عشقبازیّ و جوانـیّ و شـــرابِ لعل فام
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۳ ب.ظ
عشقبازیّ و جوانـیّ و شـــرابِ لعل فام
مجلس اُنس وحریفِ همدم وشُرب مُدام
جلا وصفایِ"مجلس اُنس"دردیوان ِ حافظ همانندِ جلاوصفای یک قطعه ازبهشت است که برروی زمین افتاده باشد. مجلسِ اُنس می تواند دونفره وبینِ عاشق ومعشوق یا حلقه ای رندان ِ هم نظر وهمدل وهم مرام بوده باشد. مباحثی که در مجلس اُنس مطرح می شود، بسیار خصوصی، مهرآمیز وفوق العاده سِرّیست. نامحرم دراین مجلس راه ندارد وکاملن محرمانه است.
این غزل همانندِ یک تابلو نقّاشی رنگارنگ است. منظره ای دل انگیز ازمَحفلِ موردِ دلخواهِ حافظ که درسراسرغزلیّاتش، آرزومندانه انتظار دارد بیشتر اوقاتش را این چنین بگذراند. هرکس بسته به عقاید و باورهایش، میل دارد اوقاتِ فراغت وتفریحاتِ خودرا بگونه ای خاص بگذراند. حافظ نیزهمواره خوشباشی، خوشگذرانی وعشقورزی راسعادت ودولت می داند وبا این رفتارهاست که به هدفهاوآرزوهای خود نزدیک می شود.
ازنگره وبینش ِ حافظ،بهترین شکلِ ممکن یک زندگیِ ایده آل ، داشتن ِ جوانی،مشغول بودن به عشقبازی،بهره بُردن از همراهی ،همدلی وهمدمی ِ حریفی باذوق، پرداختن به میگساری ومستی است.
ابیات همه یکدست ودرراستایِ تشریح ِ مجلس ِ فاضله ای هست که حافظ همیشه درآرزوی آن بوده است. شاید هم هرگز چنین مجلسی را حافظ تجربه نکرده باشد وازشدّتِ علاقمندی، درکارگاهِ تخیّل ِ خویش خَلق کرده است. همان کارگاهی که احتمالاً پیکرِ پاکدامنی چون پیرمُغان درآنجا تراشیده شد وخَلق گردید. به هر روی این مجلس، مَجلس ِ ایده آل ِ حضرت حافظ است. دَم غنیمتی ،عیش وعشرت وشادی جویی وعشق ونیک پنداری نکاتیست که شاعر دراین غزل به ماگوشزد می کند تاغفلت نکنیم که عمربسی زودترازآنچه که ما تصوّر می کنیم می گذرد.... ببینیم دراین مجلس ِ افسانه ای، امورات بر چه مَبنایی پیش می رود وزمان چگونه سپری می گردد؟
معنی بیت : قابل ِ ذکراست که معانی تمامِ ابیاتِ این غزل درادامه ی یکدیگر ومکمّل ِهمدیگرند و بابیتِ پایانی کامل می شوند.گویی که تمام این غزل یک جمله است.
....جوانی باشد وعشقبازی باشد وشرابی سرخ رنگ وناب، همدمی همدل، صمیمی، مَحفلی خیال انگیزاننده ودلگشاینده وجان فزاینده....
نشاط وعیش وجوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبوَد بررسول غیربلاغ
ساقی شکـّر دهان ومطرب شیرین سخن
هـمنشینی نیک کردار و نَدیمی نیک نام
ساقی ِشکـّردهانی که هم شیرین گفتاراست، هم لبان ِ نوشین ومکیدنی دارد. ساقی ِ حافظ خوش سیمای وخوش حرکات وخوش ذوق است. هم شرابِ گیرا وناب می دهدهم خودش با زیبائیها و جاذبه هایی که دارد، دیگران راسرمست وبانشاط می سازد.دستانِ لطیف ومهربانی دارد وساعد و ساق هایش سیمین گون است. قامتش به سرو می ماند وچشمانش فتنه انگیز وسِحرآمیز.
نَدیم : همصحبت وهم نشین وهمدم
همه چیز دراین مَحفل عالی، ایده آل وبی نقص است. محفل سرشار ازنشاط وشادی، زیبایی، نیک پنداری،شیرین گفتاری ونیکو رفتاری موج می زند.
ساقی به دست باش که غم درکمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می زنی
شاهدی ازلطف وپاکی رشک آب زندگی
دلبری درحـُسن وخوبی غیرت ماه تمام
"شاهد"معشوق ِزیبا روّیست که دراین محفل روی ازجفابرگردانیده وبا عاشقانش به لطف ومهربانی رفتار می کند. جلوه گری ِ معشوق دراین بَزم، از جنس ِ لطف ومحبّت، وپاکی ِ این معشوق موردِ حسادتِ آبِ حیات است. این معشوق به همه ی مجلسیان لطف وعنایت دارد امّا هرزه نیست، پاکیزه وروحانیست.
رشک : حسادت ، مورد حسادت
آب زندگی : آب حیات که خضر و اسکندر درپی آن به ظللمات رفتند ، اسکندر به آن دست نیافت ولی خضر از آن نوشید و عمر جاودان یافت.
دلبر : نگار ، یـار
حُسن : جَذبه وزیبایی ، نیکویی
غیرت ِماهِ تمام یعنی اینکه حسادت وَرزی درحدِّ ماه بَـدر ماه شب چهاردهم است. همه چیز درحدِّ اعلاست.قُوّه یِ دلبری ودلستانی ازاین والاتر و گیراتردرهیچ کجا وهیچ کس وجود ندارد!
اگرچه حسن تو از عشق غیرمستغنی ست
من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز
بَزمگاهی دلنشان چون قصرفردوس برین
گلشنی پیرامُنش چون روضهی دارالسّلام
بَزمگاه : مجلس جشن شادی و طَرَب
دلنشان : دلنشین ، خوشآیند
قصر : خانه ای فراخ وبهشتی و سَرایی با شکوه
فردوس :کلمه ای کاملاً فارسی که واردِ قرآن شده است ، اصل آن در زبان پهلوی "پردیس" است به معنی ِبهشت
بَرین : برترین ، بالاترین
گلشن : باغ گل ، گلزار
پیرامـُنش : پیرامونش ، اطرافش
روضه : باغ
دارالسّلام : خانهی آرامش و سلامتی بی هیچ اندوه وغمی. "روضهیِ دارالسّلام" یکی از باغـهـای بهشت است.
رونق وصفای ِاین مجلس همانگونه که درابتدای سخن اشاره شد،چنان خیال انگیز وپرنیانیست که گویی قطعه ای ازبهشت است که به روی زمین افتاده باشد. به همین سبب گفته شد که شاید این بَزمی که حافظ به شرح آن مشغول است رویایی وخیالی بوده باشد.
ساقی بیا که ازمدد بخت کارساز
کامی که می خواستم زخداشد میسّرم
صـفنشینان نیکخواه و پیشکاران بـا ادب
دوستداران صـاحب اسراروحریفان دوستکام
صفنشینان:مهمانانی که با ادب ومتانت نشسته اند همه خیرخواهِ همدیگروخوش نیّت هستند.
پیشکار : خدمتگزار ، مسئول پـذیرایی ، کسی که شراب در مجلس میگرداند.
صاحب اسرار: راز دار
دوستان هرچه رازدارترباشند آرامش وامنیّت به اوج خودمی رسد.
دوستـکام : مهربان ، کسی که به نفع دوست، از کام ِ خود چشم پوشی می کند. کاری انجام میدهد تا دوست را کامیاب وشادکام کند. حافظ خود چنین کسیست درجایی دیگرمی فرماید:
میل ِ من سوی وصال وقصدِاوسوی فراق
تَرکِ کام ِ خودگرفتم تابرآید کام ِ دوست
امّادراینجا خوشبختانه معشوق نیز ازروی لطف ومهربانی، عاشقانش رامورد تفقدقرار داده وبه دلدادگانش کام می بخشد.
من اگر کامروا بودم وخوشدل چه عجب
مستحق بودم واینها به زکاتم دادند.
بادهی گلرنگِ تلخ تیزِخوشخوار سبک
نُقلش ازلَعل نگارونَقلش ازیاقوت خام
تـیـز: برّنده ، تـُنـد
خوشخوار : گـوارا
سبک : سهل الهضم
باده ای که دراین بزم به میهمانان داده می شود ویژگی های یک باده یِ ناب را دارد. باده ومِی هرچه تند وتیز وتلخ باشد به همان میزان مستی وگیراییِ بیشتری خواهد داشت امّا کمترکسی قادربه نوشیدن باده یِ تلخ وتیر است. دراین بَزم هرچند که باده تند وتلخ است امّا چنان بامهارت تهیّه شده که خوشگوار وگواراست ونوشیدن ِ آن به راحتی نوشیدن شربتی شیرین است،ضمنِ آنکه گیراییِ آن نیز فوق العاده ست وآثار منفی مثل ِ سردرد وخُماری وتشنگی ندارد.
منظوراز"نـُقل" نُقل ونبات و تنقّلاتیست که هنگام شرابخواری،برای ازبین بُردن ِ مَزه ی تلخی شراب می خورند، مثلِ ماست و ترشی وخیارشوروانواع میوه وشیرینی
لَعل : استعاره از لب
نگار : معشوقه
نُقل ونباتِ این بَزم بوسه ایست که ازمعشوق می ستانند. یعنی به جای تنقّلات، پس ازسرکشیدن ِ جام شراب، یک بوسه ازمعشوق می گیرند.
نـَقل : دومعنی دارد: ۱- بازگویی و روایتِ مطلبی ازکسی یاچیزی، ۲َ جابجا کردن ازیک نقطه ومکان به جایی دیگر، حَمل ونَقل کردن
یاقوت :دراصل از سنگهای گرانبها به رنگِ قرمز ، استعاره از شراب ، یا استعاره از لبِ معشوق
یاقوتِ خام : سنگِ قیمتی نتراشیده. اگریاقوت را استعاره ازشراب بگیریم یعنی شرابِ خام. یعنی صحبتهایی که درآن بَزم بین میهمانان رَد و بَدل می شد درموردِ شرابِ خام وپیرامونِ آن بود!اغلبِ شارحان چنین برداشتی کرده اند و نتوانسته اند به منظور اصلیِ شاعر پِی ببرند. این برداشت اصلاً حافظانه نیست. درمجلسی چنان باشکوه ورویایی، سخنانش این چنین بی بَها وبیهوده، درموردِ خام بودن وچگونگی پخته شدن ورسیدنِ شراب!!! نه نه این برداشت درست نیست.
پس باید دست به رمزگشایی کرد تادانست که منظورشاعر از:"نَقلش ازیاقوتِ خام" چه می تواند بوده باشد.؟
اوّل بایست ببینیم "یاقوتِ خام" چگونه یاقوتیست؟ سنگی سرخ رنگ که هنوز دست ِ آدمی بدان نرسیده، تراش نخورده وبِکر وطبیعی هست. حال اگر"یاقوتِ خام" رااستعاره از "لبِ معشوق" بگیرم معمّا حل می شود. لبِ یارسرخ رنگ است، طبیعی هست یعنی آب ورنگ نخورده ،بی آرایش سرخرنگ است. امّا "لب" چگونه می تواند تراش نخورده باشد؟! آری اتّفاقن منظور حافظِ رند دقیقن همین تراش نخوردن ِ این یاقوت(لب معشوق) است.یعنی تروتازه هست. این معشوق تازه به بلوغ رسیده است.لبش بِکراست وبالبِ کسی تماس نداشته،این لبِ خوشرنگ ِ تازه، میان ِلب ودندان یک عاشق نیافتاده وتراش نخورده است!. پس روایت وصحبت هایِ میهمانان، پیرامون این "یاقوتِ خام" (لبِ بکر و طبیعی ِ معشوق که صیقل نخورده) است.گرچه این معنا بسیار حافظانه ودرخورشان ِ این مجلس هست و رضایتِ خاطر حافظ دوستان ِ عزیزرافراهم می کند. امّا یک برداشتِ دیگراز همین مصرع دوّم می توان حاصل کرد:
"نَقل" را اگربه معنای انتقال وحَمل کردنِ شراب بگیریم "جام" به ذهن متبادر می گردد. حالا به جای نَقل "جام" را جایگزین کرده ودوبارمی خوانیم.:
نُقلش ازلعلِ نگار وجامَش ازیاقوتِ خام
یعنی شراب دراین مجلس درظرف هایی که بصورتِ طبیعی ازیاقوتِ صیقل نخورده بودند توزیع می شد. جامهایی ازجنسِ یاقوتِ بکر وطبیعی.
یاقوت جانفزایش ازآب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش درناز پروریده
غمزهی ساقی به یغمایی خردآهخته تیغ
زلف جانان از برای صیدِ دل گسترده دام
غمزه : ناز و کرشمه
ساقی : کسی که شراب میدهد ، در اینجا استعاره از معشوق است.
یغما : غارت گری،
آهخته : آهیخته،از نیام بیرون کشیده وآماده برای فرودآمدن است.
"تیغ" استعاره از "مژه" است .
غمزه وعشوه ساقی ِ این بزم، باتیغ بُرّان ِمُژگان وابرو، جان ِ خردِ میهمانان راگرفته وهمه را مجنون وشیدای ِ خودساخته است.
زُلف معشوق نیز حلقه های دام را گسترانیده ودرحالِ صید کردن ِدلهای عاشقان است.
درآن مقام که خوبان زغمزه تیغ زنند
عجب مدارسری اوفتاده برپایی
نکتهدانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروزچون حاجی قوام
حاجی قوام از دوستان ِ صمیمی ِ حافظ وازبزرگان و نیکوکاران بنام شیراز و مورد لطفِ بسیار شاه شیخ ابواسحق بوده است. قوام الدین حاجی حسن تمغـاجی پسر ناصر الدین مظفر ، وی در دوران حکومت خاندان "اینجو" در فارس محصّل مالیات و وزیر شاه شیخ ابواسحق بود ، 30 سال ار اویل عمر "حافظ" مصادف با 30 سال از اواخر عمر "حاجی قوام" است ، "حاجی قوام" به کرم و بخشش ، ادب پروری و برپایی مجالس شعر و شادی و شرابخواری مشهور بوده است "جهان افروز" در اینجا به معنی مشهور بودن در جهان است .
حافظ به ظاهر دراین غزل به توصیفِ محافلی که توسّطِ اوبرگزارمی گردیده پرداخته است. ولی روشن است که این چنین محفلی رویایی، درحقیقت وجود نداشته ودرکارگاهِ خیال شاعرخَلق شده است. شاعربه سببِ ارادتی که به حاجی قوام داشته، مبالغه وغلوّ راچاشنی سخن نموده است.
نکته پردازی وشوخ طبعی ِ حافظ وروایت ِ کردن حکایت های لطیف،به این مجلس صفای دیگری می داده است. بانی مجلس نیز ازخیّرین و نیکوکاران مشهور شهربوده ورونق ِ مجلس را فزونی می بخشیده است.
دریای اخضر وفلک وکشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
هرکه این عشرت نخواهدخوشدلی بروی تباه
وانکه این مجلس نجوید زندکی بر وی حرام
عشرت :خوشباشی و خوشگذرانی ، شادی و شادخواری
تباه : نیستی و نـابـودی
"باد" یعنی "امید که چنین باشد" ولی دراین بیت پایانی، ازآخرِجمله به ضرورتِ وزن حذف شده است.
همه ی ِ توصیف هایی که ازآغاز غزل تا پایان ازشرایط واوضاع واحوال ِ مجلس شد تماماّ به همّت واراده ی ِ حاجی قوام،مهیّاست وای بر کسی که این شادی و جشن را نخواهد ودنبال چنین محفلی نگردد. شادمانی بر او رَوا نیست زندگانیش حرام باشدوبیهوده سپری گردد.
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بردلدار رفت جان برجانانه شد
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۳۵۷ نمایش