چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۲ ق.ظ
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا اینجاست
این غزل پُرمایه ونغز،یکی ازپخته ترین غزلهائیست که حافظ عزیز،احتمالاً دراواخر عمر گرانمایه ی خویش سروده وسعی کرده جهان بینی ونگرش خودرابی پرده ولی پروااعلام کند. گویا خودمی دانسته که مخاطبین درموردِسخنان ِ اوبرداشت های مختلف خواهند کرد.
بنابراین ازهمین ابتدای سخن، به متعصّبین، متشرّعین ِ یکسونگر وخام اندیشانی که دوست دارند درشهرت واعتباردیگران سهیم شوند هشدار داده که قصدِ مصادره کردن اوراننمایند واوراهمانگونه که هست ببینید نه آنگونه که دلخواهِ آنان هست.........
امّاهیهات! که این رویّه ی خودخواهانه و سودجویانه همچنان متداول بوده وهست و برداشتهای منفعت طلبانه ازاشعاراو تمامی ندارد!. یکی ازمهمترین دلایل این اتّفاق، محبوبیّت و دوست داشتنی بودنِ حافظ است. هیچکس نمی خواهد اورا ازدست بدهد. هرکسی باهر عقیده ای دوست دارد حافظ را درجمع همفکران خودببیند وای بسا ازسفره ی گسترده ی اعتبار ومحبوبیّتِ اوکام خودراشیرین کند.
حافظ خود نیک می دانست که روزی فراخواهد رسید و او دوست داشتنی ترین ومحبوب ترین شاعرجهان خواهدبود.
برسرتربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
اهل دل:رندان،عاشقان واهل شعروادب. اهل دل کسانی هستند که باحوادثِ پیرامونی خود را هماهنگ می کنند،قضاوت نمی کنند؛ متعصّب نیستند، خشکه مغز و عبوس نیستند ودر برابراندیشه های مخالفین ، از خود انعطاف ونرمش نشان می دهند. خودرا حق مطلق نمی پندارند ودرکناردگراندیشان به صلح وصفا زندگی می کنند.
نئی: نیستی
معنی بیت: زمانی که سخنان ِ اهل شعروادب ومعرفت رامی شنوی، بادقّت گوش فراده ومنظور ومقصود آنها رابه درستی دریاب. آنگونه برداشت نکن که خودت دوست داری! اگرغیراین باشد توسخن شناس نیستی جان من، خطا وایرادِ کارتو درهمین نکته نهفته هست.
یکی ازویژگیهای بارزحافظ این است که اصلاً باآنها که استعدادِ درک ِسخنانش راندارند جرّ و بحث نمی کند وآنها رابه حال خود رها می دارد.
حافظ اَرخصم خطاگفت نگیریم براو
وربه حق گفت جدل باسخن حق نکنیم
سرم به دُنیی و عُقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
دنیی: دنیا. به سببِ آنکه به وزن شعرلطمه نخورد باید همان دنیی خوانده شود.
عُقبی:عقبا،عاقبت، آخرت
تبارک اللّه : مرحبا،آفرین
فتنه: آشوب ،شورش. فتنه در عربی: به معنای آزمودنست امّا دراینجا همان آشوب وشورش است.
معنی بیت: نه به دنیا ومظاهرفریبنده ی آن دلبسته ام نه امیدی به آخرت وروز رستاخیز دارم. طمع دنیا وحرص بهشت ندارم. مرحبا به این عصیانگری وحسّ ِ شورشی که نسبت به دنیا دوستی وآخرت دارم.
حافظ یک عصیانگر وشورشی ِ حقیقیست. اوبه زندگی وپیرامون خویش ازدریچه ی خاصّی می نگرد. اودرهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اودرپشتِ هیچ مرز ومذهبی منتظرنمی ماند. او جویای حقیقت است نه جویای راحتی ونعمت وبهشت، وتا بدان دسترسی پیدانکند آرام نمی گیرد. جالب اینکه حافظ ازاین روحیّه ی شورشی که داردنه تنهاناراحت نیست بلکه رضایتِ خاطرنیز دارد وبه خود آفرین واَحسنت می گوید.
حافظِ بی باک وعصیانگر، فرزندِ خَلَفِ همان آدم وحوّاست که به سببِ کنجکاوی وتجربه کردن ِ گناه، دست به ریسکی بزرگ زده و ازبهشت ونعمتهای فراوانش چشم پوشی کردند! حافظ نیزبه همان سیاق وباهمان کنجاوی،همه چیز را به زیر سئوال وتردید می کشد تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. برای او هیچ چیز تقدّس قائل نیست وتعصب ندارد!.چراکه تقدّس وتعصب،نقد را برنمی تابند وبا پُتکِ تکفیر هرنقد وانتقادی راسرکوب می کنند!
حافظ همه چیزرا به بادطنزوتمسخرمی گیرد تاحقایق ِ نهفته وپوشیده شده را عُریان سازد! درنظرگاهِ اوگناهی زشت ترازمردم آزاری وجود ندارد، اوشهامتِ آن را دارد که برای کشفِ حقیقت دست به گناه بزند!
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم!
هم او که دندان طمع ِ بهشت را ازریشه کنده، اوکه مردم آزارنیست وعشق ورزی راسرلوحه ی همه ی اموراتِ خویش قرارداده، صاحب شهامتی ستودنی شده و ازهیچ چیزنمی ترسد. اومی داند واطمینان دارد که خداوند دوستی مهربان ورحیم وبخشنده است وآنقدربزرگوار وکریم هست که بتوان دربرابر اوهمچون یک دوست نشست وصحبت کرد. بااین نگرش است که گهگاه باخدانیزگُستاخانه دردِ دل می کند:
این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟
کاین همه دردِ نهان است ومجال آه نیست.
اویقین دارد که خداوند آنقدرکه از فریبکاری، چاپلوسی وبُزدلی ِ بندگانش به خشم می آید ازاین گستاخی خشمگین نخواهد شد.
چرخ برهم زنم اَرغیرمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
در اندرون ِ من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ گرچه ازاین کنجکاوی ِ بی پایان رضایتِ خاطر دارد امّا خودش نیز درحیرت است که این چه معمّایست واین چه رازیست درحالی که اوساکت وخاموش است همچنان دردرونِ او شورشی برپاست واورابه عصیان وآشوب ترغیب می کند؟!
البته دراینجا حافظ نکته ی بسیار باریکتر ازمویی را بیان کرده وآن اینکه: خداوند خودش این کنجکاوی ِ جسورانه و تمام ناشدنی را دردرون انسانهاتعبیه نموده است! گویا خداونداز کنجکاوی متهوّرانه ی مخلوقاتِ خویش، که همه چیز را درراستای کشفِ حقیقت به چالش می کشند خرسنداست.
بنظرمی رسد خداوند، بندگان ِ خطاکار ترسو، بُزدل وچاپلوس رادوست ندارد وبرعکس ازبندگان جسور وکنجکاوی مثل حافظ که فراشمول به انسانیّت عشق می ورزند وشهامتِ به نقدکشیدن ِ همه چیز را دارند به وَجد وسرورمی آید. کسی چه می داند؟ شاید فتبارک اللّه گفتن خداوند به انسان، ازهمین منظربوده باشد! وگرنه بندگانی که فکرواندیشه ی آنها ازحدودِ شکم وشهوت فراترنمی رود وبرای رفتن به بهشت، چه ریاکاریها وچاپلوسی هایی که نمی کنند سزاوار "فتبارک اللّه" نیستند بلکه چندش آور ومشمئزکننده نیزهستند. هیچ تردیدی دراین نیست که خداوند بیش ازهمه اززُهدِ ریایی بیزار و متنفّراست.
کسی که بی هیچ منظوری نه به سببِ ترس ازدوزخ ونه به طمع بهشت، به همنوعان خویش عشق ورزی می کند، ارزشمندتر ازکسی است که ازترس آتش دوزخ ویا به طمع بهشت کاری را انجام می دهد.
حافظ معتقداست که این حسّ ِ عصیان وشورش که دروجودِ اوموج می زندواورا تشویق به فتح قله های بکر معرفت وورودبه اعماق دره های ناشناختگی می کند لطف وعنایت خداوندیست! ازهمین رو دربیتِ پیشین به روحیّه ی آرام ناپذیر وعصیانگروشورشی خویش تبارک اللّه می گوید.
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه درکم خردی ازهمه عالم بیشم
دلم ز پَرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
دلم ز پرده برون شد: دلم ازپرده برافتاد، رازدلم آشکارشد.
هان: شبه جمله ای برای هشدار دادن، تأکید در امرِ بِنال
ازاین پرده: اصطلاحی درموسیقی، ازاین آهنگی که می زنی کارما به نواست: حالمان بهترمی شود. ضمن آنکه "نوا" هم به معنای سر و سامان، هم به معنایِ آوای موسیقیست.
معنی بیت: اسرارپنهانی من(جهان بینی و اعتقادات من، عشقبازی من) آشکارشد و متشرّعین ومتعصبیّن برعلیه من شوریده اند (مورد تهدید وتکفیر وآزارقرارگرفته ام) ای مطرب کجایی که دراین لحظات به تونیازمندم. شروع به نواختن کن که ازاین آهنگی که می زنی دلم آرامش پیدا می کند.
وصفِ رخ ِ چوماهش درپرده راست نآید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رُخ تودرنظرمن چنین خوشش آراست
این بیت عارفانه ترین وعاشقانه ترین بیتی هست که حافظ خطاب به معشوق اَزلی سروده است.
التفات: توجّه
معنی بیت: اگرتونبودی، این جهان باهمه ی زیبائیهایش اصلاً هیچ ارزشی برای من نداشت. ازفیض برکتِ وجودِ توست که همه چیزخیال انگیز وزیبا بنظرمی رسد. تمام زیبائیهای این جهان فروغی از رُخسار دلرُبا وزیبای توست.
این همه عکس مِی ونقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که درجام افتاد.
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خُمارصدشَبه دارم شرابخانه کجاست
خیال پختن: آرزو در دل پروراندن.
خُمار: سستیِ ناشی از ننوشیدن شراب
معنی بیت: خیلی وقت است که ازفکرو خیال عشقِ معشوق، خواب به چشمانم نمی آید، "شراب لازم" هستم تا کمی بیاسایم راه شرابخانه رانشانم دهید.
زاهداگربه حور وقصور است امیدوار
مارا شرابخانه قصوراست ویار حور
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
صومعه: عبادتگاهِ صوفیان.
گرم: اگرهم.
بعضی «گرم» را گرمرا به باده بشوئید معنی کرده اند درصورتیکه صحبت ازآلوده شدن ِ صومعه هست وحافظ به زبان طنز می فرماید اگرهم کل صومعه رابه باده بشوئید حق دارید.
حق به دست شماست: ایهام دارد : اوّل اینکه اگرصومعه رابه باده بشوئید شما دارید کارخوبی می کنید. دوّم اینکه زمانی که شما مشغول شستن صومعه هستید باده دردستان شما قراردارد واین باده همان "حق" است که دردستِ شماست.
معنی بیت:
ای صوفیان ،اینگونه که دل من ازدست ریاکاری وفریبکاری شما خون آلود است، صومعه ی شماراهم خون آلود کرده ام(نجس کرده ام) شماها که اینقدربه طهارت ونجاست اهمیّت می دهید، حق دارید اگرهم در ودیوار صومعه رابا باده بشوئید! ضمن آنکه وقتی صوفیان شروع به شستنِ صومعه با باده کنند، باده ای که دردست دارند ازطرف حافظ "حق" شمرده شده است. به عبارتی حافظ ازهمه سو صومعه وصومعه داران را باتوپخانه ی طنز وطعنه وکنایه به توپ بسته است!
البته این به توپ بستن ها نه ازسرکینه و خصومت، بلکه در راستای آگاهسازیست. آگاهسازی مردمی که فریب خورده ودردام ِ این شیّادانِ حُقّه بازگرفتارشده اند.
باده وشراب درنظرگاهِ صوفیان نجس است. حافظ ازروی تمسخر ومزاح به صوفیان پیشنهاد می دهد که خون دل مرا با باده بشوئید باده خوب تمیزمی کند!
امّا ازاین جهت که باده درنظرگاهِ حافظ بهترین تمیزکننده ی رنگِ ریاست، به صوفیان پیشنهاد می دهد که اگرشراب وباده راهمانندِ زرتشتیان و مسیحیان واردِ صومعه کنید وشروع به باده خواری کنید اندک اندک ریاکاری وتظاهررانیزبه کنارگذاشته وبه پاکی می رسید!
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیرمُغان وشرابِ ناب کجا؟
از آن به دیر ِ مُغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیردهمیشه دردل ماست
ازآن : ازآن رو
دیرمُغان: عبادتگاهِ زرتشیان
این بیت نیز ازآن بیتهای بحث برانگیز است. حافظ دراینجا به صراحت، ارادت وتعلّق ِ خاطر خودرا به مذهبِ نیاکانمان نشان داده است. امّا آنهایی که از نیاکانمان دل خوشی ندارند براین باورند که منظور از" دیرمُغان" مَحفل ِ اُنس واُلفتِ عارفانِ مسلمان است نه عبادتگاهِ زرتشتیان!! درصورتی که مطابق تمام لغتنامه ها دیر مُغان همان عبادتگاه ومعبدِ زرتشتیان است نه چیزدیگر.
معنی بیت: ازآن رو من درمعابدِ زرتشتیان حُرمت و جایگاهِ ویژه ای دارم که آن آتشی را که زرتشتیان مقدّس می شمارند وهرگزخاموش نخواهدشد،بی وقفه وهمیشه دردل من بوده وخواهدبود. حافظ مثل همیشه ازاین آتش دومعنی گرفته است. یکی همین آتش معابد زرتشتیان ودیگری آتش عشق. حافظ این دورا بگونه ای درآمیخته است که معنای سوّمی نیزدراین میان تولید شده وآن اینکه: آتش ِمعابدِ دیرمغان نیزدرواقع همان آتشعشق زرتشتیان است که به اهورامزدا دارند. باید یادآورشد که زرتشتیان ازنگاهِ اعراب آتش پرست معرفی شده اند وگرنه هرگزآنها آتش پرست نبوده وقبل ازاعراب توحیدی وخداپرست بودند. واین ازافتخاراتِ باستانی ماست که ازابتدا آن زمانی که اعراب بُت های گوناگون می پرستیدند نیاکانِ ما موّحد وخداپرست بودند.
گرچه ابیاتِ زیادی دردیوان حافظ وجود دارد که بصراحت حاکی ازاین است اوارادتِ خاصّی به زرتشت و دین نیاکانمان داشته است.
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگهِ پیرمُغان شدم
امّا این ابیات اثبات کننده ی این موضوع نیست که حافظ به دین زرتشت گرویده بود. بنظرچنین می رسد که حافظ به همه ی فرهنگ ها،مکتب ها ومذهب ها توجّه داشته، لیکن درنهایت به یک نوع آزاداندیشی رسیده است. دین اوعشق وانسانیّت ومذهب اومهرورزیست.
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دَماغ پُر ز هواست
پُرزهوا: پر ازامید و آرزو و خیال است.
ساز: آلتِ موسیقی مثل تارونی و.....
پرده: موسیقی،تغییرارتعاشی میان دونُتِ موسیقی
دماغ : ذهن،مغز،مشام
معنی بیت: مطرب چه نوع سازی می زد؟ چه مهارتی داشت وچه ارتعاشی باتغییرنت ها ایجاد می کرد که هنوز که هنوزاست بااینکه عمرم بسرآمده، ازیاد وخاطرمن بیرون نرفته،مشام وذهن من پرازآرزوها وخیالات است.
آهنگی که شاعراز یک مطربِ ماهرشنیده، بسیار خیال انگیز بوده که درضمیرشاعرماندگارشده است. این مطرب می تواند همان مطرب عشق بوده باشد که ساز ونوایش درهمه ی زمانها درگوش عاشقان طنین خیال انگیز می افکند.
مطرب عشق عجب سازونوایی دارد
نقش هرپرده که زد راه به جایی دارد
ندای عشق تودیشب دراندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پُر زصداست
پُرز صداست: پر از ندای عشق است.
دیشب می تواند همان روز ازل وروز خلقت بوده باشد. آن روز که معشوق اَزل با دستان مهربان خویش، گِل وجود ِ آدمی رابا باده ی عشق ومحبّت می سرشت.
آهنگ ِ عشق ومحبّتِ تو دیشب درضمیر من پیچید وجاودانه شد. هنوز که چندین زمان وچندین سال سپری شده، فضای سینه وجان من پُرازشور وغوغاست.
آتش عشقی جاویدان در درونِ سینه ی چون دیگ جوشان من روشن شده که هرگز خاموش شدنی نیست.
زین آتش نهفته که درسینه ی من است
خورشیدشعله ایست که درآسمان گرفت
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۴۴۰ نمایش