صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ق.ظ
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهرهرکس ازاین لعل توانی دانست
صوفی :پیرو طریقه ی تصوّف، صوفی کسیست که بظاهر وبه خیال خود، درحال تزکیه ی روح است تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. صوفی درجادّه ی شریعت باتکیه برعقل مصلحت اندیش به پیش می رود. لیکن درنظرگاهِ حافظ ، صوفیان بیشتر ظاهرخودرامی آرایندتا باطن خود!. آنهاباپوشیدن خرقه به ریاکاری متوسّل شده ومردم رامی فریبند......
پرتو: بازتاب وتابش .
گوهر: ذات
لَعل: سنگ معدنی سرخ رنگ قیمتی، دراینجاره استعاره ازهمان مِی است که درمصرع اوّل مطرح شده است.
صوفی که باپیوستن به فرقه ی تصوّف، قصدِ آگاهی یافتن ازاسرار وکشف حقیقت راداشت، پس ازمدّتی که هیچ توفیقی حاصل نکرد، برخلافِ اصول تصوّف باده نوشی کرد ودرعالم مستی به اسرار نهانی پی برد وحقیقت را دریافت .
حافظ دراینجا به طنزوطعنه وبسیاررندانه می فرماید که سرانجام صوفی فهمید که حقیقتِ مطلب چیست! دانست که تاحالا دراشتباه بوده است.
معنی بیت: صوفی که درپی فهم اسرار ودریافتِ حقیقت بود،به هردری زد جوابی نگرفت، سرانجام جامی سرکشید وبه برکتِ مستی به اسرارنهانی و حقیقتی که درپیِ آن بود رسید. آری ذاتِ هرکسی را با این شراب که کیمیایی گرانبهاست می توان فهمید.
امّاصوفی به چه رازی دسترسی پیداکرد؟
صوفی درحقیقت متشرّع وپرهیزگاربود، از پرهیزگاری خسته شده وجوابی نمی گیرد.آنچه راکه درپی اوست درکُنج صومعه نمی یابد، پنهانی یاآشکارا به شرابخواری روی می آورد وناگهان درمی یابد که حقیقتی را که سالها درپی آن بوده همین سرخوشی، شادیِ درونی ورضایتِ خاطریست که به برکتِ مستی به دست آورده است. حقیقتِ زندگانی واسرارنهانی همین است وبس.
امّا درمصرع دوّم که می فرماید ذاتِ هر کس را بااین متاع می توان فهمید یعنی چه؟
یعنی هرکس که ازاین کیمیا(شراب) جامی بنوشد، درعالم مستی به ذاتِ خویش برگشت داده می شود وبه کشفِ معمّایی نایل می گردد.ذاتِ خویش رابه بیرون می ریزد،ناگفتنی ها را درعالم مستی فاش می سازد. همانگونه که صوفی ِ متعصّب به حقیقت دسترسی پیداکرد، اونیزبه آگاهی می رسد ودرمی یابد که همیشه به دنبالِ این رضایتِ درونی بوده است. یعنی اینکه همه ی آدمیان درسرشت و ذاتِ خود،میل و رغبتی شدید به سرخوشی، شادمانی و رضایتِ درونی رسیدن دارند،تنهابا محکِ شراب می توان به ذاتِ خویش دسترسی پیداکرد ودانست که ذاتاً درپی چه هستیم. درحقیقت "شراب" همانندِ افلاطون اسرار حکمت رافاش می سازد!
جزفلاطون خُم نشین شراب
سِرّ حکمت به ماکه گوید باز؟
قدر مجموعه ی گل مرغ سحرداندوبس
که نه هرکوورقی خواند معانی دانست
مجموعه ی گل: گلشن
مرغ سحر: بلبل
معنی بیت: قدرومنزلتِ گلشن را تنها بلبلِ شیدا می داند که عاشق گل است. هرکس که ازارزش گلها مطلبی خوانده باشد نمی تواند ادّعاکند که قدرومنزلتِ گلها رامی داند اینکاربادانش وخرد ودانایی میسّر نمی شود واینگونه نیست که کسی باخواندن چندصفحه ازیک کتاب،ادّعای فضل ودانش کند ووانمود کند که ازاسراررابطه ی گل وبلبل آگاه است! باید مثل بلبل عاشق گل باشی تا ارزش و اهمیّت آن را دریابی.
حال دربرداشت عرفانیِ می توان "گل" را معشوقِ ازل(خدا) درنظرگرفت. حافظ می فرماید باید عاشق باشی تا عظمت وارزش خداوندرادریابی. باصرف ونحو خواندن وحدیث وروایت اَزبرکردن نمی توان خدا را آنگونه که باید وشاید فهمید. (که نه هرکو ورقی خواندمعانی دانست) شاید بتوان بادانش وعقل تاحدودی اوراشناخت امّا برای درکِ کامل اوباید مثل بلبل شیدایی پیشه کرد وعاشق شد.
زدستِ شاهدِ نازک عذارعیسی دَم
شراب نوش ورهاکن حدیثِ عادوثمود
عرضه کردم دوجهان بردل کارافتاده
بجزازعشق توباقی همه فانی دانست
عرضه کردن:ارایه کردن ونشان دادن
کارافتاده: کارآزموده وباتجربه
معنی بیت: ازپدیده های مادّی ومعنوی ِ هردو جهان،بردل ِکارآزموده نشان دادم و نظرش راجویا شدم. به غیرازعشق تو همه را فناپذیر وناپایدار دانست. تنهاعشق توراجاوید واَبدی وپایدار دانست.
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق
ثبت است برجریده ی عالم دَوام او
آن شداکنون که ز اَبنای عوام اندیشم
مُحتسب نیزدراین عیش نهانی دانست
آن شد: آن گذشت
زابنای عوام اَندیشم: ازمردمان نادان و کم مایه وعوام النّاس ترسی داشته باشم.
مُحتسب : مأمور منکرات
معنی بیت: گذشت آن روزگاران که احتیاط می کردم تاکسی متوّجه ِشراب خوردن من نباشد. اسرار من برمَلاشده وحتّا مامور امربه معروف ونهی ازمنکر نیزازعیش وعشرت نهانی من مطلع است دیگرنیازی به پنهانکاری نیست.
حدیثِ حافظ وساغر که می زند پنهان
چه جای محتسب وشحنه پادشه دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
وَرنه ازجانبِ ما دل نگرانی دانست
معنی بیت: معشوق خود صلاح ندید که مارا ازگرفتاریِ هجران برهاند ودر گوشه ی اَمن وصال پناه دهد. اوست که تشخیص می دهد کی مارا به آرامش وصال برساند، وگرنه ازعُمق اندوه ودردِ ما آگاه است واینگونه نیست که ازحال وروزما خبرنداشته باشد.
احتمالاً مخاطبِ این غزل شاه شجاع می باشد. دراین بیت حافظ به این نکته اشاره دارد که شاه شجاع شرایطِ سیاسی - اجتماعی را ملاحظه کرده ومارا از وصال محروم کرده است. وگرنه اومی داند که دل مابرای اومی تپد، قطعاً درموقع مناسب مارامشمول لطف خویش قرارخواهد داد.
توبندگی چوگدایان به شرط مزدمکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
سنگ وگل راکندازیُمن نظر لعل وعقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
یُمن نظر: به برکتِ نگاه کردن
بادیمانی: یعنی بادی که از جانب یمن آید و آن بادی لطیف است وبعضی باد بهار رابه سببِ لطافت بادیمانی گویند. در اصطلاح عارفان وسالکان ، عبارت ازنفس ِ روحانی است. "ضمن آنکه گویند اویس قرنی دریمن بوده ونادیده ازراه دور به پیامبراسلام ایمان آورده وازمریدان اوشده بود. یکباربرای دیدن پیامبر روانه ی مدینه شده وموفق نمی شود.پیامبراسلام پس ازشنیدن موضوع درمورد اویس گفت: آری از سوی یمن، بوی بهشت می آید و من خیلی دوست دارم که اویس را ببینم،هرکس او را دید، سلام مرا به وی برساند.
معنی بیت: هرکس که قدروقیمتِ نفس ِ بادیمانی را باتمام وجود درک کرد وبه لطافت واِعجازآن پی برد،به قدرتی دست می یابدکه بانگاه کردن به سنگ وگِل بی ارزش،آنها راتبدیل به لعل و گوهر ارزشمند می کند.
البته که این مطلب مبالغه است. لیکن این بیت این نکته را دردل خود دارد که حافظ به مخاطب خود(شاه شجاع )که بنابه دلایلی ازحافظ رویگردان شده کنایه زده وبه اویادآورمی شود که پیامبراسلام ازبادیمانی، نفس رحمانیِ اویس قرنی راشنید ولی تواین کرامت رانداری ونمی دانی که چه کسی واقعاً ارادتمندتوست. توسره ازناسره تشخیص نمی دهی، اگر می توانستی ارزش بادِ یمانی رابفهمی (ودوستداران حقیقی رابشناسی) تونیز صاحب کرامت بودی،دریغ که اینچنین نیستی....
دیده هادرطلبِ لَعل یمانی خون شد
یارب آن کوکبِ رخشان به یمن بازرسان
ای که از دفترعقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
این بیت درتقابل عقل وعشق است. به رغم آنکه روایات زیادی ازپیامبراسلام واغلبِ بزرگان دینی، درتاییدِ عقل وباطل بودن ِ عشق مطرح می باشد، حافظ بدون توجّه به این روایات واحادیث که تعدادآنها کم نیزنیستند همچنان پای اصرار بر حقانیّتِ عشق وباطل بودن عقل مصلحت اندیش می فشارد.
به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ی توحجّتِ موفّق ماست.
برخلاف نظربعضی ازصاحبنظران که عقل را پیشنیاز عشق می پندارند،عقل و عشق دومقوله ی جدا از یکدیگر ودرتقابل همدیگرهستند وهیچ سنخیّتی بین این دو وجودندارد.
کِرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد.
به منظور درک بهتر تفاوتهای عشق و عقل و تشخیص مرزمیان این دو، این فرضیّه را در ذهن خود مرورمی کنیم:
تصوّرکنید که عاشق ومعشوقی درحال قدم زنی کناررودخانه ی خروشان، ناگهان معشوق به داخل رودخانه افتاده وخطرغرق شدن اوراتهدیدمی کند. عاشق تردید به دل راه نداده،به رغم آنکه شنا کردن بلدنیست خودرا به منظور نجاتِ معشوق به آب می زند وبه نتیجه ی کارکه چه خواهدشد نمی اندشید اومطابق احساسات وعواطفِ درونی عمل می کند وازاین عمل خود به رضایت درونی می رسد. درچنین شرایطی عقلِ مصلحت اندیش با درنظرگرفتن احتمال غرق شدن ِ هردو، فرمان صادرمی کند که نبایدعاشق خودرا به آب بزند! اوباید برای نجات معشوق راه دیگری برگزیند واگر میسّرنشد نظاره گرغرق شدن اوباشد! امّا عشق مصلحت اندیشی نمی کند وعاشق بیدرنگ خودرا به آب می زند! بی آنکه به چیزی غیراز نجات معشوق بیاندیشد.
این قائده درهمه جاصدق می کند. تصمیمات عقل برمبنای مصلحت اندیشی ومحاسبه ی ضرر وزیان وتصمیمات عشق ازروی دل واحساسات و عواطف، بدون درنظرگرفتن نتیجه صورت می پذیرد.عاشق همه ی سرمایه ی خویش شامل: دل وجان وثروت ونام واعتباررا درپای معشوق می ریزد. امّاعاقل اگرقراربوده باشد نسبت به محبوب خویش ایثارگری کند همه ی سرمایه ی خودرا به اوتقدیم نمی کندبلکه بااوتقسیم می کند. عاشق ومعشوق اگرهردو گرسنه باشند وغذا اندک، عاشق وانمودمی کند که گرسنه نیست تا معشوق غذای بیشتری بخورد. امّاعاقل هرگز چنین نمی کند!
عاشق می تواند کوهی عظیم چون بیستون را جابجا کند امّاعاقل این اَمررامحال می پندارد وهرگزدست بکارنمی شود!
عاشق ازکام خویش چشم پوشی می کند تا معشوق به کام برسد امّا عاقل هرگز چنین نمی کند،یابایدهردوبه کام برسند یاهیچکدام.
معنی بیت: ای کسی که می خواهی بادانش و حکمتِ عاقلانه، عشق بیاموزی، بدان که میسّر نخواهدشد. فهمیدن ودرک کردنِ عشق به تحقیق ِمبتنی بردانش غیرممکن است. عشق را باید ازطریق دل وقلب احساس کرد نه ازروی عقل. چراکه سخن ِ عشق به گفت وشنود نیست و زبان ازبیان ِ آن عاجزاست.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده وکوتاه کن این گفت وشنود
می بیاور که ننازد به گُلِ باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
می بیاور تافرصت هست به عیش وعشرت بپردازیم که کسی که ازغارتگری بادِ پائیزی مطلّع است می داند که فرصتِ گل چندروزی بیش نیست. همه چیزناپایداراست ودلبستن به چیزی که درگذراست وپایداری نخواهدداشت نشانه ی جهل ونادانیست.
حاصل ِ کارگهِ کون ومکان اینهمه نیست
باده پیش آرکه اسبابِ جهان این همه نیست
حافظ این گوهرمنظوم که ازطبع انگیخت
ز اثر تربیتِ آصفِ ثانی دانست
گوهرمنظوم : اشعار
ازطبع انگیخت:به مددِ طبع سرود
آصف ثانی: آصفِ اصلی واوّلی وزیر حضرت سلیمان است. لیکن درفرهنگ حافظانه کنایه ازوزیر وقت است. وزیری که به سببِ درایت وکفایت وکاردانی، آصفِ ثانی نامیده می شود. ممکن است تورانشاه وزیرفاضل واهل شعروادب ودوست صمیمی حافظ مدّ نظر بوده باشد.
معنی بیت: حافظ که چنین اشعارنغز وارزشمندِ همچون رشته ی دُرّ و مراورید را به مددِ طبع ِخود سروده است، درسایه ی آموزش هائیست که از آصفِ ثانی دیده است.
حافظ دراین بیت شکسته نفسی کرده ومی فرماید: طبع شعری توسط آصف ثانی تربیت شده وگرنه اشعارمن اینقدرنغز وناب نبودند!
وفاداریّ وحق گویی نه کارهرکسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق والدّینم
- ۹۹/۰۹/۲۵
- ۲۰۰ نمایش