حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

دوش سودای رُخش گفتم زسربیرون کنم

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۰ ب.ظ



دوش سودای رُخش گفتم زسربیرون کنم 

گـفـت:کـوزنجیر؟تاتدبیراین مجنون کنم 

"دوش" : شب پیش ، دیشب   
"سـودا" معانی متفاوتی دارد: معامله، تندخویی، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه  یِ بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، سیاه، دیوانگی و...
ســودا"در اینجا به معنی ِ اندیشه و خـیـال ، فکر ِعشق ،است.  
 معنی بیت: 
فکر وخیال ِ رخ ِ معشوق که در اینجا غایب است ،دست ازسر ِحافظ برنمی دارد،اورا بیقرار وکلافه کرده است. اوسرانجام تصمیم می گیرد این سودا را که هیچ حاصلی جزآشفتگی وبی قراری ندارد بکلی ازسرش بیرون کند ودیگربه فکر اونباشد. 
"دیشب به خودم گفتم که ازاین به بعد فکرش رانخواهم کرد،فراموشش می کنم...گفت : زنجیر کجاست؟ زنجیری بیاورید تا من این دیوانه را به بندم وسر ِ جایش نشانم."
کسی که باخودش صحبت می کند،صحبت خودبه خود دوطرفه می گردد.معمولاً ندایی ازدرون ِ ،به سخنان کسی که تصمیمی می گیردویاپرسشی مطرح می کند گوش کرده وپاسخ می دهد.طوری که گویی دونفر باهمدیگرصحبت می کنند.دراین بیت نیز چنین اتّفاقی صورت گرفته است.ندایی که از درونِ حافظ،دنبال زنجیرمی گردد،درحقیقت بخش دیگری ازوجودِ شاعراست که ازتصمیم بخش دیگراومبنی برکنارگذاشتن سودای عشق معشوق ناراضی هست ونمی خواهد شاعر،فکرعشق ِ معشوق را ازسربیرون کند.چراکه همان بخش ِدیگرکه خواهان عشق است،ازاین فکر،حظّ ِ روحانی می برد وتمایل دارد این لذت عاشقی، استمرارداشته باشد.
حافظ شاعر ِحقیقت هائیست که ازآمیزش ِتضادها متولدشده اند.اصلاً گویاحقیقت نیزچیزی جز جمع ِ تضادها نیست.اگرتضاد نباشد هیچ چیز وجود نخواهدداشت.بدون سیاهی سپیدی دیده نمی شود،تاریکی بستری برای نوراست وموسیقی آهنگیست که ازترکیب ِ سکوت وصدا تولید می شود.
دردرون ِ انسانها نیز خیر وشر ِ ،همیشه درجنگ وجَدل هستند،بحث وجَدل دردرون راهمه ی ِ ماتجربه کرده ایم وتازنده هستیم هرروزتجربه خواهیم کرد.شاعری ماندگارمی ماندکه باشهامت و جسارت ،توانسته باشدصحنه های آوردگاه میدان ِ درون خویش را دربوم شعر به تصویرکشیده وتابلویی عبرت انگیز وخیال پرور به یادگارگذارد.
حافظ سخن بگوی که درصفحه ی جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر


قامتش راسروگفتم سرکشیدازمن به خشم 

دوستان ازراست می‌رنجدنگارم چون کنم؟! 

"سرکشیدن" : طغیان کردن ، روی‌گردان شدن ، عصیان کردن . 
 دراینجانیز تناسب ِ جادوئی ِ بین ِ واژه هابه چشم می خورد "سر کشیدن" به غیرازقهر ووعتاب،به معنای ِ "سر را بالا گرفتن نیز هست" سر را که بالا بگیری یک سروگردن،بلند تر می‌شوی ، معشوق سرش را بالا می‌گیرد یعنی من از سرو بلندترم .هم ازنظرِ معنایی وهم ظاهری  بین "راست" ، "قامت" ، "سرو" و "سرکشیدن" ایهام تناسب ِ زیبایی برقرار شده است.حافظ همیشه سعی می کند کلمات وواژه های یک بیت را ازخویشاوندان ِیکدیگرانتخاب کرده وبه زیبایی سخن بیافزاید.
مـعـنـی بـیـت : یک بار قامت معشوق را به سرو تشبیه کردم ، با خشم از من روی برگرداند . ای دوستان من چه کار کنم که معشوقم از سخن راست می‌رنجـد ؟!! 
"راست" ضد دروغ است امّـا به قامتِ سرو هم اشاره دارد(راست قامتان)  در اینجا معشوق از سخن راست ِعاشق رنجیده خاطرشده است اما چرا؟
حافظ عمداً این پرسش راطرح می کند تا مخاطبین شعر وجویندگان ِ نکته های ِ ظریف،به این پاسخ رهنمون گردند که:
معشوق ازعاشق خویش تـوقـّع دارد که عاشق، منزلت وشان اوراحفظ کند وبه جای آنکه قامت وی را به سروتشبیه کند  برسر سرو منّت گذارد وخطاب به سرو بگوید که تو مثل قامت معشوق من بلندبالاهستی. یعنی شاخص ِ بلندبالایی ورعنایی قامتِ معشوق باشد  نه اینکه قامت معشوق را به سرو تشبیه کند. یا هنگامی که عاشق می خواهد ازرخسار معشوق تعریف وتمجید کند نبایست رخ اورابه گل تشبیه کند بلکه باید به خطاب به گل بگوید که توشبیه رخسارمعشوق من لطیف وخوشرنگ وبوهستی.  
حافظ دراینجا به عمد اشتباه می کند وقامت معشوق را به سروتشبیه می کند وبلافاصله درمصرع بعدی اشتباه خودرا برجسته وپررنگ ترمی کند تایکی دیگر ازنکات ظریف عاشقی رابه ما بیاموزد.  حافظ براین هدف است که درعشق باید عاشق، معشوق ِ خود را همیشه دربالاترین سطح ببیند.  
بنابراین رنجش ِمعشوق برحق است، نبایست قامت ِ اوبه سرو تشبیه می شد! این حرف برای معشوق ِعاشقی چون حافظ سخت است ودرشان اونیست. سخن سخت نباید به معشوق گفت ، باید سخن عاشق سنجیده تر باشد،خاطر معشوق بسیارنازک است وعاشق باید ملاحظه نازکی ِ خاطر اورا درهرحال درنظر داشته باشد
«صـبـحـدم مـرغ چمن با گل نوخاسته گفت 
ناز کم کن که دراین باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راسـت نرنجیم ولی 
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت»


نکته ناسـنجیده گـفتم دلبـرامعـذوردار

عشوه‌ای فرمای  تامن طبع راموزون کنم 


 عشوه کردن: نازکردن به اشارات چشم و ابرو ، در اینجا با توجه به : "بفرما" معنی دیگری هم پیداکرده و آن : "اشارات لب" است ، سخن گفتن و شنیده شدن صدای معشوق است. دیده‌ایم که سازی که کوک نبوده باشد،آن را با صدای ساز دیگر کوک می‌کنند ، در اینجا هم "حـافــظ" از معشوق می‌خواهد حرفی بزند تا او طبعش را با صدای معشوق موزون کـنـد، معشوق اگر حرف بزند ، قریحه و احساساتِ عاشق، همانند سازناکوک تنظیم و کوک می‌شود.
 حافظ پاسخ ِ  پرسشی  راکه دربیت ِ قبل طرح کرده بود دراینجا دوباره بازیادآوری کرده وخطاب به معشوق می فرماید:
به خطا سخن گفتم،اشتباه کردم وبدون ِ ملاحظه حرف زدم،باعثِ رنجش ِ خاطر نازک شما شدم.حال آماده ام تا خطای ِ خودرا جبران کنم.غمزه ا، وعشوه ای بفرما،حرفی بزن،کاری بکن که من طبع ِ خودرا تنظیم کنم وموزون ودلنشین ترسخن بگویم.به نوعی این نکته را به معشوق می رساند که چون نسبت به من بی توّجهی می کنی،من ناکوک می شوم وسخنان ناسنجیده برزبان می آورم.پس لطفی کن باعشوه ای مرا نوازش کن تا خطاهایم راجبران کنم وسخنانم موزون ودلنشین شود.

دل نشان شدسخنم تا قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد



زردرویی می‌کشم زان طبع نازک بی گناه 

ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
 
"زرد رویی" نشانه‌ی ِ بیماری،بی‌خوابی و تحمّل ِدرد ورنج است ، بی خوابی و رنجی که عاشق درهجران  وازبی توّجهی ِ معشوق می‌کشد. طبع لطیف ِ معشوق  ونازکی ِ خاطراو،باعث شده که از سخنان ِ ناسنجیده یِ عاشق خود بـرنـجـد و از او خشم بگیرد و روی بگرداند. عاشق به خاطر ِقهر  وعتاب ِمعشوق، بی‌خواب وبی قرار شده و رنج می‌برد، غـذا از گلویش پایین نمی‌رود و چهره‌اش زرد شـده است . اوبه سبب آنکه خاطرمعشوق راآزرده است احساس ِ گناه می کند.
بین "زرد رویی" و "چهره‌ی گلگون" آرایه یِ تضـاد برقرار است . "گلگون" : مانند گل سرخ ،به رنگ ِ شراب)   زیبایی و گلگون شدن ِ چهره دراثرمستی ونوشیدن شراب )
"ساقی" : شراب دهنده ، در بسیاری ازغزلها ساقی خود معشوق است. وجام شراب استعاره ازبوسه هست.
مـعـنـی بـیـت : ای ساقی ،ازاینکه خاطر ِنازک وطبع ِلطیف معشوق راملول وآزرده کرده ام ،بدون هیچ گناهی(ازروی عمدنبوده)، دچارعذاب وبی قراری شده،وبیمارگشته ام. خشم و قهر ِمحبوب چهره‌ام را زرد کرده است.  جام شرابی به من بنوشان تا چهره‌ام مانند گل ِسرخ گردد .
اگرساقی راهمان معشوق درنظربگیریم:
 ای محبوب من، با من آشتی کن،دچار ِبی قراری وبیماری شده ام ، بوسه‌ای به من بده تا چهره‌ام همانندِ کسی که شرابی نوشیده سرخ شود.
 مده به خاطرنازک ملالت ازمن زود
که حافظ توخود این لحظه گفت بسم الله


ای نـسـیـم منزل لـیلی خدا را تابه کـی 

رَبع را برهم زنم  اَطلال راجیحون کنم ؟!

رَبع : سرا، محلّه، منزل .
اَطلال : تلِّ خاک باقی مانده از خانه ی ِ خراب شده 
لیلی ازمعشوقه های ادبیات عرب است مثل : سلمیٰ ، زلیخا و.... که در ادبیات فارسی هم وارد شده‌اند، استعاره از معشوق است.
حافظ دراینجا بامجنون (عاشق ِ لیلی) هم ذات پنداری کرده وازبادصبا که پیام رسان ازمعشوق به عاشق وبلعکس است به عنوان ِ نسیم ِ منزل لیلی یاد کرده وازاواستمداد می طلبد.
مـعـنـی بـیـت : ای نسیم صبا تـو را به خدا سوگند  می دهم به فریادم برس، نشانی ازمنزل ِلیلی (معشوق ) به من بیار.آخر تا کی من باید به امیدِ رسیدن به منزل ِمعشوق، و کوی و محلّه را باناله وافغان به هم بریـزم و بر ویـرانه های کوی ِمعشوق آن قدر گریه کنم که آنجا را به رودخانه تبدیل کنم ؟! 
گفتم اسرارغمت هرچه بودد گومی باش
صبرازاین بیش ندارم چکنم؟تاکی وچند؟


       من که ره بردم به گنج حسن بی پایان                            دوست 

صدگدای همچوخودرابعدازاین قارون کنم 

حُسن" : جمال ، زیبایی
"گنج ِ حُسن": زیبایی به گنج تشبیه شده است 
حافظ با آنکه ازشدّت ِ بیماری زردرویی می کشد وازناله وافغان کوی ومحلّه رابرهم می زند وبیقرار وناآرام است،لیکن خودراکامروا می داندچرا؟ چون به گنجی بی پایان دسترسی دارد.عاشق ِصادق،هیچ لذّتی رابالاتراز زیبائیهای ِ معشوق نمی داند.حتّا اگربه وصال نرسد،درکارگاه ِخیال  عکس ِ رخ ِ معشوق را برپرده ی ِ تصوّر می نشاند ودرحظّی روحانی غوطه ورمی گردد.
مـعـنـی بـیـت : من که گنج ِ بی پایان ِزیبایی معشوق را به دست آورده‌ام ، از این به بعد نه تنها خودم کامیاب هستم،بلکه آنقدرتوان دارم وهمچون قارون ثروتمندهستم که می توانم عاشقان ِ بسیاری را اززیبائیهای محبوب،بهره مند نمایم.باشراب ِتوصیفِ صفاتِ معشوق، عاشقانش راسرمست سازم.
 گدا درعرصه ی ِعشق وعرفان به کسی گفته می شود که اززیبائیهای معشوق محروم بوده باشد.حافظ مدّعیست که به گنجینه ای بی پایان ره پیدا کرده ومی خواهد صدها نفر عاشق را نیزسیراب وثروتمندکند.بنابراین معنی عرفانی این بیت چنین است:
من در طریق ِ معرفت ، حُسن بی کرانه‌ی دوست را درک ودریافت کرده و صفات جمال حق تعالی را شناخته‌ام .از این به بعدنیز، سالکان نـوپـا و نیازمند را با این صفاتِ جمال ِ دوست آشنا خواهم کرد .
وقتی نیک می نگریم،حافظ به گزاف حرفی نزده،چراکه نه تنها درآن دوره ،ادّعای خویش رامحقّق نموده، بلکه درحال ِحاضرنیزپس ازقرنها،حتی بهتر ازقارون، بخشندگی می کندو عاشقان ِ معشوق ِ حقیقی راباشرابی که از حُسن روح انگیزِ اومهیّا نموده،بهره مند وسرمست می سازد. وچنین که پیداست،رونق ِمیکده ای که حافظ سنگ بنای آن رابنانهاده،حداقل به این زودیها فرونخواهدنشست.آن گنجی که اوبدست آورده پایان ناپذیراست.....
چند آرایه ی زیبا نیز در این بیت داریم : 1- تضاد ؛ بین "گدا" و "قارون"   2- ایهام تناسب بین "گنج" و "قارون"   3- تـلـمـیـح "اشاره به داستان گنج قارون"
درعین تنگدستی درعیش کوش ومستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدارا


ای مـَهِ صاحب قـران ازبنده حافظ یادکن 

تادعای دولت آن حـُسن روز افـزون کنم 

"مـَـه"  ماه ، استعاره از معشوق یا ممدوح است
"صاحب قران" : عنوان صاحبقران معمولاً به حاکمی ‌داده می‌شد که به هنگام قرینه قرارگرفتن سیّارات، خاصه قران سَعدین، متولّد می‌شد یا مدت حکومتش از سی سال تجاوزمی‌کرد. با این حال، این لقب برای حکامی ‌ نیز به ‌کار می رفته  که چنان ویژگی‌هایی نداشته‌اند.  نیک بخت ، و پادشاه عظیم الشأن ، کسی که حکومتش طولانی و پایدار باشد.
"یـاد کردن" : کنایه ازبذل ِ تـوجـّه کردن ، عنایـت کردن
"دولـت" : نیک بختی 
مـعـنـی بـیـت : ای محبوب ِیگانه به حـافـظ که خدمتگذار و بنده‌ی تو است تـوجـّه و عنایتی فرما تا من هم برای دَوام ِسعادت ِ تو وبرای استمرار ِ زیبائیهای روز افزون تـو دعاکنم.
باتوجه به مضمون ِ بیت آخر،مخاطب ِاین غزل وممدوح ِ موردِ نظر به ظنّ ِقوی شاه شجاع می باشد .زیرا روابط ِ دوستانه واُنس واُلفت ِ آنها گرچه بسیارصمیمانه وباچاشنی ِ عاطفه ومهر ومحبتِ شدید بوده،لیکن هرازگاهی به بهانه هایی همانند شرحی که گذشت دچار ِتیرگی شده  ودوستی  ِآنهاراتحتِ تاثیرقرارمی داده است. 
دوستی حافظ باشاه شجاع بسیارفراتر ازیک دوستی ِ عادی بوده وفراز وفرودهایی نیز داشته است. اگرهم تصوّرمان درست بوده باشد،چنانچه ملاحظه میگردد،غزل عاشقانه – عارفانه سروده شده ودرصورت ِ حذف بیت ِ آخرهیچ نشانه ای مبنی براینکه مخاطب ِشعر شاه شجاع بوده باشدنیست،حتّادربیت ِ پایانی نیز هیچ اسمی ازاو بُرده نشده واین گمان تنها یک احتمال است.  و"ای مه ِ صاحب قِران" قابلیّت این رادارد که درمدح ِ هرکسی بکارگرفته شود. درجاهای دیگر این عنوان به آصف لقب(خواجه جلال الدین وقوام الدین) که هردو ازوزیران شاه شجاع بودند داده شده است.
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۶
  • ۵۵۰ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی