حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

ما ز ِ یاران چـشم یاری داشـتـیـم

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ




ما ز ِ یاران چـشم یاری داشـتـیـم

خـود غلط بود آنچه ما پنداشتـیـم 


"چشم یاری داشتیم" : امید کمک داشتیم،  تـوقـّع و انتـظار مساعدت داشتیم.
"غـلـط" : نا درست ، اشتـبـاه
"پـنـداشتـن" : گـمـان کردن ، فـکـر کـردن
مـعـنـی بـیـت :مـا از دوستان ِ خویش توقّع کمک و مساعدت داشتـیـم ، امـّا دریغا که توقّع ِما  نابجا بوده  و آنگونه که می پنداشتیم  رشته ی دوستی و اُلفتِ  ما محکم نبوده است. ما اشتباه می کردیم وظاهراّ دوستی بین ما اصلاً جاری نبودهاست.! پس انتظارمان نیزبیهوده وبیجاست.....
چنین گویندکه حافظ این غزل رادرزمان ِتبعید به یزد وهنگام خروج ازشیراز خطاب به شاه شجاع گفته وازاوگله وشکایت کرده است. باتوجّه به فَحوای کلام بعیدنیست که چنین بوده باشد. دریغا که متن وحاشیه های زندگانیِ خواجه ی شیرازدرهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخیِ معتبری دراین خصوص وجود ندارد وهرچه هست فراترازحدس وگمان نیست.
 یاری اَندرکس نمی بینیم یاران راچه شد؟
دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟


تــا درخــت دوسـتـی کــی بــر دهـد

حـالـیــا رفـتیـم و تـخـمـی کاشتـیـم 


"تـا" :  منتظرمی مانیم تا ببینیم این اتّفاق کی رُخ می دهد.
"درخت دوستـی": دوستی به درخت تشبیه شده است. 
"بَر" : مـیـوه ، ثـمـر ، نتیجه
"حـالـیـا" : هم اکنون
"تخم" : بذر ، دانه . 
مـعـنـی بـیـت : ما یک بذردوستی درمزرعه ی دلمان کاشته ایم تا   بـبـیـنـیـم چه زمانی این بذرشکوفا خواهدشدوچه زمانی این درخت میوه وثمر خواهد داشت.
دراین بیت امید ونامیدی هردو موج می زند. ازیکسوباتوجّه به بیتِ قبلی، انتظاربیجایی از دوست داشته وازسوی دیگرهنوزامیدواراست که درختِ دوستی روزی میوه خواهد داد.
کس نمی گوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟


گـفت ‌و گـو آیـین درویـشی نبود

ور نـه بـا تو مـاجـراها داشتـیـم 


"گـفـت‌وگـو" :مجادله: بحث و جدال 
"درویـشی" : خاکساربودن، بی تکلّف بودن، جوانمردو باگذشت بودن وکش ندادن ِ موضوعاتِ اختلاف انگیزدررفاقت. 
"مـاجـرا" : اتّفاق ،سرگذشت ، واقعه 
"ماجرا" دربحثِ عرفان وآیین صـوفیـان،معنای خاصّی داشته ،بدین صورت که اگرمابین ِ سالکان وصوفیان اتّفاقی ملال انگیز وناراحت کننده رُخ می داده، یایکی ازآنان مرتکبِ خطا واشتباه می شدندموظّف بودند آن را درمحضرپیر وراهنما مطرح کرده وپوزش طلبند. راهنما نیز متناسب با کرده ی ِ خطاکارتنبیهی درنظرمی گرفت تابه اصطلاح روح وروانِ خطاکار پالایش شده وکدورت های پیش آمده مرتفع گردد.

مـعـنـی بـیـت : مجادله وبحث برسراینکه چرا تو رسم ِ رفاقت رابه جانیاوردی ومرتکبِ خطاشدی درآئین درویشی وجوانمردی درست نیست ومن هم قصدمجادله ندارم وگرنه من اگرهمچنان مثلِ سابق صوفی بودم می بایست این نامهربانی وزیرپا گذاشتن ِ رسم رفاقت ازجانبِ تورادرمحضر پیرخانقاه مطرح می نمودم وتونیز مجازات می شدی.

دراینجا حافظ بازبان  وبیانِ رندانه ای که دارد هم گلایه ی خودرا مطرح کرده، هم اصرار وپافشاری به عقایدِ خودنموده وهم جدایی ازصوفیگری راعملی درست وبرحق قلمدادکرده است. به اینصورت که به مخاطب می گوید من درحالِ حاضر به افکارنو وجدیدی رسیده ام افکاری که اساس  وپایه ی آن جوانمردی وگذشت است ومن نیزبراساس این افکار با تورفتارمی کنم نه براساس آئین صوفیان.
ماجراکم کن وبازآ که مرامردم ِچشم
خرقه ازسربدرآورد وبه شکرانه بسوخت


شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت

مـا غلط کردیم و صـلح انـگاشتیم 


"شیـوه" :طرز، روش ، "شیـوه‌ی چشم" همان غـمزه است.
"فریب" : قصد،غمزه و عشوه های دلبرانه است. 
"انـگـاشتـن" : باور داشتـن ، گـمـان کردن
مـعـنـی بـیـت : غمزه ها وطرزنگاه کردن توراازسادگی،به ناز وعشوه تعبیرکردیم! درحالی که ماعاشق بودیم ونمی دانستیم که این طرزنگاهِ تو قصد وغرضی درپی دارد وآن اعلانِ جنگ ونبرداست‌. مااشتباه کردیم وآن راصلح وآشتی تعبیرنمودیم.
گفتم دل رحیم اَت کی عزم ِ صلح دارد
گفتامگوی باکس تاوقتِ آن درآید
 

گلبُن حُسن اَت نه خود شد دلفروز 

مـا دَم  همّت  بـر او  بگماشتـیم


"گلبُن" : بیخ بوته‌ی گل ، درختچه‌ی گل ، به شاخه‌ی گل هم گفته می‌شود بیشتر منظور "نهال گل سرخ" (گل رُز سرخ) اسـت.
"گلبن حـُسن" : حـُسن وزیـبـایی به بوته‌ی گل سرخ تشبـیـه شده است.
"دلـفـروز" : مایه شادی و روشنی دل ، رعناوزیـبـا، چیزی که مـوجب انبساط خاطرشود.
"دَم" : نـفـس 
"دَمیدن" اشاره به دعاخواندن وفوت کردن به اطراف دارد. هنوزهم این رسم وجودارد.
"هـمـّت" : اراده، اشتیاق، دعـا و تـوجـّه قلبی، با تمام قوای روحانی برای درخواست چیزی ازدرگاهِ خداوند برای خـود یـا در دیـگـری.
"دم ِهمّت" : دعایی ازصمیم جان خواندیم ونفسی ازروی اشتیاق واراده برای زیبایی ودلفروزی تودمیدیم. 
"گـمـاشتـن" : مـأمـور کـردن 
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. یادت باشد که این بوته ی زیباییِ توخودبخود به این حد ازکمال نرسیده است! این ما بودیم که شبانه روزبی وقفه مشتاقانه دعاکردیم وانرژی های مثبت را ازصمیم ِ جان ودل مامورحفاظت وسلامتی وسرافرازی تونمودیم. به بیانی دیگر بازار جلوه گری ِ تورا ماگرم کردیم پس توهم باید بازبینی کنی و نسبت به عاشقان ِ خود ازروی حق شناسی عنایت وتوجّه داشته وهوای آنهاراداشته باشی.
مارابرآستان ِ توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را


نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد 

جانـب حـُرمت فرو  نگذاشتیم 


منظوراز"نکـته ها"دراینجااتّفاقاتِ ناگوار مثل ِ مضمون بیت اوّل(بی توجّهی وعدم مساعدتِ یاران) است.
مـعـنـی بـیـت :بی توجّی های تو ماراآزرده خاطرساخت، نامهربانی های بسیـاردیدیم ، امّا بـه حُرمتِ تـو کسی گـله وشکایت نـکـرد.!
لافِ عشق وگِله ازیارزهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چنین مُستحق ِ  هجرانند.

 
گفت : خـود دادی به مـا دل حافـظا 

مـا مـحصـّـل بـر کـسی نـگمـاشتیم 


"مـُحـصـِّل" :کسی که تحصیل می کند.مالی یادانشی یاهرچیزی دیگر ازکسی می گیرد،مثل ِ مأمور گـرفتن مالیـات یامامورگرفتن ِچیزی دیگر
دراین بیتِ آخر این معشوق است که به حافظ پاسخی رندانه وحافظانه می دهد:
مـعـنـی بـیـت :  معشوق درقبال سخنانِ گله آمیز حافظ گفت:
ای حافظ که اینقدرگله وشکایت می کنی،تـوخودت دل به مـا سپردی و عاشق ما شدی ،  کسی برای تودعوت نامه نفرستاده وتوخودپیشقدم شده وعشق مارا دردل نشاندی! ماکه کسی را مـأمـور نـکـردیـم که دل تـو را بـگـیـرد و به مـا بـدهـد.!
حافظ دراین غزل نیز همانندِ سایرغزلها خودرا قربانی می کند تا حق بامعشوق باشد. اوبااین مناظره های خیالی، مارا ازنکاتِ ظریفِ عاشقی آگاه می سازد. اواشتباه می کند وازمعشوق پاسخی دندان شکن می گیرد تا مایه ی عبرتِ ماشود، تامااشتباهی راکه حافظ دراین غزل مرتکب شده وزبان به شکوه وگلایه گشوده،مامرتکب نشویم. حافظ همیشه آماده ی فداشدن است.
 اوآگاهسازی وروشنگری را آنقدرمهم واثربخش می داند که حاضراست هزاران بارپاسخهای دندان شکن بگیرد واتّهاماتِ گوناگون به خود روادارد تا نکاتی رابه مخاطبین گوشزدکند.
 زدستِ جورتوگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت که حافظ بروکه پای توبست؟


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۳
  • ۶۷۹ نمایش
  • رضا ساقی

یاران

نظرات (۱)

سلام و عرض ادب خدمت جناب ساقی

اگر توجه کنید از همان بیت اول، خواجه، ضمایر و افعال را به صورت جمع متکلم آورده؛ و همواره از سر تواضع رندانه، خود را بسی حقیر و آلوده دامن پنداشته و بسی عجیب می نماید که برای خود از سر بزرگ بینی، به جمع ( ما ) سخن بگوید! از سوی دیگر، بیت آخر چنان ایهام سنگینی دارد که به واقع به هیچ وجه نمی توان آنرا تنها و صرفا به خطابیت شاه شجاع ربط داد. از آنسو و با نگاه به غزلیات، می توان دریافت که دیدگاه خواجه از جبری بودن وظیفه ی بر دوش انسان، به سمت و سوی آزاد بودن در پذیرش سرنوشت خویش، تغییر جهت داده. و همه ی این اوصاف در همان بیت آخر مشهود است؛ یعنی اگر بیت آخر را به اول منتقل کنیم و این دفعه به جای متکلم بودن خواجه، یار را گوینده ی کل غزل در نظر بگیریم می توان دید که معنای آن تا حدود زیادی دستخوش تغییر می گردد.

البته با توجه به ظرافت کلام و قوه ی بینش و روشن نگری خواجه، می توان گمان برد که کل غزل در واقع ایهام دارد! یعنی در معنای نزیک "خطاب" به دوست و رفیق قدیمی که او را طرد کرده، و با توجه به پریشان حالی و ناراحتی خواجه که سبب ایجاد مفهوم موازی و دوم می شود؛ در معنای دورتر که اینبار خواجه شنونده و یار گوینده است!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی