زبان خامه ندارد سر بـیان فـراق
زبان خامه ندارد سر بـیان فـراق
وگرنه شرح دهم باتوداستان فراق
خامه یعنی قلم
فراق: جدایی وهجران
معنی بیت:
قلم نیک می داندکه حکایت فراق، سخت وتوان فرساست ازهمین رو قصد ندارد دوری و جدایی از معشوق را شرح دهد، وگرنه شرح حال روزگار جدایی را برای تـو توصیف میکردم که چه داستانی دارد........
نکته ی جالب وحافظانه ای که دراین غزل به چشم می خورد اینست که حافظ درابتدای غزل، به مخاطب می گوید: قصدبازگویی داستان دوری راندارم ولی برخلاف سخن، تا آخر غزل ازفراق صحبت میکند! حافظ باطرح این ضدونقیض بااین شیوه ی رندانه،کش داربودن ودردناک بودن این حکایت رادرهمین ابتدای سخن برملا وبرجسته کرده ومی فرماید:
تمام این سخنانی که درمتن غزل گفته شد تنها اندکی از بیان حکایت فراق است وگرنه فراق ودوری، داستانی بی پایان و دردی بسیارتحمّل سوز؛غم انگیز وجانکاه تر ازحدتصور آدمیست. آدمیان گاهی آنقدربی کس وتنهامی شوندکه هیچکس حتی ازمیزان درد ورنجهاآنهاباخبرنمی شود واگرکسی پیداشود وازحالشان جویاباشد نمی توانند دردورنجشان رابه درستی بیان کنند چراکه نه قلم راآن توان بیان هست نه کلمات وواژه ها می توانندرساننده ی میزان دردباشند زمان فراق درست شبیه چنین وضعیت دردناکیست.
شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت
فراق یارنه آن می کندکه بتوان گفت
دریغ شبه جمله است به معنی : افسوس ، حیف
"به سر رسیدن" یعنی به پایان رسیدن
نیامدبه سر: به آخرنرسید
معنی بیت : افسوس که زمان عمرم به امید رسیدن به معشوق سپری شد ولی زمان فراق و جدایی به پایان نرسید. حسرتی جانسوزتر ازاین حسرت وجودنداردکه زمان عمررادر انتظار آمدن عزیزی سپری کنی وناگاه بجای دیدار او با اجل دیدارکنی.
به لب رسیدمراجان وبرنیامد کام
به سررسیدامید وطلب به سرنرسید
اودرمیانه ی این هیاهو، غرق درافکارش شده ودرخموشی باخوخواهدگفت: تورا دوست داشتم ای عزیزترازجان،حالا کاملادرمانده شده ام روحم زانوزده ومن درحال مردن هستم درحالی که زندگی نکرده ام و نتوانستم به خوشبختی برسم!...... امابرای مردن که احتیاجی به خوشبختی نیست!
تنها مایه ی دلخوشی من این هست که ازمن استخوانهایی باقی خواهدماندکه عاشق توهستند....
گرچه تب استخوان من کردزمهر گرم ورفت
همچو تبم نمی رود آتش مهر ازاستخوان
سری که برسرگردون به فخرمیسودم
به راستان که نهادم بر آستان فـراق
گردون : آسمان
به فخر می سودم : با افتخارسرخودرابه آسمان بلندکرده ومباهات می نمودم .
به :حرف سوگند است ؛ به راستی
سر بر آستان فراق نهادن کنایه از : "تسلیم محض بـودن" است . معنی بیت:
سری که از غروروسربلندی به آسمان میساییدم ودرهمه جا باعث افتخار ومباهات من بود، چه آسان برآستانه ی فراق گذاشتم! هرگز گمان نمی کردم چنین وضعیت دردناکی به وجودآید! به راستی که ازشدت غم واندوه فراق ،عرصه ی زندگی چنان برمن تنگ شد که همه چیزراباختم وتسلیم شدم من هیچوقت کم نمی آوردم ازکم آوردن وتسلیم محض وحشت داشتم....
اوهمیشه درآسمانهاپروازمی کرد باغروروافتخارراه می رفت اما اینک درکوره ی هجران به چیزی تبدیل شده که همیشه ازآن وحشت داشته است!حقیقت این است که هیچکس نمی تواند به اندازه ی کسی که عاشقش هستیم مارابیازارد وحقیقت دیگراینکه نمی شودبدون اینکه عاشق کسی باشیم زندگی کرد بایدکسی باشدکه هیچ چاره ای برای فراموش کردنش پیدانکنیم بایدکسی باشدکه روح وروان خودرا درکالبد اوجاری کنیم وگرنه زندگی چه معنایی دارد؟
..
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که ازروزگارهجران گفت
چگونه بازکنم بال درهوای وصـال؟!
که ریخت مرغ دلم پردرآشیان فراق
هوا = ایهام دارد : 1- هوا و فضا 2- میل و آرزو
بال باز کردن" یعنی به پرواز درآمدن
معنی بیت:
درشرایطی که بال و پرمرغ دلم درقفس جدایی وفراق ریخته و من همچون پرنده ای ناتوان شده ام چگونه میتوانم در آرزوی رسیدن به معشوق به پرواز درآیم ؟! دیگرهیچ روزنه ی امیدی فرارویم پدیدارنیست ومن کاملا ازوصل دوست قطع امیدکرده ام. حتی اگردراین قفس شکسته شودمرا پای رفتن وبال پرواز نیست. بنظرچنین میرسد که آدمها وقتی به شدت دردورنج فراق می اندیشندکه خودشان درآتش آن درحال سوختن هستند.
میل من سوی وصال ومیل اوسوی فراق
ترک کام خودگرفتم تابرآید کام دوست
بحرغم: دریای غم
زورق: کشتی
معنی بیت.: اکنون چه چاره ای درپیش گیرم؟{ دیگر جدایی و دوری از محبوب، صبر و تحملم را از کار انداخته و نابود کرده است} کشتی صبرم دردریای غم ؛ بگردابی افتاده است {که هیچ امیدی به نجات آن نیست}واین گرفتاری از فراق حاصل شده است که ناخواسته همچون بادبانی به کشتی من بسته شده وهدایت آن رابه دست گرفته است.
در کشتی های بادبانی ، بادبان است که کشتی را به حرکت در میآورد ، حافظ جدایی را به بادبانی تشبیه کرده است که کشتی صبر را در دریای غم به پیش میبرد و اکنون آن را به قسمت سهمگین گردابی کشانده است باآنکه هیچ ردی ازتاریکی نیست اما هرلحظه مثل ظلمت شب تاریک وتاریکترمیگردد...
شب تاریک وبیم موج گردابی چنین حائل
کجادانندحال ماسبکباران ساحلها؟
زموج شوق تودر بحر بیکران فراق
بسی نماند یعنی : "زمان زیادی نماندهاست"
معنی بیت:
دیگرچیزی نمانده است که کشتی عمرمن در اثر هیجانات اشتیاق تو دردریای بیکران جدایی غرقه ونابود شود. ای دوست درمیان این امواج طوفانی،پیداهرآنچه می نگرم ساحل تونیست.....هیچ مشکلی ازجانب توبرای من نیست فقط من درحال عاشقی کردن بودم.....توبهترین بودی وهستی وخواهی بود... توهمان گوهریکدانه ای...
چون می رود ابن کشتی سرگشته که آخر
جان درسرآن گوهریکدانه نهادیم
اگربه دست من افتدفراق رابکـُشم
که روزهجرسیه بادوخان ومان فراق
خان و مان فراق: هرچه که مربوط به فراق است.
معنی بیت:
اگر دستم به فراق برسد او را ازشدت ناراحتی میکـُشم وازبین می برم، الهی که روزگار فراق و خان و مان هجران سیاه شودوهیچکس به این درد تحمل سوزگرفتارنگردد....چه جهنم سوزاننده وسیاه وسهمگینیست فراق!؟
مبتلایی به غم ومحنت واندوه فراق
ای دل این ناله وافغان توبی چیزی نیست
رفیق خیل خیالیم وهمنشین شکیب
قـرین آتش هجران وهم قران فراق
"شکیب: صبروبردبار
"قران" دردانش نجوم ؛ قرار گرفتن دو یا چند ستاره و قمر در یکی از 12 منطقۀ البروج است ، دراینجابه معنی "قرین" و "هم نشین" است
معنی بیت: یار و همراه لشکرخیال و رؤیای محبوب و همنشین وهم رکاب بردباری شدهایم ، درتمام لحظات ازاینکه همنشین هجرانیم در آتش میسوزیم و با جدایی همدمیم .
من دراینجادرپشت دری ناتمام وتنها مانده ام که می دانم آنسوی این در توهستی امااین نیز می دانم که این درهرگزبه روی من بازنخواهدشدای دوست.....پائیزعمرم فرارسید درحالیکه من بهاری راندیدم.....هریک ازما آدمیان آهنگ رنج کشیدن خودمان راداریم.
روزوشب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که دربیماری هجرتوگریانم چوشمع
دعوی یعنی دعوت ، تقاضا کردن
به جان ایهام دارد:
1-با صمیمیّت2-به اندرون جان
وکیل : کارگزار
قضا : تقدیر ، سرنوشت
ضمان با فتح اول متعهد شدن وپذیرفتن .
چگونه میتوانم ترا{ با صمیمیت /به اندرون جان }دعوت کنم وتمام وکمال وصال تـو را خواستار شوم, در حالی که وجودمن کارگزارسرنوشت و دلم پذیرنده ی جدایی وگرفتارهجران شده است . جسم وجانم یکجا ودربست در اختیار تقدیر و هجران است.
حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم
تاخودچه نقش بازد این صورت خیالی
ز سـوز شـوق دلم شـد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
"کباب شدن دل" و "خون جگر خوردن" هر دو کنایه از رنج دردناک وفراوان کشیدن است ." سوز "کباب"دل "جگر "خوان" باهمدیگرتناسب زیبایی راخلق کرده اند .
معنی بیت: از درد وسوزآتش اشتیاق دلم کباب شده و پیوسته از سفره ی جدایی چیزی جز غصّه و خون دل خوردن نصیب من نشده است.
درهجرتوگرچشم مرا آب روان است
گوخون جگرریزکه معذورنماندست
فلک چو دیدسرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم بـه ریسمان فراق
چنبر به معنی کمند ، حلقه ، دام و بـنـد است,
معنی بیت: هنگامی که گردون؛ سر مرا در دام و بند عشق اسیر وگرفتاردیـد؛ بی درنگ با طناب فراق گردن صبرم را محکم ببست تاکاملن گرفتارگردم وکارم تمام شود .
صبراست مراچاره به هجران تولیکن
چون صبرتوان کرد که مقدورنماندست
به پای شوق گراین ره بسرشدی حافظ
بدسـت هجرندادی کسی عنان فراق
شدی : میشد
عنان: افسار
ای حافظ ! اگر راه وصال با پای اشتیاق طی میشد وعاشق به این راحتی به معشوق میرسید ، دیگر کسی افسار و لگام فاصله را به دست هجران نمیداد تا اینهمه رنج واندوه وگرفتاری فراهم نماید. درآنصورت فاصله عاشق تامعشوق بدون هیچ زحمتی بپای شوق طی میگردید. علاوه برشوق باید درآتش عشق سوختن وخاکسترشدن رانیزتحمل کردتابه جایی رسید.
زشوق روی توشاها بدین اسیرفراق
همان رسیدکزآتش به برگ کاه رسید.
در این غزل تمام ابیات بایکدیگر ودرهر بیت ، واژه ها باهمدیگر رابطه ی معنایی و تناسب زیباوشاعرانه ای دارند ، این امرهمان "مراعات النظیر" یا "ایهام تناسب" می باشد که دربیشتر غزلیات حافظ به مدد نبوغ بی نظیرحافظ موج می زندوشعرهای اورادلپذیر ودلنشین می سازد.
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۵۴۵ نمایش


