مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ب.ظ
مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم
غـم هجران تو را چـاره ز جایـی بکنیم
"دعـا" : آرزو و خواستن ِ چیزی از درگاهِ خداوند، بعضی ها با خواهش وگریه و زاری دعامی کنند وبعضی هامعتقدند خنده صدای خداست و زمانی که بسیار شاد و خرسند هستند دعا می کنند........
"هـجـران" : دوری
مـعـنـی بـیـت : باز"درد" همان دردِ همیشگی ِ هجران وفراقست. خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
سرانجام شبی ازروی اشتیاق وصمیم ِ دل وجان، دست به درگاهِ خـداونـد بـلـنـد خواهیم کرد وبرای این درد و غم هجرانِ توچاره ای خواهیم اندیشید.
حافظ به معشوق این نکته را می خواهدبرساند که آه وناله ی ما تاثیرگذاراست. توخودتوجّه و عنایت کنی بهتراست ازاینکه ما به درگاهِ خدامتوسّل شویم.
یارب توآن جوان ِ دلاورنگاهدار
کزآه تیرگوشه نشینان حذرنکرد.
دلِ بـیـمـار شد ازدست،رفیقان مَددی
تـاطبیب اش به سرآریم ودوایی بکنیم
دل ِ بیمار: دل ِعاشق،مجنون وشیدا
"شـُـدازدست" : ازبین رفـت،درحال ِ مرگ ِنابودیست شتاب کنید.
"دوایی بکنیم" : مداوا کنیم
معنی بـیت : ای دوستان دل ِ عاشقِ من که دچار بیماری شیدائیست درحال ِ مرگ و نابودیست. شتاب کنید تاطبیبش راپیدا کنید (معشوق را)وگرنه به همین زودی می میرد. تنها دوای کارساز واثربخش، دیداریاراست طبیبش رابه بالینش بیارید تامداواشود.
خواهم که پیش میرمت ای بی وفاطبیب
بیماربازپرس که درانتظارمت
آن که بیجرم برنجیدوبه تیغمم زدورفت
بــازش آرید خدا را کـه صـفایی بکنیم
"جـُرم" :گـنــاه
منظوراز"تـیـغ" دراینجا تیغ ِ جفاست. جفای یارهم همان غمزه وعشوه ی یاراست که عاشق رادگرگون می سازد، زیرورومی کند،آزارمی دهد ولی عاشق بیشتر شیدا وشیفته می گردد. دراینجا همان اتّفاق افتاده است.
"بـازش آرید" : بـرگـردانـید
"خـدا را" : محض رضای خـدا
مـعـنـی بـیـت : معشوقِ مرا که بی هیچ جرم و گناهی،با شمشیر جوروجفا مجروحم ساخت، محض رضای خدا پیداکنید وبه نزدِ من بیاورید تـا صلح وصفایی کـنـیـم. البته صفای عاشق به همین جور وجفای معشوق است .حافظ ازدوستان می خواهد یار راپیداکنند بیاورند که دوباره تیغ بزند ودوباره براوجفا کند چراکه عیش وعشرتِ حقیقی عاشق جوروجفاکشیدن از معشوق است.
من ِ شکسته ی بَدحال زندگی یابم
درآ نزمان که شوم من به تیغ تومقتول
خشک شدبیخ طَرب راه خرابات کجاست؟
تـا در آن آب و هـوا نشـو و نمایی بکنیم
"بـیـخ" : بُن ، ریـشـه
"طَـرب" : شـادی و خـرّمـی
"بـیـخ طـرب" : شـادمـانی به درخـتـی تشبیه شده که ازبی آبی خشکیده است.
"بـیـخ طـَرب خشک شد" :امکان ِ شـادمـانـی وجودندارد، درِمیکده هارا بسته اند.
"نَـشـوونَما" : رشدونمو،دراینجا منظورشاعر بـالـندگی و شکفتن است.
مـعـنـی بـیـت : نـهـال شـادمانی وشادخواری ازبُن وریشه خشکـیـده و امکان ِشـادکامی وعیش وعشرت وجودندارد. راهِ خرابات و میـخـانـه را به مـن نـشـان دهـیـد تـا در فضای میکده ودر آب و هـوای خرابات،صفایی بکنیم به بالندگی وشکوفندگی برسیم. ازبی آبی(شراب) پژمرده شده ایم. شایدبتوانیم دوبـاره خـرّمی و شـادیـمـان را بـاز یـابـیـم .
مَخمورجام عشقم ساقی بده شرابی
پُرکن قدح که بی می مجلس نداردآبی
مَدد از خاطر رندان طلب ای دل وَرنـه
کـارصـعب ست مبادا که خطایی بکنیم
"مَـدد طلبیدن" : کـمـک ویـاری خواستن ، هـمـّت خواستـن
"خـاطـر": دل، یـاد وهرآنـچـه که بـه قلب نازل می گردد. یعنی اینکه رندان به سببِ صداقت وسادگی، صفای قلب پیداکرده اند وعنایت توجّه ودعای آنها اثربخش ومعجزه آساست.
حـافـظ زمانی که ازبندِ تعلّقات دنیوی ودینی، خودرارهاکرد وبه آزادفکری رسید. "رند"ِ لااُبالی ولی قید وبند را ازخرابات برگزیده،به سرووضعش سامان بخشیده و درکارگاهِ خیال، به شیوه واُسلوبِ مَسلکِ خویش (عشقبازی) بازسازی وبهسازی نموده وبازآفرینی کرد. اوازرند یک انسان ِ کامل، وارسته وفرزانه آفرید.
رندِحافظ ازدروغ وریا،خودبینی وبدبینی، حسادت وجهالت، کینه توزی ونفرت بیزار است وفقط به عشق وانسانیّت می اندیشد ودرجاده ی راستی ودرستی گام برمی دارد بی آنکه به مکتبی یامَسلکی جزعشقورزی وابستگی داشته باشد، وبه بهشت طمعی به وَرزد یااز دوزخ دلهره ای به دل راه دهد.
شاید ایـن انـسان ِ کامل و شگفتانـگـیـز، آفـریـدهی ذهنِ اسطوره سازِ حضرتِ حافظ بوده واصلاً وجودِ خارجی نداشته باشد! امّاهرچه باشد برای رسیدن به رستگاری ونجات دراین دنیای وانفسا ودراین ازدحام ِ تفکّرات گوناگون ومکاتب ِمختلف ،یک الگوی ِ بی نقص بامحوریّتِ آزاداندیشی ووارستگی ازهمه ی تعلّقاتِ ایدئولوژیک وفکریست.
حافظ باخَلق ِ "رند" ثابت کرد که بدون ایدئولوژی نیزمی توان انسان پاک باطن بود، باشرابخواری نیز می توان درجاده ی راستی ودرستس قدم زد واوثابت کرد که انسانیّت هیچ ارتباطی با زهد وعبادت وریاکاری وتزویرندارد.
"صَـعـب" : سخت و دشـوار
مـعـنـی بـیـت : ای دل که طریق ِ عشقورزی راانتخاب کرده ومی خواهی به سرمنزل مقصود برسی، دراین راه دشوار وسخت وخطرناک،از همّت رنـدان کـمـک بـگـیـرتادعای اثربخش ِ خودرا صادقانه بدرقه ی راهت کنند. طیِّ مسیـر عـشـق سخت وخطرناک است و در این راه ممکن است دچـار اشتباه و گـنـاه شوی ولغزش پیداکنی.
بگذربه کوی میکده تازُمره ی حضور
اوقاتِ خودزبهرتو صرفِ دعاکنند.
سـایـهی طـایـرکم حـوصـله کاری نکند
طلـب از سـایهی میمون هـمایی بکنیم
"سـایـه" :عنایت، توجّه و هـمّت است
"طـایـر" : پـرنـده ، مـرغ
"حـوصـلـه" :چـیـنـهدان پـرندگانی که دانـهخوار هستنـد.
"طایرِکـم حـوصـلـه" : کم ظرفیت، نـاشـکـیـبـا، استعاره ازپیر وراهنما ی ضعیف
کاری نمی کند: سود واثری ندارد.
"طـلـب کردن" : خواستـن
"مـیـمـون" : خجستـه و مـبـارک
"هـُـمـا" : پرندهای با چثه ی درشت از تیره ی لاشخورها و شبیه شاهین. قدما میپنداشتند خوراکش استخوان است و سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل میزدند. استعاره ازپیرمغان.
مـعـنـی بـیـت : درطریق عشق که بسیارپُرپیچ وخم وخطرناک است، نباید ازراهنما وپیر ضعیف تبعیّت کنی،پیروی ازاینگونه اشخاص که دارای ظریفیّتِ کمتری هستند هیچ سودی برای تو ندارد، بـایـد هـمّـت را ازکسی طلب کنی که خودش دراین مسیربه پاک اندیشی، پـاک باطنی وپاک رفتاری رسیده است.
دولتِ پیرمُغان باد که باقی سهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر!
دلم ازپرده بشدحافظ خوش لهجه کجاست؟
تـا بـه قـول و غـزلش سـاز و نوایی بکنیم
"پــَرده" معانی مختلفی دارد: مثل ِ آبرو،حجاب ،فاصله ی بین نُت ها،پرده ی سینما، نقّاشی وووو......
دراینجا به معنی بی حوصلگی ،خراب افتادن وخارج شدن ازکوک است.
"خـوش لهجه " : خـوش گفتار وشیرین سخن
"قـول" :گفتار وسخن و آواز
"غــزل": شـعـرو آواز
مـعـنـی بـیـت : دلـم از شـور و اشتیاق افـتـاده، حـافــظ شیرین سخن و خوش آوازکجاست تـا بـا آواز و شعر او صفایی کرده وساز ِدل ِبی حوصله را کوک بـسازیم.
گویند که حافظ ازنعمتِ آوازخوانی نیزبهرمندبوده وصدایی خوش وگیرا داشته ودرمحافل ومجالس ِ ادبی گهگاه آواز می خوانده است.
غزلسرایی ِ ناهیدصَرفه ای نَبَرد
درآن مقام که حافظ برآورد آواز