من که باشم که برآن خاطر عاطرگذرم ؟!
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ
من که باشم که برآن خاطر عاطرگذرم ؟!
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم !
باتوجّه به محتوای کلِّ غزل ، بنظرچنین می رسد که روی ِ سخن در این غزل" تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال ِسال های 747-779 در جزیره ی هرمز سلطنت می کرده است. وی مردی شاعر و فاضل بوده وباحافظ روابط صمیمانه ای داشته است. اگراین حدس درست بوده باشد، تورانشاه ظاهراً به حافظ دعوتنامه ای فرستاده وازاودعوت کرده که به هرمزسفری داشته باشد. وشاید درمتن دعوتنامه عباراتی مثلِ: "این روزها بیشترتودرخاطر وذهن من هستی، یادیشب به فکرتوبودم و...." بوده که حافظ پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.....
خاطر : اندیشه،ذهن و دل
عاطر : عطرآگین ، خوشبـو
"من که باشم" یعنی من در جایگاهی نیستم ، کسی نیستم، عددی نیستم .
معنی بیت : من درمقامی نیستم که براندیشه ی معطّر ومبارک تو گذاری داشته باشم! چه لطف ها وبزرگواریها می کنی ای خاکِ درگاهِ توتاج افتخارسرمن.
چه لطف بودکه ناگاه رشحه ی قلمت؟
حقوق خدمتِ ماعرضه کرد برکرمت!
دلبرا بنده نوازیـت کـه آموخت ؟ بگو !
که من این ظَن به رقیبان توهرگز نبرم
ظـن : گمان
رقیب : مراقب و نگهبان،دراینجا مجموعه ی کسانی که پیرامونِ مخاطب هستند. اگراین غزل برای تورانشاه سروده شده باشد احتمالاً زمانی رُخ داده که روابطِ دوستی حافظ باشاه شجاع تیره شده بوده، بنابراین منظورحافظ از"رقیب" همین شاه شجاع نیزمی تواندبوده باشد.
"بندهنـوازیت": بنده نوازی اَت، محبّت و مهربانی با عاشق.
حافظ ظاهراً ازاین لطف ومرحمتِ مخاطب شگفت زده شده وباناباوری برخوردمی کند.
معنی بیت : ای دلـبـر، چه اتّفاقی رُخ داده؟ وچه کسی این مهربانی و نوازش ومرحمت کردن به غلام را به تـو یـاد داده است ؟ (پیشترچنین لطف هایی ازتوندیده بودم، آفتاب ازکدام سمت طلوع کرده است؟!) مـن که چنین نمی پندارم که ایـن رفتار را اطرافیان ِ توبه تو یـاد داده بـاشند.!( بنابراین حقیقت رابگوبدانم که چه شده وتوبه یاد غلام خویش افتاده ومورد لطف ونوازش قرارداده ای؟!
نگویم ازمن بی دل به سَهوکردی یاد
که درحسابِ خردنیست سهوبرقلمت
همـّتم بدرقهی راه کن ای طایر قُدس
که دراز ست رهِ مقصد ومن نو سفرم
همّتم بدرقه ی راه کن : تـوجّه و ارادهی قـوی به من عنایت کن وارزانی دار،دعاوعنایتت راشامل حال من کن
طـایـرقـدس : فرشته ی نجات بخش، نوعی انرژی مثبت طلبیدن ازپرنده ی بهشتی ونیرو درخواست کردن ازکائنات
"مـقـصـد" : سرمنزلِ دوست و نهایت راهِ عشق دراینجا می تواند اشاره به دوری ِ راه تا بارگاهِ تورانشاه باشد.
حافظ بعدازدوبیت تعارف وشکسته نفسی، فرصت راغنیمت شمرده ونکاتِ نغز وپُرمایه ای را پیرامون جهان بینی خویش، درغزل می گنجاند تا نه تنها برای مخاطب بلکه برای همه ی جویندگانِ حقیقت وطالبانِ عشق ومحبّت قابل استفاده باشد. یکی ازدلایل محبوبیّت وماندگاری حافظ درهمین خصوصیّت نهفته است.
غزل به هربهانه ای که آغازشده باشد، حافظ این توانایی ونبوغ رادارد که رشته ی کلام را به هرسو که بخواهد بگرداند، حرف ها وباورها واعتقاداتش رابیان کند ودوباره به موضوع برگردد. بی آنکه خللی درگفتار وسخن ایجادگردد. اوبااین شیوه توانسته است به خوبی غزلیاتش را ازخطر بیات شدن وکهنگی وکسالت بارشدن نجات داده واشعارش راپویا وبالنده نگاهدارد تادرتمامی دوره ها طراوت وتازگی خودرا داشته باشند.
معنی بیت : ای فرشته ی عالم ملکوت، من درراهِ پُرخطر عشق گام نهاده ام وبی تجربه هستم، دعا و توجّهِ قلبیات را ازمن دریغ مکن، اراده ی عالی وانرژی مثبت به من عطا کن تا آخراین راهِ طولانی پایدارباقی بمانم وبه سرمنزل مقصود برسم.
حافظ بااین دعای فراشمولی که می کند به مخاطب اصلی (شایدتورانشاه)نیزاین پیام رامی رساند که دعوتِ اورا پذیرفته وقصد دارد اگرهمّت وتوان ِسفر راداشته باشد به بارگاهِ اومشرّف گردد. می دانیم که حافظ برخلافِ همشهری خود سعدی، هیچ تمایلی به سفرنداشته ودرتمام مدّت عمرخود بیشترازدویاسه سفر نداشته است. جالب تراینکه یکی ازاین سفرها نیزاجباری بوده وبه سببِ اختلافاتی که باعلما وفقهای آن روزگاران داشته به شهریزد تبعید شده بود وگرنه حافظ اهل سیروسفرنبوده است.
من کزوطن سفرنگزیدم به عمرخویش
در عشق دیدن تو هواخواهِ غربتم
ای نسـیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقـت دعای سحرم
"نسیم سحری" همان بادملایم صـباست که از کوی معشوق میآیـد و پـیـام رسان میان عاشق و معشوق است. در اینجا هم حافظ از نسیم سحری میخواهد که ارادتش را به معشوق بـرساند بندگی : ارادت وخدمتگزاری
معنی بیت : ای نـسیم صبا که به بارگاهِ دوست دسترسی داری، ارادت قلبی و خدمتگزاری مـرا به دوست (شایدتورانشاه) برسان و از او بخواه که در دعاهای هنگام سحرش مـرا فراموش نکند ومرا هم دعـا بکند.
گردیگرت برآن دردولت گذربُوَد
بعدازارادت وعرض دعا بگو
هرچندمابَدیم تومارابدان مگیر
شاهانه ماجرای گناهِ گدابگو
خُرّم آن روز کزین مرحله بـربندم بار
و ز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
خـُرّم : خوشـا ، چه نیکوست! مرحله : منـزل
"باربستن" :سفر کردن و عبور کردن
معنی بیت : ای خوش آن زمانی که از این منزل(شیراز) گذر کرده باشم و به کوی تـو(هرمز)رسیده باشم تا رفیقان احوالاتِ مرا از کوی تـو پرس و جو کنند.
زخاک کوی توهرگه که دَم زندحافظ
نسیم گلشن جان درمَشام ما افتد
حافظا شاید اگر در طلب گـوهر وصل
دیده دریاکنم ازاشک ودراوغوطه خورم
شـایـد : شایسته است ، رواست "گوهر وصل" وصال به گـوهر تشبیه شده است
"دیـده دریا کنم" بسیار گریه کنم
معنی بیت : ای حافظ شایسته است که در راهِ رسیدن به دوست، ازگریه ی بسیار دیدگانم راچون دریا کنم و درمیانِ اشک های خود شناور شوم . یعنی ارزشش رادارد وصال دوست مثل گوهر گرانقیمت بسیارارزشمنداست برای رسیدن به آن اگردردریا شناورشوم وباخطرات روبرو گردم بازهم رواست.
عشق دُردانه ست ومن غوّاص ودریا میکده
سرفروبردم درآنجا تاکجاسربرکنم
پـایـهی نـظم بـلندست وجهانگیرگو
تـا کند پادشـهِ بـَحر دهـان پرگُهرم
پـایه : مقام و مرتبه
نظم : شعر
پادشهِ بَحر : پادشاه دریا، پادشاه هرمز، سلطان البحر، مقصود همان تورانشاه است.
معنی بیت :درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید: ای حافظ مرتبهی شعر وغزلیّاتِ توبسیار بالا وفراشمول است،شعرهای تو ظرفیّتِ این رادارد که جهان را فرابگیرد،پس غزل خودرابـخوان تـا پـادشاه دریاها(تورانشاه) به پاداش این غزل، مرجان و گوهر نثارت کـنـد .
بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ راچرا درزَر نمی گیرد!
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۲۶۸ نمایش