مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ب.ظ


مـا شبـی دسـت بر آریم ودعایی بکنیم
غـم هجران تو را چـاره ز جایـی بکنیم
"دعـا" : آرزو و خواستن ِ چیزی از درگاهِ خداوند،
دعااشکال مختلف دارد: اگردعا به گریه و زاری ودرخواست چیزی مثل پول وخانه وسلامتی و.... آلوده گرددچیزی جز گدایی ودریوزگی نیست، التماس شکوه وجلال زندگی به هم می ریزدوارزش آدمی رابه پایین ترین سطح تنزل می دهد. ضمن آنکه این سبک دعاکردن نوعی اهانت به درگاه خداوندیست یعنی خدایا درست کارنمی کنی! اینگونه که من می گویم کارکن! درحالی که خداوند هرآنچه که لازم بوده به همگان داده وچیزی تغییرنخواهدکرد مگرآنکه شخص خودش اقدام نماید. کائنات ازگدایان بیزاراست باید بیاموزیم که مانمی توانیم چیزی راتغییردهیم جزآنکه هرآنچه که نصیب ماشده همانهارادوست داشته وبپذیریم وگرنه درصورت طلبِ روزی ِننهاده چیزی که نصیب ماخواهدشدخون دلست وحسرت واندوه.
شکل دیگردعابه نیایش مزیّن هست وبه درخواست چیزی آلوده نیست دعاکننده التماس نمی کند وفقط برای داشته هاونداشته ها سپاسگزاری می کند. سپاسگزاری دراینگونه دعا لزوما تکرارذکروجملات ازپیش آماده شده نیست ومی تواندباشادمانی وشادکردن دل دیگران،رقص وآوازخواندن ویاتنهاخندیدن باشد چراکه خنده صدای خداست وهرکس که باعث شادمانی وسروردردیگران گردد گویی که درحال عبادت ونیایش ودعاست.
شکل سوم دعا نیایشی هست که انجام دادنی نیست گفتن ذکروجملات آماده شده ازقبل نیست. این نوع دعا اتفاق ورویدادی درونی هست که درشرایط مشخص ودرصورت صاف وزلال بودن درون آدمی،ناگهانی وخودبخود روی می دهد. همانگونه که برای حضرت حافظ درغزل معروف: درنمازم خم ابروی توآم یادآمد افتاد وچگونگی آن درشرح غزل مذکور مفصلاتوضیح داده شده است.
البته "دعا" دراین بیت به معنای آرزومندی عاشقانه واشتیاق وتلاش برای ملاقات بامعشوق زمینی هست وبه معنای دعاکردن ونیایش به درگاه پروردگار نیست.
"هـجـران" : دوری
مـعـنـی بـیـت : باز"درد" همان دردِ همیشگی ِ هجران وفراقست. خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
سرانجام شبی ازروی اشتیاق وصمیم ِ دل وجان، خالصانه دست به درگاهِ خـداونـد بـلـنـد خواهیم کرد وبرای این درد و غم هجرانِ توچاره ای خواهیم اندیشید.
حافظ به معشوق این نکته را می خواهدبرساند که آه وناله ی ماعاشقان تاثیرگذاراست. آگاه باش وبدان که اگرتوخودپیشاپیش به اندوه وغم ما توجّه و عنایت کنی وهوای عاشقان خودراداشته باشی بهترازاین خواهدبود که ما به درگاهِ خدامتوسّل شویم وچاره جویی کنم.
یارب توآن جوان ِ دلاورنگاهدار
کزآه تیرگوشه نشینان حذرنکرد.
دلِ بـیـمـار شد ازدست،رفیقان مَددی
تـاطبیب اش به سرآریم ودوایی بکنیم
دل ِ بیمار: دل ِعاشق،مجنون وشیدا
"شـُـدازدست" : ازبین رفـت،درحال ِ مرگ ِنابودیست شتاب کنید.
"دوایی بکنیم" : مداوا کنیم
معنی بـیت : ای دوستان دل ِ عاشقِ من که دچار بیماری شیدائیست درحال ِ مرگ و نابودیست. شتاب کنید تاطبیبش راپیدا کنید (معشوق را)وگرنه به همین زودی می میرد. تنها دوای کارساز واثربخش، دیداریاراست طبیبش رابه بالینش بیارید تامداواشود.
خواهم که پیش میرمت ای بی وفاطبیب
بیماربازپرس که درانتظارمت
آن که بیجرم برنجیدوبه تیغمم زدورفت
بــازش آرید خدا را کـه صـفایی بکنیم
"جـُرم" :گـنــاه
منظوراز"تـیـغ" دراینجا تیغ ِ جفاست. جفای یارهم همان غمزه وعشوه ی یاراست که عاشق رادگرگون می سازد، زیرورومی کند،آزارمی دهد ولی عاشق بیشتروبیشترازقبل شیداتروشیفته تر می گردد. در اینجا همان اتّفاق افتاده است.
"بـازش آرید" : بـرگـردانـید
"خـدا را" : محض رضای خـدا
مـعـنـی بـیـت : معشوقِ مرا که بی هیچ جرم و گناهی،با شمشیر جوروجفا مجروحم ساخت، محض رضای خدا پیداکنید وبه نزدِ من بیاورید تـا صلح وصفایی کنیم. البته صفای عاشق به همین جور وجفای معشوق است .حافظ ازدوستان می خواهد یار راپیداکنند بیاورند که دوباره تیغ بزند ودوباره براوجفا کند چراکه عیش وعشرتِ حقیقی عاشق جوروجفاکشیدن از معشوق است.
من ِ شکسته ی بَدحال زندگی یابم
درآنزمان که شوم من به تیغ تومقتول
خشک شدبیخ طَرب راه خرابات کجاست؟
تـا در آن آب و هـوا نشـو و نمایی بکنیم
"بـیـخ" : بُن ، ریـشـه
"طَـرب" : شـادی و خـرّمـی
"بـیـخ طـرب" : شـادمـانی به درخـتـی تشبیه شده که ازبی آبی خشکیده است.
"بـیـخ طـَرب خشک شد" :امکان ِ شـادمـانـی وجودندارد، درِمیکده هارا بسته اند.
یکی ازویژگیهای خاص حافظ این است که به مدد نبوغ خویش، قادراست مفاهیم ولطایف عرفانی واندیشه های ناب خودرا درلابلای صحبتهای روزمرّه ی زندگی،مطرح نموده ومیان آنهاپیوندی عمیق بزند. دراین غزل نیزشاهدهستیم که به رغم آنکه موضوع غزل، گله مندی ازمعشوق زمینیست لیکن نکات ولطایف عرفانی باهنرمندی بی نظیر درمیان سخن گنجانده شده تامخاطبان شعر ازفیوضات معنوی_ عرفانی نیزبی بهره نمانند وحال وهوای غزل کسالت بارنگردد.
دراین بیت به یک نکته بسیارزیبایی اشاره دارد. ریشه شادمانی خشک شده و حافظ چاره ی آن را درمراجعه به "خرابات" می داند.
"خرابات" به دومعنی بکارمی رود اول به معنی ظاهری وسطحی: مکانی درحاشیه وحومه ی شهرها که افراد بی خانمان وقماربازان وباده نوشان درآنجاجمع شده وبه دورازچشم ماموران حکومتی به فسق وفجورپردازند.
دوم به معنی باطنی وعرفانی: مکان معنوی ومعبدروحانی فارغ ازهردین ومذهب، که وارستگان ورهاشدگان ازتعلّقات دینی ودنیوی،عاشقان وجویندگان حقیقت درآنجاجمع شده وباراهنمایی پیری خردمندوفرزانه، اقدام به تخریب وویران ساختن هرآنچه(شامل باورهاواعتقادات،نامها،مقامها وموقعیتهای اجتماعی،فرهنگی، دینی، قومی،نژادی و.....) که درتعیین نوع شخصیت آدمی اثرگذاروشکستنی هستند می کنند وازهرنوع علایقی که وابستگی ایجادمی نمایدخلاص می گردند وبنای شخصیت خودراپس ازفروریختن دوباره بازسازی ،نوسازی وبهسازی نموده وازنو متولدمی گردند.
حافظ معمولا هردومعنی رامدنظرقرارمی دادتا خوانندگان ومخاطبانش هرکدام به فراخور فهم ودانش وطبع ومذاق خویش برداشتهای متفاوتی داشته باشند وازبرداشت معنی مایوس و دست خالی برنگردند.
بیخ طرب وشادمانی دروجودحضرت حافظ خشک شده وملالت وکسالت ببارآورده اینک قصد دارد بارجوع به خرابات، وخراب کردن باورهاواعتقادات خویش، فضایی باز برای افزایش آگاهی وبیداری ایجادکرده وبیشتررشدونمو کند. باورها،ایمان واعتقادات محکم، باعث توقف شده وهیچ فضایی برای رشدونمو باقی نمی گذارند بایدآنهاتخریب وویران شوند بایدموانع اصلی رشدونمو هوشمندی وآگاهی ازمیان برداشته شود تاهوای تازه بتواند ورودپیداکرده و شکوفایی رارقم بزند. میوه ی شکوفاییِ هوشمندی، همانا شادی وشادکامیست که حافظ دراینجامنتظرآنست.
"نَـشـوونَما" : رشدونمو،دراینجا منظورشاعر بـالـندگی و شکفتن است.
مـعـنـی بـیـت : نـهـال شـادمانی وشادخواری ازبُن وریشه خشکـیـده و امکان ِشـادکامی وعیش وعشرت وجودندارد. راهِ خرابات و میـخـانـه را به مـن نـشـان دهـیـد تـا در فضای میکده ودر آب و هـوای خرابات، صفایی بکنیم به بالندگی وشکوفندگی برسیم. ازبی آبی(شراب) پژمرده شده ایم. شایدبتوانیم دوبـاره خـرّمی و شـادمانیـمـان را باز یابیم .
مَخمورجام عشقم ساقی بده شرابی
پُرکن قدح که بی می مجلس نداردآبی
مَدد از خاطر رندان طلب ای دل وَرنـه
کـارصَـعب ست مبادا که خطایی بکنیم
"مَـدد طلبیدن" : کـمـک ویـاری خواستن ، هـمـّت خواستـن
"خـاطـر": دل، یـاد وهرآنـچـه که بـه قلب نازل می گردد. یعنی اینکه رندان به سببِ صداقت وسادگی، صفای قلب پیداکرده اند وعنایت توجّه ودعای آنها اثربخش ومعجزه آساست.
حـافـظ زمانی که ازبندِ تعلّقات دنیوی ودینی، خودرارهاکرد وبه آزادفکری رسید. "رند" لااُبالی وبی قید وبند ظاهری را ازخرابات برگزیده،به سرووضعش سامان بخشیده و درکارگاهِ خیال، به شیوه واُسلوبِ مَسلکِ خویش (عشقبازی) بازسازی وبهسازی نموده وبازآفرینی کرد. اوازرند یک انسان ِ کامل، وارسته وفرزانه آفرید.
رندِحافظ ازدروغ وریا،خودبینی وبدبینی، حسادت وجهالت، کینه توزی ونفرت بیزار است وفقط به عشق وانسانیّت می اندیشد ودرجاده ی راستی ودرستی گام برمی دارد بی آنکه به مکتبی یامَسلکی جزعشقورزی وابستگی داشته باشد، وبه بهشت طمعی به وَرزد یااز دوزخ دلهره ای به دل راه دهد.
شاید ایـن انـسان ِ کامل و شگفتانـگـیـز، آفـریـدهی ذهنِ اسطوره سازِ حضرتِ حافظ بوده واصلاً وجودِ خارجی نداشته باشد! امّاهرچه باشد برای رسیدن به رستگاری ونجات دراین دنیای وانفسا ودراین ازدحام ِ تفکّرات گوناگون ومکاتب ِمختلف ،یک الگوی ِ بی نقص بامحوریّتِ آزاداندیشی ووارستگی ازهمه ی تعلّقاتِ ایدئولوژیک وفکریست.
حافظ باخَلق ِشخصیت "رند" ثابت کرد که بدون ایدئولوژی دینی نیزمی توان انسان پاک باطن بود، باشرابخواری نیز می توان درجاده ی راستی ودرستس قدم زد واوثابت کرد که انسانیّت هیچ ارتباطی با زهد وعبادت وانجام مناسک مذهبی ودینی ندارد.
"صَـعـب" : سخت و دشـوار
مـعـنـی بـیـت : ای دل که طریق ِ عشقورزی راانتخاب کرده ومی خواهی به سرمنزل مقصود برسی، دراین راه دشوار وسخت وخطرناک،از همّت رنـدان کـمـک بـگـیـرتادعای اثربخش ِ خودرا صادقانه بدرقه ی راهت کنند. طیِّ مسیـر عـشـق سخت وخطرناک است و در این راه ممکن است دچـار اشتباه و گـنـاه شوی ولغزش پیداکنی.
بگذربه کوی میکده تازُمره ی حضور
اوقاتِ خودزبهرتو صرفِ دعاکنند.
سـایـهی طـایـرکم حـوصـله کاری نکند
طلـب از سـایهی میمون هـمایی بکنیم
"سـایـه" :عنایت، توجّه و هـمّت است
"طـایـر" : پـرنـده ، مـرغ
"حـوصـلـه" :چـیـنـهدان پـرندگانی که دانـهخوار هستنـد.
"طایرِکـم حـوصلـه" : کم ظرفیت، ناشـکیبا، استعاره ازپیر وراهنما ی ناتوان و ضعیف درمقابل پیرمغان که داناوفرهیخته ای توانمنداست وبه فرزانگی رسیده است.
کاری نمی کند: سود واثری ندارد.
"طـلـب کردن" : خواستـن
"مـیـمـون" : خجستـه و مـبـارک
"هـُـمـا" : پرندهای با چثه ی درشت از تیره ی لاشخورها و شبیه شاهین. قدما میپنداشتند خوراکش استخوان است و سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل میزدند. استعاره ازپیرمغان.
مـعـنـی بـیـت : درطریق عشق که بسیارپُرپیچ وخم وخطرناک است، نباید ازراهنما وپیر ضعیف تبعیّت کنی،پیروی ازاینگونه اشخاص که دارای ظریفیّتِ کمتری هستند هیچ سودی برای تو ندارد، بـایـد هـمّـت را ازکسی طلب کنی که خودش دراین مسیربه پاک اندیشی، پـاک باطنی وپاک رفتاری رسیده است.
دولتِ پیرمُغان باد که باقی سهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر!
دلم ازپرده بشدحافظ خوش لهجه کجاست؟
تـا بـه قـول و غـزلش سـاز و نوایی بکنیم
"پــَرده" معانی مختلفی دارد: مثل ِ آبرو،حجاب ،فاصله ی بین نُت ها،پرده ی سینما، نقّاشی وووو......
دراینجا به معنی بی حوصلگی ،خراب افتادن وخارج شدن ازکوک است.
"خـوش لهجه " : خـوش گفتار وشیرین سخن
"قـول" :گفتار وسخن و آواز
"غــزل": شـعـرو آواز
مـعـنـی بـیـت : دلـم از شـور و اشتیاق افـتـاده، حـافــظ شیرین سخن و خوش آوازکجاست تـا بـا آواز و شعر او صفایی کرده وساز ِدل ِبی حوصله را کوک بـسازیم.
گویند که حافظ ازنعمتِ آوازخوانی نیزبهرمندبوده وصدایی خوش وگیرا داشته ودرمحافل ومجالس ِ ادبی گهگاه آواز می خوانده است.
غزلسرایی ِ ناهیدصَرفه ای نَبَرد
درآن مقام که حافظ برآورد آواز


