در دیر ِ مُغان آمد یارم قَدحی در دست
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۸ ب.ظ
در دیر ِ مُغان آمد یارم قَدحی در دست
مست ازمی ومیخواران ازنرگس مستش مست
دیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشهگیری و عبادت بپردازند؛صومعه.
دیر مغان: آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیان
به استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان بوده، امّا چرا حافظ به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی وآشکاراوبه زرتشت است.
بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان،بیتها وغزلیّاتی که حافظ در آنها ازپیرمغان، دیرمغان، مغبچگان و.... استفاده کرده راکنارهم چیده و به این نتیجه رسیده اند که حافظ دراواخرعمرش به دین زرتشت گرویده بوده است! امّا باشناختی که از حافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین او آزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی جای نمی گرفته و به همین خاطر در غزلیّاتش،سعی کرده از وابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مذهبِ اصلی اوعشق و دلدادگی به معشوق ازلیست وبس.........
اواگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی راباوسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زرتشت، نمی توانددلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیرازاین بود بی شک، غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاو سراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان درمقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزاز همین منظربه شعارهایی چون: پندارنیک، گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به نیاکانمان می باشدگرامی می داشته است.
قدح: کاسه ی بزرگ شراب به اندازه ای که دو کس راسیراب کند.
نرگس مست: استعاره از چشم مست است.
حافظ دراین غزل ازکرامت، بزرگواری وباطن پاک، شخصی عزیز وگرامی سخن می گوید چون اسم خاصی بُرده نشده، هرکس می تواند گمانه زنی کرده وجای خالی اسم اورادراین غزل،بانوشتن نام یکی ازبزرگان واندیشمندانی که افکار واندیشه های اوبانگرش حافظ مطابقت داشته باشد پرکند.
این احتمال نیزمتصوّراست که حافظ خیالپردازی کرده ودرعالم رویا ومکاشفه، چنین صحنه هایی را مشاهده یاتصویرسازی کرده،تااحساسات و عواطفِ درونی خویش را درقالبِ غزلی ریخته و کام دوستارانش راشیرین نموده باشد.
شخصی که باچنین شرح حالی واردِ جمع رندان شده، بی تردید پیرمغان یا راهنمایی کهنسال نبوده، بلکه معشوقی زیباروی بوده که ظاهرو اندامش نیزفریبنده ودلرُبابوده است.
معنی بیت: یار ودلدار من، درحالی که سرمست بود وکاسه ی شرابی دردست داشت واردِ محفل رندان شد. اومستِ میِ بود ورندان وباده نوشان، ازجاذبه و جادوی چشمانِ شوخ و شهلای او مست بودند.
مستی به چشم شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زانروسپرده اند به مستی زمام ما
در نَعلِ سَمندِ او شکلِ مَه نو پیدا
وز قدّ بلندِ او بالای صنوبر پست
نعل: نعل اسب، وسیله ای که معمولاً از فلز ساخته می شود؛هرچندقسمتهایی یاگاهی همه ی آن را، از مواد مصنوعیِ مدرن هم میسازند. این محصول برای محافظتِ سُم ِ اسب در برابر سایش طراحی و ساخته می شود.
سَمند: اسبی که رنگ آن متمایل به زردباشد.
غرض ازاینکه شکل ماهِ نو درنعل اسبِ یارحافظ پیدابوده این است که محبوبِ شاعر بسیار بلند پرواز بوده وروی ابرها راه می رفته است. معمول این است که نعل راگرد وغبار فرابگیرد امّا شاعر ازروی شدّتِ محبّت اورا برفرازابرها می بیند. یعنی اووالامقام وآسمانیست.مصرع دوّم نیزکه در موردِ بلندی قدّ یاراست درامتدادِ همین معناست. واززاویه ای دیگر، به مصداق اینکه از محبّت خارها گل می شود، دراینجانیز همه چیز معشوق درنظر عاشق، زیبا ولطیف است،زُمخت ترین چیزی که متعلّق به مَرکبِ یاراست به لطافتِ ماهِ نودرآمده است.
معنی بیت: نگارمن که سواره وبااسبی زیبا با شکوهی خیال انگیزواردِ محفل رندان شده،سرتاپا لطافت است وزیبایی، بطوریکه که گویی بر فراز ابرها مرکب می راند! ازنعل مَرکبِ اوعکس ماه نوپیداست وازبلندیِ قدوقامتِ او، سرو و صنوبر پَست وکوتاه شده وبه خاک نشسته اند.
درجایی دیگربا"نعل مرکبِ یار"مضمون زیبای دیگری خَلق نموده واینبارخورشید رادستمایه ی خویش قرارداده است.
شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوست
تاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نعل مَرکب است
آخر به چه گویم هست از خودخبرم چون نیست
وز بهرچه گویم نیست با وی نظرم چون هست؟
مضمون های یکایکِ بیتها ی این غزل درعین شیوایی وبلاغت و روانی بسیار پُرمایه ونغز هستند .
معنی بیت: آخرچگونه وبه چه استنادی بگویم که هوش وحواسم به خودم هست وازخودم بی خبرنیستم؟حقیقت که این نیست من ازخود بیخودهستم.
درمصرع دوّم: برای چه وبه چه دلیل ادّعاکنم که چشم دلم رابه اوندوخته ام. من که دل به اوباخته ام وهمه ی وجودم تبدیل به اوشده است. مگرمی شود این عشق راپنهان کرد؟
سِرّسودای تودرسینه بماندی پنهان
چشم تَردامن اگرفاش نکردی رازم
شمع دل دَمسازم بنشست چواوبرخاست
وافغان زنظربازان برخاست چواو بنشست
"شمع دل دَمسازم بنشست" : دلم که مثل شمعی می سوخت ومراباسوزو گدازش همراهی می کرد فرونشست. مشغول تماشای جلوه گری یارشد وازکارسوزو گداز بازماند. شمع را وقتی می گویند: برخاست یعنی روشن شد وقتی گویند نشست یعنی دیگرخاموش شد.
چواوبرخاست : هنگامی که او جلوه گری آغازکرد.
نظربازان: رندان وکسانی هستند که با تماشا کردن دررخسارزیبا به منبع مطلق زیبایی می اندیشند وبه نوعی حسّ وحال روحانی می رسند ودرعالم عاشقی سِیرمی کنند. البته که این نوع نگاه کردن درسیمای خوبرویان، باچشم چرانی وهوسرانی، متفاوت بوده وتفاوت رَه ازکجا تابه کجاست .
معنی بیت: شمع دلم که همواره مونس من بود وباسوختن و گداختن مراهمراهی می کرد هنگامی که جلوه گری یار رامشاهده کرد ازسوز وگدازافتاد و مشغول تماشای اوشد.
هنگامی که یار ازجلوه گری فارغ شد ونشست، نظربازان ورندان که ازجلوه گری او حیران مانده بودند ناله وفغان سردادند وافسوس خوردند که چرا یار ازجلوه گری فارغ شد ای کاش همینطور ادامه داشت.
که شنیدی که دراین بزم دَمی خوش بنشست
که نه درآخرصحبت به ندامت برخاست!
گر غالیه خوش بو شد درگیسوی او پیچید
وَر وَسمه کمانکش گشت درابروی اوپیوست
غالیه: بوی خوشی مُرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
وَسمه : گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورúد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند.
معنی بیت:اگرغالیه اینگونه خوشبو ومعطّرهست به سبب این است که در گیسوی یارپیچیده وعطر و بوی خودرا ازاو وام گرفته است.
واگر وَسمه شهرت پیداکرده ومعروف است که باعثِ زیبایی ِ ابرومی گردد،به این دلیل است که به ابروی یارما خورده است. ابروی یارما آنقدرزیباست که به وَسمه زیبایی واعتباربخشیده است. مردم به اشتباه فکرمی کنند که وَسمه باعث زیبایی ابرومی شود! شهرت واعتباراو مدیون ابروان دلکش یارماست.
به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیند
صبا به غالیه سازیّ وگل به جلوه گری
بازآی که بازآید عمر شده ی حافظ
هر چند که نایدبازتیری که بشدازشست
عمر شده: عمرازدست رفته، ضمن آنکه به کسی که خیلی عزیز باشد می گویند توعمرمنی. پس در اینجا "بازآیدعمر" هردومعنی رامی دهد. هم اینکه روزهای ازدست رفته بازآید،هم اینکه یار بازآید.
معنی بیت: ای یار بیا، بازگردتا روزهای ازدست رفته درفراق تو بازآید. هرچندکه این بازگشتِ روزهای ازدست رفته ناممکن است. همانگونه که پیکانی که ازکمان رها می شود به جلوپرتاب می شود وبازگشتی ندارد. توعمرمنی بازگرد تاجان رفته به تن بازآید.
ازسر ِکُشته ی خود می گذری همچون باد
چه توان کرد که عمراست وشتابی دارد !
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۲۸۵ نمایش