد. آنها درآن سوی آوردگاه، درپی کسب جاه ومال ،مردم رافریب داده ومُدام ازآتش دوزخ می ترساندند وباحُقّه بازی به سیاق داعش امروزی که شاهدبودیم قطعاتی ازبهشت را واگذارمی کردند!! ودراین سوی میدان حافظ به تنهایی یا به کمک معدود رندانی پاک باخته، عشق ومحبّت ودلداگی را تبلیغ نموده وسعی می کردند مردم را ازحیله های آنان آگاه سازند.از همین روست که حافظ مُدام فریادمی زند دنیا راازنظرانداخته، ترسی ازدوزخ وطمعی به بهشت ندارد.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم .
مِی بده تا دهمت آگهی از سِرّ قضا
که به روی که شدم عاشق وازبوی که مست
درادامه ی سخن می فرماید:
ای زاهد وعابد که برمن خُرده می گیرید که چراعشقبازی می کنم وچرا رندی می کنم؟ آیا می خواهید دراینباره بیشتربدانید؟
معنی بیت: جامی باده یاشراب به من بدهید تاسرمست شوم وبرای شماازحقایق ِ زندگانی بگویم، از سرنوشت بگویم وتوضیح دهم که من چرا وچگونه ازشما(شیخ وزاهدریاکار) جداشده وبه راهِ عشق کشیده شدم. وقتی سرمست باشم می توانم بگویم به رخسار چه کسی عاشق شدم وازبوی چه کسی سرخوش می گردم.
گفتی زسِّرعهدِ ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دوپیمانه دَرکشم
حافظ دراینجا "مستی وراستی" رابه رُخ زاهد وعابد که آن راگمراه کننده ومادرپلیدیها می داند،کشیده تاآنها را بیشتر برعلیه ِ خود شورانده باشد. هرچه آنها برعلیه حافظ بشورند حافظ آن رافرصتی مغتنم می شمارد! چراکه دراینصورت ،حافظ درموقعیّتی عالی قرارمی گیرد تا مُشتِ حقّه بازی آنها راواکند ونگرش وباورهای پوسیده ی آنها رابه چالش بکشاند. ضمن آنکه گوشزد می کند که درعالم ازخودبیخودی ومستی، راحت ترمی توان به کشفِ حقیقت نزدیک شد. اوبه زبان کنایه این نکته را می رساند که آن سوی ِتنگه ی تاریکِ عبوس نشستن وعبادت ریایی وخودپرستی بن بست است وهیچ روزنه ای به سوی نور و روشنایی ندارد.
رموزمستی ورندی زمن بشنو نه ازواعظ
که باجام وقدح هردَم ندیم ماه وپروینم
کمر ِکوه کم است از کمر ِمور این جا
ناامیدازدر رحمت مشو ای باده پرست
بعضی ها کمرکوه ازکمرمورباریکست رابه این معنی گرفته اند که بارعشق همانندِ کوه سنگین است وکمرعاشق مانندِ مورضعیف! درحالی که بنظراین برداشت نادرست است وبا مصرع دوّم همخوانی ندارد.ضمن آنکه اصلاً سخن ازبارعشق به میان نیامده است.!
با توجّه به "درگاهِ رحمت" درمصرع دوّم، به نطرنگارنده، منظورحافظ این است که دردرگاهِ رحمت ِخداوند، کمرکوه ازکمرمور مورنیز باریکتر است. بااین برداشت معنی:
حافظ با اینکه مرتکبِ گناه می شود، باده خواری می کند وفریاد می زند که ازمن طاعت وعبادت مخواهید و.... امّا می بینیم که ازهمه ی شیخ وزاهد وواعظ وعابد، بیشتر به رحمتِ بی پایان خداوند امیدوار است. هرگزنمی ترساند ،هرگز ازمجازات سخن نمی گوید،ازآتش سوزان وسُربِ داغ وحیواناتِ کریه المنظر و....حرف نمی زند! هرچه می گوید درراستای بخشش وکرم وبزرگواری خداوند کریم ومهربان ست.
معنی بیت: ای باده نوش که زاهد وعابد از مجازاتهای وحشت انگیزخداوند دردل وجان تو رُعب ووحشت انداخته است! ناامید مشودر محضرخداوند بخشنده ی مهربان، همه چیز بامعیارها ومقیاس های ما متفاوت است. آنچه که ما همانندِ کمرکوه بزرگ می بینیم درآنجا ازکمرمورچه نیز باریکتر است.آنجاست که وقتی دریای رحمت به تلاطم درمی آید گناه صاحبِ خویش راگم می کند.
طمع زفیض کرامت مَبُر که خُلق ِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
بجزآن نرگسِ مستانه که چشمش مَرساد
زیراین طارُم ِفیروزه کسی خوش ننشست
نرگس مستانه: چشمان مست ِ معشوق
چشمش مرساد: چشم زخم نبیند. خداحفظش کند
طارم فیروزه: طاق آسمان، گنبد فیروزه ای چرخ فلک
خوش ننشست: به این زیبایی ننشست
اشاره به زیباییِ چشمان معشوق است .مضمونی بکر،حافظانه وبدیع. بسیاری ازابیاتِ غزلیّاتِ حافظ را نباید تفسیر وتشریح کرد،چراکه هیچکس نمی تواند لطفِ کلام وجادوی سخن حافظ را به هیچ زبانی انتقال دهد فقط باید آنهارا بارها وبارها خواند ومحظوظ شد؛ هرتوضیحی بی مورد وچیزی زاید واضافه خواهدبود. امّا چه می شود کرد که بعضی ازحافظ دوستان وحافظ خوانان، اشتیاق دارند واژه به واژه ی اشعار آن نادره گفتارشیرین سخن را بشکافند وازلابلای واژه ها، کیمیای نافه ی حافظانه ای رابجویند تابه شمیم ِ دلپذیرآن ،مشام دل و جان را معطّرنمایند.
معنی بیت:
درتمام نقاط این جهان پهناور،زیر این آسمان کبود،هیچ چیز وهیچ کس به غیرازچشمان مست وشَهلای تو، به این زیبایی درسرجای خود قرار نگرفته است. چشمان دلرُبای تو بی هیچ نقصی دربهترین حالتِ ممکن، درزیر طاقِ ابروان تو نشسته وهربیننده ای رامجذوب سِحروجادوی خود می کند.
ازفریب نرگس مخمور ولعل می پرست
حافظ خلوت نشین را درشراب انداختی
جان فدای دهنش باد که در باغ ِنظر
چمن آرایِ جهان خوشتر ازاین غنچه نبست
باغ نظر: گلشن نظرگاه ،میدان دید که به باغی تشبیه شده است.
چمن آرای جهان: باغبان گلشن جهان،خالق زیبائیها
غنچه: دهان معشوق ازکوچکی وزیبایی به غنچه تشبیه شده است.
جان به قربان آن دهان زیبای معشوق باشد که خالق زیبائیها، زیباترازغنچه ی دهان معشوق، غنچه ای نیافریده است.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی ازوصل تواَش نیست بجزبادبدست
سلیمانی: به معنای مانند سلیمان شدن .
"باد به دست" ایهام زیبایی دارد: هم به معنای دست خالی و محروم بودن، هم اشاره به قدرت حضرت سلیمان که باد تحتِ فرمان اوباد. به هردومعنی صحیح است وهردومدّ ِ نظرحافظ بوده است. حافظ علاقه ی عجیبی به چندوجه بودن معنا داشته ودرچیدمان واژه ها،بگونه ای معماری می کرده که حتماً چندین معنا وحداقل دومعنای متضادتولید گردد.
گرچه درنگاهِ اوّل چندوجهی بودن معنا، کمی سردرگم کننده به نظرمی رسد لیکن بانگاه عمیق تر درمی یابیم که چند وجهی بودن سخن یک مزیّت عالی وارزشمنداست.چراکه درچند وجهی بودن ِ کلامست که میدان بحث وتبادل نظر توسعه یافته واندیشه ها متبلور می گردد. عدّه ای به طرفداری یک وجهِ معناسخن ها می رانند وعدّه ای دیگر دروجه های دیگر. وازتقابل همین اندیشه هاست که اندیشه های نو وبدیع دیگری زاده می شود وحقایق عریان تر وعریان تر می گردد.مباحثه ومجادله اگربراساس منطق شکل بگیردقطعاً راهگشا بوده و راهی به سوی حق وحقیقت پدیدارخواهدشد. تکامل واوج گرفتن به سوی کمال،نتیجه ی برخوردِ اندیشه هاست نه یکدست بودن اندیشه ها، اگربادِ مخالفی نَوَزد بادبادک ها هرگز اوج نمی گیرند وارزش خودرا ازدست می دهند.
معنی بیت: ازوجود عشق توو به برکتِ عشق تو حافظ جاه وجلال ِ سلیمانی یافت. همانندِ اوبزگوار وعزیز وقدرتمند شد.عشق تومعجزه می کند وعاشق را به والاترین مقام می رساند. حضرت سلیمان که قدرت مافوق بشری داشت وبربادنیزحکومت می کرد من نیز به مددِ عشق تو چنان شده ام.یعنی هرصبح وشام بابادصبا سروکاردارم واورابه خدمت گرفته ام وضمن آنکه پیام مرا به تو(معشوق) می رساند،عطر وبو وپیام تورانیزبه من هدیه می دهد.
برداشت دوّم باطنزی ملیح وبرای جلبِ نظرمعشوق: حافظ به مددِ ونیروی عشق تو به قدرت وشوکت ِسلیمانی رسید! ازاین جهت که هردوی ما باد به دست هستیم.! با این تفاوت که باد به دست بودن سلیمان یعنی دراختیاربودن باد وتسلّطِ اوبرباد و بادبه دست بودن من یعنی اینکه ازوصل تو هیچ چیز به دست نیاوردم.!
اندرآن ساعت که برپشت ِ صبا بندند زین
باسلیمان چون برانم من که مورم مَرکبست.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۸۷ نمایش