رونقِ عَهدِ شباب است دگر بُســتان را
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ب.ظ
رونقِ عَهدِ شباب است دگر بُســتان را
میرسدمژده ی گل بلبل خوش اَلحان را
عهد: روزگار، دوران
شباب: جوانی
بستان: باغ وبوستان
خوش الحان: خوش آوار،خوش آهنگ
معنی بیت: صحرا وباغ وبوستان را صفا وشادابیِ جوانی فراگرفته (ایّام بهاراست وهمه جا سرسبز وشکوفاشده است.)
نویدومژده (ازطریق انتشاربوی گل)به بلبلِ خوش آواز(عاشق) می رسد که آماده باش، گل (معشوق) درحال ظهورو شکوفندگیست.
ازلحن ِکلام پیداست که روزگار، باردیگرجوانی آغاز کرده واحتمالاً اتّفاق میمون ومبارکی برای شاعر عزیزما رقم خورده است.بانظرداشتِ بیتهای پیش رو، بنظرچنین می رسد، منظور فقط آمدن بهار نیست و اتّفاقِ مبارکی که رخ داده، همزمان بافرارسیدن بهار بوده وحافظ این دو رُخداد را باسرانگشتِ ظریفِ طبع ِ خویش بایکدیگرگِره زده است. ویاشایدحافظ باآمدن بهارفرصت راغنیمت شمرده تابه بهانه ی توصیفِ بهار،نکاتی ازباورهاو جهان بینیِ خویش رابیان کند.....
شکفته شد گلِ حَمرا وگشت بلبل مست
صَلای سرخوشی ای صوفیانِ باده پرست
ای صــبا گر به جــوانانِ چمن بازرسی
خدمتِ ما برسان سرو و گل و ریحان را
منظوراز"جوانان چمن" همان گلها،جوانه ها یا شاخه های جوان درختان وگیاهان مانند سرو و گل و ریحان هستند که در مصراع دوم شرح داده شده است. باتوجّه به اینکه درمطلع غزل، روزگارحس وحال جوانی به خودگرفته، شاعرخوش فکرما نیز ازسرو وگل وریحان باعنوان "جوانان چمن" یاد کرده که بسی شاعرانه ودلنشین است. خدمت ما: ارادت ومحبّت مارا
معنی بیت: ای باد صبا،اگربه بوستان گذرت افتاد ارادت واشتیاق ودرودِ مارابه جوانان چمن (سرو وگل وریحان) برسان.
درچمن هرورقی دفترحالی دگراست
حیف باشدکه زکارهمه غافل باشی
گر چنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکــروب درِ میــخانه کنم مُـــژگان را
جلوه: ناز واَدا ازخودنشان دادن
مُغبچه: بچه ی مُغ، پسرکی که در میکده ها خدمت می کرد،پیشخدمتِ میخانه،
"مُغبچگان"پسرانی زیباروی بودند که درمیکده هابه عنوان ساقی به مستان خدمت می کردند. رندان ونظربازان گهگاه دل به این زیبارویان سپرده وشیدایی پیشه می کردند.البته اینگونه "نظربازی" ،شاید درنظرگاهِ بعضی ازآدمیان که جزبه شهوت رانی به چیزدیگری نمی توانند بیاندیشند،به معنای بی بند وباری وهوسرانی بودباشد!. امّاقطعا آنها دراشتباه هستند. تفاوت ِ جایگاهِ "نظربازی" با هوسرانی اززمین تاآسمان ونسبتِ این دو مثل نسبتِ دیدنِ مو باپیچش مو، یا نسبت ِ دیدن ِابرو بادریافت ِاشارتهای ابروست. حافظ که خود سرحلقه ی رندان ونظربازان بوده وهست،بی گمان گهگاه دل به مُغبچه ای می بسته ودرعوالم ِ عاشقی وشیدایی فرومی رفته وطبع شعری خویش را بااین حس وحالها شکوفنده ترمی نمود.
نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمی گنجد.نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن ِکاملِ ژرفایِ معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد،هفتادمن کاغذنیاز دارد.
"نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ مطرح فرموده،اوّلین گام ازعاشقیست. آخر،خرمنِ جانِ عاشق باید که به آتش کشیده شودتاشعله هایِ سوز وگدازِ عاشقی،مشهود وملموس گردد. عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازکند.
نظربازی نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریا،سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها، کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتارپرندگان و انگشت به دهان فروماندن،به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،رقصیدن وآوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.
اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت، دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته اند.
بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن است .
سعدی که خود را به صفتِ «مُفتیِ ملّتِ اصحاب نظر» میخواند،می گوید:
"هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است"
و به همین دلیل است که با رعایت شرایط این امر، آن را دینِ خود برمیشمرد:
نظر کردن به خوبان دین سعدی است
مباد آن روز کو برگردد از دین...!
وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بیعقلی میشمارد:
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.
اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند :
" زان می نگرم به چشم ِسر در صورت
زیرا که ز معنیست اثر در صورت
این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم
معنی نتوان دید مگر در صورت "
استادشهریار پادشاه مُلکِ عشق وادب،
خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:
رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیست
درتوتماشایِ من گناه ندارد
بگذریم.......
خاکروب: جارو
معنی بیت:
اگرمغبچه ی باده فروش اینگونه با ناز واَدا دلبری و دلستانی کند، من ازشوق ِ دیداراوسربرخاک آستانه ی میکده می نهم وبا مژگان ِ خویش،خاکِ در میکده را جارو می کنم.
گرشوندآگه ازاندیشه ی ما مغبچگان
بعدازاین خرقه ی صوفی به گرونستانند!
ای که بر مَه کِشی از عَنبرِ سارا چوگان
مُضطرب حال مَگردان منِ سرگردان را
کشیدن:هم به معنی نقّاشی کردن هم به معنی دراز کردن وهم حرکت دادن است. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعرهرسه معنی مطابقت دارد.
عَنبر : ماده ای خوشبو که از شکم وال یا نهنگِ عنبرگرفته می شود. معمولاً خاکستری رنگ است، اما نوع ِعالی آن سیاهرنگ است.
سارا: نام محلی در ساحل دریای عمان است که عنبری معروف دارد. سارابه معنای خالص وناب است. حافظ همیشه از زلفِ معشوق با واژه هایی مثل :عنبرین،مُشکبو وخوش بو یادمی کند،عنبر ناب وخالص نیزهمچون زلفِ معشوق سیاه است پس منظوراز"عنبرسارا"دراین بیت زلفِ معشوق است.
چوگان: به چوبی سر کج اطلاق می شود که با آن گوی(توپ) رامی زنند. بخشی اززلفِ معشوق که سرکج وخمیده هست،ازسمتِ بناگوش آویزان شده وچوبِ چوگان رادرذهن شاعر تداعی کرده است.
حافظ دراین بیتِ خیالپرور، هنرنمایی کرده وتصویربِکر وزیبایی آفریده است. صورتِ معشوق به ماه تشبیه شده،ماه تمامی که مثل گوی( توپ ِچوگان بازی)گِرداست ودرمیان زلفِ سرکج(چوب چوگان) قرارگرفته است. بااین توصیف، "کشیدن" به معنای نقاشی کردنِ چوبِ چوگان وگویِ چوگان توسط معشوق، وحرکت دادن یا کشیدنِ چوگان برای نواختن گوی است. معشوق با نواختنِ چوگان(زلفِ سرکج) به گوی(صورتِ ماهِ خود) عاشق یعنی حافظ را به بازی گرفته است.!
معنی بیت:
خطاب به معشوق: ای که اززلفِ سرکج خویش چوگانی کشیده و صورتِ ماهِ خودراچون گویِ درخَم چوگان نهاده ومرابه بازی گرفته ای، بیشترازاین بامن بازی مکن وبه سرگردانی من رحم کن.
"سرگردانی" نیزبهترین واژه ایست که حافظ برای توصیفِ حال خویش آورده است. چراکه دربازی چوگان که درپس زمینه ی معنای این بیت جریان دارد، سرگردانی واینطرف وآنطرف دویدنِ حریف برای تصاحبِ توپ، بیشترازهمه چیزبه چشم می خورد. حافظ این دوندگی راباحال عاشقی درآمیخته است.
درجایی دیگر ابروی سرکج معشوق، درنظرگاهِ شاعرانه ی حافظ ،به چوبِ چوگان وخودِ حافظ نیز به گوی(توپ چوگان)تشبیه شده است.
شدم فسانه به سرگشتگیّ وابرویِ دوست
کشید درخَم ِچوگانِ خویش چون گوی اَم
ترسم این قوم که بردُردکشان میخندند
در ســرکار ِ خـــرابات کنـند ایــمان را
ترسم:بنظرچنین می رسد، احتمالاً چنین خواهدشد.
"این قوم" :زاهدان وعابدان وهمانهایی هستند که بررندان وخراباتیان خُرده گرفته وبرآنان می خندیدند.
دُرد کشان : دُرد نوشان، رندانِ باده نوش که به سببِ تهیدستی،نمی توانستند شراب ناب تهیّه کنند،شرابِ ناخالص وباقیمانده در تهِ خُم را که ارزانتر بود می خریدند ومی نوشیدند.
"خرابات" دراشعارحافظ مکانی درمقابل مسجد آمده است. درنظرگاهِ حافظ زاهدان وعابدان درمسجد ریاکاری می ورزند ورندان باده نوش درخرابات، بدون تظاهر وریابه عشقبازی مشغولند.
"برسرکارخرابات کنندایمان را": چنان خودشان خراباتی و آلوده شوند که ایمانشان بربادرود.ایمان آنهاکه خودبخود دروغین است ،پس پایدارنمی ماندوبه هوسی ازبین می رود. روی سخن باکسانیست که بافریب ودروغ ، خودرا منزّه وپاکدامن می پندارند واز ظاهردیگران قضاوت کرده، آنهارا گناهکاردانسته وبرسرنوشتشان ازروی ی استهزا می خندند. حافظ معتقد است که میل ِ درونی ِ این ریاکاران برباده نوشی وعیش وعشرت است، لیکن به سببِ اینکه منافع خودرا درمتشرّع بودن می بینند به دروغ خودرا پرهیزگارنشان می دهند.
معنی بیت: می ترسم این عابدان و زاهدان که به رندانِ باده نوش خُرده گرفته وبرآنان می خندند، خودشان به همین زودی میل به باده خواری ورندی کرده ومثلِ خراباتیان گذرشان به خرابات افتد ودین وایمان کاذبشان راهمانجا ببازند!.
زاهدِپشیمان راذوق باده خواهدکُشت!
عاقلامکن کاری کآورد پشیمانی
یار مردانِ خدا باش که در کشتیِ نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
مردان خدا: رندان باده نوش
کشتی نوح: حافظ چندین بار جام وپیاله ی شراب را به "کشتی" تشبیه کرده است:
کشتی ِ باده بیاور که مرا بی رخ دوست.....
یا:
مرابه کشتی ِ باده درافکن ای ساقی......
یا:
بده کشتیّ ِ مِی تاخوش برانیم.......
یکبار نیزکه به صراحت ازجام شراب،با عنوانِ "کشتی نوح" یادکرده است:
حافظ ازدست مَده دولتِ این کشتیِ نوح
ورنه بنیادِ حوادث ببرد بنیادت
بنابراین شکی باقی نمی ماند که منظورحافظ ازکشتی نوح دراین بیت دقیقاً جام شراب است. باچنین برداشتی حافظ می فرماید: دردرون این کشتی(جام شراب) هست خاکی که .......
مگرنباید دردرون جام شراب باشد؟ پس این "خاک" چه معنایی دارد وچگونه می شود از"هست خاکی"معنای شراب استخراج کرد؟!
می دانیم که "خاک" معنای زیادی دارد ویکی ازآنها معنی حقیر وبی مقداراست. دراینجا منظوشاعرازخاک،همین معنای "ناچیز وبی مقدار وحقیر وبی ارزش" است نه چیزدیگر. چراکه دربیتِ قبلی دیدیم که زاهدان باده نوشی ِ دُردکشان رابه چشم حقارت نگریسته وبرکارآنها خنده زده بودند.شراب ازنگاهِ زاهدان چیزی بی ارزش وحقیراست. این بیت درادامه ی بیت قبلیست. براین اساس، این حقیر بی ارزش(شراب) به آبی نمی خردطوفان را،یعنی طوفان رابه پشیزی نمی خرد، برایش اهمیّتی قائل نیست.
معنی بیت ،می فرماید:
(بررندان دُردنوش ریشخندمزن وبه چشم حقارت به آنان نگاه مکن) کمک حال ویاور رندان باش، دردرون پیاله ی شراب، چیزی بظاهربی مقدار وجود دارد که اتّفاقاً بسیار قدرتمند است! بطوریکه (هرکس ازآن بنوشد) طوفان های حوادث راناچیزمی شمارد وبرای طوفانها هیچ ارزش واهمیّتی قایل نمی گردد.
ضمن آنکه حافظ عزیز تلمیح ِ لطیفی نیز به داستانِ کشتی نوح کرده وآن را درپس زمینه ی معنا بازسازی نموده ویادآوری کرده است. چنین گویند که درکشتی نوح،غیرازمسافران وحیوانات و....خاکِ جسدِ آدم وحوّا نیزبوده ونوح به فرمان خداوند آن را باخود می برده است تا ازبلایا محفوظ مانده باشد. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعر،"خاک" هم اشاره به خاکِ آدم وحوّا داردکه به باده ی عشق تخمیرشده اند وهم به معنای "بی مقدار وبی ارزشیِ ظاهری شراب" که باقدرتی عظیم، عبورازطوفانها را میسّر می سازد.
اگرنه عقل به مستی فروکشدلنگر
چگونه کشتی ازاین ورطه ی بلا ببرد؟
برو از خانه ی گردون به دَر و نان مطلب
کان سـیه کاسـه در آخر بکـشد مهمان را
گردون: کنایه ازدنیا ومادیّات
به دَر: به بیرون
نان مطلب: توقّع وانتظاری نداشته باش
سیه کاسه: خسیس،بَخیل
معنی بیت: ازاین دنیای دَنی وپَست (مادیّات)،انتظاری نداشته باش که همه ی خواسته هایت رابرآورده سازد وبااحترام باتوبرخورد کند، تَرکِ دنیاکن وازاودل بَرکَن که این خسیس ِ دَنی،فکرکشتن ونابودی تورا درسرمی پروراند.اشاره به پایانِ کارهر کس است که به مرگ ونابودی منتهی می گردد.
بر دَر اربابِ بی مُروّتِ دنیا
چندنشینی که کی خواجه درآید؟
هر که راخوابگه آخرنه که مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
«برافلاک کشیدن ایوان» کنایه ازفزونی پیوسته ی خواسته هاوخواهشهای نفسانیست که آدمی رابه بندواسارت می کشد ورهایی وآزادی رابه عقب می اندازد. هرخواسته ای یک زنجیربرای بردگی واسارت محسوب می شود ورهایی راناممکن می سازد. اگرآدمی بتواند نه «برای رسیدن به رهایی» بلکه ازروی آگاهی وبی نیازی؛ بی خواهش وبی آرزو زندگی کند آنگاه آزادی رخ نموده وزندگی آدمی متحول میگردد واین تحول دیگرنتیجه ی خواهش اونیست بلکه به دنبال بی خواهشیست که رخ نموده است. هرگونه تلاش برای خواست رهایی بازهم یک «خواهش وآرزوست ومانع شکوفایی آزاذیست» رندانگیِ حافظانه هیچ خواستی (چه مادی وچه معنوی درسرندارد وهمین نکته رازآزادی ورهایی اوست.
بازدرادامه ی بیت قبلی:
غیرازاین است که هرکسی رادرپایان کار مشتی خاک نصیب می شود؟ پس بگوبرآنان که کاخ وبُرج وباروهای سربه فلک کشیده می سازند،به چه دلیل اینگونه درکار دنیا تلاش می کنند و بارغبت واشتیاق بدان وابستگی پیداکرده اند؟ به آنهابگوکه اینقدر حرص وطمع نسبت به این دنیا نداشته باشند بدانند که سرانجام بیشترازمشتی خاک نصیبشان نخواهدشد!
به مِی عمارت دل کن که این جهان ِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازدخشت
ماهِ کنعانی ِ من مَسندِ مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
مسند مصر دراینجا کنایه از عزّت وبزرگی واشاره به مقام عزیزی ِ مصر است که معادل نخست وزیری امروزیست.
خطاب به مخاطبینی است که پند واندرز بیتهای پیشین راپذیرفته وخود رااززندان وابستگی به دنیا رهاکرده اند. درنظرگاه حافظ، هرکس می تواند یوسفی بوده باشد که درزندانِ خودِ ساخته ی ِ خویش گرفتار و زندانیست. برای هرکسی زندانی متفاوت وجود دارد. یکی درزندانِ تعلّق وعلایق، یکی درزندان تنگ نظریها، حسادت، خودبینی ها ودیگری درزندان ریاکاری وتزویرو........
ضمن آنکه دراینجا نیزهمانندِ بیتِ پیشین تلمیحی به داستان یوسف کرده است. حافظ وقتی به داستانهای اینچنینی(یوسف ونوح وغیره اشاره می فرماید، قصد بیان ِدوباره یِ آنها راندارد بلکه با مضمون سازی واشاره ی لطیف به آنها،بستری مناسب می آفریند تا مسائل اجتماعی، سیاسی،اعتقادی و و دردهای روزبیان کند وبرای آنها راهکارودرمانی پیداکند.
معنی بیت:
ای عزیز، ای ماه کنعانی من، ای مخاطبین شعرکه هرکدام به نوبه ی خود یوسفی هستید: اگرتوانستید خودرا اززندان وابستگی وتعلّق ِخاطربه دنیا رها سازید برشما بشارت می دهم که چنانکه حضرت یوسف به وزارتِ مالیه ی مصر رسید وعزیزشد،شما نیزبه صدروزراتِ معنوی ارتقا پیداکرده وبه مناعتِ طبع می رسید وباعزّت وسربلندی زندگی ادامه می دهید. پس اگراندرزمرا شنیده وآن رابکاربندید دیگر وقتِ آن رسیده که همانندِ یوسف، زندانِ خودساخته ی خویش را ترک کنید.
یارمفروش به دنیا که بسی سودنکرد
آنکه یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود.
حافظا می خورورندی کن وخوش باش ولی
دام تــزویر مکن چـــون دگـــران قــرآن را
دگران: دیگران شامل صوفی وزاهد وعابدِ ریاکارکه بادستاویزقراردادن قرآن به فریبکاری مردم می پردازند.
بعضی براین عقیده هستند که "دکران یا دگران"، مرغی است زیبا و خوشالحان که به واسطه ی آواز خوشش، پرندگان دیگر را جذب خود کرده (یا در خواب میکند) و سپس شکار میکند. ادعا شده که این بیت حافظ اشاره به این پرنده نیز دارد. گرچه بعیدنیست که چنین بوده باشد لیکن درلغت نامه ی دهخداکه سابقه ای دراین مورد یافت نشد. البته بین دکران و دگران (دیگران) نیزاختلاف نظروجود دارد.
رندی کن: بدون نقاب زندگی کن؛ به عیش وعشرت وخوشی بپرداز،شراب بنوش،بی بندوبارولااُبالی وبی خواست وآرزو باش فارغ ازنظرات دیگران هرچه درطبیعت توست همانگونه رفتارکن.
معنی بیت: ای حافظ هرچه دلت می خواهدشراب بنوش،لااُبالی باش و... خوش بگذران امّا همانندِ زاهد وعابد که باصدای خوشی قرآن می خوانند ومردم رامی فریبند تابه منافع شخصی برسندمباش.
دراینجا حافظ می خواهدگناه وزشتی ِ ریاکاری وتزویر را بزرگتراز گناهانی مثل شرابخواری وقمار وعیّاشی معرّفی کند.به باورحافظ،آثارریاکاری وتبعاتِ تظاهر، همانندِ بیماری طاعون به تمام لایه های اجتماع شیوع پیداکرده وجامعه را ازدرون می پوساند. امّا گناهانی(البته ازمنظرشریعت) مثل شرابخواری وقماربازی فقط به خودفرد خسارت می زند و پیآمدهای آن به میزان ریاکاری وتظاهر ودورویی نیست.
باده نوشی که دراو روی وریایی نبود
بهتراززُهدفروشی که دراوروی ریاست!
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۲۳۰ نمایش