حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

عاشق روی جوانی خوش ونوخاسته ام

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ب.ظ



عاشق روی جوانی خوش ونوخاسته ام 

وزخدا دولت این غم به دعاخواسته ام 


خوش : مَه روی و دل ستانده، دلـپسند 
نوخاسته : نـوباوه ، نـورسیده ، تازه به سنّ بلوغ رسیده
"دولتِ این غم" یعنی آنقدرمشتاق ِاین عشقبازی وعلاقمندی هستم که غم واَندوهِ این ماجرا رانیز دوست دارم برای من "دولت غم عشق " به معنای ثروت سعادت ورستگاریست. غم عشق باغم بی پولی وغم نداشتن خانه وماشین وغیره تفاوت دارد. غم عشق درذات خود شادمانی وشعفی روح پرور دارد.
چون غمت را نتوان یافت مگردردل شاد
ما به امیّد ِ غمت خاطرشادی طلبیم!

 
عشق اگرصمیمانه ،صادقانه ،قلبی وبدورازهوا وهوسرانی باشد،غم واندوه وناله های عاشق، مثل ِ غمهای دنیوی آزارَنده وعذاب آور نیست، شادیبخش وگشاینده ی دل است..........
غمی مطبوع، روح افزا و دلپذیر است آنچنان که غم ِعشق ازشادی ِدنیوی دلگشاتراست. در بعضی نسخه وزخدا شادی این غم به دعا خواسته ام آمده ،ولی بنظر چنین می رسد که "دولتِ این غم" حافظانه تراست. گرچه درمعنا تفاوتِ چندانی ندارند.

"جوانی" نمادِ طراوت وتازگی، زیبایی و زمان مناسبِ عشقبازیست .
 معنی بیت : شیدا وشیفته‌ی چهره‌ی جوانی تازه قدکشیده هستم و دردعاها ورازونیازهایم با خداوند، تـوفیق داشتن غم این عشق را خواستارم. ازخداوند کمک واستمداد می طلبم که یاری کند تا این عشقبازی صورت پذیرد.  
بنظرمی رسد حافظ درطول زندگانی، عشق های زیادی (به غیرازعشق حقیقی به معشوق اَزلی) تجربه کرده است. حافظ قلبی عاشق پیشه دارد. قلب تنها جائیست که هرچه ساکنان آن بیشتر باشد وسیع تر وپهناور می گردد. قلبِ حافظ نیز این چنین شده وهرازگاهی، عاشق گلچهره ای می گردد. عشق هایی که ازاین دست هستند، به عنوان اِستارت وروشن شدن ِ موتور عشقبازیست. حافظ وافرادِ عاشق پیشه، همیشه ازاین رُخدادها استقبال کرده وآن را سعادت ودولت قلمداد می کنند. زیرا فقط دراین حال وهواست که آدمی طعم ِ دلپذیر زندگانی را چشیده وعاشقانه آماده ی بهره مندی ازنعمتهای خدادادی ودرنهایت سپاسگزاری ازخداوند می گردد.
بیا که چاره ی ذوق ِ حضور ونظم امور
به فیض بخشی اهل نظرتوانی کرد.


عاشق ورندونظربازم ومی‌گویم فاش 

تابدانی که به چندین هنر آراسته‌ام 


 "رنـد" درنظرگاهِ حافظ معنایِ خاصی دارد. کسی است که ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی وحتّا مذهبی رسته وآزاد اندیشانه رفتار می کند.به حدّی رسیده که خوب وبَد را ازهم تمیزدهد. اراده واختیار خودرا به کسی نمی سپارد. مگرآنکه مثل ِ حافظ انسانی پاک باطن وروشن ضمیر (پیرمُغان) پیداکرده ودنباله رو اومیگردد. خودِ حافظ نیزچنین کرد، فقط ازپیرمُغان که یک انسان برتر وآگاه و روشندل هست اطاعت می کند. هرچه اوفرماید حق است. رند کسی است که اگرشخص ِ روشن ضمیری پیدانکرد، درکارگاه خیال دست به آفرینش می زند! ابتدا انسانی کامل راتجسّم کرده وهرچه فضیلت وپاکی، ونیکوئیست به اومی بخشد،سپس بنده ومُریدِ اومی گردد قبلاً نیزگفته شده شاید حافظ خودنیز دست به چنین کاری زده و"پیرمُغان" را دردرونِ خویش آفریده یا کشف کرده، ودرنهایت مُریدِ اوشده است. دراین احتمال،"پیرمُغان" یک شخصّیتِ خیالیست که همه ی فضایل ِ اخلاقی را داراست وبه سرمنزل مقصودرسیده است.
 رندی ِ حافظ بارندی ِ سعدی ومولوی و دیگران متفاوت است. "رنـد حافظ" اَبَرمرد وآبَرانسان است. رندی حافظانه یعنی سبکباری، بی آزاری، وارستگی، مِهرورزی، ازخودگذشتگی،وخلاصه "رند" یعنی هرآنکه زهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزاد بوده باشد.
"رنـدی" ونظربازی وعاشقی سه رکن ِ بنیادین ِ شخصیّتِ به ظاهرمتناقض ودرباطن متعادل ِحافظ است.
"نظربازی" حافظانه نیز برجسته تر و متمایزتر از سایرین است. درنظربازی حافظ، پاکدامنی و صداقت موج می زند وازهرزه گی وشهوت مبرّاست. 
حافظ نظربازی صادق وعاشق است.نظرش از آلودگی پالایش وتصفیه شده است. 
رندی که حافظ معرّفی کرده وخودرا باافتخار"رند" می نامد، نقطه‌ی مقابل عابدان ریاکار و زاهدانِ متعصّبِ پیشِ پابین قرارگرفته وآگاه وواقف به بخشی ازاسرارِ حق است.
رازدرون پـرده زرنـدان مست پـرس    
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
 برگردیم به معنی بیتِ:
 عاشق و رنـد و نظر بازم و می‌گویم فاش ....
حافظ باشجاعت درآن روزگاران که فضای بسیار بسته ای برای وارستگی وآزادی بوده،فریاد می زند من عاشق پیشه ای رند ونظربازم وازهیچ کس واهمه ای ندارم. اغلب آدمیان چیزهای زیادی رابه بهانه های گونانو دردرون خودسرکوب یاپنهان می کنند اما حافظ چنین نیست وهیچ چیز رادردرون خود سرکوب وپنهان نمی کند هرچه هست باهمان وضعیت نمایان می شود اوازدیده شدن اِبایی ندارد وهرچه هست آن رافاش گفته وآشکارمی سازد.. درمصرع دوّم دوباره تاکید برهمان سه اصلِ : عاشقی ورندی ونظربازی می کند وآنهارا به عنوانِ  هنرهایش معرّفی می کند.
هنرحافظ شعرسرودن وغزل گویی نیست.بلکه هنراصلی او عشق ورزی ونظربازی ورندیست. در شعر حافظ اغلب هر جا واژه ی "هنر" آمده، معادلش عشق ودلدادگیست که درنظرگاه او سرآمدهمه ی هنرهاست. 
عشق می ورزم وامیّد که این فنِّ ِ شریف
چون هنرهای دِگر موجبِ حرمان نشود.


شرمم از خرقه‌ی آلوده‌ی خود می‌آید 

که برو وصله به صدشعبده پیراسته‌ام 


"خرقـه":  جامه‌ی ویژه ی صوفیان،  آستین دار وجلو بسته ،که از سَر پـوشیده و از سر بیرون می‌آورند.
حافظ ازخرقه پوشی بیزاربود! خرقه پوشیدن درنظرگاه حافظ،یعنی نقاب زدن، متمایز کردن وجداساختن ِ خود ازصفوفِ مردمان وخودنمایی کردن.  "خرقه" چیزی جزادعا و شعار نیست و نمی تواند نشانِ آدمیّت ودرستکاری بوده باشد. انسانها بر اعمالشان قضاوت می شوند نه لباسشان.
بعضی ازصوفیان ِ متظاهرتر، لباس زبـر و خشن می‌پـوشیده‌اند(خودآزاری می کردند وچنین وانمودمی نمودند که ازراحتی ِ این دنیا چشم پوشی کرده اند! خرقه رنگهای مختلف داشته : کـبـود ، مرقـّع (رنگارنگ و تکّه تکّه)  و از دید عرفا انواع مختلفی مثل : هزار میخی ، خرقه‌تبـرّک و  . . . بوده ، "خرقه‌تبـرّک" که از ولیّ به شاگرد و مُریـدی که لیاقت پـیـدا می‌کرده می‌رسیده و چون دست به دست، به نسل بعد می‌رسیده کهنه بوده و بخیه و وصله های بسیار می‌خورده ، شاید هم به عمد خودشان وصله دار درست می‌کردند تاراحت تر حقه بازی وشعبده بازی کنند!!! ریاکاری دراینجا به شعبده بازی تشبیه شده است. همانگونه که شعبده بازان با حقه وکلک وترفند  وانمود به انجام کاری غیرممکن می کنند ریاکاران نیز بامهارت تمام دستذبه حقه ونیرنگ می زنند تاچیزی که حقیقت ندارد را حقیقی معرفی کنند خودشان آلوده وناپاک ونادرست هستندلیکن باپوشیدن خرقه وردا وعبا دررنگهای مختلف وانمود به پاکیزگی ودرستکاری کرده ومردم رافریب می دهند.
 در شعر حافظ  : خرقه‌ی آلوده ، خرقه‌ی ازرق ، خرقه‌ی پشمین ، خرقه‌ی تقوی ، خرقه‌ی زهد ، خرقه‌ی سالوس ، خرقه‌ی ریـا ، خرقه‌ی می آلود و . . . آمـده تماماً نکوهیده وآلوده به ریا و تظاهراست. کسی که قصد ونیّتِ صادقانه داشته وبرای خدمت به خلق آستین بالا زده باشد هیچ نیازی به هیچ نوع لباس وخودنمایی ونمایش ندارد!
معنی بیت : من از این خرقه‌ی آلوده‌ به ریایی که دارم وبرروی عیبهایم می پوشم، شرمَم می‌آید. زیرا که بر آن صد وصله‌ی شـَعـبده زده‌ام.چرا؟
زیراکه با این نیزنگ وحیله ها می خواهم درنظر مردم ، خودرا بنده ی پرهیزگار وباتقوانشان دهم! آنها به من اعتمادکنم ومن به منافع شخصی ِ خود سروسامان بخشم.!
 خرقه پوشیّ ِ من ازغایتِ دینداری نیست
پرده ای برسرصدعیبِ نهان می پوشم


خوش بسوزازغمش ای شمع که اینک من نیز  


هـم بدین کار کمر بسته وبرخاسته ام  


شمع نمادِ عاشقیست.می سوزد ومی سازد. شاعر درمقام همدردی خطاب به شمع می فرماید: 
ای شمع که خوش می سوزی وگویی که در حسرتِ پروانه ای، درسوز وگدازهستی، غم مخور تنهانیستی، بسوز نیکو بسوزکه من نیزهمانندِ تو،اراده کرده ام درحسرتِ آن جوان ِ خوش ونوخاسته، به سوز وگداز مشغول شوم.  من هم اکنون آماده‌ی همین کار شده‌ام. 
همان نکته ای که دربیتهای پیشین موردِ اشاره قرارگرفت. دلباختن، اِستارت ویک شروع است. حافظ درمطلع ِغزل دل به یک نوجوان باخته، بنابراین اِستارت کارزده شده، موتور عشقبازی روشن شده، وحالا به شمع می فرماید که من هم مثل ِ تو به سوز وگدازآمادگی دارم بسوز وخوش بسوز که من هم آمدم. ضمن ِ آنکه کمر بستن ِ حافظ،دراینجا بابندی که دورِشمع حالا برای تزئین یاهرچیزی می بستند تناسبِ شاعرانه ای دارد. برخاستن ِ حافظ با ایستاده سوختنِ شمع نیز تناسب دارد.سوزوگداز واشگ ریختن واندک اندک کاسته شدنِ جان ودل حافظ با شمع تناسب زیبایی دارند.   
ای مجلسیان سوز دلِ حافظ مِسکین 
ازشمع بپرسید که درسوز وگداز است.


باچنین حیرتم ازدست بشدصرفه ی کار 

درغم افزوده‌ام آنچ ازدل وجان کاسته ام

 
حیرت یکی ازمراحل سلوکِ عارفانه است. این بیت دلیلِ روشنیست که عشق های زمینی ِ حافظ، یک آغاز برای عشقبازی وانتقال به عشق ِ حقیقیست. دراین غزل چنانکه ملاحظه شد حافظ عاشق ِ نوجوانی باطروات وتازه رسته شده وهمانندِ شمع به سوز وگداز افتاده است. ( احتمالا پسر،یا یکی ازهمان مُغبچه هایی که درمیکده ها به عنوان ساقی کارمی کرده و بیش ازدهها بار دل حافظ را ربوده وعاشقش کرده اند.) بسیاری ازمنتقدین، بااستناد به اشعاری ازاین دست: 
"ای نازنین پسر توچه مذهب گرفته ای
کت خونِ ما حلال ترازشیر مادر است"
کت( که تورا)
حافظ را به هوسرانی وحتّا هم جنس بازی متّهم می کنند! درحالیکه درنظرگاهِ حافظ عشق های این چنینی، آغاز یک رویدادِ بزرگِ عاطفتیست که منتهی به شاهراهِ عشق حقیقی می گردد. فرق ِ بین نظربازی ِ عارفانه باچشم چرانی وهوسرانی اززمین تاآسمانست. چنانکه درپایان این غزل نیزشاهد هستیم که حافظ عشق ِ زمینی را اِستارت زده واینک درحال ِ ورود به مرحله ی "حیرت" است.
بحث درموردِ پیرامون انواع واقسام ِ "حیرت "ساعتها زمان نیازدارد. همینکه بدانیم شعله یِ آتش عشق که شدّت گرفت، عاشق واردِ مرحله ی حیرت می شود کافیست. پیش نیاز ومقدّمه یِ حیرت نیزشک وتردید است.سپس مراتبِ حیرت آغاز می شود : در ابتدای حیرت، عاشق  به حال و هستی ِ خود التفات و آگاهی دارد. پس از آن حالتی است  که عاشق از حالِ خود بی خبر است اما به هستیِ خود آگاهی دارد که به این حالت دهشت گفته می‌شود. آخرین درجه ی حیرت حالتی است که عاشق نه تنها از حالِ خود بلکه حتی از هستیِ خود نیز غایب است که به آن  بُهت گفته می‌شودوالی آخر …..
آتش ِ عشق ِ نوجوان دردرون حافظ شعله ورشده و شاعر واردِ آستانه ی حیرت شده است. گویی ازحالی که پیدا کرده به شک وتردید افتاده می فرماید:
بااین وضعیّتی که درجریان علاقمندی واشتیاق به آن نوجوان پیداکرده ام صلاح ومصلحتِ خویش را ازدست داده وچونان سرگشته ای درحیرت فرومانده ام. نفع وزیان ِ خویش نمی دانم. درمصرع ِ دوّم حافظ به حالِ خویش آگاهی دارد ومی داند که تردید به جانش افتاده است ازاین رومی فرماید: این چه عشقیست؟ خونِ دل می خورم، ازجان ودل می کاهم وبرغم وغصّه هایم می افزایم!؟
شهریار روانشاد که خود را دانش آموخته ی مکتبِ حافظ می دانست درغزلی بسیار زیبا وبیادماندنی وای بساحافظانه، درموردِ کاهش ِجانی که حافظ دراینجا بدان اشاره کرده می گوید:
امشب ای ماه به دردِ دلِ من تسکینی
اخرای ماه توهمدردِ من ِ مسکینی
کاهش ِ جانِ تو من دارم ومن می دانم
که توازدوری ِخورشیدچه ها می بینی!


همچوحافظ بخرابات روم جامه قبا 

بوکه دربرکشدآن دلبر نـو خاسته ام 


"جامه قبا کردن" کنایه از چاک زدن و پاره پاره کردن "خرقه"است. خرقه جلوبسته است آن را ازسربیرون می آورند وقبا جلویش بازاست وآن را بادگمه یا زیپ می بندند. حالاحافظ می خواهد خرقه ی جلوبسته را ازشدّتِ اشتیاق پاره کرده ومثل ِ قبا ازتن خارج کند. به دوعلّت:
1- اصلاً فلسفه ی پوشیدنِ خرقه، علامت دادنِ به دیگرانست. شعاردادن است. علامت برای اینکه من پرهیزگارم، شعاربرای اینکه من به دنیا مال ومنال وعشق های ِ زمینی وهرچه که متعلّقاتِ دنیویست، پشت کرده وقصد پرداختن به درون را دارم. حالا حافظ که به ظاهر خرقه پوش است عاشقِ آن نوجوان شده است! خرقه پوشی دراینجا زیرسئوال رفته است. اوازبین ِ عشق ِ زمینی وخرقه پوشی می بایست یکی را انتخاب کند! حافظ دل به دریا می زند،  ازشدّتِ اشتیاق، عشق ِ زمینی راانتخاب می کند. اوقصد دارد خرقه را پاره پاره کرده وبه خرابات که جایگاه نقطه مقابل ِ خانگاه است برود وازاین صوفیگری بگریزد. انتخاب اوعشق است.
2- چون انتظار دارد پس ازآنکه معشوق  اورا در خرابات دید درآغوش کشد، می خواهد تماس  بدنی ِ بیشتری با بدن ِ معشوق داشته باشد.  مطلبِ مهمّی که دراین بیت نهفته است این که خرقه پوشی، مانع از نزدیک شدن ِ به دوست ولذّت بردن ازتماس ِ بادوست است. خرقه ونشان وپرچم را کناربگذار وهرچه می توانی سبکبار وعریان ترشو وبه دورازهرگونه تعلّقاتِ دنیوی، خالص وبی آلایش وبی روی وریا به سمتِ دوست برو تاحظّی که می بری دربالاترین حدّش بوده باشد.
 "بـو که"یعنی شاید که ، آرزو دارم که ، به این امید که .
 "دلبر نوخاسته" همان معشوق نوجوان زیبایی است که در اوّل غزل عاشق او شده است. 
معنی بیت : مثل حافظ به کوی عشق می‌روم و این پرچم ونشان ِ پرهیزگاری را(خرقه‌ام را) بیرون می‌آورم وپاره پاره می کنم . انتظاردارم و امیـدوارم که آن معشوقِ نـوجوان، مرابپذیرد، ببیند که درراهِ عشق او ازفرقه ی صوفیگری خارج شدم ومرا در آغوش بـکـشـد.
دراینجا نکته ی جالبی که وجود دارد این است که برای عاشق حتّا ازنوع عشق های زمینی، فرقه ومَسلک ومذهب اهمیّتِ چندانی ندارند. مذهبِ عاشق را معشوق مشخّص می کند. بنابراین اگر ازیک عاشق بپرسی چه مذهبی داری؟ او جز خنده پاسخی نخواهد داشت. درامروزه نیز ازاین اتّفاقات رُخ می دهد. دونفر از دومذهبِ متفاوت وبعضاً متقابل وضدّ همدیگر عاشق ومعشوق می شوند وبه سببِ اشتیاقی که برای رسیدن به وصال دارند یکی ازطرفین پیشقدم شده واز مذهبِ خود خارج می شود تا ازدواج صورت پذیرد. به اصطلاح خرقه ازسربه دَرآورده وپاره پاره می کند تا به معشوق بپیوندد. درعشق ِ حقیقی وآسمانی نیزچنین است.چراکه مذاهب ومسلک ها طریق وراهِ رسیدن به معشوق است. حال اگروصال به طریقی دیگر دست دهد عاشق، بی درنگ مسلک وفرقه ی خویش را رها کرده وبدان طریقی که دسترسی به معشوق میسّرتر است می پیوندد.
عاشقان رابرسر ِ خودحُکم نیست
هرچه فرمان ِ توباشدآن کنند.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ۲۴۹ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی