مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۲ ب.ظ
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد
قضای آسمانست این ودیگرگون نخواهدشد
مِهر : علاقه ، محبت، مهر به معنای خورشید با آسمان ایهام تناسب ظاهری و معنایی دارد. از این تناسب، چنین به ذهن متبادر می گردد که همچنانکه اقبال ِ خورشید و آسمان به یکدیگر گِره خورده، سرنوشتِ من نیز با مِحبّتِ سیه چشمانگره خورده وتغییری دراین گره خوردگی ایجاد نخواهدشد....
قضای آسمان: حکم الهی وتقدیراست.
علاقه و محبتی که من نسبت به سیه چشمان دارم ازبین رفتنی نیست وتازمانی که من زنده هستم این اشتیاق بامن خواهدبود. این علاقمندی درتقدیر و سرنوشت من هست وبی تردیدحکم ِ الهی تغییر پذیر نیست.......
صدالبته که حافظ به قضا وقدر(به این شکل) اعتقادی ندارد. روشن است که مصرع دوّم را برای بستن ِ دهان ِ زاهد وعابد وصوفی که به قضاوقدر شدیداًمعتقدهستندبیان کرده واز نگاهِ آنها وبه عبارتی بادرنظرداشتِ باورهای آنان آورده است تا بیش ازاین مزاحمت ایجادنکند واعتراضاتشان را پایان دهند.
حافظ برای قانع کردن ِ آنها ازمنطق وسلاح ِ خودآنهااستفاده کرده است. مثلِ این است که به آنها می گوید مگرشما به قضاوقدرمعتقدنیستید؟ خوب این موضوع که: "من مهرسیه چشمان را زسربیرون نخواهم کرد" نیز قضای آسمان است وتقدیر من چنین است بنابراین من مقصّرنیستم!
حافظ دراین بیت پای پافشاری برعاشق پیشگی می فشارد وباشهامت وشجاعت، بی آنکه ازانگ واتّهامهاتِ بدگویان ِ کینه توزباکی به دل راه دهد، باافتخار وغرورعشقبازی وعلاقمندی به زیبارویانِ سیه چشم را طریق ومذهبِ خویش اعلام می کند.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.
رقیب آزار ها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگرآه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
رقیب : نگهبان یار
رقیب مرا آزارها وشکنجه هاداد (به طنز می گوید فرمود) رقیب بانامهربانی مراطرد کرد وازنزدیک شدن به یار ممانعت کرد. اوآنقدرجوروجفاکرد که دیگرهیچ جای صلح وآشتی نمانده است. شاعردرمصرع دوّم ازلاعلاجی واز روی عجز وناله باخودمی گوید:
آخراین رقیب چگونه ازعواقبِ کار خویش نمی هراسد؟ مگر باورندارد که آهِ عاشقان (سحر خیزان)سرانجام به آسمان خواهدرسید ودامن ستمگران را خواهدگرفت !
رقیب می توانداستعاره از زاهدان ومتولیّان ِ یکسویه نگر ومتعصّبین ِجاهلِ سُنّی(وهابیّون- داعش وتکفیرهای خودپسند) باشد که درهمه ی دوره های تاریخی باعناوین ِ گوناگون حضورداشته وباخشک مغزیِ خشونت آمیز، با روشنفکران ِ دلسوز جامعه همچون حافظ جنگیده وآنها رابا اتّهاماتِ واهی ازدرگاهِ یار رانده اند.
آنها چنین می پندارند که ملایک وفرشتگانِ روی زمین هستند وحق دارند که هرکس دنباله رو وپیرو آنها نباشد سرازتنشان جدا کنند.! اینان در واقع معشوق اَزلی را درانحصارخودگرفته وبراین باور غلط اصرارمی ورزند که برای رسیدن به حق ،راهی جزپیروی ازافکار پوسیده اشان نیست ودِگراندیشان مستحقّ ِ مرگ ونابودی هستند!. درصورتی که به اندازه ی تک تک افرادبشریّت راهِ رسیدن به سرمنزل مقصود وجود دارد وکسی حق ندارد باتفتیش ِ عقاید، دیگری رابه زور شلّاق وشمشیر،مجبوربه تغییرروش ِ اندیشیدن ودست برداشتن ازباورها واعتقاداتِ شخصی نماید.چنانکه حضرت حافظ می فرماید:
همه کس طالبِ یارند چه هوشیار وچه مست
همه جا خانه ی عشقست چه مسجدچه کُنشت
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد
«مراروز ازل کاری بجز رندی نفرمودند» یعنی ذات من اینگونه طراحی شده که رندانه زندگی کنم بدون نقاب ساده وبی ریا باشم دربند واسارت هیچ خواسته ای نیستم من براساس طبیعت ذاتی خودم رفتارمی کنم.
رندانگی دربینش حافظانه حرکت وتلاش فردی به سمت خدایگونگیست امانه ازروی خواهش وآرزو؛ چراکه هرخواهش وآرزویی (چه مادی ومعنوی) یک بندویک زنجیراست وآدمی رابه اسارت می کشد. حافظ ازروی فطرت خود بسوی تکامل وخداشدن حرکت می کند برعکس اغلب عامه ی مردم که برای سبقت ازدیگران تلاش می کننددرهیچ مسابقه ای برای پیشی گرفتن ازدیگران شرکت نمی کند نقاب برچهره نمی زند جاه طلب نیست وبه نظرات دیگران هیچ اهمیتی قائل نیست.
«رند» دربینش حافظانه هرچندکه ظاهراً گناهکار وآلوده دامن است اما درحقیقت؛ حرکت به سمت خدایگونگیست امانه ازمسیری که مذاهب طراحی ومطرح کرده اند. «رندانگی» آوارگی درکوی معرفت وپرسه زدن درفرازوفرود جاده ی آگاهیست. «رندان» دوره گردی درعرصه ی جستجو رابرسکونت درمعابد واعتکاف د مساجدترجیح داده وبی وقفه حتی درسکوت وخلوتگاه خویش نیز درحال حرکت بسوی معرفت الهیست.
رندنه تنها نگران نظریات دیگران نیست بلکه سعی براین داردکه درصحنه ی نمایش نباشد اوبیشتردرسکوت ودرخلوتگاه خویش حضورداردساکت زندگی می کندوهرگزتوجه وتایید کسی راگدایی نمی کند.
درادامه ی سخنان قبلی،حافظ اگربه" قسمت وقضاوقدر" اعتقاد داشت هرگز غزل: "بیا تا گل برافشانیم ومی درساغراندازیم فلک راسقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم رانمی توانست بسراید" روشن است که این غزل وغزل های بسیاری دیگرازاین دست، تنها ازطبعی عصیانگر و شورشی برمی آید که سرش به دنیی وعقبی فرونیاید.
حافظی که ما می شناسیم یک انقلابی، روشنفکر ووارسته ایست که قرنها جلوتراززمان ِ خویش می اندیشیده است! اونه یک شاعربی بدیل بلکه اسطوره یِ حماسه ساز ِ ساختارشکنی،بُت شکنی وظلمت شکنیست که برزمین وزمان می شورد تامُشتِ حُقّه بازان ِ متعصّبِ خودبین راباز وبا رسوا شدن ِ آنها، مردم به آگاهی ودانایی برسند.
دراین بیت نیز طنز وطعنه وتمسخر زاهد وعابد کاملاً مشهوداست. به زبان وسبک خودِ آنها وبادرنظرگرفتن ِ باورهای آنان می خواهد پاسخ دندان شکنی به آنها بدهد ومی فرماید:
روزی که من خَلق شدم سرنوشتِ من اینگونه رقم خورده که من عاشق و رند وآزاداندیش باشم. رندی درتقدیرمن نوشته شده وبراساس ِ باورها واعتقاداتِ خودشما (متحجّران وخشک مغزان)روشن است که فرمان الهی همانگونه که از ازل رقم خورده هرگز کم و زیاد نمی شود.
حافظ بهترازهمه می داند که اگر بازبانِ خودآنها وبامنطق ِ خودآنها حرف بزند نتیجه ی مطلوبی حاصل میگردد.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوان قسمتم
خدا رامُحتسب ما را به فریادِ دف و می بخش
که سازِ شرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد
دراین بیت حافظ طنز وطعنه رابرجسته تر وبی پرده ترازقبل، چاشنیِ سخن قرارمی دهد شرع را که شدیداً درآن روزگاران، درانحصارِ کامل ِیکسو نگرانِ متعصّبِ تکفیریست وباموسیقی مخالفت می وَرزد، به ساز تشبیه کرده است!! وبدتر ازآن،طعنه ایست که به مُحتسب ومامورینی می زند که آمده اند تااو رابه جرم ِ گوش دادن به موسیقی وخوشباشی دستگیر کنند ! اوازآنها می خواهد اورا به حُرمتِ آوازِ دَف ونی ببخشند!!!
مُحتسب: ماموررسیدگی، مامورشرعی-حکومتی ِ اَمر به معروف ونهی ازمنکر
معنی بیت: باطنزوطعنه وتمسخرخطاب به محتسب می فرماید:
ای محتسب تو را بخدا سوگند می دهم، به حُرمتِ ناله های دف و نی، ازخطاهای ما(عیش وعشرت وگوش دادن به موسیقی که ازنظرگاه شرع گناه محسوب می گردد) درگذر. ای محتسب نگران مباش، بااین عیش وعشرتِ اندکی که ما داریم به شریعت لطمه ای نخواهد خورد! سازشریعت با این ترانه و موسیقی ِما، ناکوک و بی قاعده و بی قانون نمی شود وخللی بر شریعت وارد نمی شود مارابه حال ِخودبگذارتابه عیشمان برسیم.
مکن به حقارت نگاه درمن ِ مست
که آبروی شریعت بدین قَدَرنرود.!
مَجالِ من همین باشد که پنهان مِهراو ورزم
کنار وبوس وآغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مَجال : فرصت وحدودِ اختیار وتوانایی
"کنار وبوس وآغوش" ازمنظرعرفانی، رازونیاز و عشقبازی باآسودگیِ خاطر درجا وگوشه ای اَمن است متاسّفانه باتوجّه به توضیحاتِ قبلی، گویا این امکان برای شاعر عزیز ما میسّرنیست
معنی بیت: بادرنظرگرفتن ِ شرایطِ بالا وتنگ شدن ِ عرصه بر روشنفکران، می فرماید:
فرصت و قدرتِ من تا همین حد است که بصورتِ پنهانی (درخیال و خلوتِ ذهن) به معشوق ِ خویش عشق به وَرزم وبدینگونه بصورت ِخیالی به عشقبازی بااوبپردازم. زمانی که می دانم امکان ِ وصلت نیست ونعمتِ کناروبوس وآغوشش به من ِ نخواهد رسید چه چیزی دارم بگویم؟
مقام اَمن ومی بی غش ورفیق شفیق
گرت مدام میسّرشود زهی توفیق
شرابِ لَعل و جای اَمن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
معنی بیت: ای دل الان که شرابِ لَعل فام و جای راحت و آرام در اختیار داری و ساقی باتو مهر بان است ، دیگر چه می خواهی ؟ اگر اکنون روزگار خوشی نداشته باشی کی دیگرچنین فرصتی پیش خواهد آمد؟
امّا مشکل حافظ شراب وجای اَمن وساقی ِ مهربان نیست! دردِ حافظ وصالِ یاراست. اگرهم تمامی مشکلات وموانعی که درشرح بیت های پیشین مطرح شد مرتفع گردد باز حافظ ناکام است ووقتی به کامیابی می رسد که به خودِ یاررسیده باشد.
ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولی
عیش بی یارمهیّانشودیارکجاست؟
مشوی ای دیده نقش غم زلوح سینه ی حافظ
که زخم ِ تیغ دلداراست ورنگِ خون نخواهد شد
ای چشم ِاشکبارمن،اینقدرگریه مکن تو می خواهی بابارش اشک، نقش ِ غم و اندوه راازسینه ی مجروح ِمن بشویی وپاک کنی، تلاش ِ بیهوده می کنی هرگز میّسرنخواهد شد،زیرااین زخم ِخونین از شمشیردلداراست و رنگِ خون بااشک پاک نمی شود.
سوادِ دیده ی غمدیده ام به اشک مشوی
که نقش ِ خال ِ تواَم هرگزازنظرنرود.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۴۲۴ نمایش