درازَل هرکوبه فیض ِدولت ارزانی بوَد
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ
درازَل هرکوبه فیض ِدولت ارزانی بوَد
تا ابد جام ِمرادش همدم جانی بُوَد
ازَل : زمان بیآغاز، زمان خلقت، زمان تولد
کو: که او
هرکو: هر کس که او
فیض : جوشش ، بخشش، بهرمندی
دولت : معانی بسیاری دارد از جمله ؛دستگاهِ قضاوقدر
، ثروت،حکومت، بخت واقبال و حُسن وزیبایی ،خوشبختی وآنچه که درمقابلِ نکبت وبدبختی باشد.
ارزانی :شایسته وبرازنده
ابـد :زمان بیپایان
مُـرادایهام دارد: 1- مقصود ، آرزو 2- شیخ و مرشد
همدم : مونس ، همصحبت
زمان بین "ازل" و "ابـد" را "سرمـد" میگویند..........
دولت را دراین بیت می توان به عنوان دستگاهِ قضاوقدر وخوشبختی ویا حُسن و زیبایی درنظر گرفت.
هرآن کس که از روز اوّل شایستهی بهرمندی ازخوشبختی شد تا ابدنیز کامروایی، مونسِ جانِ او خواهد بود. هرکس که از اول مورد عنایت محبوب قرار گرفت ،پیوسته کامروا ست وازجوششِ وبخشش ِبی پایانِ آن قادرِ مطلق،درناز ونعمت غرق خواهد شد.
مضمونِ این بیت ازنکاتِ قرآنیست که حافظ دستمایه یِ این غزل نموده است.درقرآن بارها اشاره شده که خداوند هرکه را بخواهد هدایت می کند.... بنابراین کسی که ازاوّل موردِ توّجه قرارمی گیرد، تاآخرنیز کامران وکامگار خواهد بود.
دراینکه آیاسرنوشتِ ما ازاوّل مشخص است یانه،بحث های فراوانی مطرح شده، بعضی هابه "اختیار" اعتقاد دارند وبرای اثباتِ آن نمونه هایی ازاینکه انسان درهرشرایطی می تواند سرنوشتِ خویش راخودش به دست بگیردوتغییردهد بازگومی کنند.از سوی دیگر، این حقیقت نیز پذیرفته شده است که عوامل مختلف زیستی، طبیعی، اجتماعی و تاریخی در رفتارهای اختیاری انسان بی تأثیر نیستند و به نحوی در شکل دهی آنها نقش دارند و آدمی از آزادی بی قید و شرط و مطلق در هر زمینه ای برخوردار نیست.
برهمین اساس بعضی نیزجبری گری راپذیرفته و به اختیار اعتقادی ندارندو معتقدند که سرنوشتِ مااز اختیار بیرون بوده وما محکوم به تحمّل کردنِ سرنوشتِ خویش هستیم.این گروه نیز برای اثباتِ عقیده یِ خویش،دلایل و مستنداتی ارایه داده اند.
بادقّت وتوّجه در اعتقاداتِ دوگروه،بنظر چنین می رسد که آدمی به همان میزان که در بخش هایی از زندگی، دارای اراده و اختیارمی باشدبه همان میزان نیز در بخشهایِ دیگر محکوم به تحمّل کردنِ سرنوشتِ خویش است.
برایِ مثال انسان درانتخابِ عقیده،همسر، دوست،محلِ زندگی وبسیاری از رفتارهای دیگر،دارایِ اختیار می باشد. امّا درانتخابِ خانواده، پدر، مادر،و...کاملن تسلیمِ سرنوشت است واینکه درچه زمان ومکان و بواسطه یِ کدام خانواده ای،قدم به دنیا بگذارد هیچ دخالتی نمی تواند داشته باشد.
نتیجه اینکه انسان درانجام ِاموراتی دارایِ اختیار است ودر تغییر یاانجام اموراتی دیگر، اختیاری نداشته ومحکوم به تحمّلِ همان است که قسمتِ اوشده است.حضرتِ حافظ نیز به همین نظریه معتقد است.چنانکه می بینیم در بعضی ازغزلها اشاره به محکوم بودن انسان به "چنانکه پرورشش می دهند،می روید"ودربعضی غزلها نیز اشاره به قدرتِ شگفت انگیزِ انسانها درتغییرِ سرنوشتِ خویش. دربابِ جبری گری:
مرا روزِ ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد.
دربابِ اراده واختیار:
چرخ بَرهم زنم اَر غیرِ مُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
من همان ساعت کـه ازمِی خواستم شد توبهکار
گفتم ؛ این شاخ اَر دهد باری ، پـشیمانی بـُـوَد
می : شراب
توبهکار : توبه کننده شاخ : شاخه
بار : میوه ، ثمر و نتیجه. تصمیم گرفتم که دیگر شراب ننوشم.ولی همان وقتی که من این تصمیم رامی گرفتم، با خودم گفتم این توبه کردن از شراب، نتیجهای جز پشیمانی ندارد. اگرهم من موفق به ترکِ شراب باشم،نتیجه یِ کار باز پشیمانی خواهد بود.
دراینجاطنزی حافظانه نهفته وآن اینکه، از ابتدایِ این کار(توبه کردن)انتهایِ آن(پشیمانی) معلوم است.!
البته این طنز بسیارتلخ است چراکه وضعیتی که برای شاعر رقم خورده وضعیتِ دردناکِ همه یِ آدمیان است.این که ازهمان ابتدایِ توبه کردن ازیک عملِ زشت،سرانجام آن مشخص است که چه خواهدبودن!رنج آور است وتحمّل سوز!وباید تدبیرچنان مُدللّ ومحکم باشد که هیچ وسوسه ای نتواند فرو ریزدوآدمی را ازپشیمان سازد.
شیوه یِ حافظ همیشه این چنین بوده،که خود رابه قربانگاه ببرد،به طنز بکشد،گناهکارمعرفی کند،ضعفِ اراده اش رابه تصویر بکشد تادرد ورنج آدمی رابیان کند.تاتوانسته باشد غیرمستقیم رفتار هایِ آدمی رابه چالش اندازد واندیشه رابه تکاپو وادار نماید.واین است تفاوتِ شاعری که مردمی بودن راانتخاب کرده ، باشاعری که تنهاخودرا دیده وخودرا انتخاب کرده است.
اساسِ توبه که درمحکمی چوسنگ نمود
ببین که جام ِ زُجاجی چگونه اش بشکست.
معمول این است که سنگ، جام مِی رامی شکند.حافظ چه تعبیر زیبایی کرده است: توبه یِ محکمی مثلِ سنگ را"جام مِی مثلِ شیشه نازک" به پشتوانه یِ وسوسه شکسته است.!
خود گرفتم کافکنم سجّاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خـرقه ، رنگ می ، مـسـلمانی بوَد
خود گرفتم : گیرم که ، فرض میکنیم که
رنگ ایهام دارد: 1- نشانه 2- ریا و نفاق 3- فریب و نیرنگ )
"سجاده بر دوش افکندن" :
عزم ِ مسافرت داشتن در اینجا نشانهی ریا و تظاهر است.
گیرم که من تظاهر به عبادت و دینداری کنم وهرجاکه می روم سجاده ام بردوش باشد وتظاهرنمایم که عبادت برای من مهمّترین کار درزندگیست.باآثاری که ازرنگ ِ شراب بر دَلق و خرقهی من باقی مانده،چکارکنم؟ این آثارحیله ونیرنگ ِ مرا خنثی کرده ومشتم راوا می کنند.آیااین آثارنشانهی مسلمانی است ؟ به زبانِ حافظانه،ازدوستان واطرافیان می خواهد که اورا رهاسازند وکاری به کارش نداشته باشند.اوسجاده هم بر دوش افکند بازهم آثاری که ازمی خوردن درخرقه اش مانده،کار راخراب خواهندکرد.
سجاده را به گلبرگ ِ سوسن تشبیه کرده ، همانطور که می دانیم منظور از"گل" درشعرگل سرخ است ، در اینجا با تشبیه رنگ شراب به رنگ گل می خواهد بگوید که رنگ شراب از خرقهی من پاک نمیشود، همانطور که رنگ گل ذاتی است،شراب خوردنِ من نیز ذاتیست.
در غزلی دیگر میگوید : نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقهی زاهد می انگوری کرد.
شیعیان برای طاهر کردن ظرف و لباس ،آن را سه بار آب میکشند، در مذهبِ اهل تسنّن به ویژه شافعی، هفت بار آب میکشند تا طاهر شود.
بعضی ها بااستنادبه چنین نشانه هایِ عجولانه درموردِ مذهبِ حافظ،قضاوت می کنندکه به هیج عنوان کار درستی نیست.آن زمان که اسلام تازه به ایران آمده بود،غالبِ مردم سنّی مذهب بودند.
حافظ هم باتوّجه به فرهنگ وباورهایِ غالب ِ جامعه شعرسروده است. حافظ عقایدِ خاص ِ خودش را داشته ودرچهارچوبِ هیچ مذهبی نمی گنجیده است.انتسابِ اوبه یک مذهب، هم جفا برحافظ خواهدبود هم برآن مذهب. او آزاداندیشی وارسته ازتعلقیّاتِ دنیویست وعاشقی پیشه ومذهب ودین اوبوده است.
من نخواهم کرد ترکِ لعلِ یار وجامِ می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است.
بـی چـراغ جـام ، در خلـوت نمییـارم نـشست
زان کـه کُـنـج اهـل دل بـاید که نـورانـی بـُـوَد
چراغ جام : جام می به چراغ تشبیه شده است. نمییارم:نمی توانم
کُنج : گوشه ، زاویه
اهل دل:. دردنیا دونوع آدم وجود دارد. آدم ذهنی؛ آدم دلی. بسیاری ازآدمیان درذهن خویش ساکن هستند وبامن ِ ذهنی دمخورشده اند اینها به گمان خودسعی دارند با کسب دانش ووام گرفتن ازاطلاعات دیگران ذهن خودرا تقویت کنندتابه درک عمیق ازجهان هستی رسیده وبه حقیقت نزدیکترگردند امازهی خیال باطل! چراکه بسیاری ازاین آدمیان ذهنی؛ باانباشت دانشهای مسموم مدرسه ومذهب وجامعه؛ تنها بارشان راسنگین ترکرده وچالاکی وطراوت درونی خودرا ازدست داده اند. اینها بافرهنگ ودانش بالا هنوز یک مسلمان افراطی؛ یک مسیحیِ متعصب یایک هندوی جنگجو درباتلاق خرافات دست وپامی زنند دانش وفرهنگ بالای آنها تنها تاثیری که داشته استدلالهای چوبین راتقویت وپالایش نموده است. اماگروه دوم آدمیان که ازذهن به سمت دل سفرکرده ودرمرکزدل ساکن شده اند بالطایف؛ احساسات وعواطف طبیعی درون تغذیه شده وبه حقیقت هستی نزدیکترند.
ساکنان دل اغلب مردمانی لطیف وپاکباطن؛ وشاعرونقاش ونوازنده ورقاص هستند که به سمت خدایگونگی درحرکتند. اما ساکنان ذهن اغلب مصلحت گرا؛ تصاحبگر؛ حسابگرو بعضاً بسیار حقه باز وحیله گرند( کشیشان؛ زاهدان؛ وواعظان ریاکار)
معنی بیت:
نمی توانم بدون نورِ جام درخشان شراب بنشینم، گویی که درتاریکی نشسته ام اذیت می شوم چون که گوشهی خلوتی که اهل معرفت وعاشقان واهل دل برمیگزینند باید روشن بوده باشد. به همین سبب،ترکِ شراب برایِ من امکانپذیر نیست.
ازابتدای غزل موضوع ِنامیّسربودن ِترک ِ شراب، مطرح است.شاعر به زبانها وبیانهایِ متفاوت،و باآوردن دلایل گوناگون،می گوید من قصدندارم شراب راترک کنم چراکه شراب نماد شادمانی وشنگولیست بدون خوش وخرم بودن هیچ کاری به پیش نمی رود نیایش وعبادت خالصانه نیز باشادی میسراست نه با عبوس نشستن وتندخویی.
در غزلی دیگر درموردِ نورافشانی جام شراب، می فرماید :
ساقی به نورِ باده برافروز جام مـا
مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما
خلوتِ ما را فروغ از نور شمعِ باده باد
وقت گل مستوری مستان زنادانی بُـوَد
درخلوتگاهِ ماعاشقان وعارفان و اهالیِ دل، روشنایی اگرهست ازشمع باده وشراب است.درموسم گل ودرفصل بهار،ترک کردن باده ومی،ازرویِ جهل ونادانیست.
گوشه نشینی یا رُهبانیت در اصل مربوط به مسیحیت است که فرد در تنهایی به عبادت میپردازد ، این رسم هنوز هم ادامه دارد ، هندو ها و بودائیان نیز این رسم را دارند اما آنها در این حال نباید هیچ گونه حرکتی داشته باشند حتی لبهایشان نباید برای گفتن ذکر تکان بخورد و باید با دَم فرو بستن همراه باشد و ذکرهایشان درونی و ذهنی است ، اسلام رُهبانیت ندارد ؛ « لا رُهبٰانیّتَ فِی الاسلام » حتی "اعتکاف" هم دسته جمعی است.
آنهایی که از"هفت بار آب کشیدنِ"حافظ به نتیجه ی "شافعی بودنِ حافظ"می رسند! دراینجا نیز لابُد می بایست تغییرنظرداده وبه نتیجه یِ "مسیحی بودنِ حافظ" برسند.! یابامشاهده یِ این بیت:
به باغ تازه کن آئینِ دینِ زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
این بارنیز باید ۱۸۰ درجه تغییرنظر داده وچنین قضاوت کنند که حافظ همچنان دردین ِزرتشت باقی مانده بود!
قطعن هیچکدام ازنظریه هادرست نیست و چنانچه ملاحظه میگردد حافظ به همه ی ادیان تعلّق دارد وپیروِ هیچکدام ازآنان نیست!
حافظ که همیشه باابهام وایهام وکنایه وطنز وطعنه سخن گفته،شایدبرازنده یِ چنین وضعیتی هست که هیچکس نتواندبه قطعیّت ازدین اوسخن گوید!.
فقط می توان چنین گفت که حافظ رانمی توان جز درچهارچوبِ "عشق" درهیچ قالبی گنجاند.اوجزعشق همه چیز راناپایدارمی بیند ودل ازهمه چیز جزعشق می کَنَد.
ازصدای سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گنبدِ دوّار بماند.
هـمّـت عـالی طلب جام مـُرصّع گومبـاش
رنــد را آب عِـنَب یاقوتِ رُمّـانی بـُـوَد
همّت چند معنا دارد: اراده ، دعا ، توّجهِ درونی و قلبی با تمام قوا به حق
عالی : والا ، بلند ،برتر
مُـرصَّـع: گوهرنشان
جامِ مرصّع: جام که آن را با چواهراتی از قبیل ؛ فیروزه،زبرجدو یاقوت تزیین کنند
رنـد :به ظاهر لا اُبالی ، بی قید ، کسی که ظاهراً شرابخوار اما در باطن انسانی پاک است ، قبلاً راجع به رنـد در حافظ توضیح کامل داده شده
عِنَب:انگور
یاقوت: از احجار کریمه ، سنگی به رنگ سرخ که برای نگین استفاده میشود.
رُمّـان: انار رُمّانی: به رنگ انار، سرخ درپیِ این باش که همّتی عالی و طبع بلند بدست آوری. به دنبالِ جام گوهر نشان نباش که یاقوت وجواهرداشته باشد. در نظر رنـدان، شراب همچون یاقوت سرخ بلکه از آن هم بالاتر است ،آب انگور استعاره از شراب است.وقتی شراب هست نیازی به جواهرات نیست.
ملاحظه می شود که همچنان موضوعِ سخن، پیرامونِ شراب است.لیکن به هربیانی که مطرح می شود درسی پندآموز نیز،غیرمستقیم القامی گردد.
چنانکه دراین بیت ما به این نکته واقف می شویم،که انرژی وتوانِ خودرا، نبایددرراهِ کسبِ تجملّات، بیهوده تلف کنیم. ازظاهر عبور کرده وبه باطنِ هرچیزی گام نهیم.کسبِ اراده وهمّتِ عالی،بهترازکسبِ جواهراتِ قیمتی هست.قیمتِ یک اراده یِ محکم،ازقیمتِ تمامِ جواهراتِ دنیابالاتراست.
غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم
که درگداصفتی کیمیاگری داند.
اشتباه نشودکه گداصفتی به معنای امروزی نیست. گداصفتی درفرهنگ ِرندی،وارستگی ورهایی ازتعلّقاتِ دنیویست.
گر چه بیسـامان نـمـاید کار ما ، سـهـلش مـبـیـن
کانـدر ایـن کشـور گدائـی رشک سلطانی بـُـوَد
بی سامان: پریشان
سهل: آسان در اینجا خوار و حقیر
گدایی:فقر ،درویشی رشک: حسادت
اگرچه درنگاهِ اوّل،ودر ظاهر، پیشهی ما (عاشقی)با پریشانیِ گیسوانِ یار،عجین شده وبی سروسامان وپریشان می نمایدو بی ثمر به نظر میرسد، توظاهر رامنگر ازظاهر عبورکن وبه قلمروِ باطن گام بگذار، آن را خوار و پست نپندار. زیرا به رغم ِآنکه ظاهری ناامید کننده دارد امّا باطنی امید بخش ونجات بخش دارد. بطوری که درسرزمینِ عشق، درویشی ورهایی ازتعلّقاتِ دنیوی، موردِ حسادت پادشاهان است وگدایی در کوی محبوب آرزوی شاهان است.
این بیت داستان "اسکندر" و "دیوژن" یا "دیوجانس" را به یاد می آورد:
دیوژن درویشی وارسته وژنده پوش بودکه در خُمرهای زندگی میکرد. روزی درزیر تابشِ آفتاب درحالِ استراحت بود ، ناگهان سایهای را بر بالایِ سرِخود احساس کرد، بی آنکه تکان بخورد چشمش را باز کرد و اسکندر را بالای سر خود دید.اسکندر که بی تفاوتی اورادید، خشمگین شدامّاخشم خودرا فروخفت وگفت:من اسکندرم از من چیزی بخواه، دیوژن گفت: تنها چیزی که می خواهم این است که سایهات را از سر من کم کنی تو مانع ازتابش نورآفتاب برمن شده ای.این بی نیازی اسکندر رادگرگون کرد بگونه ای که بعداً به همراهانش اعتراف کرد: " اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم.!"
دراین بازاراگرسودیست با درویش ِخرسنداست
خدایامُنعِم اَم گردان به درویشی وخرسندی
نیکنامی خواهی ای دل بابدان صحبت مَدار
خود پسندی جان من ، برهان نادانی بُوَد
این هم درسِ مهمّی دیگرکه حضرتِ حافظ،به دوستارانِ وتشنگانِ طریقِ رندی ومعرفت،اهدا می کند.
اگر خواستارِ خوش نامی هستی، همنشینِ وهم صحبتِ بَدان مشو وباآنان دوستی نکن، ای عزیز من، خودپسندی وتکبّروغرور نشانهی نا دانی اواست . حافظ در جای دیگرنیز درهمین زمینه می فرماید: بیاموزمت کیمیای سعادت
زهمصحبتِ بَد جدایی جدایی
مجلس اُنس و بهار و بحثِ شعراندر میان
نستدن جام می از جانان ، گرانجانی بُوَد
اُنس: الفت ، دوستی نستدن : نگرفتن
گرانجانی : تکبّر ، دِنائت و پَستی ، عدم خوش برخوردی در معاشرت
محفلی دوستانه وگرم وصمیمی در فصل بهار است و صحبت در بارهی شعر است وشاعری، در چنین موقعیّتی جامِ شراب را از دست دوست رد کردن، نشانهی تکبّر و کج خُلقی وناخوشی با دوستان است.
دی عزیزی گفت ؛ حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیز من !نـه عیب آن بِـه کـه پـنهانی بـُـوَد؟
دی : دیروز "دی" زمان گذشته را میرساند.
گویا دوستی گفتهاست که حافظ پنهانی شراب میخورد، حافظ ضمنِ تاییدِ اظهاراتِ آن دوست، درسی دیگرمی دهدومی فرماید:
ای عزیز بابیانِ این مطلب وفضولی درکاردیگران به دنبال چیستی؟ اگرهم اظهاراتِ تو حقیقت داشته باشد، مگر حافظ کاربدی کرده است ! اگربنابه گفته یِ توحافظ درخفاوپنهانی گناه کرده و شرابخواری میکند، این که بهتراست.مگر نه این است که گناه وکاربد باید پنهانی باشد؟
در غزلی دیگر میگوید :
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند.
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۲۸۵ نمایش